گفتگو با دوستان 53 | تشخیص الهام از نجوا

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • “نشانه” تشخیص الهامات خداوند از نجواهای ذهن؛
  • “قدرتِ” تسلیم شدن در برابر خدا؛
  • شما چه زمانی دست از ادامه ی مقاومت بر می داری؛
  • قدرت احساس خوب؛
  • کدامیک را برای پیروی انتخاب کرده ای؟ “ذهن” یا “قلب”؟!
  • راهکار مسائل، همواره گفته می شود اما فقط وقتی آماده شوی، جواب را می شنوی؛
  • قدم اول برای آماده شدن: بپذیر ایراد از خودت بوده و بهبود آن ایراد را شروع کنی؛
  • قدم دوم، تسلیم بودن در برابر هدایت های خداوند و بی چون و چرا عمل به آنها؛

منابع بیشتر:

دوره قانون آفرینش | بخش هفتم


برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    769MB
    49 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 53 | تشخیص الهام از نجوا
    45MB
    49 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

310 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ناهید رحیمی تبار» در این صفحه: 1
  1. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1158 روز

    سلام ودرود به استاد عزیزم ومریم جون عزیز وتمامی دوستان گلم.

    احساست که خوب باشه الهامات رو دریافت میکنی در نتیجه بهتر عمل میکنی واتفاقات خوبی رو خلق میکنی .وبر عکسش وقتی حالت بد، نجواها تو ذهنت پرسه میزنن ،صد درصد عملکرد ناجالبی خواهی داشت ودر پی این روند،با اتفاقات ناجالب تری مواجه خواهی شد.

    دقیقا من این چن روز با این موضوع مواجه بودم .

    که خداروشکر میکنم به این فایل هدایت شدم .

    چندروز پیش تو یه مهمونی یه نفر حالمو خیلی بد کرد.در واقع کارا ورفتاراش بد جوری رفته بود تو مخم .وازاونجایی که نباید کسی رو کنترل کرد .چون احساس خطر میکردم تا آخر شب من ایشونو کنترل میکردم .با کنترل کردنم بیشتر بهم ثابت میشد که دارم در موردش درست فک میکنم واین حال منو به شدت بدتر کرد.منتهی تو مهمونی ای که از صبح تا آخر شب اونجا بودیم سعی کردم تو رفتارم نشون ندم .

    اما خودم میدونستم از درون چقد آشفته ونگران هستم .

    خلاصه اون شب که تموم شد.

    نجواهااز فردا اومد سراغم .

    اولش مقاومت داشتم ودلم نمیخاست از ابزارهای قوانین استفاده کنم .چون فک میکردم باید کاری کنم .بد جور بهم ریخته بودم طوری که به شدت دست چپم شروع به درد گرفتن کرد .

    دست دردم همیشه نشونه ی اینه که خشم، درونم رو گرفته وواقعن هم همین طور بود.

    خیلی موضوع رو با خودم بالا پایین کردم .بازم مجاب نمی‌شدم که همین جوری ولش کنم .

    احساس میکردم باید کاری کنم .دنبال راه چاره میگشتم که به اون شخص به یه بهانه ای زنگ بزنم واحساساتم رو بگم .در حدی که تصمیم گرفته بودم احساساتم رو واضح و مستقیم بگم .ینی بدون حاشیه حرف بزنم .یه جورایی دوست داشتم با صراحت تمام بهش بگم .

    از اونجایی که تمایل نداشتم با کسی مشورت کنم بنابراین خودم به تنهایی درگیر این قضیه بودم .

    چن ساعتی گذشت .بیشتر فکر کردم .با خودم خلوت کردم .متوجه شدم اینکه من به ایشون زنگ بزنم ،کار کاملا بچه گانه ای هستش .

    اصلا شاید سو تفاهم باشه .ومن اشتباه برداشت کردم .گفتم ناهید خانوم الان شما باید بببینی در چنین مواقعی چکاری انجام بدی بهتره ؟!!!

    اومدم اول متوجه شدم که احساس بد که به هیچ وجه راه به جایی نمیبره .

    پس باید احساسمو خوب کنم .

    چطور ؟ اینکه به این قضیه از زاویه ی دیگه نگاه کنم .

    از زاویه ای که منو به احساس بهتری ببره.

    وقتی نگاهمو تغییر دادم ،گفتم حتمن باید این اتفاق میفتاد تا من قدر داشته هامو بیشتر بدونم .به خودم گفتم مگه تو به خدا نگفتی خودش یه کاری کنه که روابطتت با همسرت عالی تر بشه ،شاید با این اتفاق تو حست به همسرت بهتر بشه بدونی که نعمت‌هایی تو روابطتت داری که بی توجه ازش میگذری در حالی که باید قدر دان وسپاسگزارشون باشی .

    اینو که گفتم حالم بهتر شد.

    باز به خودم گفتم وقتی تمام امورات زندگیتو به خدا سپردی نباید به چیزی شک کنی .واتفاقی رو به ضرر خودت بدونی .هرچنداون اتفاق ظاهر جالبی نداشت اما ببین تو با کمی فکر کردن به چ‌مسیر قشنگتری هدایت شدی .اینکه بیشتر به داشته هات توجه کنی .

    قراربود همیشه تسلیم باشی !

    چی شد یه دفه وا دادی !نگران شدی ،ترسیدی !

    بله همه ی این حسها رو تو اون لحظه داشتم .

    به قول استاد همیشه میگن قبل از اینکه جهان باهات کاری کنه که تو متوجه ی اشتباهت بشی ،خودت دریاب .

    واینم از اون موضوعاتی بود که من باز گذاشتم جهان بهم هالی کنه بعد متوجش بشم .

    هرچند منجر به اتفاق خاصی نشد اما ب نظرم اصلا جالب نیست با دونستن این همه ابزار قوانین وآگاهی هایی که دارم ،بزارم اینطور حالم بد بشه که دست درد بگیرم.

    نمی‌دونم شاید این حس واین اتفاق اولین تجربم بود به همین جهت نتونستم کنترلش کنم .

    به هر صورت خوشحالم که تونستم بش غلبه کنم .

    به خودم یاد آوری کردم فقط برای امروز حال خودمو خوب نگه دار.

    در موردش حرف نزن .

    احساسات منفی رو کنترل کن .اجازه نده نجواها بهت غلبه داشته باشن .

    بیشتر سپاسگزار باش از خداوند هدایت بخاه .

    تسلیم باش در برابر هر آنچه اتفاق میفته.

    یه کم صبوری کنی یه کم درست ومنطقی در موردش فک کنی ،حتمن الهامات شنیده میشن وندای درونت پیامی را که باید بگیری رو بهت میگه .

    من خودم می‌فهمیدم که دارم سمت رفتار بیمارگونه میرم . انگار با خودم داشتم لج میکردم .

    شاید باورتون نشه وقتی دیدم از شدت خشمه درونم ،دستم درد گرفت ،بقدری از این وضعیت خالم بد شد که به خودم گفتم باید این مسئله رو با خودت زود حلش کنی و نزاری اذیت بشی.

    خوب فهمیدم که ارزشهامو زیر سوال بردم .

    عزت نفسمو باختم .

    وقتی خودت به این راحتی به خودت ظلم کنی داری به جهان اعلام میکنی من لایق حال خوب ونعمتهای تو نیستم .

    واین احساسات خیلی منو بهم ریخت .

    واقعن متاثر ومتاسف شدم برای خودم .

    ب همین جهت زاویه دیدم رو عوض کردم وحالم اومد سر جاش .

    افکار وباور های خوب رو مرور کردم .

    عبارتهای تاکیدی مناسب به این موضوع رو با خودم چند بار تکرار کردم .

    گفتم هیچ چیزی در جهان از من گرفته نمیشه هر چیزی که مال منه ،مال منه .من به خدا وقوانینش ایمان واعتماد دارم بنابراین آسوده خاطر هستم .

    اصلا تو این قضیه قدرت اون شخص رو از قدرت خدا بالاتر دیده بودم شاید به کلام نه ،ولی در عمل داشتم اینو نشون میدادم .

    اینم به خودم متذکر شدم ،که هیچ قدرتی بالاتر از قدرت خداوند نیست .وتا اون نخاد برگی از درختی نمیفته .

    پس چرا ترس ؟!

    چرا دلهره ونگرانی ؟!

    مگه دیگران کین ؟! اونا در مقابل قدرت خداوند هیچ هیچ هستن .

    من اگه در مسیر درست باشم حتمن خداوند همه جا حامی و هدایتگر من هست .

    چن باری که این جمله ها را با خودم مرور کردم آروم آروم شدم و اون قضیه رو به کل فراموش کردم .

    خدایا سپاسگزارم ازت که جایی هست که احساسات خوب یا بدمونو بروز بدیم .

    خدایا شکرت که استاد عزیزو داریم که شنیدن صداش همیشه پیام آور کلام زیبا پر از احساسات خوب واتفاقات خوب هستش .

    خدایا ممنونم ازت که امروز با این آگاهی ها به ما اجازه ی موندن در احساس بد رو نمیدی .

    خدایاعاشقتم . دوستت دارم .

    عباس منش عزیزم تو رو که بی نهایت دوست دارم .

    که اگه تو نباشی همه چیو فراموش میکنم .

    الهی باشی همیشه .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: