گفتگو با دوستان 62 | تمرکز بر دایره برتری ام

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • پیشرفت = بهبودهای کوچک اما ادامه دار؛
  • حیاتی ترین اصل کسب و کار: دایره برتری ات را بشناس و روی بهبود آن، تمرکز کن؛
  • توانایی شما در حل مسائل دیگران، برای کسب و کار شما مشتری می سازد؛
  • کلید پر رونق کردن کسب و کار؛
  • سرمایه اصلی من؛
  • “تخصص” و “توانایی” شما وقتی مورد توجه مشتریان قرار می گیرد که بتواند مسائل آنها را حل کند؛

منابع بیشتر

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    356MB
    23 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 62 | تمرکز بر دایره برتری ام
    22MB
    23 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

102 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «عصمت جعفری» در این صفحه: 1
  1. -
    عصمت جعفری گفته:
    مدت عضویت: 1755 روز

    سلام استاد عزیزم، مریم جان و ازاده جان عزیزم…

    استاد شما میگین خدا ب بینهایت روش با ما حرف میزنه…من از وقتی ک فارغ التحصیل شدم نشستم ب برنامه ریزی برای نحوه تدریسم و ی سری کارا داشتم انجام میدادم ک نشانه های خدا اومد تا مسیرم رو تایید کنه و بهم قوت قلب بده…پشت سرهم… فایل سرمایه اصلی، چ چیزی را حاضری قربانی کنی، و صحبت های ازاده جان ک چقدر بهم درس داد…همش مهر تاییدی بود ک بگه مسیرت درسته و ادامه بده…ادامه ی صحبت های ازاده ی عزیزم… ک کارشون رو طوری انجام میدن ک علاوه بر رضایت مشتری رضایت خودشونم وجود داشته باشه. چون میدونن اعتبار ایشون هستن و همون مشتری ها کارشونو تبلیغ میکنن. پس نتیجه میگیریم ک باید بهترین خودمونو ارائه بدیم؛ و میشود اگر در مسیر درست قرار بگیریم. اگر رو پیشرفت شخصی و حرفه ای شدنمون کار کنیم، اگر مهارت حل مسئله، خود باوری، اعتماد ب نفس و تلاش و پشتکار و توکل رو در خودمون افزایش بدیم. میشود اگر صادق باشیم و درستکار و کیفیت کارمون رو ارتقا بدیم..

    و اینکه..

    استاد شما تو یکی از دوره هاتون ی چیزیو گفتین ک خیلی جالب بود…اره تو دوره قانون افرینش. وقتی یکی از دوستان ازتون پرسید چ طوری شما میگین تلویزیون نمیبینین ولی مسابقه کشتی رو دیدین و شما گفتین وقتی در مسیر درست باشین چیزیو میبینین ک اتفاقا بهتون کمک میکنه..من دقیقا اینو امروز تجربه کردم…من اصلا تلویزیون نمیبینم و کلا فاصله گرفتم ازش. امروز اتفاقی کنار همسرم نشسته بودم و داشتیم درمورد موضوعی باهم حرف میزدیم ک نمیدونم چی شد و خندوانه رو دیدیم… اقای جوان داشتن با اقای محمدرضا علیمردانی صحبت میکردن و ایشون از بیماری لاعلاجشون حرف میزدن ک تحسین و تعجب منو واقعا برانگیخت و دوست دارم اینجا هم بگم ک برای خودم و دوستان درسی بشه. اگه میخواین میتونین تو یوتیوب سرچ کنین، خندوانه فصل هشتم، مصاحبه با اقای علیمردانی..خیلییی پر از درس و اگاهیه…و نحوه نگاه شما ب تجربه های ازاده جان باعث شده ک من هم نگاه متفاوت ب حرفای ایشون داشته باشم و درس های ارزشمندی بگیرم…

    داستان ایشون از اونجایی شروع میشه ک خیلییی ب تئاتر علاقه داشتن ولی پدر و مادرشون مقاومت شدیدی نشون میدادن… اقای علیمردانی دست از خواستشون برنداشتن و هرررجوری بوده رفتن و سرانجام ب هدفشون رسیدن ک ب من درس ادامه دادن رو داد. تسلیم نشدن و جا نزدن..حتی اگه مقاومتی وجود داره. بعدش همون ادما میان سمتت و تشویقت میکنن وقتی پیشرفتتو میبینن…

    مورد بعدی بیماری لاعلاج ایشون بوده ک از مادرشون ب ارث برده بودن…مشکل تارهای صوتی ک نمیتونستن قشنگ حرف بزنن. رفتن پیش دکترهای مختلف اما همشون ناامیدش کردن. یکی از دکترها گفته ببین ی نفر مشکل پا داره، ی نفر دستش مشکل داره، توهم مشکلت اینه و باید بپذیری. اما میگفتن من علاقه زیاااادی ب تئاتر داشتم و مدام غر میزدم پیش خدا و گریه میکردم ک چرا استعدادو بهم دادی ولی ابزارو ازم گرفتی؟ خلاصه ی بار داشتن تو خیابون راه میرفتن و ب خدا گفتن ک ی نشونه بهم بده و کمکم کن. تو همون مسیر ی مغازه ای رو دیدن ک دم درش پر از گیاهو نقاشی بوده و ایشون مجذوب اون اثار هنری شده بودن. وقتی رفتن داخل مغازه نقاش رو دیدن ک دست نداشته و با دهان نقاشی میکشیده. میگفت من اونجا میخکوب شدم وقتی اینو دیدم. با حالت گریه و شادی ب خودم گفتم خدایا من چرا ناشکری میکردم تو خودت میخواستی ب من ندی اینو…گفت من تسلیم شدم و گفتم اوکی من میرم رو پانتومیم کار میکنم و دیگه ناشکری نمیکنم..گفت از اون موقع درها برام باز شد. وقتی اینو شنیدم یاد داستان حضرت موسی افتادم ک وقتی ب خدا گفت تسلیمم و مقاومتی نکرده اتفاقات خوب براش افتاده…یعنی تسلیم بودن و سپردن خودت ب خدا، اطمینان بهش و پذیرفتن اینکه من قدرتی ندارم…

    ایشون گفتن من ی معلمی داشتم ک خیلی مهربون بود. ی بار رفته بودم باهاشون ی جایی ک کتابخونه داشت و متعلق ب معلمم بود. بین اون همههه کتاب، اتفاقی ی کتابی رو برداشتم ک خیلیی کهنه بود و وقتی بازش کردم دیدم درمورد ی قاری مصری حرف زده ک مشکل منو داشته و ی ترفندیو ب کار برده ک خوب شده. گفت من ب خودم گفتم من ک این همههه راه رو رفتم اینم میرم و ب خودم گفتم همه مشکلا ک قرار نیس از راه داروهای شیمیایی حل بشه. راه حل های دیگه هم هست. این حرفشون منو یاد استاد انداخت ک میگفتن شرک یعنی مثلا بگی فقط این دارو یا دکتر میتونه حال منو خوب کنه ولی اونی ک توحیدی باشه میگه نه خدا منو خوب میکنه ن داروی خاص و ممکنه از طریق ی ترفند دیگه خوب بشم. من با خودم فکر میکنم همین نگاه توحیدی ایشون و نچسبیدن ب داروهای شیمیایی باعث حرکت ایشون و پذیرفتن این روش شد. خلاصه گفتن ک من اجرا کردم و خب سختم بود. چون من باید ی ماه حرف نمیزدم و مدرسه منو اخراج کرد ولی ولی ولی من صدا میخواستم. یعنی هدفش اینقدر بزرگ بود و میخواست ک بهای ب این بزرگیو پرداخت کرد بعنی اخراج شدن از مدرسه حتی…و سرانجام بعد از پنج ماه و بیست و یک روز صداشون بهتر شده😍😍😍 و این مثالی بود برای من ک وراثتم جلوی تورو نمیگیره. اخر برنامه هم گفتن ک شما اگه واقعا ی خواسته ای دارین مثل بچه ها عمل میکنین ک چ طوری وقتی خواسته ای دارن خودشونو ب در و دیوار میزنن؛ و گفتن شکست خوردن، زمین خوردن، بخشی از مسیره و موفقیت در رها نکردنه.  ادامه دادنه و این رمزشه..خیلی حرفاشون قشنگ و الهام بخش بود. خواستم اینجا هم بگم تا برای خودم بازگو بشه و دوستان هم اگه میخوان فیلم کاملشو ببینن…

    ممنونم از شما استاد ارجمند و عزیز😍❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: