گفتگو با دوستان 55 | احساس لیاقت بی قید و شرط

نکته مهم:

این قسمت فقط در قالب فایل صوتی تهیه شده است.


مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • قدم اول برای صلح درونی، “خودشناسی” است؛
  • جهان بر اساس “خودارزشمندی درونی افراد”، نعمت ها را اختصاص می دهد؛
  • رابطه افزایش خودارزشمندی درونی و افزاش درآمد؛
  • دوست داشتن بی قید و شرط خودت؛
  • برخورد دیگران با ما، بازتاب رفتار ما با خودمان است؛

منابع بیشتر

دوره احساس لیاقت


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 55 | احساس لیاقت بی قید و شرط
    26MB
    27 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

196 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فاطمه فضائلی» در این صفحه: 1
  1. -
    فاطمه فضائلی گفته:
    مدت عضویت: 1253 روز

    سلام

    إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا ﴿٣﴾

    ما راه را به او نشان دادیم یا سپاس گزار خواهد بود یا ناسپاس

    امروز وقتی دیدم هزااارمین روز از عضو شدن من و پیوستن به مسیر درستی هست به خودم گفتم باید نتایجت رو جز به جز بنویسی فاطمه . حتی یک مورد کوچیک رو هم دست کم نگیر .صفحه نشانه هارا زدم و تصمیم گرفتم اینجا بنویسم

    من یک تصویری رو از متن خانم شایسته اسکرین گرفتم و یه مدت روی صفحه گوشیم بود و خیلییی سعی درعمل کردن بهش دارم:

    تا نعمتهای کوچک را نبینیم و تایید نکنیم و بخاطرشان سپاسگزار نباشیم راهی به سوی نعمت های بیشتر نداریم

    این یک قانون است که تنها راه رسیدن به نعمتهای بیشتر شنیدن پیغام نشانه هاست و شنیدن پیغام نشانه ها یعنی تحسین انها و سپاس گزاری به خاطر انها و به یاد اوردن انها و تاکید بر حضور انها

    به خودت قول بده از همین امروز گوش شنوایی برای پیغام این نشانه ها داشته باشی . این توانایی بزرگی است . زیرا به اندازه ای که میتوانی نعمتهای کوچک را ببینی و به انها اهمیت بدهی نعمتها نیز به شما اهمیت بیشتری میدهند..

    ابان برای من خیلیی برکت داشته همیشه .

    ابان 1400 بود که تصمیم گرفتم یه کاری برای زندگیم انجام بدهم . ترم اخر مهندسی بودم و شده بودم 9 ترمه و کاراموزی میرفتم و بخاطر 9ترمه شدنم و جو دانشگاه ازاد که همه رااااحت درسارو میفتادن و هفت ساله درسو تموم میکردند خیلیییی استرس داشتم که حتما این ترم درسم تموم بشه ولی یک پروژه لیسانسی داشتم که برنامه نویسی بود و باید یک برنامه برای ثبت نام باشگاه ورزشی مینوشتم و من اصلا سواد برنامه نویسی نداشتم و وقت یادگیریشم نداشتم علاقم نداشتم و پولم نداشتم بدم یکی دیگه بنویسه .استرس لیسانس داشت دیوونم میکرد

    وضعیت مالی بخاطر شنیدن این همه باور کمبود و گرانی انقدر بد شده بود که بلیز چارصد تومنی هم میخواستم بخرم پولم تموم میشد بهمین راحتی

    وضعیت خانوادگیم که اصلا یه وضع ناجوری . برادرم سه سال بود عقد بود و نرفته بود سرخونه زندگیش و روابط بد و دعواهای ما باعروس و …. نمیخوام بنویسم برادرم بیکار بود و با یه پراید اسنپ کار میکرد.بابامم بازنشسته و بیکار بود و مامانم هم بدجوررر عصبی بود.روابط با خاله و عمه و اینام همش قهر و غیبت و …

    یه رابطه عاطفی هم داشتم این وسط که از بس باورامون داغون بود و همدیگرو مسئول حال خوب هم میدونستیم و دو طرف وابستگی شددددییددد . که هیچوقت اون صحنه را یادم نمیره . یکبار که پیش هم نشسته بودیم و جالبه اصلا هم حس خوبی نبود فکر میکردیم حالمون کنارهم خوبه ولی نبود به خودم گفتم من عمرااااا بتونم ازین شخص دل بکنم .استیصال تو وابستگیم رو قشنگ یادمه .استیصال!

    وضعیت سلامتیمم خواب که اصلا نداشتم و ریزش موی زیادی داشتم از استرس و حال بد

    و از مهمتر معنویتتتتت: اون یکسال بخاطر ادمهای مذهبی که از زیر ترکونده بودن تو فساد تصمیم گرفته بودم خدارو بیخیالش بشم . من خدارو اگاهانه تو اون سال گذاشته بودم کنار و نتیجش هم مشخص بوود

    تصمیم گرفته بودم تا عید همه چیز رو درستش کنم . اخ از وقتی ادم بخواد هدایت بخواد

    شروع کردم هرچی پی دی اف بود در مورد کتابهای موفقیت رو میخوندم و نت بردای میکردم و هربار هم میگفتم ایییین بهترین کتابی بود که خوندم مثلا کتاب باشگاه پنج صبحی ها تصمیم گرفتم پنج صبح پاشم و روی احساس خوب و مدیتیشن و ازین حرفا که تازه یاد گرفته بودم کار میکردم. اون موقع ها برای من گشایشی رخ داده بود و کاراموزی میرفتم دانشگاه و هر روز سعی میکردم به زیبایی های دانشگاه توجه کنم و عکس میگرفتم و فقط لحظاتی احساسم رو بهتر میکردم چون ذهنم پر از نجوا بود

    اون احساس خوب کار خودشو انجام میداد. و من با کتاب سپاسگزاری اشنا شدم و چهار اثر . صبح ها پنج تا هفت روی جملات تاکیدی و سپاسگزاری کار میکردم و یه سری خواسته هامو مثل خرید تخت خواب و نمرات بیست هر درس و سالم شدن موهام رو تجسم میکردم

    اولین معجزات رخ داد . برادرم گفت بهمن ماه عروسی میگیره و رفت سرخونه زندگیش اونم تو یه شهر دیگه .یه عالمه از دعواهایی که ما با عروسمون داشتیم براحتی رفع شد . واقعااااا معجزه بود .تازه شروع معجزات بود به درخواست منو دوستم جشن فارغ تحصیلی برای بچه های مهندسی گرفتند چون سال قبلش و قبلش بخاطر پندمیک ول شده بود ولی به برمت درخواست شد. نمراتم یکی در میون بیست و نوزده شد و اون ترمم تموم شده بود و درسهایی مثل سیگنال سیستم رو مثلا بیست گرفته بودم .مونده بود پروژه ام . وقتی با مباحث معنویت اشنا شدم گفتم خدایا وضعیت رو میدونی همه چیییییز این پروژه با تو ! یکی از دوستام یه دوست برنامه نویس داشت که مشکل شنوایی و اینا داشت و نمیتونست دیگه بره سرکار و میخواست بهش کمک کنه و گفت بگو پروژتا بنویسه من براش پولشو میزنم اینجوری به رفیقم کمکی کردم غیرمستقیم .این معجزه اول پروژه .دومیش باید یه ورد 140 صفحه ای راجب این پروژه مینوشتم و داشتم با دوستم صحبت میکردم و اون گفت که یکی از اساتید دروس اختیاری ترم قبلش برای نمونه ورد یکی از بچه های سال قبلی که راجب همین ورزشگاه ورزشی بوده را فرستاده برامون و برام فرستاد و من فقط اسم و مشخصات خودمو روش نوشتم و تحویل دادم و استاد گفت چقدر کامل و عالیه و روز ارائه پروژه که شد اصلا نمی دونستم چی به چیه و پررو رفتم پیش استاد و گفتم اره واقعیتش خودم ننوشتم و حالیمم نیست روندشو گفت بببااااشه طوری نیست چون گزارش کارت کامله من نمرتو بهت میدم(بنده خدا نمیدونست گزارشمم خودم ننوشتم خخخخ) فکرکنم 19 یا 18 داد که گفتم 20 بده گفت دیگه پررو نشووو! و من لیسانسمو گرفتم بعدها فهمیدم که این استاد اگه میفهمیده کسی تقلب داشته مثل من مینداختش ولی منو فهمید و نمرمم داد و وقتی به دوستامم گفتم باور نمیکردن و یکی از دوستامو که بامنم بود انداخت و اونم بخاطر اینکه بخاطر سه واحد نره ترم بعد خسته شد و درسو ول کرد کامل

    بخاطر اون مدیتیشن ها موهام سالم و بلند و پرپشت شد و حتی چهار تار موی سفیدهم از ریشه مشکی در اومد

    رابطمم خوب تر شده بود تا اینکه بخاطر مداومت من با استاد اشنا شدم

    درسته . از ابان تا فروردین عدد زیادی نیست ولی همه ی اون زندگی لب مزری من درست شد

    بعد اشنایی با استاد همون اوایل شاید یکی دوماه اول یک خواسته ای داشتم که دوچرخه بخرم ولی بابام اجازه نمیداد میگفت زشته و فلان ولی شجاعت اینو پیدا کردم که بخرم و دیگه تفریحات من شروع شده بود .

    هنوز اون رابطه ی بلاتکلیف رو داشتم تا اینکه یکی از قسمتهای اولیه زندگی در بهشت استاد گفت اون چیزی که مجبور میشی در اینده قطعش کنی را همییین حالا قطعش کن و من کاری که فکرشم نمیکردم و انجام دادم بدون گریه و ناراحتی و فلان و شماره و هرچی ازش داشتم رو پاک کردم. خودشم باورش نمیشد بهم میگفت حداقل باهم بریم و بیاییم ولی عاشقانه نباشه گقتم نمییییتونم و تمام . واقعا به هرکی میگفتم باورشم نمیشد

    من یه معتاد واقعی به اینستاگرام بودم و خداشاهده پاکش کردم و دیگم نصبش نکردم هنوز.

    روابطمون خیلی بد بود همش قهر و کینه و دلخوری همش یعنی همشششش و من وقت گذاشتم و لیست خوبیای ادم های اطرافم رو مینوشتم و مرور میکردم و انقدر روابطمون خوب شد و دیگه پشت سر هیچ کس غیبت نکردم .حتی اگه خوبشم نمیگفتم بد طرفو اصلا و ابدا نمیگفتم و این شد که با ادمهایی که بیست سال بود تو قیافه بودیم میرفتیم استخر و باغ و مهمونی و حس خوووب تا همین الان و اصلا نمیدونم قبلا چرا همش دلخوری بود.انگار که اون روزها کلا نبوده

    اینها هنوز نتایجم با فایلهای هدیه ست.به خاطر دیدن فایل سفر به امریکا بعد ده سال شمال رفتم و انقدرررر خوش گذشت . خیلییییی سفرهای یک روزه تو طبیعت رفتم و قشنگ سفر به امریکا و خوندن کامنتهای بچه ها و کامنت نوشتن خودم دری از مسافرت و باغ و جاهای جدید رو وارد زندگیم کرد. تا سال قبلش حتی اگه به بابام میگفتم بریم باغ پدربزرگم کلی دعوا میشد

    خلاصه تصمیم گرفتم برم سراغ کارموردعلاقم . نقاشی . باورام داااااااغون بودن.تا حالا یه فروش کوچیک یا سفارشم نداشتم با اینکه هفت هشت سال بود نقاشی میکردم و عاشقشم بود

    با پولی که جمع شده بود در واقع بهتره بگم برکت پیدا کرده بود من قدم اول رو خریدم و روی باورهایی که تو جلسه سوم بود کار میردم راجب نقاشی و خیلیم سخت بود اینکار چون ذهنم مقاومت شدید داشت . قدم دوم هم خریدم ولی ناامید نشدم و همچنان روی خودم کار میکردم و به یه کارگاه مینیاتور هدایت شدم . اونجا دقیقا نقاشی منو میخواستند و صاحب اونجا دوستم شد و خیلیییی باهم رفیق بودیم و قشنگ اونجا فرشته نحات شده بودم و انقدر کارم پرارزش شده بود و درامدم از علاقم شروع شد. با ستاره قطبی برکتهای زندگیم افزایش پیدا میکرد و بعد مدتی تصمیم گرفتم خودم تو خانه کار کنم و اومدم بیرون و ماه پیش که درامدم رو حساب کردم دیدم اون تعهد سه برابری که نوشته بودم اون روزها تبدیل شده بود به 17 برابر و من هرچییی خواستم برای خودم خریدم .انقدر کمدم پر از لباس شده که یه عالمش هنوز نوعه نوعه

    نتایجم از دوره لیاقت که موضوع همین فایل هم هست . نمیشه نوشتش خیلییی رفتاری و درونیه ولی نتایج عینی اینکه من بعد 6 سال که گواهینامم خاک میخورد بخاطر عدم لیاقت و اعتماد به نفس میشینم پشت ماشین. یک طبقه خونه با تماممممم وسایل در اختیارمه که کلی ازادی بهم داده هروقت میخوام هرکاری میخوام انجام میدم . دوستام اصلا نمیتونستم بیارم خونمون ولی الان اوکیه . یه باور مخرب حمایتگری را تونستم جلوشو بگیرم و دیگه انقدر خودمو نمیندازم وسط برا بقیه . خیلیییی رها شدم تو روابط . دخالت هیچ کس تو زندگیم نیست .قوه تصمیم گیری بالایی رو پیدا کردم که واقعا یک نعمت بزرگیه که از شناخت خودم شروع شد.

    تلویزیون و اخبار و سریال اصلا نمی بینم . در صورتی که قبلا من یه فیلم بین حرفه ای بودم . فیلمهای خارجی و هالیوودی بریکینگ بد و….. ولی حالا همشو پاک کردم

    روابطم عااالی شده دوستای من که قبلا خیلی منفی بودن و دنبال ارزشهای نامناسب الان چندتا دوست دارم که انقدر سالم و صادق و سبکی زندگی عالی ای رو دارند که فقط وقتی همو می بینیم راجب اموزش و چیزایی که بلدیم و اتفاقات خوب صحبت میکنیم. انقدر صداقت که حد نداره به معنای واقعی غنی شدیم

    بابای من بعد 15 سال بازنشستگی داره میره یکساله سرکار و روحیش خیلی خوب شده .مامانم کلی دوست پیدا کرده و میره باشگاه و عالی شده روحیش و اصلا اون ادم قبلی نیست. داداشم سرکار خوبی میره و ماشینشم عوض کرده . خونشم یکبار عوض کرد و تو یه منطقه خوبی و نسبتا ثروتمندی میشنیه

    من ترس از حیوان داشتم جوری که از قناری هم میترسیدم ولی با تکامل بهش غلبه کردم و بغلشون میکنم و نمیترسم.قبلا از ترس بنفش میشدم کاملا نمیدونمم چرا. از تاریکی از قبرستون و پارک توی شب و خیابون خلوت هم میترسیدم ولی با تکامل رفتم تو دلش . از سگ و گربم میترسیدم که دیگه نمیترسم

    برکت رو نمیشه سایزگیری کرد ولی به چشم میبینم زندگیم و خودم و پولم و نعمت هام برکت دار شده و وسایل خونه تدریجی عوض و بهتر شدند حتی.سه تا حساب پر از پول دارم من اصلااااااا جرئت نداشتم به ده میلیون فکر کنم ولی حالا یکی از حسابهام بالای صدمیلیون پول داره بخاطر دوستی با پول.هنوزم نجواها میان ولی من یاد گرفتم تو نطفه خفشون کنم. مخصوصا اینکارو تو دوره لیاقت بیشتر یاد گرفتم

    از لحاظ سلامتی من کلا باورام تو سلامتی خوب بوده از بچگی ولی سالی چندتا سرماخوردگی برام عادی بود انگار و سردردهای هفتگی . سردرد که اصلااااااا ندارم. سرماخوردگی هم اصلا فقط یکبار کسالتی پیش اومد دوسه روزه که با تمرکز بر چیزای دگیه نزاشتم جولان بده تو ذهنم و سریع سلامتیم برگشت .شکرخدا من چندساله قند و شکر و فست فو نمیخورم وهمه ی اینها سلامتیم رو بیشتر کرده

    من 25 سالمه . اینارو نوشتم که تعهدم رو برای شروع هزاره ی دوم بیشتر و بیشتر کنم و چندتا هدف دارم که تا عید میخوام بهشون برسم و حالا که روند قبلی رو نوشتم بیستر باورم شد که اون هدفهام تا عید تیک میخوره انشالله

    ادمیزاد خیلییی ناسپاسه . یه عالمه دیگم نتیجه شاید باشه و البته که هست ولی به چشمم رفته و منتظر ماشین ساسی بلندشه که انشالله تو هزار دوم به توسان یا سانتافه چون به هیوندا شاسی دار علاقه مندم برسم .

    هدفهای شغلی زیادی دارم تو هنرم که کمابیش بهش رسیدم ولی میخوام اموزشگاه بزنم که انشالله با تمرکز بیشتر بتونم اینارو هم بدست بیارم

    واقعا خوب خداییه !

    شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: