گفتگو با دوستان 55 | احساس لیاقت بی قید و شرط

نکته مهم:

این قسمت فقط در قالب فایل صوتی تهیه شده است.


مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • قدم اول برای صلح درونی، “خودشناسی” است؛
  • جهان بر اساس “خودارزشمندی درونی افراد”، نعمت ها را اختصاص می دهد؛
  • رابطه افزایش خودارزشمندی درونی و افزاش درآمد؛
  • دوست داشتن بی قید و شرط خودت؛
  • برخورد دیگران با ما، بازتاب رفتار ما با خودمان است؛

منابع بیشتر

دوره احساس لیاقت


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 55 | احساس لیاقت بی قید و شرط
    26MB
    27 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

196 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «حسین و نرگس» در این صفحه: 4
  1. -
    حسین و نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1822 روز

    با یاد و نام خدا و عرض سلام خدمت استاد عباسمنش و دوستان توحیدی

    فذکر ان الانسان لذکری…

    یاد یه موضوعی افتادم..علامه حسن زاده ره میگفتن مثل شکارچی باشید

    چطور شکارچی موقع شکار هر لحظه مراقبه و هیچ زمانی رو نمیتونه از دست بده همونطوری باید مراقب باشم که چه فکری میاد تو ذهنم سریع مچشو بگیرم…و من خیلی تو این داستان ضعف دارم و باید روش کار کنم…

    اما موضع جالبی که خواستم بگم اینه که گاهی بعضی اتفاقات هستن که به شدت آدمو میبرن تو ناخودآگاه و گذشته و اون لحظه به شدت آسیب پذیر میشیم که گاهی اوقات مقایسه عامل اون داستان هست…همون زمانهایی که احساساتمون به شدت برانگیخته میشه..این برانگیختگی نشان از یه موضوع داره که در گذشته اتفاق افتاده و پنهانه یا ناشی از یه نگرش ریشه داره و اگه حضور نداشته باشیم اون اتفاق اون احساس رو فراخوانی میکنه و اگه پیداش نکنیم حتی آگاهانه نمیتونیم ذهنمونو کنترل کنیم…و نشونش برانگیختگی احساسی شدیده…مثل کشش های شدید جنسی…یا تمایل به خشونت و یا ترس شدید… یا حتی احساس گناه…و در این حالت اگه انسان آگاه نشه به شدت آسیب پذیره و لقمه راحتی میشه برای شیطان ذهن…جالبه که ترس شدید بیشتر از ناشناخته هاییه که اتچ شده به یه اتفاق ناگوار در گذشته… و الا ترس خیلی شدید نیست و در حد احتیاطه…

    این یه مدل…

    مدل دوم عکس مدل قبلیه…یه اتفاقاتی برامون میفته که هیچ دیتایی نداریم ازش و اون لحظه دچار بیذهنی میشیم (چون ذهن اجازه میده تجربش کنیم و اون لحظه ساکت میشه)…بسته به شدت اون اتفاق این حالت بی ذهنی میتونه خیلی سطحی یا عمیق باشه.. و نشانش احساس شعف بی نظیره…که میتونه از یک باشه تا بی نهایت…

    و جالبه که تمام اتفاقات بزرگ برای بشر در اون لحظه میفته..مثل مولانا که اون اشعار رو در اون حالت بی ذهنی میگه..یا اکتشافات علمی قبلش یه گپ از بی ذهنی داره…و اون لحظه بی ذهنی بخاطر خاموش شدن ذهن الهاامات میاد و بصورت شعر اختراع و خیلی موضوعات دیگه خودشو نشون میده… یا حتی احساس شعف ناشی از بوییدن یه گل جدید یا دیدن یه صحنه لذت بخش که تاحالا تجربش نکردیم و اون لحظه چون ذهن خاموشه اونو با وجود خودمون تجربش میکنیم و لذت میبریم…و در اون لحظه آگاه هستیم و به مبدا هستی متصل و حتی الهامات رو میتونیم خیلی روشن دریافت کنیم (چون مقاومت های ذهنی مانع دریافت الهامات میشه..هر کس در زمینه ای که مقاومت نداره بهتر الهامات رو دریافت میکنه چون صدای ذهن کمتره)

    اما یه کارایی هست که من اسمشو میزارم بت شکنی یه اتفاق بزرگی رو در ذهن رقم میزنه… این مدل عملکرد بین این دو نوع اتفاق که گفتم یه تعامل ایجاد میکنه…یعنی یه موضوعی بوده در گذشته مثل باور به این که من نباید با این ظاهر تو همچین مجلسی ظاهر بشم یا من کارهایی از این دست که خیلی احساس ارزشمندیمون بهشون گره خورده و ذهن خیلی روش مقاومت داره و شما میای بر خلاف اون دیتای ذهنی عمل میکنی و تبر دستت میگیری میفتی به جون اون بت…

    اینجوری شما بعدش یه حالتی از اون لذت و بی ذهنی رو تجربه میکنی و احساس خوبی بهت دست میده و حس رهایی تا چند لحظه باهات همراه میشه… حالا هرچی اون مقاومت بزرگتر باشه شدت آگاهی بعدش بیشتره… یاد فیلم بند باز افتادم که طرف وقتی رفت روی طناب بین دو تا ساختمان بزرگ و با وجود ترس وحشتناکش این کار رو میکنه و هیچ طنابی به خودش نمیبنده وقتی پاشو روی طناب میزاره اونقدر غرق در آگاهی میشه که ترس هاش فرو میریزه و نزدیک به یکساعت روی اون طناب عشق بازی میکنه و از گذشته و آینده رها میشه و خدا رو احساس میکنه تا جایی که روی طناب سجده میکنه در مقابل این جریان عظیم هستی…

    ولی اکهارت توله میگه میشه این فرآیند بی ذهنی رو با مراقبه دایمی پایدارش کرد و مدتش رو افزایش داد…یا روشی که استاد میفرمایند که توجه دایمی و آگاهانه به زیبایی ها و شکر گذاری ..خلاصه اینکه ذکر . و مداومت بر ذکر انسان رو به اون آگاهی دایمی میرسونه…

    حالا بیایم سراغ بحث این جلسه و ارتباطش با موضوع…وقتی ما نگاهمون به ارزشهامون ذهنی باشه طبیعیه که هر لحظه در خطر یکی شدن با ذهنی باشیم که احساس ارزشمندیمونو به الگوهاش گره زدیم و این خطر دایمی و نجوای دایمی ایجاد میکنه… و باید تبر آگاهی و احساس لیاقت بی قید و شرط بر پیکره این الگوها بزنیم و این کار تکامل میخواد…ان شااالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  2. -
    حسین و نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1822 روز

    مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعًا ۚ إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ ۚ وَالَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ ۖ وَمَکْرُ أُولَٰئِکَ هُوَ یَبُورُ

    کسی که عزت می خواهد، پس [باید آن را از خدا بخواهد، زیرا] همه عزت ویژه خداست. حقایق پاک [چون عقاید و اندیشه های صحیح] به سوی او بالا می رود و عمل شایسته آن را بالا می برد. و کسانی که حیله های زشت به کار می گیرند، برای آنان عذابی سخت خواهد بود، و بی تردید حیله آنان نابود می شود

    با نام و یاد خدای مهربانم و سلام خدمت استاد عزیزم، خانم شایسته و دوستان گرامی

    الله اکبر از این همزمانی!!

    داشتم فایل تکمیلی بخش 4 دوره احساس لیاقت رو گوش میدادم چون واقعا پاشنه آشیلمه و امروز رسیدم به این فایل ارزشمند.. واقعا احساس لیاقت چیه که استاد میگن با ما هست و اکتسابی نیست…

    اینکه یه نوزاد به طور طبیعی این احساس رو با خودش داره و بازخوردش رو میشه در رفتار انسان ها با نوزادان دید…

    میخوام ریشه ای این موضوع رو اینجا برای خودم توضیح بدم تا هر وقت پرده غفلت بر دلم نشست دوباره احیاش کنم…

    احساس لیقات برمیگرده به نوع نگاه ما به خودمون.. و نوع نگاه ما به خودمون نشات گرفته از جهانبینی ماست…

    اگه نگاه ما یه نگاه مادی گرایانه صرف باشه هیچ وقت نمیتونیم این نگاه ارزشمندی بدون دلیل رو در خودمون نهادینه کنیم

    و اصلا نمیتونیم منطقیش کنیم…چرا؟ چون در این صورت ارزش ما با صفر و یک هایی اندازه گیری میشه که باید کسب بشه

    مثل زندگی حیوانات و گیاهان ما باید مدام رقابت کنیم…مدام در جنگ و ستیز باشیم…منابع محدود رو در سیطره خودمون بگیریم… در نبرد ها پیروز بشیم تا نسل بعدی از ما باشه… و هیچوقت روی آرامش را نخواهیم دید…

    حالا اگه بخوایم همین ها رو تو زندگی انسانی ببینیم نتیجش میشه جنگ های پی در پی … نتیجش میشه تلاش برای زیر پا گذاشتن بقیه…نتیجش میشه عدم رضایت همیشگی و احساس بی لیاقتی… نتیجش میشه همرنگ جماعت شدن…نتیجش میشه تبعیت بی چون و چرا و بی منطق از یه عده…نتیجش میشه تلاش برای سوپرمن شدن..برای بهترین بودن در ظاهر و هیچوقت انسان با تمام تلاش هاش اون احساس آرامش و اطمینان رو بدست نمیاره و همیشه با این نگاه نا کافیه…

    در بهترین حالت اگر موفقیتی رو هم بدست بیاریم ما رو دچار استغنا نمیکنن و خوشحال نمیشیم مگه برای لحظاتی و دستاوردهامون ثبات نداره و هر آن با از دست دادنشون ارزش های ما هم از بین میره… و تهش هیچی نیست!! چون در نهایت مرگ به تمام اون موفقیت های ظاهری پایان میده و اثری ازشون نمیمونه…

    خوب این یه نگاه بود… نگاه دوم نگاه توحیدیه…

    در نگاه توحیدی هم باز یه پاشنه آشیل دیگه هست و اون احساس گناهه…این که ما احساس ارزشمندیمونو گره بزنیم به پاک زیستن و خطا نکردن… میخوام در مورد این قسمت کمی بیشتر توضیح بدم…

    خوب اگه نگاه ماتریالیستی رو کنار بزاریم طبق تعاریفی که از قرآن و داده های روانشناسی به دست میاد:

    انسان میشه تلفیقی از روح و روان و جسم…

    روان ما که در قرآن بهش نفس گفته میشه که هواهای نفسانی هم از اون متولد میشه در خودش مجموعه عظیمی از ویژگی های شخصیتی رو ذخیره کرده که هویت ما رو ساخته…حسود بودن..خجالتی بودن… مهربان بودن.. و هزاران ویژگی شخصیتی دیگه… روان بعد متافیزیکی ماست که خیلی ها اشتباها اونو روح قلمداد میکنن…مثلا موقع مرگ این روانه که به قول قران توفی میشه و منظور از فوت شدن یعنی ملائکه این بخش رو که متافیزیکیه ارتباطشو با ماده قطع میکنن و دیگه نمیتونه در ماده دخل و تصرف کنه… این شد روان..که موقع هیپنوتیزم روش کار میشه… و جالبه که زمانی که داستان هیپنوتیزم کشف شد به قول استاد کابوک استاد فقید روانشناسی انسان ها تونستن احضار روح کنن…یعنی تونستن احضار روان کنن…همونطور که در هیپنوتیزم روان شخص از پرده پنهان بیرون میاد و مستقیما توسط شخص هیپنوتیزم گر باهاش ارتباط گرفته میشه میشه روان افراد متوفی یا همون نفسشونو احضار کرد و این یه موضوع علمیه (خیلیا فکر میکنن احضار روح یه مووضع دینیه در حالی که این کار با فعالیت های روانشناسی کشف و بسط داده شد)…

    خوب پس فهمیدیم که ما روانی داریم که خیلی بحسش جالبه و از حوصله خارجه که بخوام در موردش بیشتر توضیح بدم همین اندازه بدونیم که نفس انسان متافیزیکیه..از طریق جسم با دنیا ارتباط میگیره و خودشو توسعه میده…

    یه نکته دیگه هم بگم که ویژگی هایی مثل حسود بودن خلاق بودن مهربان بودن و … اینها همه درک مادی ما هستن از ویژگی های متافیزیکی که در نفس ذخیره شدن…یکم توضیحش سخته… بزارید با کامپیوتر توضیح بدم…مثلا تصویری که ما در مانیتور میبینیم ترجمه ای هست و صورتی هست از یکسری صفر ویک که ما از طریق دیدن منطق اون صفر و یک ها در قالب تصویر چیزی رو میبینیم که بهش میگیم تصویر مثلا گربه..یا هر چیز دیگری.. این تصویری که در مانیتور میبینیم صورت و تمثیلی هست از یه موضوع دیگری که برای ما قابل درک نیست و اون جریانی عظیمی از دیتا هست که در بکگراند و در سیستم در حال پردازشه…

    خوب برگردیم به بحث نفس.. نفس ما در عوالم مختلف ارتباطات مختلفی ایجاد کرده و خودشو و در واقع درکشو از خداوند توسعه داده تا رسیده به این عالم مادی که این ارتباطو از طریق جسم توسعه داده و این موضوع الی الابد ادامه داره…

    این رو خداوند بهش میگه تمثیل… یعنی در هر نشئه و عالمی ما نفسمونو به شکلی ادراک میکنیم که بهش میگیم تمثیل..حتی بهشت هم تمثیله. نمیخوام خیلی طولانی بشه ..مثل للذین آمنوا…جنات تجری من تحتها الانهار…

    بریم سر اصل داستان… خوب این نفس شد و اون هم جسم… میمونه روح… روح همون تجلی ذات خداونده که در وجود ماست و از طریق نفس ما داره خودشو شهود میکنه و توسعه میده…بی جهت و بی عیب و مطلقه… فردیت نداره…یعنی در مرتبه روح دیگه من و تو و ما و شما معنی نداره…کسرت درش راه نداره و بی نهایته… ذات الهی در وجود ما همون روحه که کامل و بی نقصه… حالا این روح تنزل میکنه از طریق نفس خودشو در عوالم مختلف نه برای اینکه کامل بشه… برای اینکه بیشتر خودشو بشناسه و دلیل این شناخت هم نقص یا نیاز نیست…

    دلیلش عشقه…همونی که تمام عالم رو داره بسط میده…

    پس حقیقت وجودی ما نه جسممونه (نگاه ماتریالیستی) و نه نفسمونه

    و اینا فقط یه سری دیتا نیست که برای مطالعه بزارم..یادمه وقتی خداوند این آگاهی ها رو بهم داد برای چند دقیقه یه احساس لطیف و عجیب داشتم…مثل همون چیزی که اکهارت توله میگه..انگار مورفین تزریق کرده باشی..زمان برات متوقف میشه…و یه احساس شعف بی نظیر داشتم..اما بعد یه مدت یواش یواش ذهن شرطی شده خودشو بر من غالب کرد و اون احساس عشق بی نظیر از من زایل شد و طبیعی هم هست…

    خوب چرا این همه صحبت کردم…

    که برسم به این نقطه…

    نفس ما کامل نیست…نفس ما پر از ویژگی های مثبت و منفیه… احساس گناه و احساس عدم ارزشمندی در نگاه یه انسان موحد به این دلیل بوجود میاد که خودشو نفسش میبینه…خودشو حسود یا خجالتی میبینه و از این نگاه احساس عدم ارزشمندی یا ناکافی بودن میکنه… در صورتی که نفس ابزار دست ماست برای توسعه درک و آگاهی ما از حقیقت وجودیمون و تمام دردها و آلام بشر از اونجاییه که یا با نگاه ماتریالیستی خودشو جسم و ذهن خودآگاه میبینه یا خودشو نفس و ذهن نیمه هوشیار میبینه و هر دو عامل درد و رنج بشر میشه و برای رهایی از این رنج به منطق ساخته شده از این دو بخش وجودمون تکیه میکنیم و آرام نمیشیم..

    درحالی که ما کامل هستیم.. در ذات خودمون..خدا وجود و ذات ماست…

    با این نگاه اگر خطایی کردیم

    یا محصول ویژگی های شخصیتی نفس ماست که با کار کردن روشون آرام آرام بهتر میشن

    یا خطاهایی که همیشه گی نیستن که با گرفتن درسشون ازشون عبور میکنیم

    اما دیگه ما نفس هم نیستیم تا خودمونو ناکافی و کم ارزش ببینیم…نفس ما مثل محصولیه که داریم روش کار میکنیم و هیچوقت بخاطر اینکه ما خودمونو نفسمون ببینیم احساس ناکافی بودن یا گناه کار بودن نمیکنیم…بلکه مثل کسی که ماشینش خراب میشه بهش نگاه میکنیم که روش کار میکنیم و درستش میکنیم و خراب شدن ماشین رو به خودمون وصل نمیکنیم…

    خوب با این نگاه هر قدم مثبتی که برمیداریم

    هر موفقیتی که بدست میاریم

    هر گناهی که ترک میکنیم

    پرده هایی از غفلت رو از نفسمون بر میداره

    و باعث میشه این احساس ارزشمندی رو که خود انگاری با نفس و ذهن روش سایه انداخته، بیشتر بهش آگاه بشیم

    این احساس ارزشمندی شهودی و ادراکیه نه کسبی..یعنی کسب نمیشه..بلکه کشف میشه..یعنی همیشه هست مثل همون کتابی که به قول استاد حتی اگه زیر خاک هم باشه از ارزشش چیزی کم نمیشه

    پس اگر ایرادات اخلاقی هست اولا بدونیم اون ایرادات در نفس ماست نه ما و قدم اول پذیرش اون ایراده (در حالی که خیلیا بخاطر این که میترسن اون ایراد رو قبول کنن چون در این صورت خودشونو ناقص میبینن درحالی که این نقص از نفس ماست) و این که مقاومت و در پذیرشش کنار بزاریم.

    قدم دوم اینه که اون ایراد رو بدون عذاب وجدان (که باز هم محصول یکی دونستن خودمون با نفسه) آرام آرام و تکاملی کنار بزاریم

    و در نهایت بدونیم وقتی ایرادات نفس برطرف میشه اصطلاحا نفس در اون زمینه تسویه میشه و به اندازه ای که نفس تسویه میشه بی صدا میشه و به اندازه ای که نفس به سکوت و اصطلاحا فنا نزدیک میشه صدای خدای درونمون رو یا همون روح الهی رو واضح تر میشنویم و بهتر شهودش میکنیم و اون ارزشمندی بی قید و شرط رو عمیقتر میشناسیم و عاشق تر میشیم..

    فقط باید خاک ها رو کنار بزنیم…

    و خدایا تو شاهد باش که این جملات از من نبود…باشد که آگاهی بخش من باشد و هر آنکه به دنبال نور توست…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  3. -
    حسین و نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1822 روز

    سلام خدمت خواهر گلم و تشکر از نقطه آبی و خدا را سپاسگذارم بخاطر این توفیق…بنظرم باید دوره احساس لیاقتو تهیه کنید یا در صورت نبود شرایط مناسب فایلهای رایگان استاد در این حوزه بسیار راهگشاست..باز اگر نیاز هست توضیح بیشتری بدین تا ان شاالله اگر توفیق داشتم پاسخ بدم…با تشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    حسین و نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1822 روز

    سلام خدمت خواهر گلم…از خدا کمک میخوام که کامنتهام مفید باشه براتون و از آموزه های استاد استفاده میکنم تا ان شاالله مفید فایده واقع بشه…ببینید اولین موضوع که باید بپذیرید اینه که شما فقط تعیین کننده زندگی خودتون هستین و به میزان تغییر خودتون رفتارهای اطرافیان و حتی آدم هایی که باهاشون معاشرت دارید تغییر میکنن…اگر بخوایم تغییر کنیم و همزمان بخوایم همسر یا فرزندان تغییر کنن این طبق قانون امکانپذیر نیست…اما اگر فقط روی خودمون کار کنیم این امکان وجود داره که به طور ناخودآگاه اونها هم همراهیمون کنن…پس به قول استاد باید لیزر فوکوس روی خودمون کار کنیم…من سالها مدام شغل عوض کردم بخاطر اینکه با آدم های نامناسبی برخورد داشتم و تکرار…تا اینکه فهمیدم مشکل از نگاه خودمه که مدام دنبال نصیحت و اصلاح دیگرانم و خودمو مبرا میدونم…نمیگم الان خیلی خوب شدم ولی از شکل روابطم میفهمم که به لطف خدا خیلی تغییر کردم…اول اینکه دست از اصلاح دیگران تا حدی برداشتم و پذیرفتم که دنیای بیرون انعکاس دنیای درونمه و من با رفتار فیزیکی نمیتونم محیط یا اطرافیانو تغییر بدم…دوم اینکه پذیرفتم جهان و دنیای بیرون از من هیچ ایرادی نداره و اگه من درست بشم روی خوششو بهم نشون میده…و خدا هدایتم کرد به شغلی که به فضل خدا سالهاست که حتی با یک نفر مشکل نداشتم…

    یادمه مسئول پشتیبانی بخشمون شخصی بود به اسم آقای مولایی…همه ازش مینالیدن و به شدت روی هزینه ها ریزبین بود و گیر میداد و هیچ کس این آدمو دوست نداشت اما من همینطوری پذیرفته بودمش و نقاط مثبتشو پیدا کرده بودم و روش تمرکز داشتم…تو اون مجموعه فقط با من خوب بود و حتی حرفهای خیلی خصوصیشو در موارد اداری به من میزد…همین آدم که به شدت روی هزینه کرد اداره حساس بود و کلمه بیت المال از دهانش هیچوقت نمی افتاد خودش آستین بالا زد و سه سال پیش فقط برای من نزدیک 150 میلیون فاکتور زد! چون کارم گرافیکی بود سیستم قوی نیاز داشتم و چیزهای دیگه..اینو منی میگم که در روابطم مشکل داشتم و دنبال اصلاح دیگران بودم و حالا فقط روی خودم تمرکز داشتم و خدا دنیا رو برام تغییر داد…از وقتی به جای جدید هدایت شدم بارها اتفاقاتی افتاد که از شدت حال خوب بارها اشک ریختم…اینو منی میگم که زمانی بود که حتی پول پوشک بچم برام مسئله بود و اگه حمایت خانواده نبود نمیتونستم زندگی خودمم تامین کنم…و خدا شاهده خواهر خوبم که اگه درونتون، باورهاتون و در یک کلام رابطه شما با خدا که محصول این باورهاست تغییر کنه زندگیتون آرام آرام تغییر میکنه و از همون روز اول نتایج کوچک آرام آرام میاد…

    بحث مالی رو فرمودید… ببینید همونطور که گفتم خیلی مشکلات مالی شدیدی داشتیم، مستاجر بودیم و مجبور بودیم در هفته چند روز خونه پدرم به عنوان میهمانی بریم تا بتونیم هزینه هامون و هندل کنیم! ولی از وقتی که متعهدانه و صادقانه (نه اینکه الکی فایل بزارم تو گوشم بگم دارم روی خودم کار میکنم) روی خودم کار کردم زندگیم شروع به تغییر کرد…فایلهای رایگان استاد درباره باورهای ثروتساز، اجرای توحید در عمل و … خیلی روی من اثر گذاشت.. این اعتقاد که خدا برای من نمیخواد یا خدا دوستم نداره یا اگه پولدار شم آدم بدی میشم یا اینکه باید فلان آموزشو ببینم تا پولدار بشم یا باید وام بگیرم تا پول بسازم و … اینا به مرور شکسته شد…و بعد از سه ماه متعهدانه کار کردن اولین اتفاق هدایت من به شغلی بود که در موردش گفتم…منی که در ادارات خشک و آدم های خشک با چندغاز حقوق کار میکردم هدایت شدم به جایی که روابط عالی، درآمد عالی و اتفاقات بینظیری رو تجربه کردم… جایی که استخر داره، باشگاه داره، و هزاران آیتم دیگه…میهمانان خارجی میان و خیلی در اینجا شخصیتم رشد کرد…اینا رو مینویسم که ایمان بیارید که میتونیم زندگیمونو فارغ از آنچه که بوده بسازیم…در اینجا خداوند معجزات بعدیش رو رو کرد…خرید خانه که به الله قسم حتی تا دو ماه قبل از تاریخ خرید خونه نه من و نه همسرم تصور نمی‌کردیم در تهران صاحب خونه بشیم و خدا در محله ای بینظیر و پر از عجایب که هیچ جای تهران ندیدم ساکنمون کرد..در مورد عجایبش بعدا اگر فرصت شد ان شاالله براتون مینویسم… در همین مسیر تغییر خداوند بارها به دلهامون الهام کرد که اینجا این کار رو بکن اونجا اون کار رو بکن و ما انجام دادیم و نتیجه گرفتیم ( در حالی که قبلا حتی صدای خدا رو تو زندگیمون نمیشنیدیم) …صحبت زیاده…فقط خواستم از زندگی خودم مثال بزنم تا ایمان بیارید که میشه…خواهر خوبم فقط روی اصلاح رابطتون با خدا از طریق تغییر باورها تمرکز کنید بخدا نتیجه میاد فقط به خودتون و صداقتتون در تصمیم برای تغییر بستگی داره…و از یه جایی به بعد اینقدر حالتون خوبه که تلاش برای موفقیت بیشتر جنبه فان پیدا میکنه..نمیگم به اونجا رسیدم ولی دارم احساسش میکنم و تکاملمو طی میکنم…و موضوع آخر اینکه در بحث مالی دنبال کسب درآمد از علایقتون و توانمندیهاتون باشید که خدا در وجودتون به ودیعه گذاشته و هیچ کس و هیچ چیز مانع نیست مگر ما بهش قدرت بدیم…هرجایی دردمون میگیره یه باور شرک آلود و نتیجشه که حالمونو بد کرده و باید روش کار کرد…ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم…این وعده خداونده…و من اصدق من الله قیلا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: