گفتگو با دوستان 53 | تشخیص الهام از نجوا

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • “نشانه” تشخیص الهامات خداوند از نجواهای ذهن؛
  • “قدرتِ” تسلیم شدن در برابر خدا؛
  • شما چه زمانی دست از ادامه ی مقاومت بر می داری؛
  • قدرت احساس خوب؛
  • کدامیک را برای پیروی انتخاب کرده ای؟ “ذهن” یا “قلب”؟!
  • راهکار مسائل، همواره گفته می شود اما فقط وقتی آماده شوی، جواب را می شنوی؛
  • قدم اول برای آماده شدن: بپذیر ایراد از خودت بوده و بهبود آن ایراد را شروع کنی؛
  • قدم دوم، تسلیم بودن در برابر هدایت های خداوند و بی چون و چرا عمل به آنها؛

منابع بیشتر:

دوره قانون آفرینش | بخش هفتم


برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    769MB
    49 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 53 | تشخیص الهام از نجوا
    45MB
    49 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

310 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «زهراء» در این صفحه: 2
  1. -
    زهراء گفته:
    مدت عضویت: 3434 روز

    سلام

    سلامی از ته قلبم به تو غزل عزیزم

    الان که دارم برات مینویسم حسم عالیه. همیشه سعیم اینه که مثبت باشم شاد باشم و در کل حسم خوب باشه. اما این حس خوب الان که گفتم فرق داره ،این رضایته. انگار این همون لعلک ترضی است.

    امروز تونستم بر یکی از ضعفهای شخصیتیم غلبه کنم و دوباره یک نقطه ضعف رو به نقطه قوت سوق بدم. کاری که خیلی برای من برای حال خوب من برای سلامت روان من خوبه. امروز عمل کردم. امروز جبران کردم، بهبود دادم و خیلی حس خوب گرفتم، روو هوام. تازه امروز نت برداری جلسه سه از قدم سه هم انجام شد و متوجه شدم که هر آگاهی چقدر به موقع به من داده میشه.

    تا اینجای کار بهتر از قبل سمت خودمو انجام دادم و منتظر هدایت خدا برای قدم بعدی هستم.

    چرا اینارو برات گفتم غزل جون؟

    چون از روی اینها فهمیدم که تو در چه سطح و مداری هستی. اینطور خوندن کامنتت که به من حس شان بالا داشتن میده ،اینکه این کامنتت رو قبلا خوندم اما اینطور که الان درک کردم نکردم،و اینکه میخاستم برات بنویسم اما نمیشد. اما حالا شد.

    اونموقع که خیلی پیشرفتهای خوبی در بعضی زمینه ها داشتم اما یکجا به بیراهه رفته بودم در مدار دریافت این درک نبودم و همصحبتی با تو .

    گوارای وجودت این رفاقت با خدا گوارای وجودت واقعا باعث افتخاره،معلومه که باعث افتخاره رفاقت با خدا.

    پاراگراف اخرت منو یاد یه چیزی انداخت همون موقعا ماه رمضانی که گذشت که من یک ماه مهمانی طلوع رو در برنامم داشتم ( یعنی یک ماه هر روز موقع طلوع بیدار بودم طلوع رو تماشا میکردم و سعی میکردم به خدا متصل شم و با اون حرف بزنم و ستاره قطبی صبح رو اون موقع انجام بدم). تو یکی از همون روزا میخاستم بخابم یهو از ته قلبم از اعماق وجودم گفتم خدایا من تورو میخام بودن با تو رو میخام. و چشام پر اشک شوق شد. یعنی اونموقع میشه گفت اولین بار بود که واقعا دوستی با خدارو میخاستم و درک کرده بودم که بودن با خدا ارزشمنده.الان با یادآوری بغض گرفته،یک بغض خوب

    اره منو یاد اونموقع انداختی

    میدونی یکی از باگای من اینه که قدر چیزایی که بهم داده میشه رو نمیدونم. زود از کَفِش میدم یا بهتره بگم مواظبت نمیکنم از موهبتها و جایگاهی که خدا بهم میده

    راستی غزل جون اینکه یه ایمیل اومد ازت که در قدم چار نوشتی برای یکی از دوستان، نشانه ای شد که هدیه تولدم برای خودم قدم چهار رو بخرم و دوباره عمییییییق شم در قدمها.

    (اینک نترس تو از قوم ستمکار نجات یافته ای) میدونم این توش برای من یه حرفی داره.

    یه سوال دقیقا چکار کردی که کلیم خدا شدی؟؟؟؟؟

    منم میخام اخه.

    بزرگترین اگاهی امروز من این بود که زهرا تو چرا اینقدر جدی میگیری

    براچی این چند وقته جدی گرفتی در همه زمینه ها

    و به طور اختصاصی هم فهمیدم که باگ من در روابط هم همین جدی گرفتنه

    غزل جان دوست قشنگم من یه ادمی هستم که اینقدر مغرور بودم که تعجب میکردم بقیه دنبال خواننده یا بازیگر یا بازیکن میوفتن بلکن باش حرف بزنن یا یه طوری ارتباط بگیرن یا عکس بندازن.کسر شأن میدونستم.

    اما همین من اینجا دیگه غرور ندارم و دنبال ادمهای صالح و وارسته و با ایمانی مثل تو هستم.

    ……

    خدا حفظت کنه،بهت درجات بالاتر بده،روزات پر نور و شادی باشه همیشه سلامت باشی، همیشه در عشق باشی،ثروتمند باشی زیاد و زیاد و همیشه بدرخشی عزیزم.

    قدر خودتو هم بدون (بوس)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    زهراء گفته:
    مدت عضویت: 3434 روز

    سلام سلام غزل جونم

    اینقدر من وقتی برام مینویسی اون نوشتت رو دوس دارم و برام اگاهی داره که تا مدتی فقط مزه مزش میکنم و چندین و چند بار میخونم،هم همینطور از خوندنش لذت میبرم هم مینویسم برای خودم

    و تا بیام جواب بنویسم مدتی میگذره.

    چقدر خوب شد به قلبت گوش دادی و اونچه گفت نوشتی چون برای من عالی بود،اگاهی هایی که برام داشت،اون انرژی که دریافت کردم ازش،اون لذتی که بردم از حال و هوای نوشته

    غزل جان اون حالی که گفتی شعر نامفهوم میخونی برا گلات و سگتون رو درک میکنم ،من هم شده اینطور شم ،اون حال رهااااایی و اگاهانه رفتن به بی فکری،اون بی خیالی حاصل از سپردن همه چیز به رب،اون حال هرچه پیش اید خوش اید چون الخیر فی ماوقع،اون حال خوب با خدا بودن که به قول خودت همون سبکبالی

    غزل جون من خیلی وقتا با گیاهایی که خودم کاشتم و رشد کردن و گل دادن حرف میزنم،یه طوری با ذوق که البته باید مواظب باشم کسی نبینه(خنده)

    از توی نوشتت به اهمیت بازی های ذهنی پی بردم

    واقعا ذهن رو ما باید هدایت کنیم،برا هر چیزی از قبل اگر بش خط بدیم اونم میشه در اختیار ما

    و بازی های ذهنی میتونه کمک کنه

    مثلا در قهوت وانیل بریزی و بگی این به من شادی و نشاط در طول روز تزریق میکنه

    این «خداروشکر بهتر شده»چقدر به کار من میاد منم باید ازش استفاده کنم واقعا،مرسی غزل جونم

    مثلا خداروشکر شخصیتم تو این قسمت بهتر شده.خداروشکر عملکردم اینجا بهتر شده،خداروشکر این مهارت ارتباطیم بهتر شده،خداروشکر اینجا جدی نگرفتنم بهتر شده،خداروشکر اینجا جسارتم بهتر شده،خداروشکر اینجا قدرتم بهتر شده،خداروشکر وضع مالیم بهتر شده،خداروشکر دایره دوستیم خیلی بهتر شده،خداروشکر صلحم با جهان اطرافم بهتر شده،خداروشکر پذیرشم بهتر شده،خداروشکر اطمینان و اعتمادم بهتر شده،خداروشکر حتی دستپختم بهتر شده و گاهی غذاهای با طعم بهشتی میپزم که خودم باورم نمیشه اینو من پختم،خداروشکر دنیام بهتر شده والا، من گاهی ناشکری میکنم

    یادم اوردی برم سراغ جوشن کبیر و فایل سپیده و مرضیه جون درمورد جوشن کبیر برای بیشتر گرم گرفتن با خدا

    راستی همون شب بعد اینکه برات نوشتم،گفتم بزار انجامش بدم شروع کردم صحبت کردن با خدا،اولا که هوا باد خنک لطیف فوق العاده ای بود که من عاشقشم دور میخوردم تو حیاط و باهاش صحبت کردم از شکرگزاری شروع کردم گفتم خدایا مرسی این اتفاق عالی امروز اتفاق افتاد که اینقدر خوب بود به این دلایل. و بهش گفتم خدایا درمورد یک ادمی دارم اینطور فکر میکنم،اگر درسته که اوکی،اگر نه، نشونم بده که درست نیست که پروندشو کامل تو ذهنم ببندم.

    خیلی خوب بود اون صحبت با خدا

    مرسی و مرسی و مرسی ازت

    عاشقتم عزیزم.

    راستش احساس نزدیکی بهت دارم.

    و امیدوارم همه چیز همونطور باشه که خودت دلت بخاد درنهایت.

    خدا حفظت کنه دوست عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: