نکته مهم:
این قسمت فقط در قالب فایل صوتی تهیه شده است.
مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- قدم اول برای صلح درونی، “خودشناسی” است؛
- جهان بر اساس “خودارزشمندی درونی افراد”، نعمت ها را اختصاص می دهد؛
- رابطه افزایش خودارزشمندی درونی و افزاش درآمد؛
- دوست داشتن بی قید و شرط خودت؛
- برخورد دیگران با ما، بازتاب رفتار ما با خودمان است؛
منابع بیشتر
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 55 | احساس لیاقت بی قید و شرط26MB27 دقیقه
سلام به رضوان عزیز
کامنتت رو خوندن وتحسینتون میکنم
و مطمنم که به موفقیت های عالی میرسی.
واقعا درسته ماها خودمون رو قبول نداریم…اگه ما به خود باوری برسیم..
کاملا به صلح با خودمون میرسیم
یه کامنتی سارا مرادی همت در جواب
حمیدرضا نوشته لینکس رو میزارم برو هردوتا رو بخونم خیلی بهتر به آدم کمک میکنه
abasmanesh.com
واقعا ماها تواناییهای خودمون رو نمیبینم و فکر میکنیم که کار خاصی انجام ندادیم…
منتظر خوندن نتایج عالی ت هستم
عااااشقتممم
سلام رویا جانم
خیلی قشنگ نوشته بودی ومن با دقت تا آخر خوندم و یاد خودم افتادم؛؛؛؛؛
همین تضاد ها باعث میشه آدم رشد کنه و متوجه میشه کجای کارش ایراد داره؟؟؟؟؟
من هروقت میخواستم از تهران برم رشت پیش پدر و مادرم ..هرچیزی که میخواستن از تهران از لباس تا….. براشون میخریدم…
یکبار کار داشتم رشت و عجله ای رفتم و مثلاً هم سورپرایز بشن و هم اینکه وقت نشد زنگ بزنم چی میخوام وبراشون بخرم…
( فکر کن من دو ماه قبلش کلی براشون خرید کرده بودم …)
رسیدم دیدن که من براشون چیزی نیاوردم ناراحت شدن و اونجوری که باید….
خیلی ناراحت شدم گفتم من که دوماه قبل کلی لباس و وسیله براتون خریدم..الان یهویی کار پیش اومد نتونستم برم خرید یعنی چی؟؟؟؟؟؟
همونجا به خودم اومدم گفتم؟؟تو الهام خودتو دوست نداری .. احساس لیاقت نداری؟؟؟؟
از اون روز درس عبرت گرفتم…البته بعداز عباس منشی شدن فقط با پدر و مادرم در ارتباطم وبهشون احترام میذاشتم ومیذارم ولی. بهشون یاد دادم. هروقت خودم. دلم بخواد براتون هدیه چیزی میخرم…
ن اینکه توقع داشته باشن هر لحظه اومدم رشت کلی براشون خرید کنم ..
این داستان شما منو یاد پدر و مادرم انداخت (خیلی خیلی برام عزیزن و من خدایی براشون کم نذاشتم ..حتی تو تابستون امسال ایام محرم. مامانم یکماه خونم تهران بود)
ولی برای رشد شخصیت خودم و احساس لیاقت درس خوبی بود اون تضاد.. و شما که گفتین یاد اون خاطره خودم افتادم….
ولی رویا جانم قدمت روی چشم ما …
هروقت این شرایطش رو داشتی بیا مغازه مون و همخونه و تا صبح باهم از قانون خدا حرف بزنیم ولذت ببریم….
روی ماهت رو میبوسم