مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- “نشانه” تشخیص الهامات خداوند از نجواهای ذهن؛
- “قدرتِ” تسلیم شدن در برابر خدا؛
- شما چه زمانی دست از ادامه ی مقاومت بر می داری؛
- قدرت احساس خوب؛
- کدامیک را برای پیروی انتخاب کرده ای؟ “ذهن” یا “قلب”؟!
- راهکار مسائل، همواره گفته می شود اما فقط وقتی آماده شوی، جواب را می شنوی؛
- قدم اول برای آماده شدن: بپذیر ایراد از خودت بوده و بهبود آن ایراد را شروع کنی؛
- قدم دوم، تسلیم بودن در برابر هدایت های خداوند و بی چون و چرا عمل به آنها؛
منابع بیشتر:
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD769MB49 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 53 | تشخیص الهام از نجوا45MB49 دقیقه
با سلام خدمت استاد عزیزم و خواهر عزیزم بانو مریم و تک تک اعضای سایت تک تک خواهر برادرای عزیز 😊😊
😊بنده اولین بار هست ک دارم کامنت میزارم ب قدری با دیدن این فایل احساساتم اوج گرفت ک تصمیم گرفتم بیام بنویسم
میخوام از تغییراتی ک از شروع کارم تا ب الان داشتم بگم کلا اون محمد رو تخریب کردم ریختم بیرون و شروع کردم یک محمد جدید و با عشق و دوست داشتنی ساختم ک هر روزش بهتر از روز قبله
😊اول اینو بگم ک ب این درک رسیدم ک هر چقد بخوام از این دنیا بازهم بالاترش هست تا بینهایت آرامش تا بی نهایت خنده تا بی نهایت شادی تا بی نهایت ثروت مادی تا بی نهایت روابط عالی تا بی نهایت آزادی زمانی تا بی نهایت عشق تا بی نهایت لذت تا بی نهایت سلامتی تا بینهایت …
😊بریم از دگرگونیم بگم یک بیگرافی کوچلو اواخر ب فکر خودکشی ب فکر اینکه این دنیا خیلی مزخرفه واقعا برام سخته بگم هیچ علاقه ای ندارم بگم اصلا ولش کن میریم ب سمت قشنگیها اونم باعشق شروع میکنم ب گفتنش اول از همه اینکه عاشق خودم شدم با عشق خودم رو دوست دارم با خودم در صلح هستم از خودم رضایت درونی دارم هر اتفاق ناگواری هم برام رخ بده ب هیچ عنوان خودم رو آزار نمیدم یا خودم رو سرزنش نمیکنم آرامش کل وجودم رو فرا گرفته تلاشم اینه ک کل آدمها رو ب یک چشم نگاه کنم و همشون رو دوست داشته باشم و با عشق باهاشون رفتار کنم قضاوت کردن تو وجودم در حال نابودی هستش ب هیچ عنوان ترس از قضاوت دیگران دیگه ندارم اگه ذهنم بگه این کارو بکنی اینا در موردت فکر ناجور میکنن میگم بزار بکنن اصلا فک کنن من دیوونه شدم چ اهمیتی داره برای مثال بعض وقتا تو ماشین آهنگ شاد میزارم خودم باعشق میرقصم و اصلا ب نظر دیگران اهمیت نمیدم ب قدری صداقت کل وجودم رو فرا گرفته ک اصلا توانایی گفتن دروغ رو ندارم کل توجهم رو در نازیباییها دقیقا میزارم روی زیباییها تو شرایطی ک ذهنم داره ب ناخواستهها فکر میکنه خیلی سریع از خودم سوال میکنم محمد الان خواسته ی تو چیه اول صبح ک از خواب بیدار میشم دفترمو باز میکنم و بابت نعمتهایی ک دارم شکر گذاری میکنم از اعماق وجودم دقیقا شبها قبل از خوابم هم زوم میکنم روی تک تک اتفاقات زیبایی ک در طول روز برام رخ داده تو ماشین اکثرا فایلهای استاد رو گوش میکنم از اون روزی ک با استاد آشنا شدم یادم نمیاد ک روزی بوده باشه ک من تو سایت نیومده باشم کامنتارو میخونم تو عقل کل سوالهایی ک ب دردم میخوره رو انتخاب میکنم میخونم و اینکه تقریبا ب قول استاد میشه گفت سایت رو شخم دارم میزنم و جالب اینجاس ک هر روز داره مدارم بالا و بالاتر میره افرادی ک منفی بودن رو کلا از زندگیم حذفشون کردم دقیقا از اون روزی ک با استاد آشنا شدم منمو استاد. هیچ دوست دیگه ای ندارم و با تمام وجودم دارم گوش میکنم و عمل میکنم و هدف گذاری کردم و با هدفهام دارم پیش میرم ک تقریبا ب اکثراشون دست پیدا کردم فقط دوتاش مونده یکیشون این بود ک دوره ی روانشناسی ثروت ۱ رو بخرم ک با توجه ب مطالعاتی ک توی عقل کل داشتم متوجه شدم ک باورهام نسبت ب ثروت مند شدن خیلی راحته این خواستم عوض شد و الان ب امید الله میخوام دوره ی روانشناسی ثروت۳ رو بگیرم و اینکه متاهل بشم ک تا آخر سال مطمئنم ک بهشون میرسم و یک سری هدفهایی دارم ک تا آخر عمرم باید انجامشون بدم ک نتیجه ی تمام این رفتارهام اینه ک الان ب همه چیز همه کس داشته هایی ک دارم در صلح و آرامش و حال خوب دارم زندگی رو ب معنای واقعی زندگی میکنم
😊استاد و بچه ها با توجه ب اتفاقاتی ک تو زندگیم افتاده نزدیک ب۱۳ سال هست ک تنها زندگی میکنم و الان ۲۹ ساله هستم بچهها کل این زندگیم یک طرف از اون روزی ک با استاد آشنا شدم یک طرفه دیگه نتیجش اینه ک الان ک دارم تایپ میکنم با لبخند دارم تایپ میکنم
😊در مورد این فایل بگم با اینکه بارها و بارها از استاد این صحبتهای امروزشون رو شنیده بودم ولی امروز تازه فهمیدم ک هر لحظه ای ک شیطان با من صحبت میکنه خدای من هم با من صحبت میکرده ولی من متوجهش نبودم الهی شکرت برای اینکه امروز هم بهم هدیه دادی
😊بریم سراغ ایمانهایی ک از خودم نشون دادم و جوابهایی ک گرفتم الهی شکرت
مغازه داشتم(تهیه غذا) مغازه رو ب رایگان دادم دسته آشپزم گفتم کار کن هر چی در آوردی برای خودت بیخیال شدم و اومدم تو خونه کل تمرکزم رو گذاشتم روی سایت ی مقدار هم پول داشتم اونو خرج خورد وخوراکم میکردم و باعشق داشتم سایت رو دنبال میکردم و همین طور شروع کردم ب مطالعه قرآن ب طور کاملا تمرکزی تقریبا دو ماه گذشت و یادمه پولام تموم شد ۱۰ هزارتومن تو جیبم پول مونده بود و صبح بود ذهنم بهم گفت برو فقط نون بخر ک گرسنه نمونی ولی من توکل کردم بخدا رفتم هم نون گرفتم هم خامه گرفتم گفتم خدایی ک من میشناسم هوای منو داره همون روز یکی از دوستام بهم سفارش غذا داد خودم رفتم غذاشو آماده کردم تقریبا مفید ۳ .۴ ساعت کار انجام دادم ی تومن پول گرفتم اومدم خونه دوباره ادامه دادم و کلی هم خوشحال شدم ک خدا اینجوری میده بعدش تصمیم گرفتم ک مغازه رو کلا واگذار کنم و از اون استان کلا مهاجرت کنم طبق گفته های استاد و همین طور خونه رو تحویل بدم و وسایلش رو هم ببخشم یا بفروشم چونکه وسایل خونم قدیمی بود گفتم محمد تو لایق عالیترینها هستی باید خلع ایجاد کنی تا عالیترین وسایل رو خدا در اختیارت بزاره ب صاحب خونه گفتم ک میخوام برم دنبال مستاجر باشه و صاحب خونه هم بهم گفت باید زودتر میگفتی گفتم مشکلی نداره هر وقت اوکی شد من میرم خودم خونه رو با وسایل خونه آگهی کردم ک خونه با وسایل اجاره داده میشود البته وسایل برای فروش دقیقا فردای همون روز یک فردی اومد پسندید و گرفت خونه رو منم رفتم شهرستان خونه ی مادر بزرگم با اون پولی ک دستم اومده بود ی مقدار زمین کشاورزی دارم(ارثیه پدری) رفتم با اون پول بذر خریدم و ی مقدارش رو هم دادم ب افراد نیازمند کلا ۴۰۰هزارتومن از اون پول برام باقی موند برگشتم استانی توش زندگی میکردم رفتم یک شب مسافر خونه خوابیدم وتصمیمم این بود ک برم یک جایی شروع بکار کنم ک هم از صفر شروع کرده باشم هم اینکه جای خواب داشته باشه و یا اینکه خدا وسایل مغازه رو برام میفروشه با اون پول ماشین میخرم میرم همون استان جدیدی ک درنظر داشتم برای یک زندگی جدید فرداش رفتم مغازم دیدم آشپزم بهم گفت ک من ی مقدار پول دستم اومده اگه موافقی مغازه رو بده ب من گفتم باشه ۵۰ میلیون پولش کم بود ک اونو بهم گفت اگه میشه ی چک بهت بدم برای برج ۱۲ گفتم باشه خلاصه قرار داد رو نوشتیمو مغازه رو واگذار کردم ی بخشی از اون پول رو برای مادرم یک هدیه ای خریدم ک تا بحال براش نخریده بودم (داخل پرانتز بگم ک یادم رفت اینو بگم ک اصلا رابطه خوبی با مادرم نداشتم و اون رو مقصر دربدریام میدونستم ک الان بابت داشتنش کلی خدارو شکر میکنم و سپاس گذار استاد هستم ک به من گفت برو قرآن رو بخون و من اونجا فهمیدم ک باید ب پدر ومادرم احترام بزارم و اینم بگم ک پدرم فوت شده ) با خدا مشورت کردم ک کل پول رو بدم ماشین بگیرم یا یک بخشیش رو نگه دارم برای پول پیش خونه جدید ک خلاصه کل پول رو دادم ب ماشین و دقیقا با ۸۵ هزار تومن پول اومدم استان جدید برای زندگی و اون چک ۵۰ تومنی ک تو دستم بود و برای ۳ ماه دیگه بود رو در نظر گرفتم برای پول پیش خونه و شروع کردم ب گشتن توی املاکها ک شرایطم این بود یک فردی هستم مجرد با ی چک ۵۰ تومنی برای ۳ ماه دیگه و اینکه میخوام خونه هم مبله باشه هم یارکینگ داشته باشه هر جایی ک میرفتم یا میگفتن نداریم یا میگفتن اصلا ی همچین چیزی نمیشه یا یک سریها هم مسخره میکردن ولی من میگفتم ک اگه اون خدا منو آورده تا اینجا دقیقا به من خونه هم میده ۸ روز هم با ماشین کار میکردم هم تو ماشین میخوابیدم واقعا سخت بود برام مخصوصا ک هر روز من دوش میگیرم آخرین روز گفتم شاید اصلا خواست خدا این نیست بیا برگردیم چون اگه خواست خدا بود تو این چند روزه پیدا میشد دقیقا در آخرین لحظه ک تصمیم گرفتم برگردم خدا بهم ی خونه مبله تو بهترین و باکلاسترین مکان شهر تو بهترین بلوار و بهترین خیابون اون بلوار بهم خونه داد ک اصلا ازم پول پیش هم نخواست با کمترین کرایه وارد خونه شدم یک خونه تر و تمیز با عالترین وسایل هدف بعدیم شغلم بود ک اصلا هیچ ایده ای نداشتم در رابطه باهاش و میگفتم استاد از طرف خدا گفته ک تو خود پای در راه بنهو هیچ مپرس ک خود بگویدت ک چون باید کرد یا اینکه تو قدم اولو برداری قدم دوم بهت گفته میشه خلاصه چن جا رفتم برای شروع کردن ک بهم میگفتن ن و من میگفتم خدایا شکرت ک بهم گفتن ن چون تو عالیترین رو برام در نظر داری ک من ن میشنوم و ضمنا خواستم در رابطه با شغلم این بود ک یک شغلی باشه ک خیلی خوشتیپ و تمیز برم کار کنم و اصلا کار فیزکی زیادی نداشته باشه ک یک روز رفتم تو برنامه دیوار داشتم میگشتم ک یک فردی آگهی گذاشته بود برای مشاور املاک ک نوشته بود آموزش هم میدیم یک چیزی تو دلم بهم گفت دقیقا این همون شغلیه ک من دونبالش هستم بعد تماس گرفتم با اون دوستمون ازش راهنمایی ک گرفتم خیلی خیلی خوب راهنمایی کرد و ب دلم نشست بعد یادم افتاد ک دو سال پیش توی یک مکانی شماره یک فردی ک تو کار املاکه( میشه گفت ک فرد یک ایرانه و همین طور خارج از کشور هم تو کشورهای مختلف شعبه داره) رو من گرفتم ازش و همون موقع اون فرد بهم گفت ک اگر تماس بگیری من جوابگوت نیستم فقط میتونی توی واتساپ برام وویس بفرستی ک من اونجا بهت جواب میدم من دقیقا ۲۵ روز پیش براش وویس فرستادم ک جواب نگرفتم ازش و توی همین شهر رفتم با یک املاکی ک میشه گفت بهترینه شروع کردم ب کار کردن ک دو روز بود داشتم کار میکردم ولی من خیلی بالاتر از اونجا رو میخواستم ک دیدم همون فردی ک بهش وویس داده بودم جوابم بعد از ۲۵ روز داد و بهم گفت فردا ساعت ۱۱ تو همون استانی ک قبلا زندگی میکردم توی یکی از شعبه هاش منتظرتم منم ساعت ۵ صبح بیدار شدم رفتم ب سمتش از اونجایی ک خیلی خیلی فرد موفقی هستش کل وجودم رو استرس گرفت و تنم شروع کرد ب لرزیدن و ذهنم بهم گفت ک تو چطوری میخوای بری پیش ی همچین آدمی و دقیقا صحبت استاد در رابطه با توحید یادم افتاد ک میگفت اگه میخوای بری پیش یک فرد ثروتمند اگه تنت بلرزه ینی توحیدی عمل نمیکنی پس محمد کو ایمانت کو توحیدی بودنت همونجا شروع کردم ب شکر گذاری و ب خودم گفتم ک با اعتماد ب نفس کامل میرم داخل و با شادی تمام میام بیرون و تصویر سازی کردم گفتم این هم یکی از بندهای خداس مثل من ک فقط فرقش با من اینه ک ثروت مادی داره اصلا هم خاص نیست من هم اشرف مخلوقاتم من هم توانا هستم من هم فوق العاده هستم من هم محمد شکری هستم خلاصه وارد شدم دیدم ماشالله دفتر نیست اونجا یک امپراطوری برای خودش خلق کرده و من هم کاملا آروم و با اعتماد بنفس و با لبخند رفتم پیشش وازش خواستم ک من رو راهنمایی کنه وای استاد چقدر باورهام بالاتر رفت وقتی ک داشت صحبت میکرد دیدم چقدر پولهای گنده گنده داره میاد سمتش ک البته از نظر من گندس چون ب اون مدار نرسیدم برای من هم روزی اون پولها عادی خواهد شد یک حرف خیلی زیبایی زد گفت من خیلی ثروتمند هستم اما ثروت اصلی من آگاهی هایی هستش ک هر روز دارم مرور میکنم این بالاترین ثروت منه ک خیلی ب دلم نشست و من هم دقیقا ب این باور رسیدم ک آگاهی خیلی بالاتر از ثروت مادی هستش و اینکه یک قصر عظیمی توی یکی از استانها برای خودش ساخته بود ک وای خدای من چی بود اونو بهم نشون داد و من دقیقا با خوشحالی اومدم بیرون از اونجا و اینکه بهم گفت برو توی همون استانی ک هستی برو توی یکی از شعبات من مشغول شو ک قراره از فردا ب امید الله مهربان با تمرکز خیلی خیلی بالایی استارتم رو بزنم
اینم بگم ک خیلی خیلی اتفاقهای عالی برام رخ داده ک دیگه اونا رو نگفتم یا اتفاقهایی ک ب ظاهر ناجالب بودن و من توی اون ناجالبی ها زیبایی دیدم و خدارو بابتشون شکر کردم دوستون دارم😘😘