گفتگو با دوستان 53 | تشخیص الهام از نجوا

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • “نشانه” تشخیص الهامات خداوند از نجواهای ذهن؛
  • “قدرتِ” تسلیم شدن در برابر خدا؛
  • شما چه زمانی دست از ادامه ی مقاومت بر می داری؛
  • قدرت احساس خوب؛
  • کدامیک را برای پیروی انتخاب کرده ای؟ “ذهن” یا “قلب”؟!
  • راهکار مسائل، همواره گفته می شود اما فقط وقتی آماده شوی، جواب را می شنوی؛
  • قدم اول برای آماده شدن: بپذیر ایراد از خودت بوده و بهبود آن ایراد را شروع کنی؛
  • قدم دوم، تسلیم بودن در برابر هدایت های خداوند و بی چون و چرا عمل به آنها؛

منابع بیشتر:

دوره قانون آفرینش | بخش هفتم


برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    769MB
    49 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 53 | تشخیص الهام از نجوا
    45MB
    49 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

310 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «پریسا رضایی» در این صفحه: 1
  1. -
    پریسا رضایی گفته:
    مدت عضویت: 1415 روز

    به نام خداوند هدایت گر

    سلام استاد جان ،سلام خانم شایسته عزیزمم

    ویه سلام هم به دوستای همفرکانسی گلمم

    بچه ها واقعا نمیدونید که شهود با ادم چه کار ها میکنه ،از وقتی که کمی این باور رو تقویت کردم رو خودم که خداوند داره مارو هدایت میکنه و در رابطه ما مسائل مختلف ازش سوال میپرسم نمیدونید خدا چقدر کمکم کرده واقعا مدام خداروشکر میکنم هدایتش دیشب من خونه خالمم بودم و ما تو اشپزخونشون در حال اشپزی بودیم ،ساعت یک شب بود،خالم یه پسر ۱۱ ساله داره،پسرشم تو پذیرایی در حال اهنگ گوش دادن بود خالم یدفه پسرشو صدا زد که بیاد اشغال هارو ببره که متوجه شد پسرش نیست ما همه جای خونه رو گشته بودیم ،رفتیم بیرون از خونشون پارکینگ رو هم نگاه کردیم، کوچه و خیابون همونجا به خودم گفتم چرا از خدا نمیپرسی بعد بلافاصله از خدا درخواست کردم و گفتم خدایا ماراو هدایت کن تا محمد پیدا کنیم .مادوباره برگشتیم خونه خالمم که خیلی حالش بد بود داشت زنگ میزد این ور و اونور و پرس جو میکرد ،همونجا یه حسی بهم گفت زیر تخت نگاه کن ،عقلم میگفت فک نمیکنم اونجا باشه چون ما قبل از اون دوبار زیر تخت نگاه کرده بودیم ،ولی به اون الهامه گوش کردم رفتم جلو تخت و دوباره یه حس بهم گفت کاملا دشک تخت بده بالا با دوتا دستم تلاش کردم و یهو دیم این پسر رفته ته ته تخت دراز کشیده جوری که ما دوسه بار نگاه انداختیم متوجه نشدیم .بچه ها این اتفاق واسه من خیلی خوشحال کننده بود چون باعث شد من بیشتر و بیشتر به شهودم اعتماد کنم .

    موفق باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای: