دیدگاه زیبا و تأثیرگزار حامد عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:
یادم هست اون اوایل که این سریال تازه شروع شده بود من داشتم با تمرکز و شور و شوق دنبال میکردم کامنت مینوشتم کامنت میخوندم و خودم رو توی این فضای فرکانسی قرار دادم. به وضوح دیدم که جنس اتفاقات زندگی من هم تغییر کرده. یک تجربه جدید بود برام. اولین بار در زندگیم من اینچنین تمرکز بر زیباییها و نکات مثبت رو شروع کرده بودم و دیگه از اونجا به بعد بود که من یک بار برای همیشه تصمیم گرفتم که این شیوه را برای زندگی تا آخر عمر و تا زمانی که زندهام انتخاب کنم.
از شما بهترین معلم دوران زندگیام ممنونم که وارد زندگی من شدی و من را از این رو به اون رو کردی. بعد با شخصیت مریم بانو آشنا شدم و دیدم وای خدای من ایشون چقدر با خودشون در صلح هستن.
بعد رابطه شما دو موحد رو بیشتر و عمیقتر تحسین کردم. دیدم که شما چقدر رها و آزاد از هر قید و بندی هستید. خیلی حس خوبیه وقتی تمرکز میکنی روی یک رابطه سراسر زیبایی خدایا شکرت سراسر عشق و محبت خدایا شکرت سراسر آرامش و سراسر توکل توحید ایمان خدایا شکرت خدایا شکرت. و بعد سریال سریال زندگی در بهشت شروع شد و ما دیگه روحمان جانمان همه یکجا جلا داده شد صیقل داده شد و الماس درون خود را کشف کردیم خدایا شکرت خدایا شکرت. به نظرم این کل کار ماست: تمرکز بر نکات مثبت.
حالا هم ادامه سفر به دور آمریکا و ماجراهای باحال و اتفاقات خوب و هدایتهای الهی…
توی این قسمت، من محو این دریای بیکران شدم. این بینهایت. از یک جایی بعد مثلاً انگار آسمون و دریا یکی میشن انقدر که بیکران هست. خدایا سپاسگزارم به خاطر این همه زیبایی این همه عشق این همه نعمت و ثروت خدایا شکرت. هذه من فضل ربی.
صبح ما با درست کردن یک قهوه شروع میشه و بعد پرواز این دِرون بچه هیولان و کاربل که پرواز کرد. از نگاه درون بچه آدم این فراوانیها رو که میبینه قلبش باز میشه: چمنهای یکدست و مرتب؛ درختهای قشنگ و سبز؛ جادههای شیک و تمیز؛
دقیقه ۵:۳۰ روی چه پل چوبی قشنگی عبور کردید. ویوی اون خونه باید خیلی قشنگ باشه. از پنجرهاش به بیرون نگاه کنی و این دریای بیکران را ببینی خدایا شکرت خیلی حسش خوبه خدایا شکرت. از بین درختان سبز و این بهشت عبور میکنین.
دقت کردید توی این قسمت اکثر رنگها قرمز بودن؟! الان که وارد رستوران شدیم، صندلی رستوران هم قرمزه. سقف رستوران هم قرمزه. تیشرت استاد هم قرمزه. اون دلارهای روی میز رو ببین. توجهم رفت روی پول و ثروت و احساسم خوب شد خدایا شکرت خدایا شکرت. خدایا شکرت به خاطر این دلارهای تمیز و مرتبی که روی میز هست خدایا شکرت.
به همراه این تصاویر زیبا، این آهنگ داره میخونه . چه شعر زیبا و پر از مفهومی که میگه: سفر همیشه همسفر میخواد دل کندن از غم بال و پر میخواد. واقعا تغییر همیشه شجاعت میخواد. دل کندن از باورهای گذشته و کهنه قدیمی و تعصبات پوچ بیهوده بال و پر میخواد. تغییر شخصیت جهاد اکبر میخواد.
استاد عزیزم من با شما باورها تغییر دادم. رفتارها شخم زدم در درونم. گاهی هم نخواستم تغییر کنم و میخواستم که همان رفتارها را داشته باشم ولی حرفهای شما را عمل کنم. اما واقعیتش آینه که این عملاً امکانپذیر نیست. متوجه شدم اگر میخوای تغییر کنی باید اون شخصیت و من گذشته را کلاً کنار بذاری و از نو یک شخصیت نویافته را شکل بدی. واقعاً این امکانپذیر نیست که بخواهی همان باورها و رفتارهای گذشته را داشته باشی بعد بگی خوب حالا بریم ببینیم استاد عباسمنش چی میگه.
نه این جواب نمیده. اگر میخوای تغییر کنی از پایه اول باید تصمیم بگیری که نگاه تعصب آمیز گذشته را کنار بزنی اون شخصیت قبلی را کنار بزنی و بگی آقا من میخوام از اول شروع کنم و تمام باورهایم را با طی کردن یک مسیر تکاملی تغییر بدم. و هر چی استاد بگه بگم چشم. من اگر واقعاً خواهان تغییر و هدایت باشم دیگه بحثی نمیکنم و میرم انجام میدم عمل میکنم. اوکی در طی مسیر هم یکسری باورهای محدود کننده خودمون رو میشناسیم یک رفتاری در خودمان میبینیم و می فهمیم که باید تغییر کنه. پس روی ایجاد این تغییرات تمرکز می کنیم.
منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.
برای دیدن سایر قسمت های این سریال، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 108376MB24 دقیقه
به نام رب یگانه فرمانروای هستی کسی که قدرت آسمان ها و زمین در دستان اووست
درود و سلام من به استادانه جانم و دوستان ارزشمندم
این فایل نشانه امروز من منو برد به مسیر مهارجرتیمون
میدونید آخه این تصاویری که نشوون دادید این شگفتی ها که از قاب دوربین شما ثبت شد چه شباهت عظیمی داره به جایی که دارم درش زندگی میکنم و خدارو برای هر لحظه ای که درین بهشت دارم زندگی میکنم شاکرم
چقدر خدا آرام و راحت هدایت میکنه
اصلا وقتی به اون روزها فکر میکنم با خودم میگم آخه چطووور شد که اینطور شد و قلبم آرام میشه که یادت باشه فرمول برای همه چیز همینه و فقط آرام باش و لذت ببر و امور رو به کاردان اعظم بسپر خودش میدونه چطور بچینه و هدایت کنه.
استاد جان میدونید من و عشق جانم به سبک و سیاق خودمون ازدواج کردیم در بهترین زمان ممکن.یعنی در زمان کرونا.به دور از تحت فشار قرار گرفتن برای داشتن مراسمی و یک عقد ساده در محضر با تنها افرادی که همراهمون بودند یعنی والدینمون.
وقتی یادم میاد چشام خیس میشه و قلبم پر از عشق پروردگارم
راستی اینم بینش بگم.میدونید کجا نشستم و دارم مینویسم.تو بالکن آشپزخونه که روبروم باربیکیو هست و پنجره کشویی رو باز کردم و چشمم به یک عمارت زیبا و ساحل زیبای پشتش میهمان شده.میز نهار خوری آشپزخونه رو عشق جانم برام گذاشته تو بالکن لپتاپمو گذاشتم روش لیوان قهوم یه طرف بطری آبم کنارش در اوج زیبایی و راحتی.
میدونید آخه در این بهشت و قصری که دارم زندگی میکنم و حدود دو ساله اینجام تازه برای اولین بار هست که اینجا به این سبک نشستم در این حالت و با خودمو خدای خودم خلوت کردم.
داشتم امروز به این فکر میکردم من هنوز به سفر در این خونه که دو ساله درش زندگی میکنم نیاز دارم و کلی گوشه و کنار داره که قشنگ تجربشون نکردم حالا درون من که پر از شگفتی هست چه جاهاییش هست که هنوز بهشون سر نزدم
میخوام این بالکن رو پر از گل کنم و شمع و عود برای خودم روشن کنم و لذتش رو ببرم و این رسالته منه که به نحو احسن ازین منزل بهشتیمون بحره ببرم ظرفم بزرگتر بشه و آماده بشم برای تجربه های بزرگتر
این منزل بهشتی ما یه بالکن دیگه داره که یک ویوی دیگه داره و ما انبارش کردیم.با عشق جانم تصمیم گرفتیم که کم کم اونجارو سر و سامون بدیم و ازونجاهم بحره ببریم.ویوی اونجا به ورودیه خونست که با یک دالان پر از درخت انگور تزیین شده.پر از درخت و سبزه و گل.خدااای من شکرت.
تازه بعد از دو سال یکی از اطاقامونو یه جورایی به بهره برداری رسوندیم.آخه نیازمون نبود اما از ویوی پنجرش غافل شده بودیم و با کمی تغییر و تحول ازونجاهم داریم استفاده میکنیم.
ازون اطاق خیلییی ویوی بهتری از دریاچه بیوک چکمجه و دریای مارمارا داریم.خدایا شکرت.زبونم واقعا قاصره برای بیانش.
استاد جانم من دوست داشتم در سادگی و آرامش بدون هیچ رسم و رسوم دست و پا گیری ازدواج کنم و اینکه هر زمان بخوام مراسم جشنی داشته باشم و به لطف کرونا این اتفاق افتاد
حتی شب عقدمون یکی از برادرانم ماموریت ناخواسته ای براش پیش اومد و نبود و جواب تست کرونای اون یکی برادرم و خانوادشم مثبت شد.در محضر هم فقط والدین میتونستن حضور داشته باشن و رسما برای مراسم بعد از عقد که به رستوران رفتیم به جز همسر یکی از برادرانم و خانواده برادر همسرم و والدینمون و یکی از دوستان قدیمیمون کس دیگه ای نبود
با اینکه ما میتونستیم بهترین عروسی و مجلل ترینش رو بگیریم خدا دل هارو برامون نرم کرد و شرایط رو جوری محیا کرد که همه چی باب میل ما انجام بشه
با یک سکه مهریه و داشتن حق طلاق برای من.در کمال آزادی برای جفتمون.
وقتی عاقد شروع کرد به خوندن عقد یهو صدای اذان بلند شد و من گیج و منگ این هم زمانی ها شدم و همون بار اول گفتم بلهههه.حتی نخواستم برای بار دوم یا سوم بگن عروس خانم وکیییلم؟ من با عقل و منطق و اراده ی خودم اونجا نشسته بودم و دوس داشتم که اون بله و اون آیات الهی در تایم اذان گفته و خونده بشن. این هم زمانی خودش برای من یه نشوونه بود که مسیرم درسته انتخابم درستهههه و درست پیش رفتم.آخه یکم هیجان پیدا کرده بودم که خدایا تو جای درستی نشستم؟ و پروردگارم به زیباایی دلمو گرم کرد.
بعد از عقدمون بخاطر یک مساله ی پزشکی که برای مادر همسرم پیش اومده بود ما برای چند ماهی تهران بودیم و در یک منزل زیبای سوبلکس با تمام امکانات و در اوج رفاه که هر هفته باغبون میومد باغچه رو صفایی میداد و میرفت.منزل یکی از اقوام خانواده همسرم که به طور کلی در آمریکا زندگی میکنند و با احترام و درخواست خودشون در اختیارمون قرار گرفته بود.در منطقه ای زیبا و به قولی بالاشهر تهران.
حال اینکه تمام این اتفاقات و هم زمانی ها تنها برای روشن شدن مسیر ما بود.در واقع هر کسی برای رشدی در اون هم زمانی در اونجا بود و من و همسرم به زیبایی پوینت این قضیه را گرفته بودیم و تمرکزمون با اینکه سخت بود بخاطر شرایط خاص مادر عزیزشون روی زیبایی ها بود و از هر چیزی و اتفاقی تنها به دنبال شکار زیبایی هایش بودییم و چقدر در مواجه با ناخواسته هایی زیبا عمل کردیم و باعث رشد ما شد و همه چیز زیبا و به سادگی رقم میخورد
همیشه دوست داشتم مهاجرت کنم اما قبل از کرونا تا یک قدمیش رفته بودم که مهاجرت داخل کشوری بود و با اومدن کرونا کنسل شده بود و بعدش ازدواج برام رقم خورد
این خواسته ی قدیم من و همسرم بود همیشه
با توجه به اینکه در تهران بودیم و در آن امکانات زندگی میکردیم برامون واضح شد که هیچ زمان تهران نمیتونه انتخاب ما برای مهاجرت باشه.در این حین مادر نازنینمم کمی به دور بودن از من عادت کرده بود.انگار هممون داشتیم برای این قضیه آماده میشدیم.
جراحی مغز مادر همسرم به تعویق افتاد و ما با پیشنهاد مادرم که شما تازه ازدواج کردید و حالا که تهرونین یه سفر شمال برین تا حال و هواتون عوض بشه
اول گفتگوهای ذهنیم شروع شد که الان در این شرایط چطور حتی میخوای عنوانش کنی اما به لطف خدا و عزت نفسی که برای خودم ساخته بودم خواسته ام رو مقدس دیدم و به راحتی با همسرم عنوانش کردم.
ایشون هم که به شدت شخصیت موحدی داره و دیدگاه و نظر بقیه رو در کمال احترام اگه با مسیرش همخونی نداشته باشه تاثیری نمیبینه ازش براحتی به فکر فرو رفت و گفت پیشنهاد مامانت عالیه.
خانواده همسرم از تهران برگشتن و همسرم گفت بارها و بارها جفتمون شمال رفتیم بریم وان ترکیه و من گفتم این همه رانندگی و تو ماشین بودن رو دوس ندارم و ایشون گفتن خوب میریم برای ماه عسلمون استانبول
میدونید به چی فکر میکنم.به اینکه اگه مامانم میدونست اون پیشنهادش قراره چه اتفاق بزرگی رو رقم بزنه هرگز عنوااانش نمیکرد چون ایشون خیلی به من وابستست و در واقع من تنها دختر خانوادم :))))))))))
سفر ما به استانبول و دیدن این زیبایی ها و شگفتی ها که فقط برای 10 روز بود چنان انقلابی در ما ایجاد کرد که خواسته قدیم جفتمون دوباره در ما زنده شد.این سفر اولین سفر خارج از کشور من بود و با اینکه همسرم تجربه ی سفرهای خارج از کشور دیگه ای رو داشتن اما این سفر به طرز متفاوتی خاص شده بود برای جفتمون
انگار خدا انتخاب های بهتری برامون داشت
ما در اون سفر به زیبایی به جاهایی هدایت میشدیم که فقط این خواسته در ما شدیدتر بشه
بعد از برگشتمون به راااحتی همه چیز ردیف میشد
مادرم با اینکه به شدت مقاومت میکرد اما ذره ذره در بستن چمدون هامون کمکمون میکرد و اما پدرم که رووح بسیار بزرگی دارن مامانمو آروم میکرد که مهاجرت خیلی ارزشمنده و در قرآنم اومده.یادم اومد به روزهایی که انقدر از مسیر دور شده بودم که قدر این نعمت های بهشتی زندگیم رو نمیدونستم.
آخه میدونید کلی ذوق داشتن دختر عروس میکنن.
از سال ها پیش از بهترین برندها کلی وسیله و جهاز برام خریده بودن و اصلا یکی از کارهای ما در تهران خرید دو دست مبل و میز نهارخوری بود که من حتی سفارشش داده بودم اونم به چه قیمتیی از چوب گردو و هنر دست شگفت انگیزییییی اما والدین عزیزم گفته بودن هر چی میخوای انتخاب کن و اما بعد به زیبایی تونستیم کنسلش کنیم و نه اون وسایل نه اون مبل ها نه اون عروسی که میدونستم حسابی دهن پر کن میشه نه اون خونه ای که استخر داشت یا اون یکی که پنت هوس در بهترین نقطه شهرمون بود ذره ای این میل و اشتیاق مارو کم نکردن.تصمیم ما به جای داشتن زندگی که دهن پر کن باشه به داشتن زندگی تبدیل شد که قلبمونو پر کنه و بیشتر رشدمون بده.انتخاب ما برای خرج کردن پولی که داشتیم برای مهاجرت شد نه اون برنامه ها.
آره من دیگههه آماده بودم که برم تو دل ناشناخته ها و ایمان داشتم به پروردگاری که همه جا میتونه برام خدایی کنه
ازون همه وسیله و ابزار برند که دیگه مثلشون تو ایران نیست دل کندم با یه دست قابلمه و 6 تا قاشق غذاخوری 6 تا چنگال 6 تا قاشق مربا خوری 6 تا چاقو یه دونه چاقوی آشپزخونه از سرویس چاقوهام و یه ملاقه و یه قاشق چوبی برای جهاز خوشگلم یعنی قابلمه ها که اینارم بخاطر دل مامانم آوردم :))) با یه سری قوطی های ادویه ای پر از ادویه و یه روتختی که لحظه آخر مامانم برامون خرید و یک موکاپات بعد از جراحی موفق مادر همسرم به لطف خدا البته که این بین یه عالمه اتفاقات دیگه افتاد ما دو سال پیش در 13 فروردین سال 1400 مهاجرتمون رو شروع کردیم
اومدیم اینجا و خدا چه زیبا و عاشقانه همه چیز رو از قبل به رسم عهدی که باهامون بسته که کیست وفادارتر از اون به عهدش مهیا کرده بود
خونمون بدون وسیله بود.هیچییی.یعنی حتی لامپم براش گرفتیم.
حالا کی گرفت؟ ما؟ نهههه خداااا دستاشو میرسوند و حجم بزرگی اتفاقات رو رقم زد برامون و وقتی بیشتر با محیط و روال کارها مواجه شدیم فهمیدیمش
ما با وسایلی که قبلا هدایتمون به سمتشون رو گفتم به خونه ورود کردیم و از در و دیوار تعمیرکارا میومدن و همه چیز رو روال میکردن و در عرض چند ساعت همه چیز در بهترین حالت ممکنش فراهم شد.یکی رو همون شخصی که ازش مبلمان و وسایل چوبیمون رو خریده بودیم به محضی رسیدیم فرستاد یکی رو همسایه بالاییمون فرستاد یکی رو یکی دیگه :)))) زبونشونم بلد نبوودیم که :))))
میدونی استاد اوون همه وسیله داااشتم اما اینجا هنوز یخچالم نداشتم گازم نداشتم فرم نداشتم قالی نداشتم جارو برقی نداشتم ماشین لباسشویی و ظرفشویی نداشتم
منی که کار خونه برام تفریحی انتخابی بود اینجا به رسم سپاسگزاری هر روووز جارو دستی به دست خونه رو جارو میکردم طی میکشیدم که شکرگزاریمو کرده باااشم
کم کم امکانات سادمونو اکی کردیم و من تازه فهمیدم که برای دو نفر با چه امکاناتی میشه زندگی رو شروع کرد به شرطی که فقط بخوای لذت ببریی
مامانم یکی از امیدواریاش برای منصرف شدنم این بود که من بخاطر نداشتن یه مقدار خرت و پرت سختم شه برگردم :)))))
البته که بخاطر وجود نازنینشون سپاسگزارم که برای گرفتن وسایل برای حفظ عزتم به من هدیه قابلی داده بودن یعنی همون پول بیعانه مبلا که خریدشون رو کنسل کرده بودیم و ازونجایی که ما خودمون خواستیم ابزار کامل تری داشته باشیم همه چیز رو نو به اتفاق هم یعنی هم من و هم همسرم تهییه کردیم و دیگه خداروشکر در اوج ساادگی اما رفاه داریم زندگیمونو میگذرونیم.
یه جمله از همسر نازنینم همیشه تو ذهنم مونده که چقدر برام ارزشمند هست و خداروسپاسگزارم برای هدایتم به این عزت نفسی که به لطفش ساختم که این عزتمندی هارو تجربه میکنم
ایشون مقاومت داشتن برای خرید وسایلمون با هدیه ی من از جانب والدینم و میگفتن شاید من بخوام چندتا خونه بخرم مگه والدین تو مسیول پر کردن خونه های ما هستن
این انتخاب ما بوده و ما خودمون باهم انجامش میدیم
استاد میدونید من به شدت از زندگیم راضیم
راااستی وسایل برقیمونم بدون اینکه بدونیم بعدها فهمیدیم در بلک فرایدی خریدشون کرده بودیم و دیگه خودتون میدووونید از تخفیفات بلک فرایدی دیگه توضیح اضافه ندم :))))
به راحتی آوردن و نصب کردن و رفتن و خدمت گزاری این ابزار برای ما شرووع شد
سپاسگزار پروردگارم هستم برای این لطف و نعمت های بی حسابی که به زندگیم روانه کرده
نمیگم با تضادی مواجه نمیشم نمیگم گاهی نگران نمیشم گاهی نمیترسم اماااا دلم قرصه طی کردن مسیر رو با شما یاد گرفتم و من یه قدم برمیدارم اما خدا همیشه برام هزاران قدم برمیداره
این مناظر زیبااا که نشون دادین عییین جاییه که زندگی میکنم
میدونین تو استانبول ساحل ماسه ای فقط دو تا هست.یکی سمت فلوریا که خیلی توریستیه یکی بدووون اینکه ما بدوونیم با فاصله 10 دقیقه پیاده روی از خونه ی ماست که بسیار زیبا پر از کافه ها و رستوران هاست.دوتا قطار با مزه هم هست که مسافرا رو سوار میکنن میبرن تا ته خط ساحلی و برمیگردونن.مسیر پیاده روی و دوچرخه سواری داره پارک داره استارباکس روبروی ساحل داره خیلییی خفنههه.
اراده میکنیم با لباس راحتیای تو خونه صندلی تاشو بر دووش میریم ساحل :))
گاهی یه مسیر پیاده روی رو میرم که وقتی به اونجا میرسی من اسمش رو گذاشتم بام بیوک چکمجه همین ویوی بهشتی ساحلی رو میبینی همینجوری قایقارو که تو اسکله به زیبایی کنار هم وایسادن میبینی و تو این فصل بهار که قدم میزنی همه جا سبز پر از گلای کاغذی رنگی رنگی و پر از عطر بهار و بوی گلا و هواای مطبوع ساحلی و دیدن مرغای سااحلی در حجم عظیم که مثل گل سفید تو آسمون به پرواز در میان و حتی زمان هایی که تو بالکن هستم میبینمشون که میان رو سقفای خونه های روبرووو روووحم رو به پرواز در میاره
خدایااا شکرتتت رب من
باید برای خودم مینوشتم تا با گذر زمان و تجربه اتفاقای بزرگتر این فراموشم نشه و فرمول بهم یادآوری بشه.اصل همینه.اصل کنترل ذهنه اصل توجه به زیبایی هاست حفظ آرامش و اشتیاقه به زندگیه.بقیش با من نیست با رب العالمینه و کی بهتر ازون میتونه برام بچینه.همونی که یگانه فرمانروای کیهان و زمینه و تمام قدرت ها از آن اووست.اصل باور و ایمان داشتن به این قدرته.
عاااشقتونم استادان جانم
در پنااااه حق باااشید
درود و سلااام دوسته ارزشمندم
خیلیییی ازتون سپاااسگزارم برای لطف و محبت و تحسینتون.
چقدر خوشحال شدم ازینکه این کامنت رو نوشتم.پیام الهیتون برای من خیلی ارزشمنده و پر از یادآوریه مسیر و دادن این نوید که آرههه همینههه پس با شووق ادامه میدیم.
به قول استاد جان خدا و قانوناش که همونان همیشه ثابتن ما باید ادامه بدیم و باور کنیم.
براتون از پروردگار عالم بهترین هارو همونا که دیدنشون و تجربشون قند تو دلتون آب میکنه و خنده به لبتون میاره رو خواستارم.
در پناه حق باشید.