مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- باورهایی برای “ساختن استقلال مالی”؛
- مسیر تکاملی رشد؛
- خواسته ها چگونه شکل می گیرند و چه عاملی آنها را محقق می کند؟
- فقط بر “برداشتن قدم پیش رو”، تمرکز کن؛
- توانایی تشخیص اصل از فرع و تمرکز مطلق بر اصل؛
- باور چیست و چطور باید آن را تغییر داد؛
- “تأیید نتایج کوچک” و قدرت سازنده ی این نگرش؛
- “نگران نبودن درباره مسائل احتمالی پیش رو”، پای حرکت شما به جلو است؛
- فقط به آنچه فکر کن که: دوست داری اتفاق بیفتد؛
- تمرکز بر پیشگیری از مسائل احتمالی، شما را از حرکت، منصرف می کند؛
- درباره شناخت موارد مرتبط با کسب و کار خود “کنجکاو” باش و “آگاهی” کسب کن؛
- جوانب کسب کار خود را بهتر بشناس و دست از این یادگیری بر ندار؛
- تکامل به معنی پر شدن یک زمان خاص نیست بلکه فرایندی است از: اجرای ایده ها، به شناخت رسیدن، درس گرفتن و بهتر شدن در این روند؛
- معجزه ی تکرار ورودی های قدرتمندکننده؛
- قدرت تمرکز بر نکات مثبت؛
منابع بیشتر
جلسات 7،8،9،10 از دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها
مفهوم فرکانس و چگونگی تنظیم آن
برای دیدن سایر قسمت های «گفتگوی استاد عباس منش با دوستان» کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD659MB85 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 66 | عوامل تحقق خواسته ها69MB85 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 1 دی رو با عشق مینویسم
این فایل نشونه ای بود برای من و متن توضیحاتش که سبب شد رد پام رو اینجا بنویسم
خدایا شکرت
دست ،جیغ ،هورا
این منم که دارم خلق میکنم
خدای من شکرت
امروز در تمرین ستاره قطبیم نوشتم
دقیقا این جمله رو
دوست دارم که امروز به حسابم ،یک میلیون و 500 واریز بشه و من ازت بی نهایت سپاسگزاری میکنم
وقتی نوشتمش اولش کمی شک داشتم و گفتم عدد ننویس
اما چون یه بار عدد نوشته بودم و همون عدد به حسابم واریز شد که چند روز پیش بود
650 گفته بودم و حتی در رد پام نوشتم در سایت عدد رو و 675 به حسابم واریز شد
و امروز هم نوشتم چون یه بار شده بود دلم آروم بود و مطمئن تر نوشتمش
اما سعی کردم با احساس خوب ،صحنه پایانی رو ببینم و حسش کنم و مبلغ رو در حسابم ببینم
و قشنگ دیدمش و تصورش کردم و با چنان ذوقی حتی پیامک بانک رو دیدم که نوشته مبلغ 1 میلیون و 500 به حساب شما نشست
وای خدای من چقدر من ذوق کردم
وقتی اینو گفتم و باقی نوشته هامو نوشتم وبرای تک تکشون ذوق کردم ، بعد حاضر شدم تا برم سرکلاسم
من از نقاشی دارم تکاملم رو از مبالغ پایین شروع میکنم
میدونم که خدا کمکم میکنه
یه خانم از کلاس بعد از ما ،بهم گفته بود ، میاد تهران و چون از شهر دیگه میومد دیر به دیر میاد کلاس و فقط این دو هفته رو سر کلاس میاد ، و گفته بود نقاشیام و انارارو براش ببرم و گل سر انار ببرم براش تا انتخاب کنه
و من نمیدونستم چقدر قراره خرید کنه
اما یهویی نوشتم 1500 به حسابم میاد
و نوشتم و روز بهشتیم رو آغاز کردم
و حاضر شدم و رفتم تجریش سر کلاس رنگ روغنم
تو مسیر مترو نزدیک خونه مون یه پارک بزرگ هست که یه دریاچه بزرگ داره که وسطش یه پل بزرگ داره ،همینجور داشتم نگاه میکردم ، من قبل ورودم به سایت
اولین سال هایی که اومدیم تهران به این پارک بیشتر میومدیم اما بعد دیگه نرفتیم
و من همیشه وقتی میومدم به این پارک ،میگفتم من یه خونه میخوام دقیقا به بزرگی این پارک که دریاچه و پل داشته باشه
و امروز دیدم تابلویی که مساحت پارک رو نوشته بود 53 هکتار
انقدر ذوق کردم برای دیدن 53 هکتار
گفتم وای خدای من خونه من به این بزرگیه و دریاچه اش میخوام بزرگتر از این باشه و دقیقا دیدم با جزئیاتش و درختاشو قشنگ نگاه میکردم و اتوبوس رد میشد و من داشتم لذت میبردم
وای خدای من
من این درخواست رو سال 1394 تا 1396 رو فراموش کرده بودم و امروز به یک باره با دقت کردن به روی پل و نوشتنش به یادم اومد
که من جدیدا نوشتم و در تجسم هام این مدل پل رو دیدم و خونه ام وسط پل هست
و وقتی اردک و غازا رو نگاه میکردم ،به یکباره خونه ای که تو تجسمم نوشتم اومد جلوی چشمم
و خودم و عشق دلم رو دیدم
وای چقدر جذاب بود
آب و هوای عالی با اردک و غازایی که توی آب کیف میکردن و عشق میکردن رو دیدم و اسب قهوه ای و مشکیم رو و کلی زیبایی های دیگه رو دیدم و خدا رو شکر کردم
و انقدر حالم خوب شد که تا تجریش کلی حالم عالی بود و با خدا صحبت میکردم
وقتی رفتم سوار قطار بشم
همیشه رفتنی به تجریش میرم قسمت جلو قطار سوار میشم چون وقتی میرسه به تجریش درش ،درست جلو خروجی نگه میداره و من میتونم به راحتی برم بیرون
وقتی رفتم وایستم منتظر بمونم قطار بیاد ، چشمم افتاد به یه نوشته
نمیدونم از کی این بیلبورد هارو چسبوندن به دیوارای مترو
همین که خوندم
نوشته بود
خودت انتخاب کن
سریع گفتم من تو رو انتخاب میکنم خدا
و خندیدم و سوار قطار شدم
تو راه تجسم میکردم و لذت میبردم و چشمامو میبستم و میخندیدم
وقتی رسیدم قیطریه درای مترو که باز شد دوباره دیدم نوشته خودت انتخاب کن رو
و دوباره که دیدم تاکید بود
خدا داشت بهم میگفت انتخاب کن یا من یا …
که من به سرعت گفتم تو
ربّ من ،تو رو میخوام
میدونستم منظورش چیه؟ از خودت انتخاب کن
منظورش این بود که قدم آخر رو که برای رهایی از عشق باید بردارم رو بدون هیچ فکری رها کنم که مثلا دلم بمونه و بگم کاش میشد که به فردی که دوستش دارم برسم
که دقیقا همین خواسته ام سبب شد من پا در این مسیر آگاهی بذارم و تو رد پای روز 30 آذرم نوشتم همه رو
و وقتی رسیدم تجریش امروز باید 2 میلیون و 750 برای شهریه کلاس رنگ روغنم میدادم
خیلی خوشحال بودم که میتونم پرداخت کنم
من تا خرداد سال بعد پول شهریه کلاسامو دارم
با خودم عهد کردم که اصلا به اون پولا دست نزنم و من باید با پول دوست بشم و پول رو خلق کنم
و اینو از دوره 12 قدم یاد گرفتم
و همین هم میشه
چون تعهد دادم و سعی میکنم عمل کنم
وقتی رسیدم سر کلاس یکی از همکلاسیامانار سفارش داده بود
گردنبند انار رو بهش دادم و 100 واریز کرد
اولینمبلغی که به حسابم واریز شد
خدایا شکرت
تجسم ها دارن کار میکنن
وقتی کلاس شروع شد و من تمرینم رو نشون استادم دادم
استادم گفت طیبه تو چه کردی ؟ آفرین ،چقدر خوب داری پیش میری
و وقتی هی داشت تعریف میکرد ،و الان دارم مینویسم
فقط دلیلش یه چیزه
و اون اینه که من دیگه تمرکزمو گذاشتم فقط و فقط روی نقاشی
به استادم گفتم که یه تیکه رو گفته بودینکار کنیم ولی من حس کردم که نیاز هست دوباره کار کنم ، و این شد که یه بارم کار کردم روی پارچه رو و بازمکار میکنم و استادم گفت همین درست ترین کاره
و گفت که آفرین ،من یه همچین آدمی میخوام که فعال باشه و علاقه مند به کارش باشه
و بعد به استادم گفتم حس میکنم که باید زیاد روش کار کنم و هرچند بار که رنگ بزنم از روش میشه؟؟؟
دیدمخوشحال شد و گفت بله که میشه
گفت بیا یه چیزی بهت بگم طیبه
هر موقع نقاشی کشیدی و دیدی هنوز جای کار داره ،تمام صدتو بذار براش ، وقتی حس کردی که دیگه بسته ،رهاش کن
ولی اینو میدونی که تو صدت رو گذاشتی
و این مهمه
پس از این به بعد تلاشتو بیشتر کن
و خیلی خوشحال بود و گفت پارچه ات که رنگ کردی خیلی خوب شده و گفتم دوباره میخوام کارکنم
وقتی کلاسمون تموم شد و خواستیمبرگردیم ،همگی رفتیم کنار سفره شب یلدایی که تو پاساژ پهن کرده بودن عکس بگیریم و خیلی عکس عالی شد
همراه دو استاد عزیز
استاد رنگ روغنم و استاد طراحی
و برگشتیم و خانمی که به من گفته بود که انار و گل سر و نقاشیامو ببرم و ببینه ،باهمدیگه سلام و احوال پرسی کردیم و کارامو نشونش دادم
و دیدم 5 تا انار و یه زیر لیوانی و دو تا گل سر برداشت
وای خدای من چقدر ذوق داشتم
هنوز جمع نکرده بودم ببینم چقدر میشه ،ولی میتونستم حدس بزنم حدود یک میلیون شده
بهم گفت از جزوه استاد که برای نقاشی فرستاده کپی بگیرم و براش بیارم و پول اونم بهم پرداخت کنه که جزوه به زبان انگلیسی بود وطرح نقاشی زیادی داشت، گفت به عروسم میگم ترجمه کنه و بیارم برات و چون کلاسشون تموم میشد از سفارشاش عکس گرفتم و رفت کلاسشون و گفت بگو چقدر باید واریز کنم و منم برگشتم خونه
مادرم سپرده بود که سبزی خورد شده و آبلیمو بخرم از بازار و گرفتم و برگشتم خونه
تو راه سریع جمع کردم کل خریدای هنرجوی استادم رو ، دیدم 1 میلیون و 600 میشه
وای داشتم از خوشحالی ذوق میکردم
چون من امروز نوشتم تو تمرین ستاره قطبیم که 1 میلیون و 500 به حسابم واریز میشه
اما بیشتر به حسابم اومد
با 100 هزار تومان گردنبند همکلاسیم
جمعا 1700 به حسابم واریز شد
200 رو گذاشتم به حساب بی نهایت بخشندگی خدا که هر بار به خودم یادآور بشم که خدا بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکنم بهم عطا میکنه و داره تکاملی اینو به من یاد میده
سری قبل 25 هزار تومان اضافه تر از مبلغی که نوشتم داد
ربّ من ،ماچ ماچی من ،حواسم به ریز ترین کارهات هستا که دقت کنم و درک کنم که این اضافه هایی که عطا کردی برای چیه
و برای اینه که تو فراوان داری و عطا میکنی و داری با این دلبریات به من یاد میدی که بیشتر و طلبکارانه تر بخوام و تجسم کنم و لذتشو ببرم
چی داره رخ میده خدای من
منم که دارم خلق میکنم ،منم که دارم از روزی که شروع کردم به جدی گرفتن این تمرین ، تک تک روزهام رو به بهترین شکل رقم میزنم
و بقیه نوشته هام در دست اقدام ربّ ماچ ماچی بی نهایت عظیم و عشق و ثروتمنده که بی نهایت از همه جنبه ها بهم عطا میکنه
خدایا شکرت
و تو داری به من کمک میکنی هر لحظه ای که قدم برمیدارم
و من لذت میبرم از این قوانین و به سجده میرم و شکر میکنم
سر کلاس که بودیم پیام برام اومد که فردا بعد کلاست میتونی امانتی هارو بیاری؟ چون سر کلاس بودم، به رنگ کردن استاد توجه کردم و حواسمو جمع کردم تا بعد جواب بنویسم
وقتی برگشتم و سوار قطار مترو شدم
چشمامو بسته بودم و داشتم واضح میدیدم و تجسم میکردم لحظه ای رو که امانتیم رو میگیرم و همه چیز به خوبی پیش میره
خدایا شکرت
و میگفتم همه چیز به نفع من رخ میده
امروز چند باری نجوای ذهنم خواست حالمو ناخوب کنه اما به خودم گفتم سریع حالتو خوب کن و تو احساس ناخوب نمون
و جلسه سوم قدم دو یادماومد که استاد میگفت دو هفته رفتم عشق و حال و اون جریان به کل محو شد و هیچ ادامه ای نداشت
و حل شد همه چی
و جلسه دوم رو گوش دادم که در مورد تجسم بود
وقتی تو قطار بودم چشمامو بستم و شروع کردم به تجسم و دیدن اینکه خدا دستاشو باز کرد و من نشستم رو دستاش
حال خوب ،به سرعت در کل بدنم جاری شد
و من رو در آغوش کشید ،دلم خواست که نوک انگشتشو بذاره روی قلبم و از نور و عشق بی نهایتش به من ببخشه
و خدا به سرعت چشم گفت و همین شد
گرمای انگشتشو حس میکردم روی قلبم و جوری میخندیدم که نتونستم دیگه جلوی خودمو نگه دارم و بین اون همه جمعیت دستمو گذاشتم رو دهنم و فقط خندیدم
وای خدای من ، هنوزم گرماشو حس میکنم
نورشو دیدم که به کلِ بدنم داره منتقل میشه و از قلبم به همه جای بدنم و تک تک سلول های بدنم میره و در یک رقص بی نهایت زیبایی بودم و در وجودم به یکباره پر شد از حس خوب
انقدر قلبم گرمای ملایم و البته شدید بود گرما که حس آرامش میداد و گرم شده بود که حس میکردم عشق بی نهایتش رو
چقدر سریع عمل میکنه این تجسم
از این به بعد بیشتر از این تجسم استفاده میکنم
راهشو پیدا کردم
چون که وقتی سریع میگم خدا دستتو بیار تا منو ببری و بنشونی روی شونه هات ،به سرعت حالم خوب میشه
بعد که میخندیدم گفتم خدا بغلم کن
وای که چه دستای بی نهایت بزرگی داشت و فقط نور بود و نور
انقدر بزرگ بود که من تو دستاش یه ذره بودم ،ذره هم نبودم ،هیچی نبودم هیچی
و من بین دستای گرم و بی نهایت عشقش ، پر شدم از عشق ،
پر شدم از حس فوق العاده عالی و شادی و سلامتی و آرامش که فقط میخندیدم و میخندیدم
هر کس نمیدونست فکر میکرد دیوونه شدم ،که واقعا این عشق دیوونه میکنه آدمو
الانم وقتی دارم مینویسم انقدر حالم خوبه که نمیتونم جلوی اشک شوقم رو بگیرم و میخندم
بعد که بغلم کرد آرامشی داشتم ،که فقط خندیدم و گفتم همه چیز به نفع من رخ میده و همزمان داشتم به صدای استاد عباس منش گوش میدادم و به اینکه
خواسته من همونجوری میشه که من میخوام
اون کسی که قرار بود فردا ببینمش و دو سال پیش دیدمش و آخرین بار یک سال پیش دیدمش ، برای من با احترام ،با اهمیت و با عشق و با مهربانی صحبت میکنه و هرچی من گفتم میگه چشم و به خوبی همه چیز به زیبا ترین شکل ممکن رخ میده
و با اینکه هیچی از بعدش نمیدونم ، ولی اینو میدونم که همه چیز به نفع من رخ میده
و همینطور هم شد
در عین ناباوری ،خودش گفت میاد و امانتیم رو میده و امانتی که دست من داشت رو میگیره
اصلا فکرشم نمیکردم که خودش بیاد
اولش گفت میاد بعد که با کلاس رفتن من ،ساعتش جور نبود به یکباره گفت نمیاد و بعد گفت میاد
جریان این موضوع رو در رد پاهای این تقریبا دو هفته ام نوشتم و دیگه جزئیاتشو نمینویسم
مربوط میشه به قدم آخری که برای رهایی از عشق باید بردارم
و بعد کمی احساسم ناخوب شد که دیدم نوشت ولش کن نمیام
و سریع گفتم به فایل جلسه دوم قدم دوم دوره 12 قدم گوش بدم
و وقتی به صدای استاد گوش میدادم ، دیدم نتونستم کنترل کنم و احساسم رو خوب کنم
سریع یاد یه تجسمم افتادم
که صبح هم انجام داده بودم تو مترو
و شروع کردم به تجسم و گفتم همه چیز به نفع من رخ میده
که به یکباره گفت میاد و فردا تحویل بگیره
من چند روزیه که شبا وقتی میخوابم ، تجسم میکنم که خدا با دستای بی نهایت بزرگش دستشو میاره پایین تا من دستشو بگیرم و دستمو میگیره و میشینم رو دستاس
وای چقدر دستای گرمی داره خدا
الانم که مینویسم قشنگ دستای گرم و نرم و پر از عشقشو حس میکنم
همین که میشینم رو دستای نورانیش منو بلند میکنه و میذاره رو شونه هاش
رو شونه هاش انقدر بزرگه و وسیع و نرم و نورانی هست که من بی نهایت حس خوب دارم
قلبم باز میشه وقتی میبینمش
از کله ماچ ماچیش ماچ میکنم و محکم بغلش میکنم
وقتی هم که بغلش میکنم دستام فرو میره به نور بی نهایت عظیمش
الان یهویی یاد هدیه ای که از عضو سایت عباس منش که اومد جمعه بازار و دیدمش ،یادم افتاد
الان آویزونش کردم روی شلف دیواری میزکارم
تیکه ای از قلب نورانی خدا که بهم هدیه داده
عشق دلم سپاس گزارم
الان دیدم دارم لپای پر نورشو میگرم و بغلش میکنم
چقدر حس خوبی داره
الان از خنده زیاد لپام گرم و محکم شدن
چند روزیه که حس میکنم لپام تپل شدن آخه زیاد میخندم و عضلات صورتم هر روز دارن ورزش میکنن و کیف میکنن
خدایا شکرت ماچ ماچی جانم
گریم گرفت خدای من شکرت
الان 18:32 هست ورسیدم خونه و من دارم مینویسم
وقتی رو شونه هاش نشستم و حالم بی نهایت عالی میشه شروع میکنم به تجسم خواسته هام
و خدا هممن رو به راحتی و هموار ترین و به ساده ترین شکل ممکن هدایتممیکنه
ما امروز قرار بود بریم خونه خاله ام ، وقتی ساعت 7 شد حاضر شدیم و رفتیم
وقتی رسیدیم مسجد کنار خونه شون داشتن شیرینی و شیر کاکائو میدادن
رفتیم و گرفتیم و من بازم شیرینی نخوردم
چقدر داره راحت میشه برام
از روز اول خیلی بهتر شدم و مقاومتم کم تر شده
فقط یکم شیر کاکائو خوردم و رفتیم خونه خاله ام و شیرینی هارو بهشوم دادیم
وقتی شام خوردیم و نشستیم ،من دیدم دوباره نجوای ذهنم افکار ناخوب میاره و تلاش کردم تا کنترل کنم ورودیای ذهنم رو
و دوباره سعی کردم تجسم کنم که روی شونه های خدا هستم
و همزمان فایل استاد رو گوش دادم و خوابم برد و وقتی بیدار شدم دیدم خاله ام سفره باز کرده و چون شب یلدا نبودیم برای ما کلی خوردنی چیده و مادرم و بقیه داشتن از خوردنیا و میوه ها میخوردن
چقدر طیبه تو تغییر کردی دختر
من وقتی بیدار شدم ،گفتن بیا بخور
دیدم سفره پر از آجیل و گردو و شیرینی و میوه و چیزای دیگه و یه کیک تولده
من هیچی دلم نمیخواست بخورم
چی داشتم میدیدم
مقاومتم خیلی کمتر شده
حتی دلم نخواست کیک بخورم
و فقط یه موز برداشتم و خوردم، چون موز پرتئین داشت و دیگه هیچی نخوردم ،حتی چای هم نخوردم
خدایا شکرت
من دارم خودمو آماده میکنم برای دریافت دوره قانون سلامتی
دارم لیاقتمو با این کنترل کردن ذهنم برای نخوردن شیرینی ،نشون میدم و بخش کورتکس مغزم که مربوط به اراده هست رو فعال تر و بزرگتر میکنم تا بتونم قدم های بزرگتری برای تغییر بردارم
به خودم افتخار میکنم و لذت میبرم از اینکه مشتاق تغییرم و پایبندم به این قوانین زیبای خدا و سعی دارم که هر لحظه تا جایی که میتونم عمل کنم
چون طبق عمل و اقدام من هست که نتیجه میگیرم
پس من ، با عشق ادامه میدم این راه پر از عشق رو
و خدا داره همه کاراشو انجام میده و منم لذت میبرم از تک تک لحظات این مسیر پر از عشق و آگاهی
وقتی نزدیکای یک شب برگشتیم خونه ، داداشم خواهر و خواهر زاده ام رو برد برسونه خونه شون
من سریع یادم اومد به خواهرم نگفتم روزت مبارک
رفتم و صداش کردم و دست دادم باهاش و بوسش کردم گفتم روزت مبارک روز زن مبارک
و انقدر خواهرم خوشحال و متعجب شد که برگشت بازم با مادرم رو بوسی کرد با اینکه بهش گفته بود روزت مبارک
و خواهر زاده ام رو هم بوس کردم
من لیاقتمو میخوام برای دریافت دوره های دیگه هم نشون بدم
میخوام خوب باشم و حس خوب رو منتقل کنم و با خودم به صلح برسم
خدایا شکرت
این دومین قدمی بود که سعی کردم با خواهرم با عشق صحبت کنم
خدایا شکرت
چقدر خوبه که یاد گرفتم که چجوری میشه که آدم لیاقتشو نشون میده
اینجوری که یاد گرفتم ،
این بود که :
من وقتی عشق میخوام
باید اول به خودم عشق بدم و احساس خوب داشته باشم و با خودم حالم خوب باشه و به صلح برسم با خودم
و کل روز آگاهانه توجه کنم به زیبایی ها و عشقی که خدا به همه بنده هاش داره
و بعد نکات مثبت آدما رو ببینم و به خودم بگم
و ازشون قدر دانی کنم و هر لحظه سپاسگزارتر باشم و از خدا هم سپاسگزاری کنم
و درون قلبم یادم باشه که آدما هستن که دستی هستن از دستای خدا که به من کمک میکنن و یا عشق میدن به من
پس هم باید سپاسگزار انسان ها باشم و هم سپاسگزارم خودم و سپاسگزار تر برای خدا
خدایا شکرت
وقتی رسیدیم خونه من 7 تا گل قرمز بافته بودم و 4 تا گل سفید که برگ هم بافته بودم و دسته گل درست کرده بودم، تا فردا کنار امانتی ها هدیه بدم برای مادر فردی که قرار بود بیاد امانتیم رو بیاره و هدیه روز مادر رو بدم و به مادرش تقدیم کنه
و دسته گل رو درست کردم با کلی عشق
اینبار با این نیت که برای خدا درست میکنم و برای شاد شدن دل یک مادر درست میکنم و خیلی حس خوبی داشتم
اینبار دیگه اون نیت دو سال پیشم رو نداشتم که دوست داشتم با هدیه دادن بگم که چقدر برای من ارزشمنده و دوست داشتنمو نشون بدم
درسته هنوزم ارزشمنده اما این ارزشمندی دیگه بوی خدا به خودش گرفته ، حس خدایی بهش گرفته
امروز داشتم با یه نیت خوب که پشتش شادی دل یه مادر برای روز مادر هست و برای خدا انجام میدادم
خدایا شکرت
چقدر تو این دوسال نیت های من فرق کرده
دیگه سعی ندارم با هدیه دادن، دل کسی رو بدست بیارم
الان که هدیه میدم میدونم که برای خداست و برای حال خوب خودم هدیه میدم
و البته که بی نهایت فراوانی رو میتونم دریافت کنم
و باز هم از عشق خدا، من هم مثل خدا ببخشم و هدیه بدم
خدایا شکرت
روز بی نهایت عالی بود
فردا به کمک خدا روز بسیار بزرگی برای من خواهد بود
از خدا میخوام کمکم کنه
من تیک امروزم رو به یادم نگه میدارم تا همیشه سعی کنم یادم بیارم و برای خواسته های بعدیم که مینویسم در تمرین ستاره قطبیم و به زبان میگمشون ،استفاده کنم و به خواسته های دیگه ام برسم
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام