مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- مفهومی فراتر از درآمد ساختن؛
- تواناییِ ابراز قدردانی؛
- بهبود = شناسایی مسائل موجود و حل آنها؛
- مسیر تکاملی ساختن عزت نفس واقعی؛
- کلید: با قدم برداشتن، موقعیت ها خلق می شود؛
- “فرصت”، یافتنی نیست، بلکه خلق کردنی است؛
- خودباوری چگونه ساخته می شود؟
- چگونه برای خودم درآمد بسازم؟
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD540MB34 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 60 | ایمانی که عمل می آورد35MB34 دقیقه
خودم رو آگاهانه آوردم سمت فایلهای ساختن باور احساس لیاقت
این فایل رو وقتی استاد گذاشتن رو سایت سریع گوشدادم
ولی آگاهی اون موقع کجا و الان کجا
یادمه قبلا که گوش دادم فقط منتظر بودم صحبتاشون تموم بشه بفهمم خب آزاده جان چقد پولدارن و چه کاری انجام میدن دقیقا و ثروتشون چقده
ولی الان که گوش دادم عجله نداشتم فقط دنبال نکته بودم
و یادم اومد منم دبیرستان که بودم تقریبا 16 سالم بود
خواهرم الهام مربی نقاشی بچه های 10 تا 15 سال بود تابستون که میشد میرفت سرکلاس و خیلی عالی نقاشی میکرد
منم تو کلاساش شرکت میکردم و خیلی عالی نقاشی میکشیدم و تو خونه هم باهم نقاشی میکشیدیم و گاها من از خواهرم بهتر نقاشی میکردم
خلاصه که الهام ازدواج کرد و رفت شهر
چون روستای ما جمعیت خاصی نداشت و میدونستن من عالی نقاشی میکشم تو سن 16 سالگی بهم پیشنهاد دادن بیام معلم نقاشی بشم
و اینجا استارت کار من زده شد
استارت حس خوب مستقل بودن
حس خوب متفاوت از بقیه دخترای روستا بودن
حس خوب کار کردن و درامد داشتن
و من مزشو چشیدم و از همونجا درخواستم شروع شد که من شغل میخوام و نمیخوام خانه دار بشم و ترجیحا کارمند میخوام بشم
خدایاشکرت و دقیقا منم نه مدرکی داشتم نه سن و سالی
همین نتیجه باعث شد وقتی دانشجوی ترم 3 علوم آزمایشگاهی بودم و حتی بلد نبودم ی سوزن خونگیری دست بگیرم و مدرکم نداشتم هنوز
به یک آزمایشگاه خصوصی نزدیک دانشگاه درخواست کارآموزی بدم
اونا قبول نکردن ابتدا منم گفتم باشه مشکلی نیست ولی خود دکتره بعد از چند دقیقه گفت من خیلی دلم میخواد که شما بیای اینجا کارآموزی بزار من تلاشمو بکنم با همکارا صحبت کنم بهت خبر میدم
و قرار شد فردای اون روز برم کارآموزی
که فقط بهم کار یاد بدن در حد 10 روز بعدم برم به سلامت بدون هیچ پولی
من از ذوق وخوشحالی شب خوابم نمیبرد فردا صبحش سریع روپوش برداشتم تمیز ومرتب رفتم کاراموزی
با ذوق یاد میگرفتم و لذت میبردم که کنار بقیه کارمندا دارم یاد میگیرم
ساعت 1 ظهر مسوول آزمایشگاه صدام زد و گفت یکی از نیروهامون داره میره و من میخوام برام کار کنی
خدای من شکرت از خوشحالی دلم میخواست جیغ بزنم و سریع گفتم باشه حتما من دلم میخواد کار کنم و قول میدم سریع کارمو یاد بگیرم
و جالب اینه که من فقط 3 ماه تابستون میتونستم کار کنم بقیشو دانشگاه داشتم و هرسال تابستون مسوول آزمایشگاه خودش پیگیر میشد که برم سرکار
من احساس لیاقت خودم رو واسه کار دانشجویی کسب کرده بودم و وقتی که تمام همکلاسی هام آرزوشون کار بود و هرجا میرفتن قبول نمیکردن چون میگفتن مدرک ندارین و سابقه ندارین چون همکلاسی هام باور کرده بودن که این عوامل موثره
ولی من چون قبلا معلم نقاشی بودم بدون مدرک و تجربه تدریس و با سن کم
پس گفتم کار دانشجویی هم میتونم پیدا کنم و پیدا کردم
اینم تجربه من از کسب احساس لیاقت تو اون مرحله از زندگیم