گفتگو با دوستان 60 | ایمانی که عمل می آورد

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • مفهومی فراتر از درآمد ساختن؛
  • تواناییِ ابراز قدردانی؛
  • بهبود = شناسایی مسائل موجود و حل آنها؛
  • مسیر تکاملی ساختن عزت نفس واقعی؛
  • کلید: با قدم برداشتن، موقعیت ها خلق می شود؛
  • “فرصت”، یافتنی نیست، بلکه خلق کردنی است؛
  • خودباوری چگونه ساخته می شود؟
  • چگونه برای خودم درآمد بسازم؟

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    540MB
    34 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 60 | ایمانی که عمل می آورد
    35MB
    34 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

271 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فاطمه فضائلی» در این صفحه: 1
  1. -
    فاطمه فضائلی گفته:
    مدت عضویت: 1248 روز

    سلاااااممممم

    استاد من الان فقط میخوام به ظاهرتون بچسبما . چه کررردی استاد چقدر دارید هر روز خوشتیپ تر میشید

    یعنی تو سلامتی و تناسب هم به ما نشون دادید هیچوقت دیر نیست . بیست سال جوونتر شدید

    استاد من عااشقتونم . پکیج اراده و همت و عمل و اصلا هر چی چیز خوب تو دنیا برای موفقیت لازمه رو شما دارید . با تمام وجووودم دارم تحسینتون میکنم شما عالی ترین عالی ها هستید . خدارو صدهزار مرتبه شکر که باهاتون اشنا شدم

    چقدر صحبتهای خانم ازاده اینو یادم اورد باید از جایی که هستی شروع کنی نه از یک جای توهمی و شرایطی که نداریش . برادر من سالها کارهای زیادی رو استارتش رو زد یا با چندتا وام و قرض یا از پدرم . ولی هیچ کدوم نتیجه نداد دوتاش که از اول بی نتیجه بود . دو تا دیگش دوسال هم کار کرد ولی بعد هر روز قرضها بیشتر میشد بعد من فکر میکردم شانسشه دیگه ولی خب بعدها فهمیدم بخاطر تکامل طی نکردنش بود . وقتی کار نکرده باشه ادم و یهویی بخواد کار بزرگ انجام بده خب کار نمیده اینجوری

    خب باز شدن این مسئله خیلی برام راهکار شد . من تا قبلش فقط و فقط میگفتم ادم باید یه پشتوانه ی مالی بزرگ داشته باشه تا بتونه شروع کنهه و جلو بره یا کارمند شه و خلاص . اینم از ورودی ها بود دیگه از برادر و نزدیکان

    و خب من کارمندی دوست نداشتم اصلا بخاطر کار روتین . کار شروع کردنم میگفتم خب پولی ندارم و کلا دنیا برام به اخر رسیده بود

    قبلا خیلی علاقه داشتم کارگاه هنری یا اتلیه طور داشته باشم و کار کنم و اموزش بدم . بعد خیلیییی عجیب ۲۰ سالم بود من با خانمی اشنا شدم و خیلیم به من علاقه داشت و سفارشهای کارگاه طوری بود که به یک نقاش مینیاتور احتیاج داشتند و من اون ادم بودم و هیچدوم دیگه بلد نبودن. خلاصه کوچکترین فرد اونجا بودم و بعد شیش هفت ماه بهم گفتن میتونی اموزش بدی منم خوشحال که ارزوم براورده شد شروع کردم حدودا تا ۱۲ تا شاگرد هم داشتم و انقدر حوصله به خرج دادم و بها میدادم که خیلییی خوب یاد میگرفتند . تا اینکه بعد دوسال به تضادهای شدیدی خوردم و اومدم بیرون . اردیبهشت ۱۴۰۰ بود و تازه ۲۲ سالم شده بود اووج ناامیدی من بود که من ارزوم بود چنین شغلی ولی چرا بی علاقه بودم بهش . از یک طرف میگفتم اگر میتونستم خودم کارگاه داشته باشم و سرمایشو داشتم و سرمایه که هیچی اگه همراه داشتم و کسی رو داشتم کمک میکرد الان خودم برا خودم با سبک خودم میترکوندم و ازونورم مغزم داد میکشید من دوست ندارم همش یه گوشه ی دنیا باشم و نقاشی کنم

    این بلاتکلیفی شیش ماه بود رفتم یکماه توی گلفروشی کار کنم . دوستم بهم گفت این همه کار بلدی نباید بری شغلی که فقط فروشندگیه و برا مردم . شروع کن خودت باز سفارش بگیر گفتم من دیگه واقعا نمیتونم نقاشی کنم . نقاشی رو دوست دارم ولی برا تفریح خودم

    یکماه داشت میشد که اونجا بودم هر روز ادا و اصولای احمقانه ی صاحبکارو می دیدم . مثلا میگفت فروشنده های من با بقیه بازار صحبت نکنند و همه ی اون فروشنده ها و کارگرهارو با این مسخره بایا جنگ روانی میداد بهشون دیگه روز اخر دعوام شد باش و اونم توهین که شماهایی که زیر دستید لیاقتتون همینه منم خوووب جوابشو دادم و اومدم بیرون

    تا عصر گریه میکردم به خونوادمم نگفتم که اوناهم شروع نکنند که گفتم نرو و فلان

    تا اینکه دوروز بعدش اون یکی دختری که باهام بود گفت فلان کارگره رفته گفته من دیگه نمیتونم تحمل کنم و میره بیرون بعد چارسال . گفتم تاثیرات من بوده که چرا زیر بار ظلم و بیمنطقی باشیمو دوسه هفته بعد هم خود همین دختره گفت منم اومدم بیرون خسته شدم از کاراشون و هی میگفتم کار هست و شجاع شدم و قید همه چیو زدم بیرون بعد چندسال

    دوماه بعدش بود که مهر بود و گفتم بیخیال فعلا رو پروژه ترم اخر و درسای موندم تمرکز میکنم بعدا فکر میکنم چه شغلی مناسبمه و کجای این دنیام . من رشتم کامپیوتر بود ولی هیچی بلد نبودم از برنامه نویسی و کارای تخصصیش دیگه هم مونده بودم کاراموزی چیکار کنم هم پروژه . پولشم نداشتم سفارش پروژما بدم به کسی

    گفتم طوری نیست برنامه نویسی یاد میگیرم انقدر متوجه نمیشدم و بی علاقه بودم که فقط گریه میکردما گفتم ول کن فاطمه بیخیال این مال تو نیست

    دوباره خدایا من تنهام کسیو ندارم پشتوانه ندارم پولشم ندارم نمیدونمم چی دوس دارم انقدر گریه میکردم ااز شررررک فقط از شرک . خیلیم حال روحی بدی داشتم

    دیگه اصلا خدارو گذاشتم کنار . یه عشقی اون موقع داشتم خیلی ادم موفقی بود با اینکه سی سالش بود مذهبی نبود ولی خیلی ایمان قوی ای داشت و خیلی پشتکار داشت از خونواده ای که سطح مالی خوبی نداشتند خودشو به جایگاه خوبی رسونده بود . دیدن همین شخص برام یه حالت امیدی بود که با اینکه ناامید میشدم ولی بازم وقتی میدیدم یکی تونسته میگفتم منم میتونم . تا اینکه یه روز گفتم این ایمانی که همش میگه منم باید پیداش کنم . خلاصه اول رفتم سراغ یوگاکه حال روحیم بهتر شه بعد کتابای موفقیت و چار اثر خوندم . انقددرررر این کتابو میخوندم تا بفهمم جنس ایمان چیه بعدش کتاب راهبی که فراریش رو فروخت رو خوندم همش از درون صحبت میکرد . تصمیم گرفتم جمله بنویسم و به خودم تلقین کنم که یعنی برم به درون

    ۵ صبح تا شیش فقط مدیتیشن میکردم و به خودم حس خوب تلقین میکردم

    استاد روزی نبود که من گریه نکنم از ناامیدی و بلاتکیلفی . مشکلات خونوادگی و روابط زیادی هم داشتم . دلم ارزوهای بزرگ رو میخواست ولی میترسیدم بهش فکرکنم حتی

    اون موقع موهام میریخت و زیباییش رو از دست داده بود و اینم یه بار روانی دیگه ای بود برام. من گفتم با این تلقین و قدرت فکر موهام رو سالم میکنم و بهشون عشق میدادم و سعی کردم لحظه ای به این فکر نکنم که نمیشه و یا عیبی داره موهام و خوووب شدن . موهایی که چارسال هر دکتری بود رفته بودم این بار با یه روغن مو و تلقینات و عشق دادن بهشون خوب شد . خدایا شکرت الان که دیگه اصلا بی نظیر شده اذر ماه بود

    من دیگه حالم بهتر شده بود . و کتاب شکرگذاری ور شروع کردم با تمام وجود میخواستم قدردان بشم . سعی میکردم گریه نکنم ار دوستام دوری نکنم و حالم بهتر شه تا اینکه با فایل فقط روی خدا حساب کن شما اشنا شدم و دیگه فقط اینو هی گوش میکردم و بهتر شده بودم

    کاراموزیم به شکل عجیبی با یه دفتر اشناشدم که روزی دوسه ساعت بودم و کارهایی که بلد بودم و تموم شد . پروژمم که مونده بودم توش یکی از دوستام گفت من یک دوستی دارم که برنامه نویسه ولی بیماره و توانایی کار زیاد نداره من خیلی دوس دارم بهش کمک مالی کنم ولی قبول نمیکنه به بهونه پروژه تو میخوام کمکش کنم . دیگه اینطوری همه چیز گذشت و من بعد عضو سایت شدم فکرکنم بهمن و اینا بود

    تا اینکه یه روز به ذهنم رسیدم من چارسال پیش میخواستم برم گرافیک و چطوره برم سراغ نرم افزارهای گرافیکی من که همه هنر دستی ای رو از ده سالگیم کار میکردم این بار با سیستم . همه جا میتونم دورکاری کنم و تایپ منه . همون وقتا بود که چگونه مولد ثروت باشیم رو همش گوش میدادم شروع کردم یادگیری با اموزشای سایتها . گفتم بزار برم کلاس تو محیطشم باشم ولی کلاسها گرون بود و چندتا کلاس باهم حدود پنج تومن میشد نمی خواستم هم از بابام بگیرم

    نوشتم تو یادداشت گوشیم خدایا یه کلاس فلان و فلانو برام اوکی کن . یه دوهفته بعد بود دوستم گفت میای بریم کلاس فلان موسسه زیر نظر یکی از شرکتای دولتیه و این کلاسایی که ۹۰۰ تومنه رو ۳۰ میگیرن

    استاد اصلاباورم نمیشد ولی استادش عاااالی بود و خلاصه شروع کردم و بعد هم پیج زدم و راهمو اینطوری تو یکسال پیدا کردم

    هر دفعه دارم یه نمونه کار جدیدی میزنم میگم خدایا شکرت این همونی بود که میخواستم

    استاد من تمام فایلهای رایگان رو گوش دادم هزاران بار به جز مستندها که تو روندشم . ولی از صبح تا شب دارم با تمام چیزایی که گفتید زندگی میکنم . هیچ شباهتی به ادم پارسال این موقع ندارم

    واقعا سپاسگزارم

    خیلی اتفاقات خوبی افتاده تو این چندماهی که با شما اشنا شدم که تو کامنتای مختلف هربار نوشتم

    خیلی دوستتون دارم

    خیلی ارادتون و بزرگیتون رو تحسین میکنم

    مریم جان از شما خیلی خیلی ممنونم من تو سریال سفر به دور امریکا تو سی قسمت که دیدم زندگی کردن و لذت بردن رو به خوبی یاد گرفتم

    در پناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای: