اگر بپرسم قادر مطلق و تنها منبع قدرت کیست، جواب افراد بسیار زیادی، این است که خداوند، منبع همه قدرتهاست. دست خداوند بالاتر از همه دست هاست.
جواب شان خداست اما رفتارشان چیز دیگری است. برای آنها وعده رئیس بانک، واقعی تر از وعده ی خداوندی است که می گوید:
من نزدیکم و اجابت می کنم دعای هر فردی که من را اجابت نماید.
آنها میگویند قدرت در دست خداوند است، اما از حکومت ها، دولت ها، کارفرماها و… می ترسند و دوامشان را منوط به وجود آنها می دانند و برای حل مشکل شان به انسان هایی با ویژگی های خودشان متوسل می شوند.
اگر خداوند برایت کافی نیست، باید آن را از نو بشناسی و توحید و شرک را دوباره معنا کنی.
مگر شرک چیزی نیست جز قدرت دادن به هر عاملی بیرون از تو و توحید چیزی نیست جز اینکه تنها منع قدرت را نیرویی بدانی که که کنترل زندگیات را در دست باورهایت قرار داده است.
از زمانی این خدا را دوباره شناخته ام و توحید را در رفتارم جاری ساخته ام، خداوند برایم کافی بوده است. همین نتیجه مرا برآن داشته تا رسالتم را اشاعه توحید عملی در سراسر جهان بدانم و این پیام را گسترش دهم که:
تمام جهان بر اساس قوانین بدون تغییر خداوندی اداره می شود که، کنترل زندگی ات را دست باورهایت قرار داده است.
این نیرو را به هر شکلی در ذهنت بسازی، به همان شکل وارد زندگیات میشود. به همان اندازه که روی این نیرو حساب میکنی، به همان اندازه نیز برایت شادی، آرامش، سلامتی، ثروت و عشق میشود.
این نیرور را به شکل عشق در ذهنت بساز، تا برایت رابطه ای عاشقانه شود
او را به شکل ثروت در ذهنت بساز، آنوقت به شکل استقلال مالی در زندگی ات فرود می آید.
او را به شکل سلامتی بساز، آنوقت به شکل زندگی ای در کمال آرامش با تنی سالم در زندگی ات متجلی می شود.
این انرژی و این قدرت را رئیست بدان. این نیرو را مهم،ترین فرد و رابطهی زندگیات بدان و به این خدا وابسته شو تا قلبت آرام گیرد و نه ترسی داشته باشی و نه غمی.
خداوند یک انرژی است و به شکل هر آنچه در زندگی ات ظاهر می شود که بتوانی در ذهنت بسازی.
در جلسه ۷، ۹ و۱۰ دوره راهنمای عملی، چگونگی ساختن باورهایی را درباره خداوند آموزش داده ام تا بتوانی این انرژی را به شکل خواسته هایت در ذهنت بسازی. آن وقت متحیر می مانی از اینکه خود به خود، آن خواسته ها وارد زندگی ات شد. زیرا این وعده خداست که می گوید:
وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (۱۸۶)
آن گاه که بندگانم درباره من از تو بپرسند:- من نزدیکم و هر که مرا بخواند دعایش را اجابت مىکنم. آنها باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان بیاورند تا راهشان را بیابند. (۱۸۶)
این آیات به قدری زیبا هستند که هر بار با خواندشان از خود بی خود می شوم. هدفم از این فایل، توضیح مفهوم توحید عملی است یعنی هماهنگی گفتارمان با رفتارمان.
سید حسین عباس منش
برای مشاهدهی سایر قسمتهای «توحید عملی» کلیک کنید.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD314MB26 دقیقه
- فایل صوتی فقط روی خدا حساب باز کن24MB26 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز11 اسفند رو با عشق مینویسم
شنبه های دوست داشتنی من
روزی که هم نقاشی رنگ روغن یاد میگیرم ،هم از استاد رنگ روغنم و همکلاسیام و همه و همه درسهایی یاد میگیرم که به رشد و بزرگ شدن ظرف وجودم کمک میکنه
و من خیلی خوشحالم از اینکه خدا امروز رو هدیه داده به من تا رشد کنم
امروز وقتی بیدار شدم و بعد انجام تمریناتم خواستم برم تجریش ،یکم زودتر از خونه بیرون اومدم ومیخواستم برم به استادم بگم کتاب نقاش معروف رو که اسمش بوگرو هست رو بده و من بخونمش
چون از اون کتاب تو ایران هیچ جا نیست و استادم از خارج از کشور خریده و به قدری زندگی این نقاش رو تعریف میکرد و میگفت بهشت و جهنم رو و بیشتر فرشته ها رو به تصویر کشیده
من خیلی علاقه مند شدم تا زندگی نامه اش رو بخونم
و دوست داشتم به استادم بگم تا اجازه بده و بخونم ترجمه هایی که از اون کتاب داشته
وقتی وسایلامو برداشتم دفتر طراحیامم برداشتم تا طراحیایی که انجام داده بودمو به استاد طراحی نشون بدم
نمیدونستمچی باید بپوشم ،گفتم خدا تو بگو اما نمیتونستم بفهمم
نشونه گذاشتم
گفتم ار مامان میپرسم یه رنگ بهم بگه
اگه جزء رنگای گرم بود پالتو زرشکیمو میپوشم
اگه جزء رنگای سرد بود پالتو رنگ فیلیمو میپوشم
مامانم گفت زرد
و تو گوگل رنگای گرم و سرد رو نگاه کردم دیدم گرمه و پالتوی زرشکیمو پوشیدم
خیلی جالبه وقتایی که متوجه نمیشم به قول استاد نشونه میذارم که به جواب برسم
وقتی رسیدم تجریش خیلی هوا عالی بود و جدیدا مسیرمو تغییر دادم و از فضای باز میرم تا به کلاسم برسم
وقتی رسیدم، نزدیکای ساعت 11 رسیدم و یه عالمه درخت و گل شکوفه داده رو دیدم که تو سالنی که هفته های پیش چیدمان کرده بودن برای عید ،اضافه شده بود و زیبایی سفره هفت سین پاساژ چند برابر شده بود
خود خود بهشت بود
من عکس گرفتم و رفتم و شروع کردم به طراحی و مجسمه گرفتم از استادم که بیکار نشینم و طراحی کنم
خیلی سخت بود مجسمه اش آناتومی بدن انسان بود و کمی پیچیده تر
وقتی یکم طراحی کار کردم ، دیدم هنرجوی استادم که براش گل کشیده بودم تا برای فروش ببره اومد و گفت طیبه بردم تحویل دادم و قرار شد رنگ بزنن بهتون تا باهاشون همکاری کنید
تو دلمگفتم هرچی خیر باشه همون بشه و از خدا خواستم که بهم کار بده
و رها کردم
بعد یادم افتاد که برم و نقاشیمو از ورکشاپ رایگانی که یک شنبه ها میرم ،بگیرم
وقتی رفتم گفتن باید صبر کنی و قرار شد بعد کلاسم برم تحویل بگیرم
وقتی استادم اومد و استادم رو دیدم ،به سختی جلوی خنده ام رو گرفتم ،چون استادم به کل تغییر کرده بود و ریش و سبیل هاشو جوری کوتاه کرده بود که خنده دار بود
یا شایدم خیلی وقت بود ندیده بودمش به اون شکل برای همین خنده ام گرفت
وقتی نشستم دیدم هر کدوم از هنرجوها میان یهویی مثل من میخندن و میگن استاد مبارک باشه سبیل و ریشاتونو جالب زدین ،این بار عجیب تر از قبل شده
و استادم خودشم میخندید میگفت داشتم اصلاح میکردم یهویی دوست داشتم این شکلی بشم و تغییر کنم
برام جالب بود حرفی رو ازش شنیدم ،با خودم گفتم ببین حرف دیگران براش اهمیتی نداره
چون هر کدوم از هنرجوها یه حرفی میزدن ،یکی میگفت بهتون نمیاد ،یا میگفت خنده دار شدین و …
اما استادم گفت دوستش دارم و مهم اینه خودم خواستم این مدل رو و خیلی راحت خودشم با بقیه میخندید و توجه نمیکرد
یه درسی برای من داشت که حرف مردم هیچ اهمیتی نداشته باشه و یاد بگیرم که بیشتر از قبل این فکر رو داشته باشم که هرجور دوست داشتم زندگی کنم و سبک شخصی خودمو داشته باشم
وقتی کلاس قبل ما تموم شد ،من رفتم جا بگیرم و سریع نشستم تا یه وقت عقب نشینم و بتونم از جلو راحت ببینم کار استادم رو موقع رنگ کردن
وقتی کلاسمون تموم شد رفتم تا نقاشیمو از حراست پاساژ بگیرم که گفتن جلسه دارن و نمیشه بیارن
قشنگ حس میکردم که چسبیدم به نقاشیم و اسرار دارم که بگیرمش و نقاشی که چند ماه پیش کشیدیم رو تحویلمون ندادن ،نگذشتم ازش
و امروز یه درسی داشت برای من که نباید حتی به طراحی و نقاشیام بچسبم و من باید اینو باد بگیرم که رها باشم ،هیچی تو این دنیا برای من نیست
حتی اگر نقاشیم که یه ورق هست گم شده باشه ،نباید انقدر پیگیر و درگیرش باشم
من برگشتم و به قدری مترو شلوغ بود که وقتی تو مسیر وایمیستاد و هر ایستگاه پیاده میشدن
تو اون شلوغی به ساعت نگاه میکردم و میگفتم نمازم موند الان غروب میشه ،یهویی حس کردم میشه چشمامو ببندم و همونجا تو قطار نمازمو بخونم ، چشمامو بستم و نمازم رو تو مترو خوندم با چشمای بسته و به قدری حالم خوب شد که حس فوق العاده ای داشتم
تو هر ایستگاهب که وایمیستاد ،خانما جیغ میزدن و نمیذاشتن کسی پیاده بشه و همونجا بود که نجوای ذهنم گفت نمیتونی پیاده بشی ،تابلوت خراب میشه و از این حرفا
سریع کنترل کردم و گفتم ببین من از خدا میخوام راه رو برای من باز کنه تا پیاده بشم
و سعی کردم چند باری تجسم کنم که وقتی من خواستم پیاده بشم همه کنار وایستادن تا من پیاده بشم
و میگفتم خدا تو که این همه کار انجام دادی برای من ،این کارم میتونی انجام بدی
وقتی رسیدم به ایستگاه که باید پیاده میشدم ،بلند شدم و به طرز عجیبی همه مثل یه تونل راه باز کرده بودن برای من و مسافرایی که میخواستن سوار بشن وایستاده بودنو اصلا داخل قطار نمیومدن
وای یعنی کل اون تیکه که پیاده بشم فقط از خدا تشکر کردم گفتم میدونستم که راه رو برای من باز میکنی
وقتی پیاده شدم گفتم ببین طیبه ،ایستگاهای قبلی همه جیغ و داد میکردن که بذارید پیاده بشیم اونم تو اون جمعیت
اما تو به سادگی و راحتی تو اون جمعیت راحت پیاده شدی ،برای تو راه باز کردن تا تو به راحتی بیای
این یعنی چی؟؟؟
یعنی اینکه تویی که داری با شکل دادن مومنتوم مثبت و اجازه ندادن به افکار منفی این نتیجه رو رقم میزنی
باورهای هم جهت با خواسته ات هست که خدا داره پاسخ میده
خدایا شکرت
شب وقتی داشتم کمی استراحت میکردم دختر فامیلمون زنگ زد گفت کاپشن میارم اگه خواستین خرید کنین
و وقتی اومد من یدونه خریدم و خیلی زیبا بود ،بین صحبتاش حرفایی میزد که برای من کلی درس داشت
از اینکه وقتی تلاش کرده ، با آدمایی روبه رو میشده که ثروتمند بودن و ازش خرید میکردن و سفارش میگرفت و به قدری درآمدش خوب هست که به راحتی میتونه سفر خارج از ایران بره
حتی درمورد خوابش گفت ،انگار خدا دوباره تاکید میکرد که من حتب شده دو ساعت فقط بخوابم و کار کنم روی پیشرفت شخصیت و نقاشیم
وفتی مهمونمون رفت
هدایت خواستم که خدا، بهم بگو چیکار کنم و فایل تغییر شخصیت جهادی اکبر لازم دارد رو آورد و استاد میگفتن قدم 3 گذاشته شده در سایت و من این روز ها به هدایت خدا در قدم سوم بودم
و انگار نشونه رو داد که برم جلسه 5 قدم 3 رو گوش بدم
و این روزها دوباره تاکید میکنه که 12 قدم رو که تا قدم 3 گوش دادم متمرکز تر گوش بدم
نمیخواستمگوش بدم گفتم من وقتی دوباره برگشتم اول و جلسه هدف گذاری هستم و ننوشتم تمریناتش رو نمیخوام گوش بدم
اما تاکید رو حس کردم که باید جلسه قدم 3 رو گوش بدم
و وقتی گوش دادم دقیقا مرتبط بود دوره هم جهت با جریان خداوند
خیلی خوشحالم از اینکه حالم بسیار بسیار عالیه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
وقتی رد پامو نوشتم تو گوگل درایوم و کپی کردم تا انتقال بدم به اینجا بهم گفته شد تو این قسمت فایل فقط روی خدا حساب باز کن بنویسم
رد پای روز 15 تیر ماه
قدرت فقط خداست
نه تو قدرتی داری طیبه و نه آدمای دیگه
شرک نورز
من میخوام درمورد رای دادنم بگم
برای انتخابات
من امروز درس بزرگی گرفتم و متوجهش شدم
از بار اولی که از خدا خواستم هدایتم کنه و گفتم خدا من هیچی نمیدونم آیا رای بدم یا ندم ؟ به چه کسی رای بدم که تو میگی ؟؟
که خدا با دقیقه ساعت بهم فهموند باید به اون فردی رای بدم که کدش دقیقه ساعت بود
و خودمو رها کرده بودم و درسته نظرم یه فرد مشخصی بود ولی گفتم خدا تو بگو من نمیدونم ،حتی میخواستم رای رو خالی بندازم و بنویسم خودت زندگیتو میسازی نه رئیس جمهور
خدا هدایتم کرد و گفت بنویس
ولی امروز کاملا متفاوت بود ، اصلا فکرشو نمیکردم که اینجوری بشه
من خودم نیت کرده بودم از دو نفری که باید به یکی رای بدیم ، به یکیشون رای بدم و همون اول که خدا بهم نشونه داد و رای دادم نظرمو عوض کردم تا بار اولی که اسمشو نوشتم بار دوم اسمشو ننویسم
بعد چند تا فیلم از هر دو فرد دیدم و نظرم به یکباره تغییر کرد
رها نبودم و نمیخواستم انگار مثل بار اول بسپرم به خدا
و انقدر شرک من پنهانی بود که متوجه این رفتارام نمیشدم
در طول روز همه اش فکر میکردم اگر این رئیس جمهور بشه اینجوری میشه اگر لینیکی بشه اینجوری میشه با اینکه تکرار میکردم هیچ کدومشون قدرتی ندارن باز از اعماق باورهام این شرک وجود داشت که ترس داشتم و فکر میکردم که اینا هستن که زندگی مردم رو تغییر میدن
بعد تا لحظات آخر شب ساعت 10 به بعد رفتیم رای بدیم با مادر و برادرم
صبحش به خواهرم زنگ زدم و گفتم به فلان فرد رای بده
بعد یه حسی بهم گفت تو نباید این کارو میکردی اون فرد حق انتخاب داره و درسته میخواست خالی بندازه ولی تو گفتی بنویس و نوشت
و طبق اون ترس هام میخواستم به خواهرم بگم بنویسه که تو فکرم این بود که اگر بتونم یه نفر رو هم بگم بنویسه خوبه رای ها بیشتر میشه
نگو داشتم اشتباه میکردم و بعد متوجه شدم که طیبه چیکار داری میکنی
تو که صاحب قدرتی نیستی ،هیچی نیستی چرا میخوای اطرافیانت رو قانع کنی به کسی رای بدن که تو میخوای و گفتی که از خدا نشونه گرفتم باراول
ولی اینبار طبق مشونه نبود و من فقط شرک داشتم
همین که شب حاضر شدم و لباسامو پوشیدم شنیدم نباید رای بدی
تعجب کردم گفتم خدا چی شد ؟؟؟
تو که بهم گفته بودی رای بده ،سری قبل هم گفتی و انجام دادم
که شنیدم اینبار نباید رای بدی
ولی باز سوال میکردم و گفتم چشم حداقل بهم بگو که چرا نباید رای بدم
وقتی رفتم و کارت ملیمو دادم خدا بهم فهموند
قشنگ داشت باهام حرف میزد
یهویی گفت طیبه گفتم رای ندی تا یاد بگیری تو قدرتی نداری
این تو نیستی که کارارو انجام میدی
خداست که کارارو انجام میده و به دل ها میندازه که به کی رای بدن
تو از صبح سعی داشتی نظر عمو و داداش و خواهراتو عوض کنی و این درست نبود ، تو علمی به غیب نداری و چیزی نمیدونی
حتی شرک ورزیدی زمانی که فکر میکردی اگه اینیکی برنده بشه چی میشه و نگران یه سری چیزا بودی
گفتم رای ندی چون باید درسایی رو یاد بگیری
اونجا بود که مادرم پرسید طیبه بنویس به کی رای میدی منم به اون بنویسم که گفتم نه مامان
تو خودت مختاری و من نباید به تو میگفتم ،به داداشمم گفتم خودتون میدونیدا هرکی رو دوست دارین بنویسید
من خالی میندازم
مامان و داداشم تعجب کردن
گفتن تو میگفتی فلانی پس چی شد بنویس بریم گفتم نه من نمینویسم از وقتی کفشامو پوشیدم تا بیام رای بدم حس کردم نباید بنویسم
و نوشتم قدرت فقط دست خداست و بس
این رفتارهای امروزم درسی بود تا یاد بگیرم که شرک نورزم و خدا رو قدرت بدونم
چشم گفتم و به گفته خدا عمل کردم و اسم هیچ کس رو ننوشتم
در صورتی که بار اول این نیتو داشتم ولی وقتی سپردم به خدا خودش هدایتم کرد
ولی بار دوم اصرار داشتم خودم انتخاب کنم که سبب شرک ورزیدنم شد و درسی که باید میگرفتم رو خدا بهم گفت
خوشحالم از اینکه خدا هر لحظه مراقبمه و کمکم میکنه
یه وقتایی انقدر پنهانی هست که متوجه شرک ورزیدن نمیشم و بعد خدا آگاهم میکنه
برای همینه استاد عباس منش میگن که هر لحظه آگاه باشین به ر4تاراتون و مچشو بگیرین
امروز من پر بود از حس خوبی که خدا بهم داد و کمکم میکنه بی نهایت ازش سپاسگزارم
چهارمین سلام من با عشق
چرا چهارمین بار؟
در 17 امین روز روز شمار تحول زندگیم از جعبه شگفتی خدا
که امروز 4 بار اومدم نوشتم
من فکرشم نمیکردم که یه روزی انقدر هر روز مشتاق تر باشم برای دیدن و خوندن و یادگیری از آگاهی های این سایت پر از عشق بینهایت خدا
فکرشم نمیکردم که یه روز ، مثل الان که نصف شبه و من با وجود اینکه صبح تا شب بیرون بودم و
یه جورایی بگم که صبح رفتم برای تحویل تابلوهای نقاشیم ،منطقه ای از تهران که خیابونا و کوچه هاش سربالایی و سرازیری بود و کلی پیاده روی کردم
بعد رفتم کلاس طراحی طلا
از اونجا رفتم برای فروختن پفیلا
الان که دارم مینویسم تعجب کردم یه لحظه گفتم وای چقدر فعال تر شدی طیبه ؟؟؟؟؟؟
من که تا چند ماه پیش اگر همچنین فعالیتی صبح تا شب داشتم خسته ترین بودم
اما الان هیچ خستگی ندارم که هیچ ،انرژی اومدن و بیدار موندن و خوندن و نوشتن تو این سایت رو هم دارم
و همه اینها رو خدا بهم داده میدونم یه هدایتیه که منو بیدار نگه داشته تا بیام و رد پامو ثبت کنم که همه شو خودش جمله بندیارو بهم میگه
چون میخواستم نیم ساعت پیش بخوابم ولی یهویی یه صدایی بهم گفت برو گوگل درایو و هرچی تو این سایت نوشتی شروع کن ذخیره کن
قبلا از فایلایی که از استاد شنیدم که میگفتن نوشته هاشونو گوگل درایو ذخیره میکنن امتحان کرده بودم ولی بلد نشده بودم و رهاش کردم تا به امروز
تا به این لحظه که به ندای درونم زود گوش دادم با وجود اینکه خوابمم میومد یهو چشمامو باز کردم و گوشیمو گرفتم دستم و شروع کردم به کپی گرفتن از اولین حرفای خودم
بعد یهو یاد حرف مریم خانم شایسته افتادم
گفتم وای خدا من اصلا ذره ای یاد حرف مریم خانم نبودم اومدم دوباره متنی که برای روز 17 ام نوشتن و بخونم یهو متوجه شدم وقتی دارم میخونم انگار صدای خود مریم خانم رو میشنوم که داره خودش میخونه
حس خوبی بهم داد به این قسمت که رسیدم دوست داشتم دوباره اینجا بنویسمش
هر فایل را که گوش میکنی، درباره یک نکته از آن که در نظرت مهم آمده، یک متن (کوتاه یا طولانی هم فرقی نمیکند) بنویس.
من هر روز این متن را مینویسم و مثل همین حالا، آن را با شما در اینجا شریک میشوم و یک کوپی هم از آن در آرشیو خودم میسازم.
شما هم متن خودت را در بخش نظرات همان فایل با من و سایر همسفرانت شریک شو.
حتی میتوانی مثل من یک آرشیو هم درست کنی و یک کپی از آن نظر برای خودت داشته باشی و هرازگاهی نگاهی به آن بیندازی و آن روز از سفرت را مرور نمایی
اینو که دوباره خوندم به دوتا چیز که چشمک میزد بهم توجه کردم
1 . اینکه خدا ببین حتی اگه حواست نباشه ،چون هر لحظه ازش هدایت میخوای تو رو موقع قبل خواب هم هدایت میکنه تا عملگرا تر باشی و قدرتشو نشونت بده
2 . اینکه طیبه میبینی ؟؟تو داری بیشتر عملگرا تر میشی و به خواسته هات نزدیکتر میشی
اینکه خالق زندگیت هستی و با افکار و باورهای قدرتمند کننده که آگاهانه تکرارشون میکنی داری پاتو رو گاز میذاری
به خودم آفرین گفتم این لحظه که همین الان خیلی احساس موفقیت از همه نظر دارم و شکر گزار لطف و محبت رب بینهایت عشقم هستم
اینکه همه جهانشو ول کرده داره فقط و فقط برای من کار میکنه که هر لحظه بیشتر قدرتشو نشونم بده تا باورامو تقویت کنه و تو مسیر توحیدی بودن قرارم بده و آگاهم کنه
و از همه مهم تر باور هام رو نسبت به خودش با این بینهایت هدایت هاش بیشتر میکنه و قلبمو آروم تر میکنه تا بیشتر بتونم تلاش کنم و از مسیر لذت ببرم
وای که چقد این خدا، رب من ،صاحب اختیار من عشقه ،باحاله ،ماهه ،مهربونه ،رفیق و همدم منه
ماچ بی نهایت به این خدای باحال
من دیگه بلد شدم چطوری تو گوگل درایو متن طولانیارو ذخیره کنم زودتر بهش عمل میکنم و هر از گاهی به روز شمار تحول زندگیم نگاه میکنم و کلی از پیشرفت بینهایت برابر روزانه ام از روز قبلم لذت میبرم
احساس میکنم دارم سرعت میگیرم به کمک خدا
و باز هم ازش کمک میخوام که توحیدی تر عمل کردن رو بیشتر یادم بده
بیشتر نشونم بده که چه چیزایی باید تصحیح بشه در همه موارد
و کلی کمک های پر از عشق دیگه اش که همچنان محتاجشم
و بابت تمام کمک هایی که تا الان بهم داشته سپاسگزاری بینهایت دارم ازش
برای همه شما دوستان و همراهان این سایت و استاد و تیم عشقشون ،ثروت،سلامتی و آرامش و بینهایت ترین خوبز ها و عشق رو از خدا برای تک تکتون میخوام
دوستتون دارم ، با عشق طیبه
یه چیز جالب بگم الان متوجهش شدم
من قبلا سختم بود به اطرافیانم به خانواده ام به غریبه ها که نمیشناسمشون بگم دوستتون دارم
یه حس غریبی با گفتن دوستت دارم داشتم و حرف هایی که از بچگی شنیده بودم به هر آدمی نباید بگی دوستت دارم پر رو میشه و خیلی باور های غلط دیگه …
ولی الان یهویی باز خدا بهم یادآور شد که ببین طیبه تو نوشتی دوستتون دارم با عشق طیبه
باورهاتو بیشتر و با جهاد اکبر قدرتمند تر ادامه بده که هر روز بهتر و بهتر داری میشی
و من لذت میبرم از این همه خوبی خدا
خدایا شکرت
سلام مجدد با بی نهایت عشق
سومین باره که میام در مورد امروز مینویسم و رد پای روز 17
17 . هفدهمین روز از روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
من دارم هر لحظه از این روز شمار هارو یاد میگیرم و شگفت زده میشم
چند روز پیش که خدا برای اولین بار بهم کتاب معرفی کرد که از سایت بگیرم دانلود کردم و بخش اول خوندم
بخش دومو الان دارم میخونم
رسیدم به جایی که استاد سوال پسرشون رو گفتن و یه درک عمیقی رو متوجه شدم با هر سوال منم جلو سوال که فصل هارو کپی گرفتم مینویسم جواب خودمو
بعد چقدر زیبا بود تشبیه الماس
من دقیقا این نتیجه رو چند روزه به چشم دارم میبینم
من یه کوه پر از مهربونی پیدا کردم این چند روزو
شروع کردم مهربونی رو به خودم ،به مردم ،به جهان هستی بیشتر از قبل کردم
الان که با این مثال از کتاب رویاهایی که رویا نیستند اتفاقات این چند روزمو جای کوه الماس گذاشتم
گفتم عجب مثالی بود
من این چند روز سعی کردم وقتی آدمارو دیدم با عشق از درونم براشون طلب عشق کردم
حتی امروز به خودم گفتم طیبه تو اینجوری نبودی !!؟
تا چند ماه قبل من هر دختر پسری یا هر زن و شوهری میدیدم که به هم محبت میکردن میگفتم ببین خوش به حالشون
الان که دارم مینویسم خندم میگیره به این میخندم که چقدر خدا عشقه که از لحظه ای که من تصمیم گرفتم و به فایلی که بارها گوش داده بودم اما درمورد عشق،شادی،سلامتی همونقدر که تلاش کردم همونقدرم نتیجه گرفتم
ولی این چند روزو تقریبا یه هفته بگم وقتی فایل رابطه ما با انرژی که خدا مینامیم استاد گفت که تو عشق میخوای خود خدا عشقه ،احترام میخوای خودشه ،توجه میخوای خودشه، کافیه که ببینی چه شکلی به این انرژی بدی بهت کمک میکنه
من بارها تو این سه ماه گوش داده بودم این فایلو ولی تو این یه هفته نمیدونم کی بود گوش دادم و هی تکرار کردم آگاهانه که هر وقت مثلا خواستم موقع بیرون رفتن محبت آدمارو ببینم گفتم محبت میخوای خودشه عشق میخوای خودشه ،و میگفتم طیبه تو همه چی داری این شگفتانه ترین معجزه خداست برای تو و میگفتم و لذت میبردم این روزا
و دوباره میگفتم ببین سلامتی ،عشق ،ثروت ،شادی ،آرامش ،احترام همه چی خودشه خود خداست
تو از این به بعد شکلی بده که کمکت کنه
و من شروع کردن هر موقع دونفر دختر و پسر یا زن و شوهری میدیدم که عشق میورزن به همدیگه بلافاصله میگفتم خدایا شکرت که دارم این همه عشقو میبینم
و شروع میکردم به تحسین دختر و پسری که با عشق به هم نگاه میکردن با هم حرف میزدن
امروز که وایساده بودم پفیلا بفروشم یه لحظه به خودم اومدم دیدم من دارم با دیدن محبت دختر و پسرا به هم کیف میکنم و از درون یه احساس سبکی عمیش پر از عشق دارم
در صورتی که چند ماه پیش من کمی اذیت میشدم از چند جهت
ولی الان این قسمت از سوال پسر آقای عباس منش باعث شد بهم یاد آور بشه که طیبه تو رها شدی
تو تونستی از کوه عشقی که منبع و منشا اون رب و صاحب اختیارت هست و از همه چی بینهایتش رو داره ،پیداش کردی و تونستی به آدما به خودت که به صلح رسیدی درموردش و به جهان هستی ببخشی
الان فهمیدم که در مورد هر چیزی که درکش میکنی و تصمیم میگیری تا ببخشی به بهمه جهان هستی
به قول استاد که گفتن مهارتت در دیدن مرغوب ترین الماس بیشتر و بیشتر میشه
و کیفیتش بیشتر میشه
و من این کوه الماس رو در عشقی که این یه هفته سعی داشتم ته دلم بانگاه کردن به همه چیز بیشتر و بیشتر ارسال کنم بدون حرف زدن ،درون خودم تکرار میکردم که خدای من چقدر زیبایی چقدر عشق همه اینها عشق کامل و بینهایت توست که همه ما بهش وصل هستیم و خیلی راحت داریمش
حتی بارها شد که میگفتم عشق میخوای طیبه ؟تو که داری نیازی به عشق نداری تو که بهش وصلی این با ارزش ترین چیزیه که هر روز باید به خودم تکرار کنم
که من به منبع عشق ،سلامتی ،آرامش ،ثروت و کلی بهترین ها وصلم و دارمش و خدا هر وقت بخوام بهم میده
راهش اینه که هر روز این آگاهی هارو تکرار کنم و طبق گفته مریم خانم عزیز
که تو قسمت روز 17 ام گفتن
باور های قدرتمند کننده حاصل یاد آوری و تکرار نکات کوچکی است که هر روز در باره قوانین زندگی می آموزیم
جمله ای که باعث شد با مثلایی که یادم افتاد قشنگ و واضح تر بشه برام و میدونم همه رو خدا یادآور میشه برام چون من یادم نبود از امروزم که در رد پام بنویسم و پشت سرهم یادآور کرد تا سه بار اومدم و نوشتم
سلام با بینهایت عشق
17 . هفدهمین روز از روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
من رد پای امروزمو تو قسمت فصل یک فایل تحول زندگی من نوشتم ولی بعد یه ساعت یه صدایی بهم گفت از این به بعد تو فایلایی که هدایت میشی بنویس
و بعد چند تا چیزم یاد آور شد بهم
داشتم پفیلا میفروختم یه نفر رد شد سمت من که رسید بلند گفت سان فرانسیسکو
برام عجیب بود قبلش من گفتم خدا چی میتونم از آدما یاد بگیرم یا چی قراره بهم بگی از طریق اونا
جدیدا بیشتر دیدم تغییر کرده که وقتی میرم بیرون به یه نفر نگاه میکنم ،اول زیبایی هاشو بیشتر سعی میکنم ببینم بعد میپرسم که خدا چه چیزی باید یاد بگیرم از این فرد یا میخوای بهم بگی
بعد که شنیدم گفت : سان فرانسیسکو
یاد حرف و سوال قبلم با خدا افتادم زود تو گوگل نوشتم نمیدونستم که کدوم کشوره
دیدم کالیفرنیای آمریکا هست
یه لحظه یاد نوشته هام که تو دفترم از هدف هام که نوشتم اول دفتر طراحی طلا جواهراتم که طیبه طراح و ایده پرداز طلا و جواهرات آمریکا
یادم اومد
گفتم خدا این یعنی نشونه هست برای من ؟
درست روزی هم بود که کلاس طلا جواهرات داشتم گفتم من تلاشمو میکنم براش
خودت چگونگی و کدوم قسمت از این جهان زیبات هدایتم کنی خوشحال میشم
من در همین جایی که هستم لذتم رو میبرم از همه چیز
بعد رفتم در مورد طراحان طلا جواهرات
زندگینامه 10 طراح مشهور طلا و جواهر در دنیا رو تا حدودی چند تاشو خوندم وقتی میخونم خیلی بهم انگیزه میده تا تلاش کنم برای یادگیری
بعد اینو بهم یادآور کرد که
من موقع فروش پفیلا ، هی منتظر مشتری بودم البته سری قبل هم اینجور بود
ولی احساس میکنم سری قبل رهاتر بودم
امروز فقط انگار چسبیده بودم و میخواستم زود بفروشم
بعد چون من از صبح بیرون بودم پفیلا هارو یکی از عزیزانم زحمتشو کشید برام درست کرد و بسته بندی کرد
ذهنم شروع کرد…
ولی من سعی کردم کنترلش کنم
و خدا الان اینو یادآور شد بهم که
طیبه شرایط اطرافت رو که خواستی دخیل بدونی در فروش پفیلاهات تاثیری نداره
درونت رو کنترل کن باور هات رو هر لحظه باز بیشتر از قبل یادآور شو آگاهانه و قدرت رو فقط و فقط رب بدون
از خدا ممنونم که باز بهم یادآوری کرد و هدایتم کرد اینجا تا بنویسم و رد پامو به جا بذارم و یاد بگیرم فقط و فقط روی خدا حساب باز کنم
خدایا بی نهایت شکرت
سلام منا جان
من الان اومدم اینجا در اصل خدا هدایتم کرد
دوروزه دارم این فایل و بعد از چند باری که بارها گوش دادم گوش میدادم گفتم بذار برم سایت دوباره بنویسم یهویی هدایت کرد خدا سمت نظری که نوشته بود روز هفدهم
لبخند زدم گفتم چه جالب امروز روز هفدهم من هست از روز شمار تحول زندگی و هنوز نخوندم که چی میخواد بهم بگه جعبه شگفتی خدا از روز 17 ام
بعد که خوندم اون نظر رو
اومدم صفحه 74
گفتم خدا از نظرات باز هدایتم کن در مورد امروزم
وقتی اومدم پایین تر عدد هفت باز توجهمو جلب کرد همین که نظرتونو خوندم شما هم نوشتین 17 امین روز روز شمار تحول زندگیتون رو
به خودم گفتم حتما یه حرفی خدا برام داره که تاکید کرد دوبار 17 امین روز تحول رو
الان براتون نوشتم و میرم حرف رب عزیزم رو که تو قسمت روز 17 نوشته بخونم تا باز ازش یاد بگیرم
برای شما شادی ،سلامتی ،آرامش ،عشق و ثروت بینهایت از همه شون و بهترین ها از خدا میخوام