گفتگو با دوستان 55 | احساس لیاقت بی قید و شرط

نکته مهم:

این قسمت فقط در قالب فایل صوتی تهیه شده است.


مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • قدم اول برای صلح درونی، “خودشناسی” است؛
  • جهان بر اساس “خودارزشمندی درونی افراد”، نعمت ها را اختصاص می دهد؛
  • رابطه افزایش خودارزشمندی درونی و افزاش درآمد؛
  • دوست داشتن بی قید و شرط خودت؛
  • برخورد دیگران با ما، بازتاب رفتار ما با خودمان است؛

منابع بیشتر

دوره احساس لیاقت


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 55 | احساس لیاقت بی قید و شرط
    26MB
    27 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

196 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سعیده شهریاری» در این صفحه: 2
  1. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1297 روز

    بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    وَهُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَهُدُوا إِلَىٰ صِرَاطِ الْحَمِیدِ(24حج)

    و به گفتار خوش و طریق خدای ستوده هدایت شوند.

    =======================================================================================

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم

    سلام به استاد شایسته جانم

    سلام به دوستان نازنین و توحیدی

    خداروشکر برای شروع یک روز توحیدی دیگه،هنوز زنده م،نفس میکشم،هنوز امید دارم،ایمان دارم،توکل دارم،احساس قربانی شدن ندارم،به جاش به خلق کردن فکر میکنم،به تجربه ی یک روز بهتر،آروم تر،متوکل تر و دریافت هدایت های بهتر و بهتر ….

    استاد تو جلسه 2 قدم پنج میگه:این ایمان که کارهارو پیش میبره،این توکل که کار هارو پیش میبره،خیلی وقت ها بخاطر مداری که توش هستیم نمیتونیم مثبت فکر کنیم،هی میگیم چه جوری؟چه جوری میخواد اوضاع تغییر کنه؟

    وضعیت دیشب من!درگیر همزات شیطان شده بودم و حریف اشکام نبودم،هرکاری میکردم به افکار مثبت فکر کنم و با حال بهتر بخوابم نمیتونستم…قرآن خوندن و گوش کردن و تکرار عبارت تاکییدی های مثبت هم نمیتونست ذهنم رو کنترل کنه،کم پیش میاد انقدر ضعیف بشم در مقابل شیطان ولی خب…پیش میاد!پیش میاد که بیفتم تو دل تاریکی و درگیر آینده ی ترسناکی بشم که شیطان برام مصور میکنه …هیچی دیگه،با همون گریه ها خوابم برد،صبح که بیدار شدم میدونستم افکارم از همونجایی که قطع شده شروع میشه،پس سریع با گوش کردن به سوره ی حدید در نطفه خفه ش کردم!

    وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿١﴾

    وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿٢﴾

    وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿٣﴾

    وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ﴿4﴾

    ۚوَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ﴿5﴾

    وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿6﴾

    این عبارت ها، فقط تیکه ی آخر 6 تا آیه ی اوله …که قدرت توحید از هر حرفِ هر کلمه ش میچکه …و خیلی به کنترل ذهنم و کم شدن نجواها و ایمان و توکلم کمک میکنه،برای اینکه از ناخواسته ها و کمبود ها اعراض کنم و سعی کنم به اهدافم و خواسته هام فکر کنم و به جای حساب کردن روی توان نامحدود خودم،روی توانایی نامحدود الله حساب کنم.

    خب اوضاع یکم بهتر شد،و بعد نوبت گوش کردن به فایل بنر سایت بود،مطمئن بودم خداوند برام پیغام آورده،مطمئن بودم جواب یکسری از سوال هام اینجا هست،جریان هدایت همیشه با من هست در هر لحظه از هر فایل این سایتِ الهی، با من صحبت میکنه،با هر کامنت،با هر نقطه ی آبی،با هر نشانه ی روزانه،با هر صحبت استاد،مسیر توحیدی من رگلاژ میشه به سمت الله …و همین هم شد! از دقیقه ی 23 به بعد رو چند بار و چند بار و چند بار گوش کردم و هربار با شنیدن صحبت های استاد،نفسم تازه تر شد.

    افرادی هستند که یکسری چیزهارو رفتند یاد گرفتند،بعد میان اون هارو توضیح میدن،اصلا هم اشتباه نیست،اصلا هم کار بدی نیست،اصلا هم چیز ناپسندی نیست،خیلی هم خوبه،آدم میره یک علمی رو یاد میگیره و بعد میاد توضیح میده!اما این چیزی بود که من اصلا بهش علاقه ای نداشتم و ندارم و نخواهمم داشت!من چیو دوست داشتم؟من دوست داشتم رول مادل باشم،دوست داشتم که الگو باشم،دوست داشتم کسی باشم که آنچه که میگوید چیزی باشد که به آن عمل کرده است و از آن نتیجه گرفته است،آدمی باشه که نتایجش صحبت کند نه حرفاش!بخاطر همین به خودم سخت گرفتم،خیلی به خودم سخت گرفتم،خیلی جاها هم خیلی اذیت شدم سر اینکه میخواستم الگوی خوبی باشم،خیلی جاها خیلی به خودم فشار آوردم و بعضی موقع ها میگفتم اصلا چه غلطی کردم من،اصلا گور بابای همه چی،اصلا من هیچی نمیخوام،اصلا من نمیخوام الگو باشم،چرامن اینقدر باید به خودم فشار بیارم؟چرا باید انقدر مواظب تک تک رفتارام باشم،مواظب تک تک پروسه ی پیشرفتم باشم،یک جاهایی این فشار خیلی بهم میومد ولی باز به خودم میگفتم که یا نباید صحبت کنی،یا اگر میخوای برای دیگران صحبت کنی باید خودت تمام و کمال به اون ها عمل کرده باشی،انتخاب!این دیگه قربانی کردن یک سری چیزهاست،باید بهاشو بپردازی.

    گرفتم استاد!گرفتم!خیلی با شرایط خودم کنار اومدم،شرایط من،پاسخ به درخواست های خود منه.

    من هم مثل خیلی از بچه ها زمانی که با شما آشنا شدم،به شدت دنبال موفقیت مالی بودم،تموم فکر و ذهنم این بود که اگر شرایط مالی رو درست کنم من بالاخره خوشبختی رو تجربه میکنم،هرچقدر بیشتر پیش رفتم و همزمان که شرایط مالیم هم بهتر میشد،من با عشقی خیلی خیلی بزرگتر آشنا شدم و اون عشق توحید بود! دیگه من شدم یک مجنون و دیوانه برای رشد شخصیت توحیدی…البته که با تاکیید میگم توحید و ثروت از هم جدا نیست،اما اون چیزی که برای من اهمیتش بیشتر بود این بود که توحید رو درک کنم و بهش عمل کنم و تموم ابعاد زندگیم رو باهاش بسازم.هرچقدر بیشتر تونستم بهش عمل کنم،سرعت تغییرات زندگیم بیشتر شد و ایمان و توکل من بیشتر و بیشتر …استاد من هیچ وقت علاقه ای به آموزش و استاد موفقیت بودن نداشتم اما بینهایت دلم میخواست یک کمک کوچیکی به گسترش جهان توحیدی کرده باشم،اما نه با حرف،با عمل و نتیجه…من بالغ بر هزارتا کامنت و رد پا توی سایت دارم ولی بیرون ازین سایت با ده نفر هم درمورد این قوانین صحبت نکردم،من اصلا کاری به کسی ندارم،من فقط میخوام با توحید نتیجه کسب کنم و نتایجم با بقیه صحبت کنه،قبلا هم توی یکی از کامنت هام نوشته بودم که وقتی از خدا شخصیتِ توحیدی میخوای،خدا از آسمون با زنبیل برات توحید نمیفرسته!توحید یعنی عمل! توحید یعنی رفتن تو دل ترس هات،توحید یعنی حفظ ایمان وتوکل و اعتماد به رب.

    یک چیزی شبیه همون مفهوم السابقون سوره ی واقعه که خدا میگه اینا فیوریت های منن!

    السابقون اونایی هستند که میرند تو دل ترس هاشون،با ایمان و توکل پیش میرندو بعد با نتایجشون با بقیه صحبت میکنند!

    این به معنی سختی و زحمت و گرسنگی و بیخانمانی کشیدن نیست….اتفاقا هربار جهان اطراف من جوری تغییر کرده که همه چیز ساده تر شده،پول ساختن ساده تر،آدم های با کیفیت تر،امکانات بیشتر،اعتماد به نفس و عزت نفس بیشتر ….

    اما کنترل ذهن!کنترل ذهن!کنترل ذهن!

    چه کنترل ذهنی میخواد که بچه ی شیرخواره رو روی رود نیل رها کنی و اعتماد کنی به الهام قلبت که وعده ی خدا حقه و بچه حتما سالم به مقصد میرسه؟!

    چه کنترل ذهنی میخواد که مریم مقدس باشی و بعد بچه بغل بری توی شهر!و ایمان داشته باشی خدا در زمان دقیقش به کمکت میاد!

    چه کنترل ذهنی میخواد که وقتی دارند میندازنت توی آتیش تو دست ازتوحید و یکتا پرستی برنداری؟

    چه کنترل ذهنی میخواد که وقتی با اصحابت از دست فرعونی ها فرار کردی و اومدی کنار دریا و هر لحظه سپاه دشمن داره نزدیک و نزدیکتر میشه…همه ترسان و هراسان بهت میگن ما گیر افتادیم و کارمون تمومه و تو بگی:

    قَالَ کَلَّا ۖ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ

    موسی گفت: هرگز چنین نیست، که خدا با من است و مرا به یقین راهنمایی خواهد کرد.

    خدا میدونه ازون روزی که از کیش برگشتم چندبار با این ذکر ذهنم رو در شرایط سخت کنترل کردم،هربار بهم میگفت دیگه بدبخت شدی و کارت تمومه،بهش میگفتم:کَلَّا ۖ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ

    هنوزم دارم میگم،…هر روز…

    بار آخری که اومده بودم تهران،عید نوروز بود،یک ماهی بود که طبق هدایتم از کار پرستاری انصراف داده بودم،درواقع یک سفر هدایتی بود که خود خدا پلنش رو برام ریخت تا بتونم ذهنم رو کنترل کنم اما همون موقع هم من هی میگفتم چطوری؟چطوری؟خدایا چطوری؟

    هنوز فروردین تموم نشده بود که خدا برام درهارو از جایی باز کرد که به عقل جن هم نمیرسید،اما الان که باز توی همون موقعیتم،طبق هدایتم از کارم انصراف دادم و بازهم با پلن خداوند،اومدم تهران،ذهنم داره همون بازی رو برام درمیاره…شیطانه دیگه،شیطان!قسم خورده تا لحظه ی آخر مارو از مسیر توحید دور کنه …اما من هم دیگه بازی دستم اومده!

    من برای دریافت توحید بیشتر،بهای بیشتری دارم پرداخت میکنم،شیطان هم لجش گرفته از چپ و راست و بالا و پایین میخواد حمله کنه …یک وقتایی هم موفق میشه و من میشم مثل استاد و میگم عجب غلطی کردم! من اصلا توحید عملی بیشتر نخواستم بابا!ولکن!چرا باید این همه فشار رو تحمل کنم؟!

    ولی درهر صورت توی این مسیر نور الله و وعده ی حقش با من هست:

    إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ ۚ وَکَفَىٰ بِرَبِّکَ وَکِیلًا

    یقیناً تو را بر بندگانم هیچ تسلّطی نیست، و کافی است که پروردگارت نگهبان و کارساز [آنان] باشد.

    وقتی داشتم این کامنت رو مینوشتم،مامانم ازم پرسید میری پشت لپ تاپ،چی مینویسی؟گفتم درس و مشق هام!

    گفت درس و مشقت چی هست؟گفتم درس ومشق های خودم دیگه!همونایی که این دوسال دارم انجامش میدم! درس های موفقیت و خودشناسی و معرفت و خداشناسی و قرآن …

    گفت خب چی مینویسی؟

    گفتم مادر من،مگه شما یک جمله از حرفای من قبول داری که من الان بیام برات توضیح بدم؟توی این دوسال کدوم از یک حرفای منو تایید کردی که من الان بگم چی دارم مینویسم؟

    اونم طبق معمول شونه هاش رو انداخت بالا و رفت پیِ کارهایی که خودش داشت…

    این مسیری که من این مدت طی کردم،این رفتار من با بقیه ست،حتی با مادرم که از جانم عزیزتره و از همه بیشتر برام زحمت کشیده،من دنبال بلندگو بودن نیستم،من حرفای استاد رو گوش نمیدم که برم به بقیه بگم،من قرآن رو نمیخونم که به بقیه یادش بدم،من کامنت نمینویسم که تاپ کامنت بشم؛یا بقیه بیان فقط تحسینم کنند …

    من برای بهتر شدن زندگی خودم به حرفای استاد گوش میدم.

    من برای درک بیشتر خودم قرآن میخونم.

    من کامنت مینویسم برای ردپا گذاشتن از خودم و تکرار و تمرین قانون.

    حالا بقیه میخوان هرچی بگن،بگن،به قول استاد من ازین مسیر نتیجه گرفتم!من نتیجه دستمه!

    آخ چقدر عاشق این جمله ی استادم:)

    اگر تموم جهان بیان بگن مسیرت اشتباست،من نتایجمو میکوبم تو صورت جهان:)))

    استاد اتفاقا من عصبانیت و جدی بودنت رو دوست دارم،بینهایت …

    من هیچ وقت توی زندگیم،آدم با اراده ای نبودم! همیشه اهدافم رو نصفه و نیمه رها میکردم …اما قسم به اون روزی که من هدایت شم به این سایت مقدس!به این غار حرا …بزرگترین هدف من شد توحید و هر روز برای رسیدن بهش مصمم تر شدم.

    و این مسیر ادامه داره ….

    امروز ده شهریور ماه 1403،و من مثل همیشه تسلیم مسیر توحید و خودشناسی و خداشناسی و جریان هدایتم!حتی اگر خدا بگه خونه ی کیش رو به صاحبش پس بده و برگرد فریدونکنار و تو همون خونه زندگی کن،وبرای رسیدن به اهدافت از صفر همه چیز رو دوباره شروع کن،من میگم چشم اوستا!هرچی شما بگی!

    من نه چیزی میدونم و نه چیزی بلدم!

    تو میدونی و تو بلدی …

    هرچی تو گفتی،همون!

    لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ۚ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ ۗ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا ۚ رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَیْنَا إِصْرًا کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنَا ۚ رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَهَ لَنَا بِهِ ۖ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا ۚ أَنْتَ مَوْلَانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ ﴿٢٨6﴾

    خدا هیچ کس را جز به اندازه توانایی اش تکلیف نمی کند. هر کس عمل شایسته ای انجام داده، به سود اوست، و هر کس مرتکب کار زشتی شده، به زیان اوست. [مؤمنان گویند:] پروردگارا! اگر فراموش کردیم یا مرتکب اشتباه شدیم، ما را مؤاخذه مکن. پروردگارا! تکالیف سنگینی برعهده ما مگذار، چنان که بر عهده کسانی که پیش از ما بودند گذاشتی. پروردگارا! و آنچه را به آن تاب و توان نداریم بر ما تحمیل مکن؛ و از ما درگذر؛ و ما را بیامرز؛ و بر ما رحم کن؛ تو سرپرست مایی؛ پس ما را بر گروه کافران پیروز فرما.

    پایان این صلات با ندای الله اکبر اذان ظهر همراه شد…

    الله اکبر…الله اکبر از تموم نگرانی هامون …

    پیش به سوی خیر العمل ….

    «در شگفتم که سلام آغاز هر دیداریست، ولی در نماز پایان است.شاید این بدین معناست که پایان نماز آغاز دیدار است.»

    درپناه نور باشید همیشه…نورآسمون ها وزمین…خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 196 رای:
  2. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1297 روز

    سلام به دلبرِ دل انگیزِ دل خواه !

    خیلی وقت بود،دلم میخواست برات بنویسم ولی به فرکانست دسترسی نداشتم،تو کدوم مدارها سیر می‌کنی دختر؟؟؟

    اولا بینهایت برات خوشحالم برای عزیزدلی که وارد زندگیت شده و از خدا می‌خوام از نور خودش ،به خوشبختی هاتون بیاره و همیشه در کنار هم توحیدی و عاشق و سعادتمند و ثروتمند زندگی کنید.

    اومدم بگم توی اون لیستی که نوشتم بعدا یادم اومد که (یاسِ من) رو فراموش کردم بنویسم!

    خلاصه که یاسِ من هم ،حق کپی رایت داره:) به عزیزدلت هم گوش زد کن هربار خواست بگه،قبلش باید بگه به قول سعیده :))))

    باتشکر :))))

    بوووس به کله ت رفیق !

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای: