گفتگو با دوستان 53 | تشخیص الهام از نجوا

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • “نشانه” تشخیص الهامات خداوند از نجواهای ذهن؛
  • “قدرتِ” تسلیم شدن در برابر خدا؛
  • شما چه زمانی دست از ادامه ی مقاومت بر می داری؛
  • قدرت احساس خوب؛
  • کدامیک را برای پیروی انتخاب کرده ای؟ “ذهن” یا “قلب”؟!
  • راهکار مسائل، همواره گفته می شود اما فقط وقتی آماده شوی، جواب را می شنوی؛
  • قدم اول برای آماده شدن: بپذیر ایراد از خودت بوده و بهبود آن ایراد را شروع کنی؛
  • قدم دوم، تسلیم بودن در برابر هدایت های خداوند و بی چون و چرا عمل به آنها؛

منابع بیشتر:

دوره قانون آفرینش | بخش هفتم


برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    769MB
    49 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 53 | تشخیص الهام از نجوا
    45MB
    49 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

310 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مانلیا» در این صفحه: 1
  1. -
    مانلیا گفته:
    مدت عضویت: 1590 روز

    استاد

    اینکه ما این اموزش های شما

    چندین مرحله هست تا به نتیجه برسیم

    یک ، در مدار شنیدن قرار گرفتن

    دو ، درک حرفای شما

    سه ، عمل کردن

    و استاد اون مرحله ی عمل کردن خیلی سخته خیلی تمرین میخواد خیلی اراده میخواد خیلی کنترل ذهن میخواد

    من توی این چند سالی که شما رو شناختم همه ی حرفاتون رو واقعا قبول داشتم ،

    اما یا خودمو در مرحله ی عمل نمیذاشتم

    یا در مرحله ی عمل چنان ترس برم میداشت و همه ی اموزش هارو یادم میرفت که خودم اصن میموندم توش !

    الانم همینطوره

    البته دارم خیلی بهتر میشم

    یعنی هر دفعه با قرار گرفتن در شرایط عمل بهتر از قبل عمل میکنم

    ولی میدونی 🥴🥴🥴🤕

    بازم این کنترل ذهنه سخته و تلاش میخواد

    از خدا میخوام که توی همه مراحل مارو همراهی کنه

    میخوام مسیرو برامون هموار تر کنه

    گاهی اوقات یه مسئله ای پیش میاد

    یا

    اتفاقات اونجور که ما میخوایم پیش نمیره

    خب همه چیز نگرش و دیدگاه ماست

    من میخوام دیدگاه و نگرشی برای خودم درست کنم کههههه

    ازین مرحله راحت تر عبور کنم

    خب مثلا من دوست داشتم فلان اتفاق خوب بیوفته و اگه میوفتاد خیلی خوشحال میشدم اما نیوفتاد ، یا مسئله یا سو تفاهمی پیش اومد

    اول اینکه

    نگار بیا ازش درستو بگیر

    اگر اشتباهی از سوی تو بوده اون اتفاق برای اون درسه افتاده تا تو بگیریش و جهان از عمد خواسته تو اون اشتباه رو بکنی تا به سمت شرایط بهتر با اون درسی که گرفتی هدایتت کنه

    پس اگه درسشو بگیری جهان می‌بردت به جای بهتر

    ولی اگر

    اشتباهی از سوی تو نبوده و خیلی اتفاقی اونجور شد

    الخیر فی ما وقع

    به خدا اعتماد کن

    گاهی ما دوست داریم یه چیزی اتفاق بیوفته برامون و دوسش داریم اما اون به صلاحمون نیست ( به قول استاد خدا شورت کات هارو بلده و میدونه ) پس اگر باورامون درسته و داریم روشون کار میکنیم و حسمون هم خوبه حتما حتما هر اتفاقی که داره میوفته به صلاحمونه فقط ما نمیدونیم …

    اگر شرایطی رو میخوایم و برامون پیش نمیاد و بعد غصه میخوریم حتما حتما باور کمبود داریم که نه دیگه نیست دیگه نمیشه پس رو این بیایم کار کنیم . که نه خیر زیااااد هست فرصتا بی شماااارن ثروت زیاده و از بی نهایت طریق دیکه وارد زندگیه من میشه مگه فقط اینه ؟😏🤨

    یادمه یک بار یه مدت بود که با پدر مادرم دنبال خونه میگشتیم و خب بعد چند وقت یه خونه به ظاهر خوب پیدا کردیم و چون از خونه های بد قبلی خیلی بهتر بود دوست داشتیم بریم اونجا

    بعد توی بنگاه صابخونه اومد و برای اولین بار دیدمش تا قرار داد ببندیم

    همون اول بابام یه حرفی زد راجب مشترک بودنه ابو برق و اینا

    بعد این حرف بابام اصلاااااا به مزاج صابخونه خوش نیومدو اعصابش خورد شدو گف شما همین اول هیچی نشده دارید برا ما تعیین تکلیف میکنید به چه حقی ؟

    الان اینکارو میکنید معلوم نیست بعدا میخواید چه کارا بکنید…

    و پاشد رفت از املاکی .😂

    و خب ما هم بعدش که اومدیم بیرون مامان و بابام ناراحت بودن

    و خب خودشونو مقصر میدونستن

    مامانم گف : به نظرتون در ما چه ایرادی وجود داره که باعث شد این اتفاقی بیوفته ؟

    بابام رفت تو فکر

    ولی خداروشکر من همون موقع حرفای طلایی اومد تو ذهنم و شروع کردم به گفتنشون

    گفتم مامان بابا ، شما عزت نفستون پایینه

    چرا ؟ چونکه حرفتون نادرست نبوده شاید برای شروع زود بود ولی کاملا حق یه مستاجر هست که بدونه ولی شما به خودتون گرفتید و میگید نه اون یارو بی نقصه و بهتره و حق با اونه ( شاید به خاطر وضع مالی بهترش همچین فکری بیاد تو سرمون )

    پس به خودتون اعتماد داشته باشید و از موضع پایین به خودتون نگاه نکنید شما هیچ کار اشتباهی نکردید

    و شما باور به کمبود دارید

    چرا ؟ چون الان ناراحت و نگرانید

    اگر میدونستید که خونه های خوب در محله ی خوب با اجاره ی مناسب و صابخونه فوق العاده فراااواااان هست هیچ وقت کنسل شدنش شما رو ناراحت نمیکرد .

    و بعدشم باید خداروشکر کنید که این اتفاق افتاد و اینجور شد چونکه ما مدارمون با این صابخونه یکی نبوده و از هم دور شدیم

    از کجا معلوم اگر اینجور نمیشد و میرفتیم تو اون خونه هزار تا مشکل دیگه به خاطر این نوع رفتار صابخونه پیدا نمیکردیم و تو طول سال کلی اذیت میشدیم

    پس خداروشکر که اوکی نشد چون اون ادم مناسبی نبود که برای یه حرف کوچیک که حق مستاجر هست بدونه اینقدر بد واکنش نشون داد تا اوکی نشه و ما نریم خونش و هزار تا ناراحتی دیگه رو باش تجربه نکنیم .

    خداروشکر پدر مادرم هم چون عباسمنشی هستن زود حرفامو گرفتن و درک کردنو عمل کردن ، حالشون زود خوب شد و لبخند بر لب هاشون نشست .

    و جالب ماجرا اینجاست که واقعا هم همینطور شد و به یه خونه ی خیییلی بهتر از اون خونه قبلی که فکر میکردیم خیلی دیگه عالیه هدایت شدیم

    یعنی ما برا اون خونه هه اینجور بودیم که از همه خونه هایی که دیده بودیم بهتر بود و خیلی دور نبود و قیمتش هم کمتر گرون بود و میکفتیم خب دیگه چون تا الان این بهتر از همه خونه های دیگه بوده پس این دیگه خوبشونه بهتر از این نیست

    اما نه

    رفتیم توی یه خونه ای که خییلی نردیک تر در محله ی خوبی بود ، قیمتش مناسب بود و صابخونه ی خوبی داشت ….

    پسسس همه ی محدودیت ها در ذهن ماست

    وای خدایا شکرت چقدر خوب شد که من این کامنت رو نوشتم

    میدونید استاد چی شد ؟

    من تازه به عنوان مربی رقص دارم کارمو شروع میکنم

    بعد توی یه محله ای از اصفهان پنج تا هنرجو برام جور شد خداروشکر با همین کار کردن رو باورا 😍

    ولی اونجا من سالن نداشتم که بیارمشون کلاس

    یه سالن که پارسال اونجا هنرجو بودم یادم اومد و زنگ زدم به مدیرش

    و خب متاسفانه اونجور که دوست داشتم پیش نرفتو ایشون سر سوتفاهمی از من خیلی عصبانی شدنو گفتن بهت سانس نمیدم …

    خب اولش من ناراحت شدم فکر منفی اومد سرم ولی

    زود به نکات مثبت و چیزی که حالمو خوب کنه توجه کردم و اهنگ گوش کردمو اینا

    بعد گفتم دست به قلم شو کامنت بنویس

    گفتم کامنت درباره ی کنترل ذهن مینویسم اما هدایت شدم به اون ماجرا و نوشتمش و الااان خیییییلی حالم خوب شد

    خدایا شکرت

    هنرجو فراوانه سالن فراوانه

    اگر من به اون خانم اوکی نشدم دو تا دلیل داره همونجور که قبل گفتم

    ۱_من اشتباهی انجام دادم و با اعتماد به نفس اشتباهم رو میپذیرم و درسشو میگیرم و میذارم جهان منو هدایت کنه به سالن ها و شرایط بسیااااار بهتر

    ۲_ اون خانم در مدار من نبوده و این اتفاق رو جهان به وجود اورد تا منو ازون جدا کنه تا جلوگیری بشه از سوتفاهم و دلخوری های بیشتر و به سمت افراد هم مدار هدایت کنه

    خب الان من چیکار کنم ؟

    باید پارو نزد وا داد

    باید دل رو به دریا داد

    میبردت هر جا خواست

    به هر جا برد بدان ساحل همونجاست

    در مسیر من

    هرررر اتفاقی که بیوفته به صلاح و خیره منه

    خب استاد این جملاتی که بالاتر نوشتم مال چند روز پیشه ولی یادم رفت کامنتش کنم و الان بعد یکی دو هفته ازون ماجرا تلاشمو کردم حالمو خوب نگه دارم و امیدوار باشم اون اتفاق خوب برام افتاد

    و خداروشکر

    وااااقعا به یک سالن یعنی یک باشگاه خیییلی بهتر توی همون محدوده ای که میخواستم هدایت شدم .

    این باشگاه جدید هم مدیرش خییلی خوش برخورد بود و ازم استقبال کرد ، هم باشگاشون بزرگتر و شیک تر بود ، هم اینکه سر راست تر بود و خیلی نزدیکتر ،

    و دو تا خوبیه بزرگ دیگه ای که داشت این بود که

    بهم گفتن اگه هنرجو از خودت باشه پنجاه پنجاه حساب میشه ولی ما هم تبلیغتو میکنیم هنرجو برات میاریم ، درحالیکه اون سالن قبلی مدیریتش گف هنرجو از خودت ولی شصت درصد سود برای ما و تبلیغ و همه کارا هم از خودت من برات تبلیغ نمیکنم ،

    و دوم اینکه این باشگاه بهم اجازه میده که حتی با یک هنرجو کلاس بذارم و بهم ایراد نمیگیره … و خب منم چون تازه کارم و خیلی هنرجو ندارم فعلا ، این برام خیلی ارزشمنده

    در حالیکه اون سالن قبلی این اجازه رو نمیداد با یک هنرجو کلاس برگزار کنم .

    خدایا شکرت

    استاد من اگه با شما و این اموزش هاتون اشنا نبودم

    قطعا با اون اتفاق کلیییی ناراحت میشدم

    و حال بد احساس بد رو تجربه میکردم ، اعتماد به نفسم رو خیلی میورد پایین ،

    و در نهایت زور میزدم تا هرجور شده همون سالن قبلی برم چون باور کمبود داشتم و نمیرفتم دنبال جای دیگه و در ادامه کلی ناراحتی بیشتر و بیشتر برام به وجود میومد …

    خدایا شکرت که به این مسیر هدایتم کردی

    خدایا شکرت 🙏❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: