دیدگاه زیبا و تاثیرگذار سعید عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
دوره شیوه حل مسائل برای من دستاوردهای مهم و عالی است
چقدر فکر و باور اشتباه در ذهن خودم داشتم و هیچ وقت نمی توانستم از دست آنها خلاص بشوم
همیشه باعث عقب گرد من شده بود
در این دوره یاد گرفتم که هیچ مسئله و تضادی وجود ندارد که راه حل نداشته باشد
از همه زیباتر این باور است که راهحل همه مسائل بسیار ساده و آسان است
یاد گرفتم در این دوره که حتی درست کردن چکه شیر آب سرویس بهداشتی هم خودش یک حل مسئله است و نباید از آن به سادگی گذشت
واقعا اکنون که در حال نوشتن این کامنت هستم خیلی حالم خوب است
دوست دارم از همه نتایج خودم که در این دوره به دست آوردم برای دیگر دوستان خودم بنویسم ولی نمی دانم از کجا شروع کنم
تازه یاد گرفتم که دیگر از حل مسائل فرار نکنم و همه را خودم با کمی آرامش و کمک از خدای هدایتگر خودم آنها را حل کنم
چرا که راه حل هر مسئله در درون خودش است
مثل مشکلی که با شریک کاری خودم داشتم و مدت ها بود که نمی توانستم چگونه از دست او خلاص شوم
آخر به این راه حل رسیدم که که کل سهم خودم را به او واگذار کنم و چون می دانستم او قبول نخواهد کرد به راحتی از دست دخالت های او در کار خودم راحت شدم و آزاد شدم
راه حل این معضل را با همین دوره و آموزه های استاد یاد گرفتم
فهمیدم که هر چیزی که بخواهم در درون خودش است
تازه اینکه هر تضاد و هر مسئله ای که برای من به وجود می آید در جهت بهتر شدن من است
در جهت رشد و بزرگ تر شدن من است
با این تضاد ها است که خواسته ها در من شکل میگیرد
یکی دیگر از بهترین درس های این دوره برای من کمال گرایی بود
همیشه فکر می کردم که این کمال گرایی برای من یک صفت خوب است
اما با توضیحات استاد فهمیدم که نه تنها اینگونه نیست بلکه مانع رشد و شکوفایی من هم می شده است
چون همیشه از خودم انتظار داشتم که همه کارهایم به بهترین وجه ممکن باید باشد
همه چیز باید در سطح عالی برگزار شود
آنوقت هرگز یا من شروع نمی کردم و یا اینکه به سختی مراحل کار پیش میرفت و در نهایت هم خسته می شدم
اما یاد گرفتم که بهبود گرایی
برداشتن قدم های کوچک
مهمترین رکن پیروزی در هر فعالیت و تلاش است
یاد گرفتم که قدم اول را بردارم و باقی قدم ها را راه خودش به من نشان خواهد داد
از همه زیباتر برای من این را رقم زد که دیگر ترسی از شروع کارها نداشته باشم و به راحتی و با خیال آسوده قدم در آن راه بگذارم
تازه چقدر حالم خوبتر و بهتر می شود
چقدر ذهنم آرام تر شده است
چقدر خداوند را بیشتر در کنار خودم می بینم
چقدر راحت تر دنبال حل مسئله هستم و به دیگری واگذار نمی کنم
اینها بخشی از حال خوبی هایی بود که در این دوره برای من به وجود آمد
خداوند را شاکرم که همیشه در کنار من است و همیشه من را مراقبت و محافظت می کند
اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره شیوه حل مسائل زندگی
مطالعه نتایج دانشجویان دوره شیوه حل مسائل زندگی
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD437MB26 دقیقه
- فایل صوتی خالق شرایط یا قربانی شرایط؟25MB26 دقیقه
سلام و خدا قوت به استاد مهربون و اعضای متعهد ، خیلی خیلی ممنونم از این آگاهی های کاربردی و مفید
استاد عزیز ، من یه دوره ی دو ساله به همه محصولات شما بصورت غیر مجاز گوش دادم ، ولی نتیجه ای نگرفتم ، به قول خودتون خشت اول رو کج گذاشتم ، ولی الان با اکانت همسرم «مریم نعمتی» دوره کشف قوانین رو خریدیم و متعهد شدیم که دنیامون رو بهتر کنیم ،
اومدم از اتفاقات این چند ساله بنویسم همون سالها بود این جملات با قدرت بیشتری مرور میشد ««که داری راه کج رو میری و دو ساله نتیجه خاصی هم نگرفتی ، این بخاطر مسیر اشتباهیه که رفتی .اگه صد سال دیگه هم اینجوری پیش بری همینه نتیجه »» همه محصولات رو پاک کردم و فایلهای رایگان شما و میکس هایی که از شما آماده شده بود رو گوش میدادم ، ترک تحصیل کرده بودم و از شهر خودم به مدت دوماه مهاجرت «فرار» کرده بودم ولی سرجای قبلی یعنی همدان با شرایط کاری بهتر از قبل ،، خدمت هم نرفته بودم یهویی تو پارک تصمیم گرفتم برم خدمت و رفتم کاراشو انجام دادم و رفتم آموزشی نوژه همدان ، با این نگاه که من میرم مسافرت عشق و حال کنم ، نه با تعریفی که از بیرون شنیده بودم ، تو آموزشی بودیم که من با چیزایی که از استاد شنیده بودم زندگی میکردم مثلاً یکی از بچه ها سوتی داد و فرمانده با عصبانیت اومد گفت همه تونو نگه میدارم و مرخصی نمیفرستم ، من با نگاه توحیدی با خدای خودم رابطه داشتم و حرفای آدما رو حساب نمیکردم ترس و غمی هم نداشتم ، خلاصه همه چی به کام من پیش میرفت ، شب قبل از تقسیم یک ساعت قبل از بیداری بچه ها ،در حال که هم سرد بود و هم برف میبارید با دفترم اومدم حیاط و نوشتم جایی که میخوام برم چه شرایطی داشته باشم ، البته هرشب برنامه شکرگذاری و خواسته هامو تو دفترم داشتم ، اون شب حال عجیبی داشتم و با خدای خودم حرف میزدم، بعدش تقسیم شدیم و من همراه عده از همشهری ها رفتم پادگان شکاری بوشهر ، اغلب بچه ها ناراحت بودن از اینکه از شهرشون دور میشن و فکر خانواده و اینا ….
حالا منو بگو دارم تو اتوبوس میرقصم و حالم خوبه ، همشهری ها میگفتن بشین آبروی همدانی هارو بردی :)) من نمیفهمیدم چی میگن بیشتر قر میدادم و از اون لحظه لذت میبردم کاری با آینده ش نداشتم ، رسیدیم بوشهر ((معجزه شد)) من به عنوان فوق دیپلم از بقیه جدا شدم («در حالی که انصراف از تحصیل ») بودم و قانون اونجا میگفت من سرباز عادی هستم ولی قانون جهان چیز دیگه ای میگفت ، استاد عزیز اونایی که تو راه غصه خوردن و منو مسخره کردن رفتن برای نگهبانی از دیوار های پایگاه و نظافت و بیداری خشن صبحگاهی ،،، و من که میرقصیدم اومدم سالن تحصیل کرده ها و همه چی فوق العاده بود ، هرچقدر بنویسم حس و حال منو اونجا نمیشه فهمید ، خیلی خوشحال بودم از اینکه قانون جواب داده و منو جدا کرده ، بعد از یک ماه کار کردن بیشتر روی خودم و تکرار باورهای درست خودم دوباره معجزه شد ، من جذب عقیدتی شدم و تو فضای کاری خودم یعنی کار با کامپیوتر و …. اونجا مثل کارمند ها مشغول بودم و خیلی راضی بودم ، حدود یک ماه سرباز امامزاده بودم و چون پندمیک بود هیشکی نمیومد اونجا ، من بودم یه فضای بزرگ و راحت برای کار کردن روی خودم ، همونجا بود که با مریم نعمتی که تبریز بود با تلگرام آشنا شدم و صحبت میکردیم ، خلاصه بگم همه چی عالی بود من تو مرخصی ها با وجود اینکه پول زیادی نبود ولی توسط یکی از دوستان که اردبیل خونه گرفته بود ده روز مسافرت رفتم و با اون دوستم تا نیمه شب در مورد قوانین حرف میزدیم و بعد از اردبیل رفتم تبریز که با مریم صحبت کردیم و برام کلی غذا و سوغاتی و … آورده بود (فکرشو بکن شخصی که فقط چهار ماهه منو میشناسه) این همه به من لطف داشت ، خدارو صدهزار مرتبه شکر
…
دوباره چند ماه بعد اول دی ماه ،، من وقت مرخصی خدمت بود دوباره با همون دوست ، که از بچه های سایت هم بود و هم فرکانسی بودیم دعوت شدم برم جزیره قشم و شب یلدا یکی از بومی های بوشهر منو دعوت کرد خونشون و اونجا هم در مورد قوانین و اتفاقاتی که تجربه کردم کلی صحبت کردیم دریا رفتیم ، بعدش راهی قشم شدم با همون ساک مشکی مخصوص خدمت :)) ،، استاد تو قشم هم خوش گذروندم ،، مدیتیشن کردیم و خلاصه هیشکی مثل من خدمت نکرده بود :)) و … برگشتم همدان و بعدش بوشهر و ….
حالا از اینجا به بعد من عوض شدم و خلاصه خوشی زد زیر دلم ، تو ذهنم اعتراض میکردم به آدما و استرس ها برگشت و حواس من از قانون پرت شد ، و شرایط هم برام سخت شد ،، دوباره برگشتم نقطه اول یعنی سرباز صفر و نگهبانی و حدود 8 ماه بقیه خدمت رو پاسدار بودم و خودم میفهمیدم که از ذهن خودم خوردم و به خودم ظلم کردم ، اونجا بازم هر موقع از قانون استفاده میکردم شرایط خوب میشد مثلاً خیلی موقع ها پاسبخش منو تهدید میکرد به بازداشت ولی من ساکت روی خودم کار میکردم و فرداش نمیدونم یادش میرفت خلاصه من آزاد میچرخیدم و راحت بودم ، استاد عزیز هنوز خیلی از روزها رو ننوشتم ولی هرروز از قانون تا جایی که یادم مونده بود استفاده میکردم و نتیجه هاشم میدیدم ، خدمت رو با دوماه کسری بسیج و دوماه کسری آب و هوا تموم کردم و اومدم همدان ، مشغول بودم و با پیگیری مادرم رفتیم تبریز و ساعت 6 صبح رسیدم خونه پدرخانمم و ازدواج ما تو 5 روز انجام شد بعدشم خونه زندگیمون به لطف خدای مهربون و البته آرامش ما ردیف شد ، خدارو خیلی خیلی شکر ، از پدرم همیشه ممنونم برای خونه ای که موقت به ما داده و پدر خانمم که کلی هزینه کرد که وسایل خونه رو بخریم … الان که دارم مینویسم نزدیک یک ساله که با مریم زندگی میکنم و میخواستم بگم تا جایی که ذهنمو کنترل کردم و از هرجایی که بودم لذت بردم شرایط هم برام خوب پیش رفته و همه چی عالی بوده ، و هر موقع که حواسمو پرت کردم به آدما اتفاقات بد شده برام
،، اینم بگم که شرایط کاری خودمو تو خونه ساختم و الآنم تمام تلاشم اینکه که بهتر از قوانین جهان به نفع خودم استفاده کنم و از این دوره فوق العاده بیشتر بتونم یاد بگیرم و قوی تر استفاده کنم
ممنون از وقتی که برای خوندن قصه من گذاشتین و امیدوارم موفق تر از همیشه باشین و هرچی دلتون میخواد همون رو خلق کنید برای خودتون ،، خدانگهدار