نکته مهم:
این قسمت فقط در قالب فایل صوتی تهیه شده است.
مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- آنچه عزت نفس شما را رشد می دهد، داشتنِ پول بیشتر نیست بلکه “توانایی پول ساختن” است؛
- تاثیرگذارترین شیوه برای افزایش اعتماد به نفس، پول ساختن از توانایی هایت است؛
- نقش “هدف های کوتاه مدت” در پیشگیری از تضادها؛
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 56 | توانایی پول ساختن20MB20 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
158. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
رد پای روز 22 خرداد
خیریت
چه جالب من اول رد پام رو تو گوگل پلی نوشتم تا کپی کنم بعد بیام تو روز شمار بنویسم وقتی اومدم دیدم موضوعش توانایی پول ساختن هست که من داشتم امروز بهش فکر میکردم و الان این فایل در موردش هست
یه وقتایی اتفاقاتی میفته که به خودم و به خدا میگم خدا یعنی چی قراره بشه و بعد که میخوام تحلیل کنم یهویی یادم میاد بیشتر وقتا که طیبه خودتو خسته نکن ، خدا خوب بلده چیکار کنه تو راهتو برو کاری به این کارا نداشته باش خیریتی هست کا شاید تو متوجهش نشی که چرا امروز اینجوری شد
صبح مادرم نقاشیای منو برداشت و رفت نمایشگاه بین المللی تا بفروشه ،بهش گفتم مامان من نمیام ،تمرین رنگ روغنم مونده باید بشینم کار کنم ،مادرم ناراحت شد گفت دیروز گفتی که امروز میای چرا دروغ گفتی
الان که دارم مینویسم متوجه شدم
تو قرآن یه آیه ای بود که خوندم میگفت وقتی وعده ای میدین بهش عمل کنین و من به وعده ام میخواستم عمل نکنم و مادرم تنها خودش بره
وقتی رفت حس بدی داشتم متوجه رفتار ناخوبم شدم و گفتم خدا ببخش منو به خودم بد کردم ، نشستم یکم کار کردم نقاشیمو بعد خواستم حاضر بشم به مادرم زنگ زدم گفتم میام و یهویی یادم اومد باید برم اداره پست تا بسته ای که دیروز برگشت داده شده بود رو بگیرم
مادرم گفت برو بگیر بعد بیا
من گفتم بذار ببینم بسته ام برمیگرده دوباره نگاه کردم دیدم نوشته دست نامه رسان هست و داره میاد
زنگ زدم به نامه رسان گفت نیاوردم و الان در خونتونم بسته گذر نامه مادرتون اومده بیاین تحویل بگیرین و برین اداره پست خودتون بسته رو تحویل بگیرین
من اونموقع داشتم با خدا حرف میزدم میگفتم خب چرا اینجوری شد همیشه که اگر یه بار بیان خونه نباشیم بار دوم فرداش میارن ، چرا
بعد متوجه شدم که نباید اینجوری بگم گفتم حتما خیریتی هست و باید من برم خودم بگیرم
بعد رفتم و گرفتم و رفتم نمایشگاه بین المللی وقتی رسیدم ، مادرم گفت از کش مو و جاکلیدیایی که خودش کنار نقاشیام گذاشته فروخته و فقط یه جاکللیدی نقاشی شده من فروش رفته 10 تمن
یه لحظه ذهنم شروع کرد به حسادت
گفت ببین نباید کنار کارای نقاشیت ،برای مادرت کش مو و جاکلیدی استیل و چیزای دیگه بذاری برای فروش ، هرکی اینارو میبینه نقاشی های تو رو نمیخره
و این نجوا هی تکرار میشد و باعث حسادت من میشد که پیش خودم بگم که اگه اینا تموم شد دیگه کش مو نفروشم
ولی هی سعی میکردم بگم هر کس روزیشو جدا از خدا میگیره و باتوجه به باور هاش
و من اینجا باور محدود دارم که اگر کنار نقاشیام چیز دیگه باشه کسی نقاشی منو نمیخره و این باعث ارسال فرکانس میشه
وقتی به رفتارای روزانه ام فکر میکنم متوجه چیزایی میشم که میبینم انقدر پنهان بودن که من متوجهشون نمیشدم
و وقتی تحلیل میکنم متوجه میشم و سعی میکنم اصلاح کنم
بعد تا آخرای نمایشگاه که موندیم یه بار رفتیم بستنی و آبمیوه مجانی دادن چون روز آخر بود و دوباره برگشتیم کنار خواهرم که پیش وسایلا بود
بعد یه آقایی اومد گفت که شما چرا نرفتین ورودی دیگه نمایشگاه اونجا جمعیت زیاده ، گفتیم دیروز رفت مادرم ولی کسی نبود ، گفت شماره مو بهتون میدم یه روز قبل نمایشگاه باهامتماس بگیرین تا اگر شد بتونم براتون تو نمایشگاه حیاطش اجازه بگیرم وسیله هاتونو بیارید اونجا و تو دلم گفتم خدا میدونما کار تو هست و کارامونو درست میکنی
و همه برای راحت تر شدن کار من و فروشم کمکم میکنن از سمت تو
وقتی داشتیم میومدیم دیدم یه آقایی بنرارو جمع میکنه گفتم میشه یکی از بنرارو بهم بدین روش نقاشی بکشم ،اولش گفت نه و برای چه کاری میخوای
گفتم برای نقاشی ولی خدا کاری کرد که البته خود خدا بهم داد یه بنر بزرگ گرفتم تا بیارم و روش نقاشی بکشم
وقتی داشتیم برمیگشتیم من فقط 10 هزار تمن فروش داشتم و مادرم و خواهرم حدود 200 و 100
باز میخواستم حسادت کنم و هی به خودم گفتم طیبه نمیتونی حسادت کنی ،تو باید تلاشتو بکنی برای کنترل ذهنت و نقاشی کشیدن
و داشتیم درمورد فروشندگی ماسک حرف میزدیم خواهرم گفت طیبه میخوام دو ماه برم از صبح تا شب فروشندگی و 9 میلیون میشه حقوقش
گفت تو چرا نمیری ، گفتم من باید از نقاشی مسیرمو ادامه بدم و دوباره یادآور کردم نشانه ای که خدا بهم داد تو سفر به دور امریکا 184
و هی ذهنم میگفت کو تو که نفروختی امروزم 10 فروش داشتی چجوری باید هفته بعد پول کلاس رنگ روغنت رو بدی و من هی تلاش میکردم تا به خودم تکرار کنم که باید حرکت کنم و ایمانم رو در مورد نقاشی هام نشون بدم به خدا
باید تا جایی که میتونم برم همه جا تا صحبت کنم و کار بگیرم برای نقاشی و باید قدم بردارم و خدا ببینه و بینهایت قدم برداره
وقتی با بی آر تی برگشتیم نقاشیامو هر 4 تا آویز رو از میله آویزون کردم ،فقط از کش مو و جاکلیدیای مادرم خریدن و بعد آخرای مسیر بود یه خانم گفت آویز میخواد برای ماشینش گفتم ندارم یهویی رفتم کارای آبجیمو نشونش دادم گفت نه بزرگ میخوام و گفتم اگر بخواین چهره هم میتونم کار کنم رو چوب
و شماره ام رو گرفت و گفت عکس پسرشو رو بوم میخواد بکشم و وقتی پیاده شد گفت بهم خبر میده
و وقتی برگشتیم خونه متوجه شدم که پیشرفت داشتم امروز چون تا خونمون آویزارو آوردم و تو ساک پارچه ای نذاشتم خیلی راحت دستم گرفتم خوشحالم از این بابت که اعتماد بنفسم هم هر لحظه بیشتر و بیشتر میشه
امروزم مثل هر روز متفاوت تر از دیروز بود و عالی