مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- شما چقدر می توانی به خدا اعتماد کنی؟
- چگونه خود را در مدار دریافت الهامات خداوند قرار دهیم؛
- “قلب”، دریافت کننده الهامات خداوند می شود وقتی که …
- چگونگی دریافت الهامات؛
- رابطه “آرامش قلبی” و “دریافت الهامات الهی”
منابع بیشتر:
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD364MB23 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 52 | اتصال به الهامات الهی21MB23 دقیقه
استاد عزیزم سلام. مریم بانو جانم، سلام. دوستان هم فرکانسی ام سلام. ممنون استاد جانم از این همه فایل عالی و کاربردی و آموزنده. خیلی درس داره برام. با اینکه قبلاً هم گوش داده ام، اما باز هم برام یادآوری دروس را داره و کلی در شرایط جدیدم، برام کمک است و هدایتم میکنه به درست عمل کردن ها ….
استاد جانم، من که دیگه یاد گرفته ام که در شرایط به ظاهر سخت چطور باید عمل کرد، یا درسش را بگیرم و یا اینکه اگر حال دلم خوب نیست، بفهمم که راه درستی را انتخاب نکرده ام، در شرایطی که از اسفند ماه من را دوباره تو شک برد، تلاشم را بر کنترل ذهن کردن کردم. اینکه تلاشم را کردم که به کسی از ماجرا نگویم که هی نخوام برای کسی توضیح بدم و دایما در تمرین ستاره قطبی ام از خدا جون خواستم که خودش تو این مسیر جدید، هدایتم کند به راه درست. نمیدونم کدوم افکارم من را دوباره در این مسیر قرار داد، اما خودم را اذیت نکردم و گفتم حتما درسی درش هست که شیما بانو در جایگاهی نگرفته بود و با این شرایط باید یاد بگیره. انشاا… به موقع اش بیام و از نتایج این اتفاق بگم.
استاد جانم، الان دارم قدم 1 و 2 را که گوش کرده ام و نت برداری هم کرده ام و تمرین ها را هم انجام داده ام، مرور میکنم. خیلی دوستشون دارم که دست پر برم سراغ قدم سوم. خیلی خیلی عااالی هستند.
استاد جانم، عجیب غریب با موضوع هدایت دارم دوست میشم که بتونم هدایت های خدا رو درک کنم. البته که خیلی فاصله دارم، اما نسبت به قبل خود خیلی خیلی بهتر شده ام.
مثلاً در سفر دو هفته پیشم که با پسرم رفتم رودبار، در شروع سفر از صمیم قلب از خدا خواستم که من و پسرم را حفظ کنه و ما رو به بهترین مکان در بهترین زمان هدایت کنه. ما در راه که همیشه صبحانه همراه خود می آوریم و در قزوین توقف میکنیم و نوش جان میگنیم، اما این بار با اینکه صبحانه هم آورده بودیم، ایستادیم و به رستوران بافه در قزوین هدایت شدیم و چه چیزی بود …. عالی …. مه من و پسرم خیلی کیف کردیم. بعد که رسیدیم رودبار ناهار پیش خانواده همسرجان خوردیم و استراحت کردیم و شب با خانواده برادر همسر جان، به خانه ییلاقی در دارستان رودبار، مهمان شدیم و شب آنجا خوابیدیم و صبح با تماشای طلوع آفتاب بیدار بودبم و غروب بازگشتیم. این طوری بود که من قبلاً ها از قبل برنامه ریزی میکردم برای زمان بودم در آنجا. اما این بار دلم رو سپردم به خدا جون و اون چه پلن زیبایی برام چید، با اینکه خود همسرم پیشمون نبود. به امید خدا که اینطور هدایتی عمل کردن را فراموش نکنیم و با فایل های شما دایما به خودمون یادآوری کنیم.
ممنون استاد جانم
در پناه خدا جون باشی
شیما بانو