مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- “نشانه” تشخیص الهامات خداوند از نجواهای ذهن؛
- “قدرتِ” تسلیم شدن در برابر خدا؛
- شما چه زمانی دست از ادامه ی مقاومت بر می داری؛
- قدرت احساس خوب؛
- کدامیک را برای پیروی انتخاب کرده ای؟ “ذهن” یا “قلب”؟!
- راهکار مسائل، همواره گفته می شود اما فقط وقتی آماده شوی، جواب را می شنوی؛
- قدم اول برای آماده شدن: بپذیر ایراد از خودت بوده و بهبود آن ایراد را شروع کنی؛
- قدم دوم، تسلیم بودن در برابر هدایت های خداوند و بی چون و چرا عمل به آنها؛
منابع بیشتر:
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD769MB49 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 53 | تشخیص الهام از نجوا45MB49 دقیقه
باسلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته ی مهربون
روز 153ام
هدایت از قلب میاد
بارها ، هدایت شدم ولی ذهن اونقدر سریع عمل کرده که منو دچار سوتفاهم کرده و نزاشته عمل کنم
و البته که این عمل ها هم تکامل میخواد
اونقدر ازمونو خطا انجام میدی،تا کم کم هدایتا و صدای قلبو واضح تر میشنوی
چند وقته پیش،به دلیل تقاضا برای کلاس یوگا،به دنبال مربی بودم
یه روزی وسط کلاس،یهو یاد یکی از دوستانم گفتم که قبلا در باشگاه اونها مربی بودم ولی به دلیل تضادها،جدا شدم و بعدها این دوست شریف،بمن زنگ زد ک در حال اموزش یوگاست و دوسال از اون تماس تلفنی گذشت(دوستایی بودیم که هروز ساعتها حرف میزدیم ،راجب کتاب هایی ک میخوندیم،کارو..انصافا همیشه صحبتامون مفید بود…)
خب ما بخاطر تضادهایی ک زمانه همکاری داشتیم،ارتباطمون قطع شده بود و فقط همون یبار باهم تلفنی حرف زدیم
وقتی وسط کلاس،یادش افتادم که یوگا کار میکرده و قلبم گفت زنگ بزن!
حس خوبی داشتم
اما ذهن شروع کرد..
ندا،حاشیه ها رو یادته،اون ادمها خیلی بهت بد کردن،پشت سرت حرف بی ربط زدن،شاگرداتو نربی کردنو همه جا گفتن ندا …
خلاصه دلایل منطقی برای زنگ نزدن
ولی قلبم داشت فریاد میزد زنگ بزن
گوشیو برداشتمو زنگ زدم
دوستم از خوشحالی،یبار هول شد سلام داد،گوشیو قطع کرد
یبار دیگم کلی ساکت بود
گفتم چی شده؟
گفت ندا باورمنمیشه زنگ زدی!!
گفت یماه قبل،به همسرم گفتم منو سوپرایزکن،اونم گفته چی برات بخرم؟؟
گفته نه!ی کاری کن ،من ندارو ببینم و باهاش حرف بزنم
خلاصه کلی حرف زدیمو بعد از یکساعت حرف زدن،گفت ندا چقد خدارو فراموش کرده بودم و چقد همین تماس،بمن ارامش قلب داد و چقد حرفامون مثل سابق،بهم انرژی داد
چقدر ازم تشکر کردکه دوباره جواب یکسری نگرانی ها رو،از حرفای من پیدا کرده بود(مثل سابق)
گفت ندا کمه،رستوران قرار بزاریم
خلاصه همون روز همسرشون بهم پیام داد کلی تشکر کرد ک این دوسته من چقدر شاد شده چقدر حسش تغییر کرده..
واقعا با یک تماس که صدای قلبم بود
این حجم از انرژی خوبو منتقل کردم
چند وقته بعد،رستوران ک بودیم،ازم خواست ک برم سر کلاساش (باشگاه قبل)
من سالها قبل با برادرشون ک صاحب باشگاست به شدت به مشکل خوردمو اومدم بیرون
ولی حالا همش میگفت ندا ماهمه متوجه شدیم که تو چقد متفاوت بودیو اشتباه از ما بود
ندا داداشم میدونه تو چقد زحمت کشیدیو اون درگیر سوتفاهمایی بود ک بقیه مربیا برای تو ساخته بودن
ما ی مجموعه بزرگتر داریم میزنیم،میشه رو تو حساب کنیم؟
ذهنم همش طبق تجربه های قبلی و حواشیه اون مجموعه،میگفت نه! بگو نه
مراقب خودت باش
این سیکل اشتباهه و دوباره برات اتفاق میفته
اون ادمها عوض نمیشن
یبار تجربه کردی دوباره برنگرد همون جا،برای خودت بده
شاگرداتو مردم چی میگن!
کلی حرافی کرد
یه جمله جوابشو دادم،گفتم من ندای قبل نیسم!! همه اون داستانها،برای اون ندا بوده
قرار نیست برای ندای جدید این اتفاقا بیفته
به ذهنم گفتم،اجازه بده خدا برامون تصمیم بگیره و با نشونه ها جلو بریم
خلاصه ک منتظر نشونه هام تا ببینم پلن برای من چیه
وقتی با بابام صحبت کردم،بابام گفت دخترم اگه بخاطر غرورت میخای نری،اشتباهه
اگه بخاطر حرف مردم بخای نری،اشتباهه
اگه باشگاتو جم کنی بری،اشتباهه
عشقه تو ورزشه،چه بهتر ک دستی از دستای خدا باشی برای بقیه،مخصوصا جایی ک قبلا کار کردی و دلتو صاف کنی برای ادمهایی ک اعتراف به اشتباه کردن!
باشگاتو داری،ی ساعتم برای بقیه وقت بزار
قلبم با حرفای بابام اروم بود ( پشت حرفای بابام عشق بی قیدو شرطو دوری از قضاوت کردنه بقیه و داشتن شجاعت در مقابل حرف مردم بود)
و هم چنان منتظر نشونه ها هستم