گفتگو با دوستان 58 | هماهنگ ماندن با قانون

نکته مهم:

این قسمت فقط در قالب فایل صوتی تهیه شده است.


مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

احساس شگفت انگیز”، اجابت شدن توسط خداوند”

من آدم بهتری می شوم و جهان لاجرم مرا با آدمهای مناسب و شرایط بهتر، هم مدار می کند؛

کلید بهبود روابط؛

خداوند همیشه سمت خودش را انجام می دهد؛


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 58 | هماهنگ ماندن با قانون
    22MB
    21 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

115 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فاطمه(نرگس) علی پور» در این صفحه: 1
  1. -
    فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1340 روز

    سلام به خاهر عزیزم سعیده جان!

    بازم لطف خدا،’برای کارکردم روی قوانین اللهی..برام بازگو شد..تا بیام براتون کامنت بزارم…

    سعیده جان هر چقدر از توحید و روی جریان هدایت الله.قرار گرفتن،…. بگیم!..بخدا کمه./..

    حدودا چند ماه پیش..یه اتفاق جالب و پر از درس برام افتاد…

    همون لحظه،’ خداوند قدرتشو بهم نشون داد…

    موقع خوابیدنم..حدودا ساعت 12 شب بود..

    سعیده جان!اینقدر قلبم شدید درد گرفت..مثل کسی که،’داره موهاتو گیس میکنه!چجوریه!.

    …اینقدر پیچوند که از شدتش.. کمرم خم شده بود .نفسهایم قفل شده بود حتی دست، پاهامم از کار افتاده بود..

    خشکم زده بود…

    حدودا چند ثانیه هی نگه میداشت..و بازم شروع میکرد….

    اینقدر این درد به طرز شدیدی بقول خودمونی تیر میکشید..که چشمانم باز مونده بود..و اصلا توان پلک زدنم نداشتم..

    فقط میگفتم خدا کمکم کن خدایا چکار کنم..

    ناتوان شده بودم…جوری که تمام بدنم از شدت دردش قفل کرده بود..

    .واقعا ناتوانی خودمو تو اون ثانیها دیدم…

    و از تمام سلولهای بدنم،’عاجز بودنمو درک کردم…

    و گفتم خدایا اگه بهم رحم نکنی من نمیتونم هیچکاری انجام بدم…و بعد از چند دقیقه بدنم برگشت خورد به حالت اولیه.ش.

    خیلی صحنه وحشتناک و پر از قدرت خداوند بود.برام!..

    و بازم اتفاق دیگه..دقیقا وسطای شب بود..از خواب بلندم کرد..دقیقا زمین لرزه شدیدی رو همون موقع بهم نشون داد..خیلی صحنه وحشتناکی بود..واقعا به این درک رسیدم به این نگاه…که قیامت نزدیک هست…

    اینحرفا رو برای خودم بازگو میکنم خیلی چیزها رو خداوند بهم الهام کرده..خیلی چیزها رو بهم نشون داده…هر چقدر پیش میرم میدونم …

    خیلی ناتوانم!…

    خیلی زیاد ناتوانیم!…

    ولی اینقدر زندگی روزمرگی ما را مشغولمون کرده…

    که یه لحظه بخودت میایی میبینی هیچ کاری انجام ندادی….و عملگراییتو نسبت بخداوند و قوانینش بیشتر درک میکنی!..

    سعیده جان!…خودمم خیلی وقتها واقعا کم میارم…

    و میگم چرا؟چطوری؟میخاد چی بشه؟

    و بازم دچار باورهای گذشتگانم میشم…

    ولی لطف خدا هر لحظه شامل حالم میشه..که یادم بمونه کجا هستم..و میخام به چه سمتی حرکت کنم..

    امروز یه مستند زیبا از حیوانات رو یه لحظه حس کردم.باید بیشتر بهش توجه کنم…

    زندگی پرندگان تو یه فصل خاص در مناطق سردسیری بود…

    یه تعداد پرنده باید یسری تمرینات رو تو یکی از فصول سال به بچه هاشون باید نشون میدادن..تا بتونن موقع کوچشون بچه هاشون ساعتها پرواز کنن…

    حالا حساب کن بیش از هزاران فرزند و پدر…با همدیگه پشت سرهم اموزش میدادن…

    باید اینقدر بچه هاشون زرنگ باشن که روی سطح دریا بخوبی پرواز کنن.اگه نتونن ..دیگه نمیتونن با خانواده هاشون وارد مسیر سفرهاشون بشن!….

    تو حین اموزش دادن..پدرشون مسیری میبردشون…اون ترجمه کنندش میگفت.باید حتما مسیر راست باشه و بعد باید یجور خاصی پرواز کنند…

    وقتی گفت مسیر راست!.. رو پدرشون بهشون اموزش میده…تا بخوبی پرواز کنند..

    دقیقا این نقطعه قانون بیشتر برام بولد شد…

    حالی اینکه بعد از اموزش،یه تعداد جوجه نمیتونستن از آموزش پدرشون استفاده کنن..تو منطقه خاکریزی میفتادن..

    فورا شکارچی.ش…پیدا میشد..یا این شخص پرنده عظیم جثه بود.. یا روباه…

    میگفت این فصل آموزش بهترین زمان تغذیه این جاندران هست..

    حالا این وسط یا اون جوجه های پرواز، خورده میشدن

    یا توسط پدرشون نجات پیدا میکردن.

    یا شرایط اینقدر برای شکارچیشون مهیا بود..که خانواده شون هیچ کاری از دستشون بر نمیومد..

    و خورده میشدن…

    این مابیین یه جوجه خودش تونست خودشو نجات بده..و چون هنوز پاهاش قدرت نداشت،حرکت کنه..فقط!.با سر و صدا و با تلاش زیاد تونست خودشو بکشونه تو آب دریا…

    و این جوجه.زیبا پیروز شد..و اون روباهه نتونست بهش دسترسی داشته باشه ..

    چقدر میشه قانون رو توی کنجکاوی در طبیعت درک کرد…

    دنیا فقط جای افرادیه که بتونن مسائلشونو درک کنن..

    امروز دو تا اتفاق در راستای مسیرم افتاد..

    تقاضای شخص نزدیکم برای همکاری کاری جدید..که اصلا در حیطه مسیر خداوندم نیست…و قدرت نه گفتن من!اینم بصورت واضح و روشن..و بدون ترس گذشته و حساب باز کردن روی این شخص..

    میدونی برگشت بهم چی گفت…

    گفت تو که بیکار میگردی یعنی اینقدر پول داری که دست بکاری نمیزنی..گفتم اینکار در توان من نیست و من کار خودمو انجام میدم.و اون شخص با چند تا حرف از من دور شد..

    ولی من خیلی خوشحال شدم که تونستم ..براحتی نه رو به این شخص بگم..چون دیگه کارم هدایتیه..و از شرک قبلنم اومدم بیرون..

    نکته بعد..همین الان بازم یه شخصی با عصبانیت با من برخورد کرد..من قبلن با ترس باهاش روبه رو میشدم ولی الان تونستم با درونی قوی و با احساس خوب با ایشون برخورد کنم..

    هر چقدر که میگذره بیشتر میدونم عمل به قوانین و حل مسایلمون چقدر میتونه ما رو در همه حال گسترش بده…

    و خیلی خوشحالم در مسیر درست دارم قدم برمیدارم و هر روز از مسائلم بزرگ میشم..

    ….و در نهایت سعیده جان!

    بازم بابت کامنت زیبات سپاسگزارتم!..

    واقعا هر چی ،’توحیدی کار کنیم هر چقدر ایمان داشته باشیم کمه!…

    توحید عزت نفس بهت میده..چون درونت خدایی هست که همجوره از تو محافظت میکنه..

    و تو نگران هیچی نیستی و از هیچکس دیگه نمیترسی..حتی از تهدیداتشون.از هر چیزی.. که بگی!..

    ممنونم بابت الهامات قرانیت..بابت صحبت استاد در قدمها…

    اتفاقا صحبت یه دوست عزیزمون..

    دقیقا نمیدونم کدوم قدم بوده چه دوره ایی…

    فقط این صحبت رو درک کردم! ایشون گفت!..اگه تو مسیر قانون هستین هر اتفاقی که بیفته براتون خیره…

    و ما با این باور که هر چی اتفاق بیفته برامون خیره..و درسهایی برامون داره که اینده میخاییم به بهترین پاداشها برسیم..

    امروز تو یکی از نشانهایم.یچیزی نوشتم و نور الهی روش ،برام روشن شد..تمام صحبتهام خداوند لطف میکرد و خودشم مینوشت..

    بهم گفت قدمهای هدایتی همیشه آسانترین و راحترین رو برای ما بوجود میاره..

    همه چیز هدایته..بقول خودت باید از سر راهش بریم کنار..ما فقط باید تسلیمش باشیم..

    بازم سپاسگزار شما و خداوندم که مرا هدایت نمود تا منم اینروزا بر عهده کنترل ذهنم بربیام.و تو این مسیر سعادت و خیر خداوند قدم بردارم…..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: