خالق شرایط یا قربانی شرایط؟ - صفحه 14

417 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مسعود رفيعي گفته:
    مدت عضویت: 3217 روز

    “سالها بعد وقتی به این فهرست نگاه می کنی از دقت قانون به گریه میوفتی که چگونه قدم به قدم به سمت آن خواسته ها هدایت شدی و یکی یکی وارد زندگیت شدند”

    این ها جمله هایی هستند که تقریبا دو سال قبل من از فایل های استاد شنیدم و در دفتر خواسته هایم نوشتم و با تمرین قانون درخواست که در یکی از فایل های دانلودی دیده بودم، فهرستی از 107 خواسته ام رو در دفترم با شوق و ذوق نوشتم

    وقتی که این خواسته ها را می نوشتم و این حرف‌ها رو از استاد می شنیدم با اینکه ذوق خیلی زیادی داشتم ولی هنوز درک من از قوانین خیلی خیلی پایین بود فقط یک اشتیاق برای زندگی با داشتن همه تجربه هایی که می خوام رو داشتم

    اون موقع زمانی بود که قدم اول را هم تهیه کرده بودم و میخواستم قدم به قدم با استاد جلو بیام و و کلی هم در بخش خودشناسی و چکاپ فرکانسی جلسه اول قدم اول به حساب خودم درباره خودم نوشتم (و بعدش هم بخاطر اینکه واقعاً درک نکرده بودم مسائل رو، با جدیت ادامه ندادم دوره رو )

    اما الان بعد از دو سال از گذشت اون زمان میفهمم که من مهمترین مسئله ای که داشتم رو بهش دقتی نکرده بودم و اونهم پاشنه آشیلم بود

    من تقریباً از 6-٧ سال قبل که برای تحصیل از کشور زندگیم به کشور دیگری رفتم یکجور anxiety در من شروع به رشد کردن کرد و چیزی که تا الان هم همراهم هست و اما مسئله‌ای که داشتم این بود کهمن هیچ وقت این رو به عنوان مشکل اساسی و بخشی از درونم قبول نکردم و همیشه این رو به عنوان چیزی از بیرون میدیدم که سراغم میاد و با فشار ذهنی خیلی زیاد سعی میکردم اون افکار و فشار های شدید ذهنی که به شکل کار های فیزیکی و تیک های عصبی درونم بیشتر و بیشتر میشدند رو توی ذهنم آروم کنم و دسته بندی های عجیب و غریب بدم بهشونتوی ذهنم و سپس برگردم سراغ درس و زندگیم…

    من این رو هم بگم که خیلی آدم شاد شوخ طبع و خیلی اجتماعی هستم که همیشه ارتباطات خیلی خوبی میتونم با انسان ها برقرار کنم (به خاطر باور های مناسب یک نسبت به آدم ها و ارتباطات به صورت ناخودآگاه داشتم) و اهل آهنگ و رقص و کلاً حال خوب بودم همیشه..

    اما در طی این شش هفت سال که حتی با استاد و مطالب سایت هم بیشتر و بیشتر آشنا شدم و مطالب رو بیشتر گوش می دادم هیچوقت این مسئله را بخشی از درون خودم ندیدم با اینکه خیلی درباره اینکه خودمون مسئول همه کارهای زندگی هستیم می‌شنیدم و سعی میکردم قبولش بکنم و به زعم خودم قبولم کرده بودم و فکر میکردم حالا باید روی مسایل زندگی یکی یکی کار کنم و بهتر بشم .. اما همیشه این مسئله اضطراب رو چیزی بیرون از خودم میدیدم در ناخودآگاهم و سعی میکردم فقط از آن دوری کنم و هیییچ وقت اون رو بعنوان یک چالش درونی که باید دلیلش رو پیدا کنم و حلش کنم ندیده بودم و طی این چند ساله تقریباً در تماام شرایطی که کمی استرس زا بود و نیاز به تمرکز بیشتری داشت سراغم میومد و انرژی و وقت و فرصت های خیلی زیاااادی رو از من گرفته بود و واااااقعاً طعم زندگی رو در خیلی جاها ازم میگرفت

    اما خوب همانطور که گفتم از اونجایی که اصلاً من این موضوع که میتونه این مسئله برای افراد دیگه‌ای هم وجود داشته باشه رو به رسمیت نمی شناختم و با هیچ کسی دربارش صحبتی هم نکرده بودم و به عنوان چیزی از درون خودم و یک چالش ندیده بودمش و یک جورایی فقط حس میکردم یک چیزی سرم هوار شده و باید فقط یک جوری ازش دوری کنم و ادامه بدم و این مثبت اندیشی و نگاه های قشنگی که به زندگی داشتم من رو یک جورایی سرپا و زنده نگه می داشت که همین طور ادامه بدم و با وجود این مسائل بازم با حال خوب زندگی کنم

    تا اینکه در چند مدت اخیر این موضوع واقعاً به چیزی کلافه کننده و واقعاً اذیت کننده تبدیل شده بود و به حالتی رسیده بود که بهش میگن depersonalization derealization و نشانه های ذهنی و جسمی و فیزیکی خیلی زیادی به خودش گرفته و این موضوع واقعا منو عذاب می داد تا اینکه چند شب قبل، تنها توی اتاقم نشسته بودم و عاجزانه از خدا طلب کمک و هدایت کردم و با صدای خیلی بلند گفتم که خدایا من ناتوانم در کنترل شرایط من قدرت این رو ندارم که همه چیز رو سر جاش بزارم و میدونم که تو همه قدرت رو داری پس هدایتم کن به راهی که از این موضوع خلاص بشم و من می خوام یه زندگی خوب و سرشار از زیبایی با حال خوب و ارزشمندی را تجربه کنم و نمیخام این رو درونم داشته باشم… جوری که واقعاً تا حالا اینقدر عاجز و ناتوان و خاشعانه طلب کمک نکرده بودم

    یا خدااا که اینجای کامنت رو که دارم مینویسم الآن نمیدونین چه حس عجیب و غریبی دارم و دارم تپش قلب میگیرم و اشک توی چشمام حلقه زده…

    درست فردای آن روز به شکل خیلی ناخودآگاهی در مورد این موضوع با یکی از دوستانم که ارتباط خیلی نزدیک هم با هم نداریم شروع به صحبت کردن کردم و اون از تجربه های زندگی خودش و اینکه چطور با قبول کردن شخصیت و مسائل خودش به طور خیلی شخصی راهکارهایی را پیدا کرده برای اضطرابش، منی که هیچوقت با پارتنرم هم در این مورد صحبت درستی نکرده بودم، خدا دلم رو برای این دوستم نرم کرد…

    و یه لحظه این تو ذهن من جرقه زد که نکنه این چیزی که من دارم این همه وقت با خودم حمل میکنم اسمش همون anxiety هستش چون من در تمام طول این سالها فکر میکردم فقط خودم هستم که اینطور افکار رو دارم و این فقط سراغ من میاد و جدا از اینکه کنترلش را در درون خودم نمیدونستم خیلی هم زندگیم و ذهنم رو محدود می‌کرد و فکر نمیکردم هیچکس بتونه واقعاً این افکار و احساسی که من دارم رو درک کنه

    شبش اومدم خونه و شروع به چند تا سرچ ساده کردم در یوتیوب درباره Brain fog, brain, lock, confusion, anxiety و بعد از چند دقیقه با صحبت های یک جوونی مواجه شدم به اسم shaan kassam در یوتیوب که در مورد این موضوع اضطراب در زندگی و مسیر تکاملی بهبودش صحبت می کرد

    یا خدا که قشنگ احساس میکردم خدا دارد از زبان او با من صحبت می کند چون تک تک علائم و مسائلی که من با آن روبرو هستم رو داشت یکی یکی به شکلی که من خودم هم نمیتونم اینطوری توصیفش کنم به من میگفت و جالب ترین و قشنگ ترین بخش ماجرا این بود که چند تا از مهمترین موضوعاتی که برای مسیر درمان مطرح کرد اول از همه پذیرش این بود که من خودم کنترل همه زندگیم رو برعهده دارم و بعد با تغییر باورها و ذهنیتم میتونم یکجور دیگه به این موضوع نگاه کنم و رهاش کنم و اعتماد کنم به خداوند و نیرویی که در درون من هست که میتونم با تغییر کانون توجه‌ام و باور هام همه این مسائل را حل کنم و اگر من بتونم این پاشنه آشیل رو حل کنم هیچ کار دیگه ای نیست که نتونم انجام بدم

    دوستان نمیدونین این حرفایی که میشنیدم چقدر به من آرامش داد همین که فهمیدم این مسئله که من دارم رو خیلی های دیگه دارند و یه اسمی داره حداقل چون تا الان به خاطر این همه سردرگمی و گیجی من خیلی از فرصت ها خیلی از شرایط و لذت ها را از دست داده بودم فقط به خاطر اینکه در جنگ و جدل با این مسئله بودند که حلش کنم

    و وقتی من این صحبت ها رو شنیدم و هرچه بیشتر فیلم هاش رو میدم به این موضوع اینکه من خودم کنترل را در دست دارد و با تغییر باورها و کانون توجه و کارها میتونم شرایط و تغییر بدم تازه انگار همه اون صحبت های استاد در مورد پاشنه آشیل در مورد باورها و در مورد قدرتی که خدا بهم میده را داشتم درک میکردم

    تااازه به اونجایی رسیدم که استاد همیشه میگه « امیدوارم این حرفارو درک کنین و بدونین که همه چیز از درون خودتونه اما آخرش فقط کسایی که آماده باشند این حرفارو میفهمن و قدم برمیدارن»

    چون در تمام این مدتی که به زعم خودم روی مطالب استاد هم کار می کردم سعی میکردم قشنگ تر به زندگی نگاه کنم که واقعا تاثیر مثبتی هم داشت اما من اون پاشنه آشیل زندگیم رو نفهمیده بودم که با وجود تمام انرژی که من میذاشتم برای تمرکز روی زیبایی ها با درگیری ذهنی نمیذاشت که من واقعاً این باورهای درست و کانون توجه ام رو درست کنم

    بعد از شنیدن این حرفا من به خودم گفتم که ببین مسعود، هرکسی توی زندگی یه پاشنه های آشیلی داره که اون رو از حرکت به سمت همه خوبی ها باز میداره و من نباید تا مثل الان بخوام همزمان رو همه مسائل کار بکنم؛ یکی مشکلش توی عزت نفسه، یکی توی روابط، یکی ثروت، و من هم مثل خیلی انسانهای دیگه پاشنه آشیل این موضوع است

    از طرفی دیگه هم من دیروز فایل «تمرکز لیزری بر بهبود اصلی‌ترین پاشنه آشیل» از استاد رو تو سایت دیدم بازم به شکل هدایتی و گفتم ببین من این پاشنه آشیلم هست و ازونجایی که استاد گفت امسال زندگیتوی رو روی پاشنه آشیلتون تمرکز کنین و سپس قدم های بعدی رو بردارین، من امسالم رو «سال طبیعی زندگی کردن» نام گذاری کردم، سال زندگی کردن در آرامش در هر لحظه و لذت بردن از هر لحظه با تمرکز روی زیبایی های اطرافم حال خوبم و آرامشم و دیگه نمیخوام اصلا یهویی با فشار ذهنی خیلی زیاد خودم را از این اضطراب بیرون بکشم و به جاش آروم آروم با درک این اصل که همه ما انسان ها، همه گل ها، کهکشان ها، سیارات، حیوانات، و تک تک ذرات این جهان از وجود خدا جان گرفتیم و انرژی او در تک تک ذران جهان جاریهو هدایت میگنه به سکل سیستماتیک و قانونمند به سمت رشد و ما این قدرت را داریم که با کنترل کانون توجه و باورهامون هر چیزی که میخواهیم را در زندگی به دست بیاریم

    پس من این موضوع را روی این پاشنه آشیل پیاده می کنم و در یک پروسه تکاملی با آرامش و رهایی روی درست کردن این پاشنه آشیل کار می کنم و بعد از اون در هایی از نعمت به روی زندگی باز میشه که میتونم بعدش روی ثروت و تجربه کردن مکان های مختلف و زیباییهای دیگه و بقیه خواسته هایم متمرکز کنم

    و استاد نمیدونی چقدر این موضوع و این تغییر باور به من آرامش داد و من تازه درک می کنم که این همه شما گفتید که تغییر باور ها هستند که حال ما را تغییر می‌دهند اعمال ما را تغییر می‌دهند و ما وقتی که واقعاً یک چیزی را باور کنیم تغییرات ما در عمل و در زندگیمون به وجود میاد و من تازه دارم میفهمم که من فقط با تغییر نگاه میتونستم با پذیرش این موضوع که همه چیز از درون ماست و با درست کردن پاشنه آشیل مون میتونیم زندگی رو تغییر بدیم رو دارم درک می کنم

    امروز میخاستم دوره ای که shaan kassam تهیه کرده بود رو خریداری کنم اما دیدم شرایطش یکجورایی به من نمیخوره

    بلافاصله ایده بهم الهام شد که بیام و آخرین فایل های آپلود شده توی سایت رو ببینم و با فایل «خالق شرایط یا قربانی شرایط» مواجه شدم که یا خدا که تا الان هیچ وقت اینقدر حس نکرده بودم که استاد داره با من دقیقاً فیس تو فیس صحبت میکنه!!!

    با اینکه چیزهایی که استاد دربارش صحبت می‌کرد دقیقاً این پاشنه آشیل من نبود اما راهکارها و صحبت‌هایی که کرد دقیقا مسائلی بود که من داشتم و این الهام و حس و خیلی شدید رو به دلم انداخت که مطالبی که توی سایت گفته میشه دقیقا اون فرمولی که من نیاز دارم برای حل

    مسئلم هست و همین امشب هم بعد از نوشتن این کامنت می خوام محصول را خریداری کنم و با جدیت تمام روی پاشنه آشیل هم کار کنم ( که فقط چند ساعت از تخفیف 40٪ مونده که اینم باز هدایت خداست، هرچند که ارزش این محصول مطمئنم بدون اغراق 1000برابر این قیمته)

    میدونم که این یک مسیر تکاملیه و باید هر روز روی باورهای اساسی کار کنم و هر روز بهتر بشم نشانه های خدا رو بنویسم و فکر کنم به دلیل کارهام دلیل رفتار ها و کم کم بهتر بشم اما میدونم و با همه وجودم دارم درک می کنم که خدا داره با من صحبت میکنه داره من رو هدایت میکنه با صدای درونم از زبان انسان ها و شرایط بیرونم و ایمان دارم که خیلی خیلی این مسیر بهتر و بهتر و بهتر میشه

    می خوام با همه وجودم تشکر کنم از شما استاد عزیزم و این نوید و امید رو به همه دوستانم بدم که صرف نظر از اینکه چه مسئله مشکل اضطراب استرس و شرایط بدی رو توش هستین، هیچ وقت فکر نکنید که این موضوع فقط و فقط برای شماست و هیچ کسی بیرون از شما این موضوع رو درک نمیکنه

    چون سیستم عصبی همه ما یکی هست و اگر یک نفر با یک موضوع دست و پنجه نرم میکنه قطعاً صدها هزار انسان دیگر هم با همون جنس مسائل دست و پنجه نرم می کنند و ما میتونیم با پذیرش این موضوع که اگر مسئله توی زندگی من هست به خاطر افکار و رفتارهای در اکثر مواقع ناخودآگاه خودمونه و با پذیرش این که قدرت در دست ماست میتونیم باورها و رفتارهامون رو تغییر بدیم و شرایط هم تغییر می‌کند و به این فکر کنیم که زندگیمون بعد از درست شدن این پاشنه آشیل چقدر میتونه رشد کنه

    این امید به زندگی با شادی و حالِ خوب و لذت بردن از همه تجربه هایی که می‌توانیم داشته باشیم واقعاً انرژی فوق العاده بهم میده که روی خودم کار کنم با اینکه اصلا ساده نیست کنترل ذهن و در خیلی از مواقع ذهنش چموش دوباره برمیگرده به واکنش نشان دادن به افکار منفی اما من این را الان با همه وجودم درک می کنم که قدرت تغییر زندگی تو دستای خودمه و خودم میتونم به اندازه‌ای که ذهنم رو کنترل می کنم شرایطم رو تغییر بدم و بی نهایت از خدا سپاسگزارم که اینطوری من را هدایت میکنه

    عاشقتون هستم و حس خیلی خوبی دارم از اینکه چیزی رو که تا حالا هیچوقت اینقدر راحت با هیچ کسی درمیون نذاشته بودم رو با عششق براتون نوشتم و خیلی خوشحالم که به مسیر و گروهی هدایت شدم که داریم سعی میکنیم قشنگ زندگی کنیم و خوبی رو بین همدیگه گسترش بدیم!!!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      محمد صدرا شهبازیان گفته:
      مدت عضویت: 3072 روز

      سلام مسعود عزیز

      حدود یک سال از کامنتی که گذاشتید میگذره

      یک سال قبل زمانی که شما این کامنت رو نوشتید من درگیر معضل بزرگی در زندگیم به نام از بین رفتن کسب و کارم همانا بیکاری و بیدارمدی شدم

      یادم میاد درگیر استرس شدیدی بودم و معدم از شدت ترس سوراخ شده بود

      من میترسیدم از این که در ادامه سال میخام چیکار کنم خرجم رو چطور در بیارم موضوعاتی که نیاز شدید داشت که بزودی براشون هزینه کنم رو چطور پرداخت کنم

      اما یکتا پرستی برای من معجزه کرد همون ورشکستی همون اتفاق به ظاهر بد همون فاجعه باعث شد بفهمم من بی صاحب نیستم ، قدرت کسی که من رو خلق کرده از هرچیزی بیشتره

      شهریور ماه سال قبل من بعد از کار کردم روی خودم و ایجاد تغیراتی به شگل هدایتی سر کاری رفتم که برای من سرشاز از خیر و برکت بود محل کاری که حدود 120 ثانیه با خونه من فاصله داشت چ خدا به طریق همون کار به من پول داد اعتبار داد رفیق های جدید داد شادی داد ، هزینه هام رو پرداخت کرد یعنی نه تنها به لطف خدا هزینه هایی که ازشون میترسیدم پرداخت شدن ، پول اضافه هم اومد تفریح هم کردم بیشتر از قبل ، برای کار خودم وسایل خریدم و هزینه کردم و…

      خلاصه خالق برای من معجزه کرد

      گذشت تا همین اواخر که بنا به دلایلی من هم درگیر ترس و اضظراب شدم و دنبال سرکوبش بودم و امروز هم دارو خوردم اما به خودم اومدم

      صدرا دنبال چییی درمان پیش خداست

      خدا که میگه تورو رها نکرده با تو دشمنی نکرده

      تو که با چشم خودت دیدی خدا معجزه میکنه و برای هرکس که تقوا داشته باشه راه خروجی قرار میده

      امشب روی این نوع تفکر کار کردم و با توجه به این که شب اول بود خیلی ارامش گرفتم

      مطمعنم خدایی که بار سنگین بیکاری رو از دوش من برداشت خدایی که بار سنگین جدایی از یه رابطه چهار ساله رو از قلب من برداشت خدایی که کاری کرد پدرم با دست خالی خونه درست کنه خدایی که هر مشکلی داشتم به نوعی حل کرده

      حتما حتما حتما میتونه هرچیزی دیگری رو منجمله استرس حل کنه

      بعد از موضوع ورشکستگی و بیکاری سال قبلم فهمیدم که اگه خوشبختی یک ساختمون باشه اسکلت اصلی اون ساختمون ستون ها شناژ اون ساختمون یکتا پرستیه

      شاید انگزایتی هزار نوع درمان داشته باشه

      به امید خدا من این موضوع رو به شکل یک تا پرستانه حل میکنم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    سحر گفته:
    مدت عضویت: 1244 روز

    سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته عزیز و بقیه دوستان عزیزم

    من ازوقتی به لطف خداوند به سایت هدایت شدم و شروع به گوش دادن فایل ها کردم روز به روز باور و ایمانم داره بیشتر میشه که واقعا میشه یجور دیگم زندگی کرد و داره برام هی باور پذیر تر میشه که آره منم میتونم زندگی دلخواهمو خلق کنم این حس ایمان و باور از کجا میاد از نگاه کردن به زندگی شما استاد من اون فایلی که خونتون رو در بندرعباس نشون میده رو دیدم الان دقیق یادم نیست کدوم فایله ولی دارمش و واقعا وقتی میبینم شما از اون سطح تونستید زندگی رویاییتون رو خلق کنید امید و انگیزه میگیرم که اره قطعا میشه و مخصوصا الان که دارم سریال سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت رو کم کم نگاه میکنم اونقدر ذوق زده میشم اون خونه و شرایط شما تو بندرعباس میاد تو ذهنم بعد میگم ببین الان رو ببین این زندگی این همه نعمت و زیبایی رو ببین که استاد چجوری زندگی رویاییشو ساخته تفاوتش از زمین تا آسمونه ها پس میشه و روز به روز حس میکنم این ایمان و باورم که میتونم خالق زندگیم باشم داره بیشتر میشه اینکه واقعا میشه یجور دیگه هم زندگی کرد

    من وقتی اومدم این فایل رو گوش کردم بعدش یه اتفاقی واسم افتاد که خیلی جالب بود و مرتبط با پاسخ سوال این فایل هم هست من وقتی فایل رو گوش کردم بعدش وارد سایت شدم و اومدم کامنت دوستان رو بخونم حین خوندن یهو پروفایل دوستان نظرم رو جلب کرد و با خودم گفتم برم منم یه عکسی بزارم اینجوری حسم بهتره وقتی رفتم عکس پروفایل بزارم دیدم قبل توضیح مراحل نوشته شده که: (اینجا میگم متنش رو تا این اتفاق قابل درکتر بشه برای دوستانی که میخونن)

    دیدم نوشته شده که : 《قبل از انجام این کار یا هر کار جدید دیگر این قانون مهم را به یاد داشته باش که انجام هر کار جدید با موفقیت یعنی حل یک مسئله.

    و با حل هر مسئله هر چند کوچک رشته های عصبی را در ذهن شکل میدهد که جسارت قدم برداشتن به دل ناشناخته ها را به تو می بخشد و عزت نفس ات را برای انجام کارهای جدید افزایش میدهد

    انجام این کار را فقط آپلود یک عکس در پروفایلت ندان بلکه انجامش را یک سند بدان برای نجواهای ذهنت تا در مواقع حساسی که میخواهد تو را از ورود به دل ناشناخته ها بترساند بتوانی به او بگویی:هر ناشناخته فقط تا زمانی ترسناک به نظر میرسد که واردش نشده ایم فقط کافی است وارد آن شویم تا آن را بشناسیم》

    وای یعنی اصلا انگار منو برق گرفت من که مدتهاست تو سایتم و کلی فایل گوش کردم به این فکر نکردم عکس بزارم چی میشه که میام این فایل رو گوش میکنم استاد درباره حل مسئله حرف میزنن بعد دقیقا وقتی دارم کامنت های این فایل رو میخونم یهو نظرم به عکسای پروفایل جلب میشه و به ذهنم میفته برم عکس پروفایل بزارم و بعد میرم اونجا و این متن رو میبینم و من که تا قبلش دیدگاهم این بود حالا دارم یه عکس پروفایلی میزارم میام با یه دیدگاه جدید حل مسئله ای با یه دیدگاه جدید که باعث افزایش عزت نفسم میشه عکس پروفایل میزارم اصلا نمیدونم چجوری باید توضیح بدم این اتفاق باعث چیشد ‌انگار باعث شد من خیلی خیلی بهتر و بیشتر این فایل و صحبت های استاد درباره حل مسائل رو درک کنم و بفهمم یعنی خودم الان میدونم درکم از این فایل قبل و بعد این ماجرا چقدر تفاوتشه ولی توضیحش واسم سخته واقعا یجورایی مثلا تو مدرسه معلم یه مطلبی رو توضیح میدادبلافاصله یه مثالی میزد ما قشنگ متوجه میشدیم میگفتیم آهااااان تقریبا واسم اینجوری بود یعنی من بلافاصله بعد گوش کردن فایل وارد سایت شدم که کامنت بخونم و این ماجرا اتفاق افتاد و خیلی واسم مهمه چون یجوری حس کردم انگار یه درک یه آگاهی دیگه بهم داد چون من با اینکه فایل رو گوش کرده بودم با اینکه استاد تو فایل چندمثال میزنن که اگه حتی شیرآب هم چکه میکرده درستش کردید یعنی حل یک مسئله من بازم متوجه نبودم تا این ماجرا پیش اومد و من یه تلنگر خوردم که ببین همین که این مراحل رو بری و عکس بزاری خودش حل یک مسئله هست و باید به خودت آفرین بگی و اونجا این تلنگره بهم خورد که ای وای چه کارهایی تو زندگیت کردی و چه مسائلی بوده که حل کردی ولی هیچوقت این نگاهو نداشتی که داری یک مسئله رو حل میکنی و باید به خودت افرین بگی و همیشه کارهات در نظرت بی اهمیت بودن

    خیلی خداروشکر میکنم که مثل همیشه من رو هدایت کرد هدایت کرد تا بیام این فایل بی نظیر رو گوش کنم و حتی اینکه در زمان گوش دادن این فایل یهو گفتم برم عکس پروفایلم رو بزارم باز هم هدایت خداوند بوده که من بهتر و بیشتر بتونم درک کنم و بفهمم و صحبت های استاد عزیزم رو متوجه بشم و این دیدگاه جدید در من شکل بگیره دیدگاه حل مسئله چون من اصلا اگه کاریو انجام میدادم حتی یه لحظه فکر نمیکردم که دارم یک مسئله ای رو حل میکنم که به نوبه خود چقدر ارزشمنده

    الانکه گذشته رو مرور میکنم میتونم خیلی خیلی مواردی رو مثال بزنم که قبل از این هیچوقت اونها رو مسئله نمیدیدم و اقدام خودم در جهت حلش رو حل یک مسئله نمیدیدم ولی الان دیدگاهم تغییر کرده با آگاهی های جدیدی که کسب کردم

    یکی دومورد کوتاه:

    زمان دانشگاه برای انجام تحقیقات و ارائه های کلاسی باید کار با ورد و پاورپونت انجام میدادم به جای اینکه بدم کافینت انجام بده یا شخصی دیگه خودم میرفتم ما بین کلاس ها با سیستم هایی که در دانشکده برای دانشجویان قرار داده بودن تمرین میکردم و به مرور به اندازه ای که نیازم بود و حتی بیشتر یاد گرفتم

    وقتی مدرسه میرفتم ریاضیم خیلی ضعیف بود و همیشه با کلی سختی 10 میگرفتم ولی زمان کنکور به جای فرار که ریاضی رو نخونم باخودم گفتم من تمام تلاشم رو میکنم و میتونم بفهمم و شروع به خوندن کردم و بعد یه مدت دیدم چقدر قشنگ متوجه مسائل و فرمول ها میشم و واسم لذت بخش شد و تونستم تو کنکور 45 درصد بزنم که واسه بچه های انسانی خیلی درصد بالاییه و واسه من که افتخاره اصلا الانکه فکر میکنم میبینم چقدر بهم اعتماد ب نفس داده بود که من تو دانشگاه راحت درسایی مثل آمار و روش تحقیق و… که پر از مسئله و فرمول هست رو میفهمیدم و نمره 19 و 20 میگرفتم چون تو مدرسه حتی آمار رو هم نمیفهمیدم

    ممنون که وقت گذاشتید و دیدگاه من رو خوندید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    الناز خیل نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1598 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان،سلام،سلام به استاد عزیزم،وااااااای استاد جان از خداوند بزرگ و شما بسیار سپاسگزارم،کلیییییی تلنگر و آگاهی جذب کردم،واقعا واقعا صحبتاتون گرانبها بووووود،بمب بووود،کلی اطلاعات وارد ذهنم بود که فراموش کرده بودم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    حمیدرضا سلیمان نژاد گفته:
    مدت عضویت: 3505 روز

    سلام . امیدوارم حال همه دوستان و استاد عزیز خوب باشه

    استاد فرمودن بیایم از حس و حال و اعتماد به نفس بعد از حل کردن مسائل بنویسیم و اطاعت امر میشه

    1. بعد از خرید و استفاده و عمل به قانون سلامتی خاطرم هست حس فوق العاده ای داشتم . تو بدن خودم خیلی راحت بودم ، تحسین میشدم و لذت میبردم از انجامش حتی و بعد ازون فکر اهداف خیلی بزرگتر بودم.

    2. برای یک بیزنسی که به فکرم رسیده بود یک سایت لازم داشتم. رفتم یاد گرفتم و اون سایت رو کمتر از یک ماه طراحی کردم و بعدش هم یک سایت دیگه بهم سفارش داده شد. بعد ازون اعتماد به نفس فوق العاده ای داشتم.

    3. دو دوره مختلف کلاس و دوره رفتم که انقدر خوب یاد گرفتم که بعدش منجر شد به تدریس اون دوره ها . حس بعدش خیلی خوب بود.

    4. یک ویلای نیمه کاره رو با یکی از فامیل ها گرفتیم و تموم کردیم. الان دارم ازش استفاده میکنم و لذت میبرم از کاری که کردم. این برام درس شد که هیچ کاری سخت نیست و باید انجامش داد.

    خیلی چیزها تو ذهن من سخت هست و غول ، تا وقتی انجامش ندادم خیلی تو ذهنم بزرگ و مشکل هست اما وقتی شروعش میکنم با وجود همه سختی ها آروم آروم شرایط عوض میشه و کار لذت بخشی میشه برام. اولش فرسایشی هست ولی کم کم آسون و راحت میشه و روتین زندگیم.

    تو این موضوع جلسه اول عزت نفس هم خیلی کمکم کرد.

    تمرین اول این بود که کاری که مدتهاست به تعویق انداختید رو برید انجام بدید.

    اول 10 تا نوشتم بعد تبدیل شد به 30 تا ، اون 30 تا که تموم شد بازهم نوشتم و انجام دادم و حتی اشل کارها بزرگتر شد و امان از احساس بعدش ! عالی بود واقعا ، به لودر تبدیل شده بودم که فقط کار انجام میده و مسئله حل میکنه !

    فکر کنم الان که کار عقب افتاده زیادی ندارم مدیون اون تمرین هستم .

    البته که هنوز خیلی مسائل بزرگ هست تو ذهنم که باید حل بشه که این فایل بهم یادآوری کرد و شروع میکنم انشالله.

    خیلی ممنون استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    مریم نادعلی گفته:
    مدت عضویت: 2357 روز

    سلام به استاد عزیزم و آرزوی بی نهایت خیر و برکت برای شما و همه ی دوستان عزیزی که اینجا هستن برای تغییر شخصیتشون به بهترین و فوق العاده ترین و پولساز ترین انسان ها.

    من خیلی ساله که تمرین میکنم که توی دل ترس هام برم البته که روزهای اول و ماه های اول کار سختی بود ولی الان اگر انجامش ندم احساسم بد میشه و توی دله ترس هام رفتن برای من لذت بخش ترین کار و درواقع یک تفریح و تمرین شده که ازهمون لحظه که احساس میکنم از مسآله ای میترسم و دارم بهونه میارم میرم توی دلش و میگم برو هدایت میشی مثل همیشه و لذت میبرم از لحظه اول تا زمانی که تمومش کنم و نتیجه و ببینم فقط خودمو تحسین میکنم به خودم میبالم .

    سپاسگذارم از خداوند و از خودم که چه تغییر قشنگی و ایجاد کردم درون ذهنم و خودم و همچنین از استاد نازنینم سپاسگذارم

    خب من مسائل زیادی و که از بیشترشم میترسیدم و حل کردم توی زندگیم که یکیش اخیرا بوده توی چند ماهه اخیر .من وقتی یک دختر بچه ی 6 ساله یا 5 ساله بودم مامانم برام یک دوچرخه ی کوچیک و با پافشاری های من خرید چونکه من عاشق دوچرخه و موتور و ازینجور چیزها بودم و الانم ک 32 سالم شده عاشق ورزش و هیجان و اینجور وسایل هیجان انگیز هستم ؛اون زمان اون دوچرخه انقدر که فرسوده بود فقط 3 ماه شایدم کمتر برای من موند و همیشه یا پنچر بود یا مشکلات دیگ داشت اما خداروشکر بهرحال کمابیش تجربش کردم و لذت بردم .من از سن 6 تا 32 دیگ روی دوچرخه ننشستم و سواری نکردم و موقعیتشو نداشتم تا به الان که 32 سالو هم تموم کردم و علتش ترس هام بوده . پارسال طی کار کردن روی دوره های استاد عزیز و همچنین دوره عزت نفس؛ الهام و احساسی و مدام دریافت میکردم که باید روی احساس رهایی کار کنی باید رها کنی خودتو ترس هارو دور کنی باید شاداب باشی باید واقعا و عمیقا خوش بگذرونی تا مسیرو ساده کنی واسه خودت و احساسم این الهامو با جون و دل پذیرفته بود و دیگه به مسائل بال و پر نمیدادم الکی و میدونستم هدایت میشم و عمیقا داشتم رهایی و تمرین میکردم و میگفتم خودش درست میشه من واقعا هرکاری هم بکنم عقلم نمیرسه پس چرا دارم زور میزنم وقتی عقلم نمیرسه تو حل مسائلم موندم دیگه نه حرفی دارم نه ادعایی پس رها میکنم میرم جلو ببینم چی میشه (همیشه هم با این دید جلو رفتم و نتیجه ی فوق العاده ای هم گرفتم)

    روزی رسید که من به همراه چند تا از دوستان قدیمی دوران دبیرستانم رفتیم پارک.اونجا دوچرخه اجاره میدادن و من خیلیییی دلم میخواست توی اون طبیعت عالی با اون احساس فوق العاده ای که داشتم بعد از این همه سال سوار شم و دوباره امتحان کنم اما از یک طرف قلبم فریاد میزد برو میتونی و خودمو مدام تجسم میکردم که نشستم و دارم پا میزنم و لذت میبرم و نسیم خنک میزنه توی صورتمو و ازینکه هم دارم تفریح میکنم هم ورزش دارم لذت میبرم و از یک طرف عقلم میگفت نرو می افتی همه ی دست و پاهات زخمی میشه ی بلایی سرت میاد سرت میشکنه صورتت زخمی میشه جاش میمونه کار دسته خودت میدی ضایع میشی اگه بیفتی و…. و هزار تا ترس دیگه توی فکرم بود

    بخودم گفتم قدم به قدم .به دوستم گفتم من میخوام برم سوارشم گفت تو مگه نمیگی میترسم تو مگه نمیگی از سن 5؛6 دستتم نخورده یادت رفته …. گفتم نمیدونم خیلی دلم میخواد برم دلم میگه برو

    همینطوری که داشتیم حرف میزدیم رسیدیم به جایی که دوچرخه هارو اجاره میدادن

    دوستام داشتن با مسئول اونجا صحبت میکردن و از شرایط میپرسیدن من رفتم جلو کنار دوچرخه ها مدام قلبم میگفت برو نترس قراره خیلییی بهت خوش بگذره یکی و بردار و تو فقط بشین رو دوچرخه و سعی کن ترازش کنی و نترسی رکاب بزنی باقیش حله مطمئن باش

    خلاصه سریع یکی و برداشتم و گفتم اخرش اینه ک همینجا می افتم دیگ چیزی نمیشه که فوقشم همه بهم نگاه کنن اصلا بخندن مهم نیست مهم اینه ک بحرف دلم گوش دادم .از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون این پروسه فقط 2 دقیقه طول کشید .وقتی دوستام مشغول حرف زدن بودن من باسرعت اومدم ی دوچرخه و برداشتم نشستم و باورم نمیشد شروع کردم به رکاب زدن و رفتم رفتم رفتم رفتم کله پارک و مثل گل رکاب زدم اصلا انگار هزار ساله من دارم سواری میکنم حرفه ای خدا میدونه چقدررررر اون لحظه ها داشت از ته قلبم بمن خوش میگذشت که بالاخره به ترسم غلبه کردم که کار مورد علاقمو کردم که شد و چه لذتی …. چشمای دوستام گرد شده بود اصلا نمیدونستن چی بگن!

    میگفتن واقعا!!! رفتی؟؟؟ سوار شدی ؟گفتم اره

    گفتن مگه نگفتی خیلی میترسی ؟ گفتم نمیدونم نشستم و شد .حتی یکبارم من نزدیک به افتادن از روی دوچرخه نرفتم و اونروز من 3 ساعت 3 دوره پشت هم دوچرخه و اجاره کردم و سواری کردم و مدام خودمو تحسین کردم که باریکلا که تونستی انجام دادی حلش کردی بعد این همه سال و این همه ترس های واهیه تلمبار شده یک لحظه تمومش کردی و رفت .

    و همون سال چند ماه بعدش من واسه خودم ی دوچرخه ی حرفه ای خوشگل خریدم و گفتم میخوام انجامش بدم باید بتونم

    دوباره ذهنم گفت اونجا پارک بود پیست داشت میشد الان اینجا نمیشه میری توی خیابون ماشین میزنه بهت مردم نگات میکنن ی دختر توی خیابون دوچرخه سواری…‌ نمیشه می افتی جلوی مردم همه بهت میخندن این دوچرخه جدیده تند و تیزه نمیتونی کنترل کنی هم خودت ازبین میری هم دوچرخت….

    گفتم نه همه حرفتات دروغه

    با وجود تماااااام ترس هام از سواری توی خیابون که هرگز تو عمرم تجربشو نداشتم اروم اروم مسئله و واسه خودم کوچیک کوچیک کردم و گفتم باشه صبح های زود که خلوته میرم توی خیابون و اگرم افتادم زیاد مشکلی نیست خیابونم خلوته و … هی بهونه های ذهنمو بی اهمیت جلوه میدادم و میگفتم باشه بخودم فشار نمیارم اروم اروم انجامش میدم

    بله .خلاصه من دوچرخمو ی روز با توکل به هدایت الهی برداشتمو با کلی ترس رفتم ک ی چندباری کج و راست شدم اما گفتم باید بتونی. بهونه بی بهونه همین امروز تمومش کن بره .دوباره امتحان کردم و پا زدم و رفتم و خدا میدونه چه لذتی و تجربه کردم و هدایت شدم به پارک پایین خونمون و با وجود کلی ادم و سگ هاشونو و بچه ها و همه ی شلوغی ها من تونستم مثل گل سواری کنم و هیچی ام نشد و خدارو هزار بار شکر بخاطرش.

    ضمن اینکه من روز اول فقط 40 دقیقه به زور میتونستم پا بزنم و با خستگی فراوون بر میگشتم خونه

    ولی بعدش به لطف دوره سلامتی استاد عزیزم و خوردن آب قلم الان روزی 3 ساعت بدون وقفه من میتونم سواری کنم و بازم انرژی دارم

    از استاد عزیزم بی نهایت سپاسگذارم که دست خداوند هستن برای ما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    الیاس یعقوبی گفته:
    مدت عضویت: 797 روز

    عرض سلام و ادب و احترام به استاد ارجمند و تمام دوستان عزیز.

    لحظه لحظه زندگی و حیات بر این باور و بر این تمرکز میخواد ما رو برسونه که ای انسان خودتو بشناس و به خود ایمان بیار و نسبت به خواسته هات قدمی بردار و آروم آروم پیش برو تا با بهبود در خودت و کارت وزندگیت در مسیر کمال قرار بگیری و چه مثالهایی از آدمهایی که نقش رو خوب اجرا کردن و مدیریت کردن و چه بسیار مثال که نتیجه ای رو نتونستن به حاصل برسونن چون نخواستن و نسبت به حل مساله هاشون بی تفاوت بودن

    به قول مولانا که میفرماید:

    تا در طلب گوهر کانی کانی / تا در هوس لقمهٔ نانی نانی

    این نکتهٔ رمز اگر بدانی دانی / هر چیزی که در جستن آنی آنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    فاطمه پارسا گفته:
    مدت عضویت: 890 روز

    به نام الله یکتا و بی همتا..

    خدایی که قوانین همیشه ثابتی برای هر لحظه در این جهان مادی قرار داده و هیچ تخلفی در اون صورت نمیگیره..

    سلام به همه ی اعضای خانواده عزیز عباسمنش

    واقعا هر روز خداروشکر میکنم که تو این مدار هستم و میتونم از آموزش‌های سایت و کامنتها استفاده کنم و مهم تر از اون درکشون کنم و اجرا کنم..

    به لطف خداوند، دیشب و امروز تونستم به قانون عمل کنم تا حدی و واقعا از یک شرایط به ظاهر بد و منفی، نتیجه ی معجزه وار برامون رقم خورد دیدن این فایل هم دیشب خیلی کمکم کرد

    جریان اینه که حدود یک هفته ای میشه که پولی که از طریق فروش زمین بدست آورده بودیم( البته برای پدرم) دنبال این بودیم که یه خونه بتونیم بخریم.. از لحاظ شرایط بازار و عقل و منطق، نظر همه اطرافیان این بود، که با یک میلیارد تومان امکان نداشت بتونیم که خونه مناسب بخریم..

    ولی من احساسم خوب بود و به مامان و بابام و خواهرم میگفتم که مطمئنم میتونیم یه خونه خوب بخریم و به لطف خدا با اینکه هنوز تو مسیر آموزش دیدن قانون نیستن، ولی اونام احساس خوبی داشتن..

    در طول این هفته گشتیم و خودم با احساس فوق العاده جلوی ترس هام ایستادم و تنهایی رفتم به کلی املاکی سر زدم و خیلی حس خوبی داشتم..

    تا اینکه دیروز صبح من و پدرم رفتیم و یه خونه رو دیدیم و با قیمت نه یک میلیارد بلکه، هشتصد و چهل میلیون تومان قرار دادشو نوشتیم.. که خداروشکر تو یه جای خیلی آروم و زیباست و موقعیت مکانی خوبی هم داره.. و خیلی خوشحال بودیم چون با باقی پول، پدرم میتونه برای اولین بار ماشین هم بخره

    اما اصل قضیه اینجا شروع میشه که بخاطر همین اومدم تا کامنت بزارم و به دوستام امید و ایمان بیشتری بدم..

    دیشب آقایی که صاحب خونه بودن، رفتن به همون املاکی و گفتن که پشیمون شدم و خونه رو به قیمت کمی فروختن و ضرر کردن..

    املاک بهشون گفتن نمیشه که الکی پشیمون شی، امروز که راضی بودی..

    بعد اون آقا، خانمش رو آورد و کلی گریه و زاری کردن که ما پشیمون شدیم و شما رو به خدا به خریدار بگین که بیان معامله رو فسق کنه، ما نتونستیم خونه پیدا کنیم و دیگه نمیتونیم خونه بخریم و بدبخت میشیم ..

    اونام به ما زنگ زدن، پدرم اولش خیلی جا خورد و ترسید که حالا چی میشه.. تنها کاری که فکر کردیم درسته این بود که گفتیم امروز صبح میریم املاک و صحبت میکنیم..

    به لطف خدا، به پدرم گفتم : بابا فقط همین یدونه کاری که من میگم رو اگه انجام بدی، مطمئن باش هر چی بشه، خیر ما توشه..

    فقط احساس خوبی داشته باش.. با خدا حرف بزن، بگو خدایا من به امید خودت رفتم پای معامله و خودتم میدونی اجباری از طرف من نبوده و قصدم برای همون صاحب خونه هم خیر هست.. خودت یه جور ختم به خیر کن..

    گفتم حتی اگه هم صبح رفتیم و فسق شد، بازم مطمئنم به نفع ماست و قراره خونه بهتر از اون پیدا کنیم.. نترس.. خدا کمکون میکنه..

    از طرفی دیشب خودمم کلی با ذهنم کلنجار رفتم تا احساس خوبم رو حفظ کنم و به لطف خدا تا حد زیادی موفق شدم..

    امروز صبح قرار بود، پدرم زنگ بزنه و اگه لازم شد منم برم.. ولی خب زنگ نزد و منم از صبح اومدم تو سایت و کامنت خوندم و فایل های دانلودی جدید دانلود کردم و خداروشکر خیلی احساس خوبی داشتم و تمرکزم کلا رو اموزشا بود..

    صبح، قلبم که همون ندای درونمه، بهم گفته بود، زنگ نزن، به امید خدا شاید صاحب خونه، خونه ای که مدنظرشه رو پیدا کنه و دیگه معامله ما فسق نشه..

    چند ساعت بعد مامانم زنگ زد و گفت، اگه فسق بشه چی.. اگه دیگه نتونیم با این قیمت گیر بیاریم چی .. اگه باباتو گول بزنن چی..

    ولی من مطمئن بودم و با حس خوب گفتم، نترس مامان، چیزی نمیشه( فسق) ، اگه هم شد، مطمئنم که خدا یه خونه بهتر برامون در نظر داره و حالم خوب بود، علارقم حرفای منفی ذهنم..

    تا اینکه حدود ساعت یک ظهر پدرم زنگ زد و گفت حدس میزنی چی شده؟ حدس تو چیه؟

    گفتم همون صبح حس کردم، اوکی میشه و معامله فسق نمیشه..

    گفت آره دقیقا همینجوری شده ولی خیلی بهتر از دیروز..

    نه تنها معامله فسق نشد.. بلکه کلی هم به نفع ما شد و

    واقعا معجزه شده..

    اول اینکه قرار شد که تو مدتی که تو خونه هستن تا برن خونه جدیدشون که امروز خریدن،هر ماه بهمون اجاره بدن ..چون خونه ای که خریدن مستاجر داره و از پول اجاره پونصد رو خودشون میگیرن و یک و نیم میلیون رو هر ماه به ما بابت اجاره خونه میدن)

    ( در حالی که دیروز اصلا همچین قراری نداشتیم )

    علاوه بر اون قرار شد به جای یه تاریخ نامعلوم،صاحب خونه همین هفته بره و تموم کارهای انتقال سند و کنتورهای برق و گاز و آب رو به نام ما انجام بده

    و بازم هست و علاوه بر اون قرار شد به جای گرفتن کل پول خونه به صورت نقد،

    توی سه مرحله پول رو بگیرن ازمون( به خواست خودشون)

    پس بازم به نفع ما شده این مورد، چون تو این مدت از پولی که مدت بیشتر دستمون هست، سود هم میکنیم

    هنوزم ذهنم باور نمیکنه که انقدر 180 درجه ماجرا بچرخه و همه چیز از ضرر به نفع خیلی عالی برامون تغییر کنه..

    اصلا ذهن منطقی یه درصد هم احتمال این اتفاق رو نمی‌داد..

    که نه تنها اتفاق بدی نمی‌افته بلکه با داشتن ایمان به خداوند و درستی قوانین و عمل بهشون.. به طرز معجزه آسایی به نفع ما تموم بشه… اونم نه با اجبار و اصرار ما.. بلکه با رضایت کامل خود صاحب خونه..

    چون تونسته بود خونه ی دلخواهش پیدا کنه.. و خواست رفتار دیشب رو جبران کنه

    بچه ها قوانین درسته.. جواب میده و اینو همیشه جلوی آینه به خودتون یادآوری کنین.. حتی تو سخت ترین شرایط هم خدا هست و قانون داره عمل میکنه..

    راستی کامنت‌هایی که تو این چند روز خوندم همش هدایت خدا بوده و دیشب خیلی کمکم کرده بودن..

    امیدوارم این اتفاق بزرگ هم برای خودم و هم شما دوستانم، تلنگری باشه و بتونیم از طریق‌ش ایمان و عملمون به قانون رو بیشتر و بیشتر کنیم..

    خیلی دوستتون دارم و ممنونم که تا انتها خوندین️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    مهدی بشارتی گفته:
    مدت عضویت: 1244 روز

    سلام به استاد عزیزم،چقدر فایل عالی هست، من توی ایران خانواده خوبی داشتم، ولی مذهبی بودن، با خونوادم تضاد داشتم ولی نمیجنگیدم نمیخواستم باعث ناراحتی خانواده بشش، سعی کردم کارای خودمو بکنم، جوری که خواستم زندگی کردم، شرایط مالیم بد نبود ولی مجبور شدم برم سربازی، تو سربازی کلا دچار یک تضاد شدید شدم با همه، نمیفهمیدم اینهمه آدمی که حداقل همه لیسانس بودن میومدن اینجا 2سال بیکار میچرخیدن به جای اینکه از تخصص اینا استفاده بشه باید جارو و تی میکشیدن واسه فرماندشون صبحانه درست میکردن.

    بعد از سربازی تضادم با همه بالا گرفت، جوری که گفتم من میخوام از ایران برم چند وقت همه میگفتن کجا نه ایران به این خوبی، گفتم من با این تضاد نمیتونم زندگی کنم. تقریبا بدون ساپورت کسی رفتم ترکیه، اینجا یه خونه گرفتم و با کسی که دوس داشتم زندگی کردم و حالا باهم کسب و کار خودمونو شروع کردیم، به جای موندن تو اون شرایط و با همه جنگیدن و دردسر درست کردن، اومدم خودم شرایطمو ساختم و به امید خدا با راهنمایی از اموززه های استاد به بهترین پیشرفت ها می رسیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1283 روز

    به نام خداوند جان و خرد،کزین برتر اندیشه برنگذرد

    خداوند نام و خداوند جای،خداوند روزی ده رهنمای

    سلام به استاد عزیزم،به خانم شایسته جان و رفیق های بهشتی

    استاد دیشب برای چندمین بار این فایل رو دیدم ولی اینبار توی تلویزیون خونه نمیدونستم روی صحبت های ارزشمندتون تمرکز کنم یا روی تصاویر بهشتی …

    هر دو دقیقه میگفتم wooooow مگه داررریم …یعنی واقعا اینجا ملک شخصیه ؟

    : )))))))))))))))))))))))))))))))))

    دیووونه شدم قشششنگ ازین همه زیبایی…و خدا میدونه چه فرکانسی به جهان هستی فرستادم و چه اتفاقات فوق العاده ای رو جذب کردم که خدا میداندو من نمیدااااانم

    سپاسگزارم استاد از شما و از عزیزدل هممون برای همت فوق العاده شون تو فیلم برداری این فایل ها …

    خداوند هزاران هزااار برابر برکت روبه زندگی شما برمیگردونه قطعا و حتما ….

    استاد امروز داشتم بار چندم به جلسه 1 دست یابی به رویاها گوش میکردم و بهم الهام شد بیام و کامنت بنویسم از شرایط خودم…

    چقدر قبلنا قربانی بودم و توی مردابی دست و پا میزدم که فقط پایینتر میرفتم …

    روی دوتا مسئله ی بزرگ زندگیم مانور میدم توی این کامنت

    1)روابط عاطفی

    2)مسائل مالی

    تا قبل از آشنایی باشما و البته قوانین …من و همسرم در آستانه ی جدایی بودیم،تموم روزها دعوا و جروبحث،تموم sms ها تیکه و کنایه و دعوا ،انگشت اشاره ی هردومون سمت هم که تو مقصری و…… داشتیم پله پله سقوط میکردیم و من مخصوصا خودم رو قربانی این شرایط میدونستم و همرو مقصر میدونستم که زندگیم رو به اینجا رسوندن

    بعد از اموزش های شما …قدم به قدم …انگشت اشاره رم رو به سمت خودم نشانه گرفتم،هیچ ایده ای هم نداشتم قراره چی بشه،یعنی حتی روی خودم کار میکردم تا زودتر این جدایی اتفاق بیفته،امید نداشتم روابطم بهتر بشه ولی ادامه دادم و ادامه دادم

    و سعی کردم در هراتفاقی که میفته خودم رو مقصر بودم و ریشه یابی کنم فرکانسم رو و دنبال بهبودش باشم …

    استاد الان که 485 روز از آشنایی من با شما و اموزش هاتون گذشته مدت هاسسست که ما مشکل خاصی توی روابط عاطفی نداریم ،کسی که فکر میکردم بزودی ازش جدا میشم،فقط با کار کردن روی خودم،روابط ما جوری تغییر کرد هیچ ربطی به یکسال ونیم قبل نداریم

    ما که اصلا علاقه ای نداشتیم همدیگرو ببینیم قبلا،الان از بودن در کنارهم لذت میبریم،عکس پروفایلمم برای ساعت تحویل سال هست که همسرم ساعت 1صبح اومد بیمارستان پیشم که کنارهم باشیم : )

    مسائل مالی

    استاد من قبلا همیشه از شغلم ناله میکردم،درواقع با افتخار برای خودم ترحم میخریدم که ما پرستارا خیلی زحمتکشیم و قدر مارو نمیدونن،ماا با این فشار کاری انقدر حقوقمونه و ….

    مسئولین،دولت و …حتی اونیکه برای من انتخاب رشته کرد موقع کنکور هم مقصر بود که من شرایط مالیم روز به روز بدتر میشد

    ی جایی توی کامنتی گفتم که من ی روز رفتم سوپرمارکت چندتا خرید جزئی داشتم هرکارتی که بهش دادم موجودیش کافی نبود و برای اولین بار من مجبور شدم جنس های توی پلاستیک خرید رو دربیارم و با شرم و بغضی که داشت راه نفسم رو میبست گفتم اینارو نمیخوام پس…

    بعد تا خونه اشکام سرازیر بود که واقعا چرا …؟چرا با این همه تلاشی که میکنم باید این وضعیت مالی من باشه ….؟

    استاد وقتی با آموزش های شما من این مسئله رو حل کردم تا به الان از زمانی که وارد سایت شدم و با فایل سه برابر کردن درامد توی یک سال تعهدم رو نوشتم ،درامدم که بالای 5،6برابر شده ،که اصلا قدرت خریدم قابل مقایسه نیست،چقدر سوراخ های ظرف نعمتم بسته شده و واقعا هیچ ربطی به گذشته ندارم

    اون سعیده که پول خرید سوپرمارکت رو نداشت،همین امروز برای مادرم5 میلیون پول فرستادم بدون اینکه دست به پس اندازم بزنم ،بدون اینکه نگران باشم برای خرج های این ماه …

    اون سعیده که تموم فکر و ذهنش این بود که کدوم قسط یا کدوم پول کلاس بچه ها توی اولویت باشه ،دیروز به دوست طلافروشش مسیج داد که گوشواره دخترونه چی داری ؟

    شاید برای خیلی ها این عدد ها عادی باشه،شاید خریدن یک جفت گوشواره،یا انتقال چندمیلیون پول خیلی بی اهمیت باشه ،ولی برای من نیست

    من روزی هزاااار بار میگم خدایاا شکرت،من این پول رو نداشتم،من این برکت رو نداشتم،من این قدرت خرید رو نداشتم،اینا همش خیر و برکت شماست

    هر بار که همسرم بهم میگه من عاشقتم و من سرمست میشم ازین عشق رو میکنم به خدا و میگم من از چشم های همسرم تورو میبینم خدا…من لبخندتو میبینم …من میفهمم اینا همش تویی …

    حالا منطقیه که به خودم بگم دارم با طی کردن تکامل به تصاعد میرسم ….

    منطقیه که حالا باید خیلی چیزهای بزرگتر رو تجسم کنم و براش قدم های عملی کوچیک بردارم

    منطقیه که اعتماد به نفسم بچسبه به سقف که بگم اگر من سعیده تونستم این مسائل رو به راحتی حلش کنم …پس هرمسئله ی دیگه ای رو با هدایت خدا حلش میکنم …

    من قربانی شرایط نیستم!!!من خالق زندگی خودمم

    خدایاشکرت یک بار دیگه بهم فرصت دادی تا لیاقت نوشتن تو این جهان مجازی توحیدی رو داشته باشم

    خدایا آنی و کمتر ازآنی مارو به خودمون وانگذار …

    کامنتم رو همینجا میبندم و با انرژی مضاعف و غرق عشق و توحید میرم سرکار …

    خدانگهدارتون

    قلب فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
    • -
      اصغر کاظمی گفته:
      مدت عضویت: 2364 روز

      سلام به سعیده خانم موقق

      سلام به کلمات چون گوهر

      از گفتمان زیبا یت بسیار لذت بردم وبوجد اومدم به خودم گفتم اصغر مگه دیگه بهانه ای برات وجود داری برای اینکه موفقیت ورسیدن به خ استه هات سخته برای اینکه نخوای پشرفت کنی باز دنبال

      تفکر وباورهای گذشته ات هستی بعد با یک کلمه عوامانه مسولیت میندازیم گردنه خدا که اگر خدا میخواست من پولدار میشدم یا یک رابطه خ ب داشتم یا حالم خوب بود وهزاران یا های دیگه خدادیگه چطوری بهت بگه ببین این بنده من وخواست حالش خوب باشه وضعیت مالی وروابط و…درست کنه خدا گفت نمیزارم این کار بکنی یا نه وقتی خداوند این شجاعت وحرکت برای سازنده گی رو از سعیده خانم دید درهای نعمت رو براش باز کرد تا راه رو مثل گذشته اشتباه نداره وبه دیوار نخوره

      سپاسگزارم سعیده خانم که با کامنت امروزت این درس رو به من دادی که آقا می‌شود بقول استاد تو با توکل به رب حرکت کن باورها تو درست کن بقیه کار بسپار به خدا از کجا اینو میگه از نتایج خانم شهریاری

      خداراشکر که منرادر مسیر دوستان توحید این سایت قرار داد باشد که درس بگیرم وعمل کنم

      شادوسلامت موفق باشی

      شاد وسلامت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    آرمین اصغری گفته:
    مدت عضویت: 2357 روز

    بنام خداوند بخشنده ومهربان

    سلام براستادجانم وخانوم شایسته عزیز

    وهمفرکانسی های عزیزم

    بادیدین این ویدیو این شعر زیبا رو نوشتم

    تویاقربانی یاخالق شرایطی…تویا راکت یا جاری درحال حرکتی…میتوانی درمسیرت صدای گوش نواز باسنگهاخلق کنی…میتوانی ازسنگهای مسیرت سدبسازی با روزگار جنگ کنی

    استادجان خیلی خیلی اشعار مفهومی نوشتم

    که تنها دلیلش دوره روانشناسی ثروت2هست

    وخداروشکر با تهیه این دوره بی نظیریقینا خیلی قویتر میشم وبه خیلی از هدفهای بزرگم میرسم

    یه مثال بزنم ازخودم ودیدگاه خودم

    من رزمی کار هستم

    و بسیار بدن جنگده وقوی دارم

    هفته دوبار باهمکارهام میرفتم فوتبال یعنی فیکس1ساعت ونیم میدویدم

    یکبار یهویی زانوهام پیج خورد به شکلی که پاهام بازوبسته نمیشد وباگذشت7ماه هنوزهم یکسری علائم خاص داره

    اول از همه در اون شرایط به خودم گفتم آرمین اگه ثروتمند بودی الان در بهترین شرایط استراحت میکردی با بهترین لوازم

    بعدش گفتم که حالا این شرایط که نیست

    چه دیدگاهی باید داشته باشم

    گفتم که این مسئله واسم پیش اومده تا من بیشتر قدمهای عملی بردارم تا اون ثروت رو بتونم رقم بزنم واین دیدگاه باعث شد

    کلی تغییرات بنیادی در من ایجاد شدوکلی اطلاعات از آناتومی بدن رو یاد بگیرم

    هنوز باگذشت 7ماه پاهام خوب نشده ومن این احساس رو دارم که بدنم خودش رو ترمیم میکنه

    چون پارگی رباط دارم

    فعلا در مقابل عمل مقاومت کردم احتمال زیاد تا چندماه دیگه باکمک دوره حل مسائل زندگی بتونم دوره قانون سلامتی رو تهیه کنم وبا استفاده کردن این دوره بی نظیر معجزه مورد نظرم رقم بخوره

    ویقینا خدا هدایت خواهد کرد به مسیرها بسیار ساده برای رفع این مسئله زانوها

    ودیدگاه دوم این بود که من 20جلسه فیزوتراپی رفتم وکل این بیست جلسه رو درمسیرم وقتی یه ماشین مثل میدیم کلی تحسین میکردم

    او شخصی رو که فیزوتراپ من بود رو کلی تحسین میکردم

    تا درلحظه های که درد دارم ذهنم رو هدایت کنم به سمت احساس خوب

    چون باهرمنطقی برای نتایج خوب باید احساس خوب رو حفظ کرد

    خیلی خیلی ممنونم از شما استادعزیزم

    که باعث شدین یک ذهن فولادین در ما شکل بگیره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: