دیدگاه زیبا و تأثیرگزار رویا عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:
استاد با خوشحالی برای بازدید از موزه اسرار آمیز CORAL CASTLE با خوشحالی بلیط خریدند. یعنی برای هر آموزشی و یاد گیری باید بهایی رو پرداخت کرد و استاد برای این اسرار سر به مُهری که براشون جالب بود بهایی پرداخت کردند.
یعنی هر چیزی بهایی دارد ..و برای هر تجربه ای باید بهای آنرا پرداخت کرد.
در این قسمت یک زنجیر آویزانی که یک وسیله ی آهنی سنگینی بالای یک چاله رو وجود داشت که بداخل یک گودال هدایت شده بود . ولی من متوجه نشدم که این وسیله چه کارایی داشت ولی معلوم بود که یک کار اساسی رو انجام میداد شاید هم برای در آوردن اون سنگ ها بوده.
وقتی داشتم به این افراد نگاه میکردم برام جالب بود که همه جوان بودند و چقدر جالب بود که می خواستند به درک بهتری از این اسرار دست پیدا کنند. چترهای زیبای سفید و مشکلی که بعنوان سایه بان در زیر اشعه خورشید بر سر گذاشته بودند جالب بود. استاد داستان آشنایی با این مکان رو اینطور توضیح دادند که:
پانزده سال پیش در دانشگاه بندر عباس برای تحقیق افراد موفق و افرادی که توانسته بودند کارهای خارق العاده انجام بدهند به یک کافی نت رفته بودند. یک وبلاکی رو دیدند در مورد CORAL CASTLE صحبت می کرد. یک قلعه مرجانی بود که یک فردی بنام ادوارد شکست عشقی خورده بود اونجا رو ساخته که این فرد جثه ضعیفی داشته با وزن ۴۵ کیلو و قد ۱۵۰ سانت بسیار ضعیف و همچنین بیماری سل هم داشته و بخاطر این بیماری به یک منطقه گرم و مرطوب جنوب شرقی فلوریدا رفته بود .. و بخاطر اون عشقش یک قلعه ی سنگی با صخره های مرجانی رو درست کرده . این صخره های مرجانی هر کدامشون بیش از بیست و یا سی تُن وزن داشته و جالبتر از همه اینکه به تنهایی درست کرد. بصورت مخفیانه در دل شب این قلعه ی صخره ای مرجانی رو ساخته.
چقدر تحسین برانگیزه و چه خلافیتی و بیشتر از همه چطوری به چنین ایده ای هدایت شد. فکرشو بکن اگر هر کسی چنین شکست عشقی رو میخورد و یا هر شکست دیگری میخورد یا افسرده میشد یا معتاد میشد و یا دیوانه میشد به ناکجاآباد سر در میاورد …. چقدر برام جالب که که این بشر چه باوری داشت که به چنین راه و مسیری هدایت شد و چطوری اینقدر قشنگ کنترل ذهن داشت.
واقعا چه طوری این سنگ های سنگین رو بدون هیچ ابزار خاصی جابجا کرده و آن هم تنهایی در دل شب هم فقط کار میکرده هیچکس هم نحوه ی کار کردن ادوارد رو ندیده بود بخاطر همین هم افسانه های جالبی رو براش توصیف کردند .. اینکه بچه های محله شبها میدیدند که ادوارد یک وردی رو میخونه و اون سنگ ها مثل بادکنک از روی زمین بلند میشند و میذاره روی هم قرار میده. ذهن های محدود و ذهن های نامحدود رو چقدر در اینجا میشه مقایسه کرد.
اینکه فکر می کردند آدم فضایی ها بهش کمک کردند و یا اینکه قانون جاذبه رو برعکس کرده! یا اینکه یک انرژی و نور عجیب غریبی وجود داره! و یا یک افسر نیروی هوایی گفته بود که در اون منطقه جاذبه وجود نداره و نقطه صفر جاذبه هستش.
برام جالب بود که استاد این خواسته شون رو که پانزده سال از یک وبلاکی دیده بودند رو فراموش نکرده بودند و هدایت شدند به اون منطقه و از نزدیک ببینند و با اینکع اصلا خاطرشون نبود این ادوارد در فلوریدای آمریکا باشه. چقدر هدایت های جهان هستی شگفت انگیزه دست به دست هم میده که انسان ها رو به اهدافشون برسونه با اینکه اصلا نمیدونستن که این اسرار در فلوریدای آمریکا باشه اونم جایی که که استاد دقیقا در همان منطقه مهاجرت کرده بودند. الله و اکبر
ادوار این باور لیاقت و ارزشمندی رو در وجودش داشت با یک باور درست ومناسب و یک ذهن ثروتمند .این اعتماد بنفس و عزت نفسی که داشت همون موقع از این قوانین و
ذهن ثروتمند، پول هم بدست آورد . یعنی خودش اونجا رو تبدیل به موزه کرده بود و کسانی که دوست داشتند اونجا رو ببیند در قبال پول اجازه میداد که بازدید کنند و میگفت من یک قوانینی از جاذبه و اهرم و وزن رو بلد هستم که میتونم این کارهارو بسادگی انجام بدم . در واقع همان فوت کوزه گری است. این سنگ ها رو از دل همان زمین در آورده و تراشیده . ایشون این سنگتراشی رو از خانواده و پدرشون و نسل در نسل یاد گرفته بود یعنی در این زمینه تجربه داشتند و بطور تخصصی در این زمینه مهارت داشتند و بعد از قوانین تکامل ( حدودا بیست سال با صبر و حوصله) خلاقیت هایی هم در این زمینه بکار بردند از جمله تقویم سنگی که با نور خورشید کار میکرد روز ها و هفته های ماه های سال رو نشون میداد و همچنین ساعت خورشیدی رو نشون میداد . حتی یک صخره ای رو درست کرده بود که از طریق ستاره ی قطبی فصل ها رو نشون میداد و برای خودش تختخواب لذتبخش درست کرده بود کتابخانه ی سنگی .که در زاویه های نور خورشید بتونه کتاب بخونه . چقدر جالب که اینقدر در مسیر رشد و پیشرفت بود یعنی بطور مداوم مستعمر در روند تکامل بود و چه اراده ی محکم و قوی داشت.
و اما درس مهم از بازدید از این موزه ی اسرار آمیز:
اگر قوانین رو درک کنیم میفهمیم که روابط عاشقانه قانون داره؛ سلامتی قانون داره؛ ثروت ساختن قانون داره؛ “خوشبخت زندگی کردن” قانون داره؛
در واقع همه چیز قانون داره و هیچ اسرار یا معجزه ای که قوانین طبیعت و فیزیک رو نقض کنه، وجود نداره. مثل باز شدن رود برای حضرت موسی که طبق قوانین طبیعت در یک شرایط خاص وزش باد به سمتی خاص و یا در زمان مناسب جزر و مد این دریا باز شده و حضرت موسی هم برای عبور از دریا در شرایط درست ومناسب و زمان درست ومناسب هدایت شده بود .
درباره اسرار این موزه شگفت انگیز و نحوه ساختن اون توسط یک انسان لاغر اونهم به تنهایی موضوع اینه که: یک فرد آمریکایی هفت هشت سال پیش ، قوانین اهرم و وزن رو جلوی دوربین انجام داده و گفته اسرار و راز اهرم ها رو فهمیدم و اصلا کار سخت و پیچیده ای نیست.
یعنی بلوک های سیمانی به وزن ده تن ساخته و خودش هم بتنهایی جلوی دوربین جابجا کرده یک اهرم اله کلنگ وار درست کرد با وزنه های مختلف روی یک طرف اله کلنگ قرار میداد و با جابجا کردن این وزنه ها و قرار دادن چوب زیر قسمت میانی اله کلنگ توانسته ارتفاع اون سنگ ها رو بالا بیاره و حتی گفتع میشود بیشتر از ده تن و یا بیست تن رو هم انجام بده …. همینطوری که با این اله کلنگ بازی میکنه آنقدر این کارو تکرار میکنه که اون بتون سیمانی رو بطور عمودی سرپا نگه داره و بعد وزنه ها رو روی اله کلنگ جوری میذاره که یک سمتش بیاد پایین و شلنگ آب رو به قسمت زیرین اله کلنگ میگیره و خاک های زیرین رو میشوره و کم کم اون بلوک رو سرپا نگه میداره …. واقعا اگر آدم قوانین رو درست یاد بگیره کارها آسان میشود فقط سختیش کشف اولیه ی اون قانون هستش و در ادامه گفتند که:
این چیزی بود فکر می کردم اهرام مصر چطوری ساخته شده و دوست داشتم بفهممم که چطوری این سنگ ها رو در اهرام مصر جابجا کردند. ایشون با بررسی و تحقیق و آزمون و خطا به این نتیجه رسیدند که با این قوانین میشود این کار رو انجام داد. در نتیجه احتمالا آنها هم به این شیوه این آثار را خلق کرده اند.
همینجا باید یک تشکر ویژه و خاص بکنم از استاد عزیزمون که اینقدر پیگیر بودند که رفتند این مستند رو پیدا کردند و برای سایت عزیزمون هدیه کردند . واقعا که در استادی استاد هستی استاد جانم. با دیدن این مستند این موضوع براتون منطقی تر شد و اما نکته این قسمت:
هر چیزی رو که بتونیم منطقش رو درک کنیم و به ذهنمون بدیم، باورهای قبلی ما رو تغییر میده. در واقع برای تغییر باورهامون باید اون موضوع رو برای ذهن مون منطقی کنیم. آدمها معمولا وقتی منطق چیزی رو پیدا نمی کنند، فوری به عوامل بیرونی نسبت میدن. مثل همین کارهای عحیب و غریب رو که به آدم فضایی ها نسبت داده شد و یا یک نیروهای عجیب و غریبی باعث این تغییر و تحولات شده… در صورتی که اگر این مسایل رو از زاویه ی منطقش نگاه کنیم میبینم از قوانین طبیعت استفاده شده و اصلا عجیب و غریب نیست:
این درک قانون و قوانین و صبوری مهمترین شاه کلید رسیدن به اهداف و خواسته هامون هست و ادوارد هیچ ورد یا جنبل و جادویی نداشت.ه فقط انسان دانایی بوده و با عشق به کارش و دانستن قوانین طبیعت چنین خلاقیتی رو بوجود آورده و از اون علم و درک و آگاهیش بهره برده و بیزنس هم داشته و از این شوق و ذوقش ثروت هم ساخته.
منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.
برای دیدن سایر قسمت های این سریال، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD375MB24 دقیقه
به نام خداوندبخشنده ی مهربان
سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم وسلام به تک تک دوستانم
و مثل همیشه چه زیبا ومنطقی ودرست وبه جا گفتید استاد جانم..
((((که روابط عاشقانه قانون داره،، سلامتی قانون داره،،ثروت ساختن قانون داره،، خوشبخت زندگی کردن قانون داره……..
وحالا من میخوام ب این جمله ی زیبا ، یه چند کلمه اضافه کنم((((( دوست خدا بودن ))))
قانون داره……
نمیشه که یکی رو دوست داشته باشی ولی همش برخلاف میلش عمل کنی، برخلاف میلش حرف بزنی، نمیشه که بخوای کنار کسی احساس ارامش داشته باشی کنارش شادی رو تجربه کنی ولی همش دنبال بهانه جویی وایراد وگلمه مندی باشی، نمیشه که همش منم منم کنی وقتی میخوای طعم شیرین یکی شدن رو بچشی، در عین اینکه دو فرد مجزا هستید با باورهای مختلف و خصوصیات منحصر فرد!!
آدم عاشق میگه انجام میدم چون معشوق که راضی باشه منم راضی ام، چون هر دو عاشقیم وبرای شاد کردن هم تلاش می کنیم، نه اینکه بگه اون عاشقه من معشوق پس اون باید عشق بده، اون باید گذشت داشته باشه، اون باید درک کنه و……
مثل وقتی که میخوای دوست خدا باشی، ر ابطه ی عاشقانه با خدا رو تجربه کنی، اونقدر تو این رابطه غرق بشی که ندونی عاشق کدومه و معشوق کدومه؟؟؟
اینکه انقدر عاشقش باشی وگوش به فرمان که رضایش باشه رضای تو، خواسته اش بشه خواسته ی تو، ودر عین حالیکه متواضع وفروتنانه داری سر میذاری به خواسته ودستوراتش، دیگه به فکر خواسته ی قلبی خودت نباشی، چون شک نداری که خودش بهترینهارو برات به انجام میرسونه چون عاشقته ومیخواد که تو رو در اوج سعادت وخوشبختی ببینه……
من راستش چون هیچوقت توزندگی پدر ومادرم عشق رو ندیدم و همش دعوا بود وجنگ و گریه وزاری و درد وغم، واین وسط یه زن وشوهر بودند و 5 تا بچه که خالی وتهی از عشق بودند و محتاج عشق ، نمیدونم واقعا طعم شیرین عشق واقعی چطوریه؟؟
عشق دونفر بهم، توی روابط عاشقانه…
چون آدم خالی از عشق ومحتاج عشق، دقیقا یکی مثل خودش رو پیدا میکنه، چون جهان مثل آینه عمل میکنه، نمیشه که یه نفر خودش رو دوست نداشته باشه، به خودش عشق نده، با خودش در صلح نباشه اصلا چیزی به عنوان دوست داشتن خود توی ذهنش وباورش ومنطقش جایی نداشته باشه بعد بخواد عاشق بشه ؟ خب چطوری یه فرد محتاج عشق که عاشقی کردن رو بلد نیست می تونه جذب یه آدم عاشق بشه؟؟؟
چرا دونفر که به عنوان زن وشوهر یا پارتنر کنار هم هستند مدام از هم ایراد میگیرند؟ مدام دنبال پیدا کردن نقص توی همدیگه هستند؟ چرا انقدر تشنه ی توجه هستند واز دوری میترسند از فاصله گرفتن طرف مقابل میترسند، از ترد شدن میترسند، از تنها شدن میترسند، از، از دست دادن میترسند؟
چون خودشون رو دوست ندارند، چون خودشون رو نمیشناسند، چون خلع های درونی خودشون رو نتونستند خودشون پر کنند…
یکی مثل من که در تمام عمرم پدرم ومادرم نشد که دست نوازش روسرم بکشند، نشد که برام یه هدیه بخرند، نشد که بهم بگند دوستت دارم، نشد که بهم محبت خالصانه داشته باشند، نشد که ازم دلجویی کنند، منی که ازبچگی نتونسته بودم عشق دریافت کنم از پدر ومادرم، خب معلومه که خالی بودم، خب یه بچه ی کوچیک از کجا میخواد بدونه عشق ومحبت چه شکلی هست وقتی اصلا ندیده از پدر ومادرش وحسش نکرده تو خانوادش وفقط دیده بیرون از خانوادش یه افرادی هستند که به هم عشق دارند بهم محبت می کنند شاد هستند همدیگرو دوست دارند بهم احترام میذارند وبرای خوشحال کردن همدیگه تلاش میکنند…
بعد اون بچه اون نوجوان یا حتی یه بزرگسالی که تشنه ی عشق محبت هست هی میگرده میگرده که بخواد اون خلع درونیش رو پرکنه….یکیو پیدا کنه یا کسانی رو پیدا کنه که اون عشق رو بهش بدن، ولی متاسفانه قوانین جهان کار خودش رو میکنه وافرادی هم جنس رو مثل قطب موافق آهنربا به سمت خودش میکشونه….
من از وقتی وارد این سایت شما از وقتی رابطه ی عاشقانه ی شما استاد قشنگم ومریم جان عزیزم رو دیدم معنی عشق واقعی رو درک کردم..
معنی تواضع وفروتنی درک متقابل، معنی گذشت ، معنی محبت ، معنی دوست داشتن خود عشق به خود وصلح درونی رو درک کردم، با همین سریالهای سفر به دور امریکا و سریال زندگی در بهشت….
خب من هیچ الگوی مناسبی از یه عشق واقعی و دوطرفه نداشتم هیچوقت، یادمه توی ازدواج دومم وقتی میرفتیم برای جلسات مشاوره قبل ازدواج، بعد چند جلسه متوجه شدم که خود دکتر روانشناسمون باهمسرش مشکل داره با اینکه توی یه مطب کنار هم کار میکردند دیدم وشنیدم که به منشی گفت: به آقای دکتر نگی من امروز چندتا بیمار دارم و چقدر پرداخت کردند!!!!!!!!
پیش خودم گفتم بیا ، اومدیم پیش کی مشاوره بشیم، خودش تو روابطش مشکل داره !!!!
حالا توهین نباشه به روانشناسها و دکترامون…..
میخوام بگم مدرک تحصیلی و مثلا دانشگاه رفتن و تحصیلات عالیه داشتن صرفا نشون دهنده این نیست که طرف بی نقص ودانا و کامل هست، یا مثلا دیگه از نظر شخصیتی مشکلی نداره وبه شناخت ودرک کامل از خودش رسیده، منظورم اینه نمیشه از کسی که معنی عشق واقعی وصلح درونی وعشق بلاعوض ودوستداشتن خود رو نمیدونه قوانین روابط عاشقانه رو یادگرفت.
من از وقتی یادمه رفتم پیش مشاور و روانشناس، نشستم با افراد سن بالا وبا تجربه صحبت کردن که راز خوشبختی چیه توی زندگی، راز موفقییت توی رابطه پایدار عاشقانه، یا داشتن روابط خانوادگی واجتماعی خوب ، کلی کتاب خوندم و در نتیجه که همه از گذشت و فداکاری صحبت میکردند…
یعنی میگفتند باید توی روابط گذشت داشته باشی فداکاری کنی عیب ونقص های طرف مقابل رو نبینی تا بتونی یه رابطه پایدار وخوب داشته باشی!!!! یا میگفتند باید برای خودت ارزش بخوای خودت رو دوست داشته باشی تا طرف مقابلت برات ارزش بخواد!!!!!!
بعد من میومدم مثلا تو رابطه گذشت وفداکاری داشته باشم از خواسته های معقول خودم میگذشتم، به طرف سرویس میدادم حالا هرکی دوست همسر خانواده، طرف هی خطاء میکرد میبخشیدمش، خودم رو نادیده میگرفتم که طرف احساس بهتری داشته باشه، یا مثلا اون ارتباط خراب نشه به خاطر من، ونتیجه در نهایت چی میشد؟؟؟؟؟
یا میومدم مثلا برای خودم ارزش بخوام، حرفهایب میزدم کارهایی میکردم ،و طوری خودخواهانه به خودم توجه میکردم که از انور بوم میفتادم!!!!!
من به قول معروف میشدم بد عالم وکاسه وکوزه ها همیشه سرمن شکسته میشد اخرشم اونکه ترد وتنها میشد من بودم!!! یعنی از چی میترسیدم همون سرم میومد….
خب تعجبی هم نداشت، یعنی چی از خودگذشتگی؟ یعنی چی فداکاری؟ یعنی چی دوستداشتن خود وصلح درونی وعشق بدون قید وشرط ؟؟؟
بابا یکی بیاد اینارو معنا کنه تو رو خدااا…
همش دنبال این بودم که بتونم بفهمم قانون داشتن یه رابطه درست درمون چیه، حالا عاشقانه یا دوستانه یا خانوادگی واجتماعی…..
تا اینکه هدایت شدم به بودن در کنار شما استاد عزیزم ،بودن تواین سایت و دیدن سبک وشیوه زندگیتون که به نظر من یکی از کاملترین نوع سبک وروش زندگی سعادتمندانه می تونه باشه…
چراااا؟؟؟
چون شما یه زمانی فهمیدید مشکل از خودتونه، خواستید خودتون رو کشف کنید، شما دید خیلی ها هستند از نظر روابط و ثروت ومعنویت وسلامتی دارند عالی زندگی می کنند رفتید دنبالش تا پیداش کردید هیچوقت راضی نشدید به اینکه مثل 98 درصد مردم زندگی کنید، خواستید که خودتون رو پیدا کنید برعکس همه که میخوان کسی رو پیدا کنند که بلدشون باشه، شما گفتید من میخوام خودم رو بلد باشم و توی مسیر یافتن خودتون خداوند وخالقتون رو پیدا کردید وسعی کردید بشناسیدش، این وسط با شناخت خالق تونستید قوانین حاکم برجهان هستیشو پیدا کنید، قوانینی که کمک کرد خودتون وخالقتون رو بهتر وبیشتر بشناسید…
وقتی به این درک رسیدید که خالقتون چقدر عاشق شماست چقدر دوستتون داره وچطور جهان رو مسخر شما کرده اونجا معنی عشق واقعی رو فهمیدید ودیگه نخواستید که هیچ جوره به خودتون ظلم کنید چون به وضوح دیدید که هر چه خیر وخوشی از خالق بوده وهرچی شر وبدی از خودتون ….
اون اشکهای شوقی و اون سپاسگزاریهای دلی که تو بندرعباس داشتید وقتی پیاده ساعتها وساعتها تو خیابونهای گرم وشرجی قدم میزدید، اونها نشونه ی این بودکه شما راز ورمز خوشبختی رو پیدا کرده بودید، اینکه چطور هرکسی با عشق ورزیدن به خودش وعاشق خودش بودن وعاشق معبود بودن می تونه سعادتمند باشه همیشه…
بله حکم عشق راستی ودرستی وصداقت وپاکی دل هست، شما اونو به خودتون هدیه دادید وسعی کردید برای نزدیک شدن به معشوق راه درستی وراستی وصداقت و محبت وعشق رو در پیش بگیرید.. شما دیگه هر فکری رو نذاشتید وارد سرتون بشه، هر حرفی رو نزدید و هر عملی رو انجام ندادید که میدونستید شمارو از معشوقتون دور میکنه، چون راز سعادتمند بودن رو فهمیده بودید واز اونجا که مشغول عشق دادن ودوستداشتن خودتون شدید یه دفعه چشم باز کردید که دیگران هم شمارو دوست دارند بی قید وشرط واز اونجا که قوانین بدون تغییر هست، ودر جهان هر چیز چیزی جذب کرد ، گرم گرمی را کشد سرد سرد… افرادی سمت شما جذب شدند که بهتون عشق میدادند و شمارو همونطور که بودید دوست داشتند…
نه به خاطر موقعییت مالی واحتماعی وخانوادگی ومدرک تحصیلیتون…
شما برای خودتون ارزش خلق کرده بودید، ارزش دوست داشتن خود،چون میدونستید خالق زندگیتون هستید اونو اونطور که دوست داشتید خلق کردید واقعا جرات وجسارت زیادی میخواد که بگی اوکی من تمام عمر از پدرومادرم واطرافیان اون عشقی رو که میخواستم نگرفتم حالا که قانونش رو یاد گرفتم میام اون رو به خودم میدم…
جرات میخواد چون وقتی که میخوای خودت رو دوست داشته باشی خیلی از خوت مراقبت میکنی که هر حرفی رو نشنوی با هرکسی رفت وامد نکنی هر جایی نری، هر چیزی رو قبول نکنی، باید باراها وبارها به عزیزانت ((( نه ))) بگی و نترسی از اینکه ناراحت بشند دل شکسته بشند ، نترسی که تردت نکنند و تنهات نذارند در کل نباید بترسی از تنها شدن…
چون دقیقا تو همون تنها شدنها که اویل این مسیر اتفاق میفته، وگاهی تا همیشه ادامه دار میشه چون فرکانست انقدر بالامیره انقدر افراد دور وبرت الک میشن وغربال میشند که افراد کم ومعدودی رو برای ارتباط گرفتن اطرافت می بینی، و وقتی اون تنهایی اتفاق بیفته یعنی تو وصل شدی به خودت وخالقت، وانجاست که به صلح با خودت با خالقت با جهان و جهانیان میرسی وبعد کم کم افراد وشرایط وموقعییت هایی رو جهان سر راهت قرار میده که تورو بهتر وبیشتر ببرند سمت صلح درونی وعشق وارامش وامنیت وشادی وحس خوشبختی….
حرف شما خیلی خیلی درست هست که همیشه میگید اگر هنوز در زندگی شما افراد یا شرایط یا موقعییت های نادلخواه و نچسبی وجود داره که دوستش ندارید یعنی شما هنوز اونقدر تغییر نکردید وفرکانستون انقدر بالا نرفته که توی فرکانسی قرار بگیرید که دیگه با ناخواسته ها روبرو نشید چون اونجا تو اون فرکانس دیگه همچین چیزی وجود نداره وهر چی هست دلخواه وخواستنی هست….
من اعتراف میکنم که هنوز با اینکه اینهمه روی خودم دارم کار میکنم وبا اینکه قوانین رو میدونم ولی نمی تونم اونو کامل یا حتی 50 درصد توی زندگیم پیاده کنم…
من هنوز به اون پاکی دل و صداقت کامل و ایمان قوی نرسیدم ، چون هنوز خودم رو سرزنش میگنم گاهی، هنوز بعضی اوقات احساس گناه دارم، هنوز وقتی الهامی دریافت میکنم برای خدا چون وچرا میارم ودلم نمیخواد طبق هدایتی که شدم پیش برم چون برخواسته ی خودم پافشاری می کنم، من هنوز توی باور فراوانی مشکل دارم، من هنوز نمی تونم خودم رو همونطور که هستم بپذیرم …
برای همین تعجبی ندارم از اینکه چرا چندساله تنهاهستم وروابط عاشقانه ای رو نمی تونم تجربه کنم…
من هنوز هم منتظرم پدر ومادرم اون عشق رو که هیچوقت بهم نداند بدند!!!
با اینکه خیلی ها در اطرافم هستند که منو به عنوان یه زن مقتدر، مهربان، پر از مهر ومحبت، شاد و مستقل و قوی میشناسند!!!
من با صداقت کامل اعتراف میکنم که نتونستم اون خلع عاطفی که از پدر ومادرم در وجودم هست رو پر کنم ونمی تونم اون عشق رو به خودم بدم، امیدوارم که بتونم اون خلع واون بخش از وجودم رو با عشق ومهر ولطف خداوند پر کنم، با همین عنوان وهمین واقعییت که ما روحهای مفردی هستیم که اومدیم تا خودمون رو تجربه کنیم ونباید به کسی یا چیزی وابسته ودلبسته باشیم، من هر روز به خودم میگم که مینا تمرکزت رو بذار روی مهمترین رابطه ی زندگیت که رابطه ی خودت و خالقت هست، اونجوری دیگه نیاز نداری دگیر پر کردن خلع هات باشی، چون خداوند خودش از بهترین راه و روش وجودت رو سرشار از عشق وآرامش وامنیت میکنه…آمین
همیشه میگم بازم میگم اینکه بری یه گوشه تنها زندگی کنی وبگی اوکی من دنیای خودم رو ساختم که حالم خوب باشه واز آدمها و تجربه ی بودن باهاشون و تجربه چیزهای جدید شغل جدید، کسب وکار و همکار وموقعیبت ها ومکانها و شرایط جدید دوری کنی، اسمش رو نمیشه گذاشت زندگی، باید باشی تو مردم باشی تو جامعه باشی توی دل تضادها باشی اگر انوقت تونستی کنترل ذهن داشته باشی شاهکار کردی….
به قول استاد اگر تونستی زنده از قضاوتهای مردم بیرون بیای شاهکار کردی، اونم توی دنیای امروز که ما زندگی می کنیم، هیچکس سرجاش نیست وهیچکس انطور که نشون میده نیست و تو باید سعی کنی خود واقعییت باشی ، وتمرکزت فقط روی خودت باشه….
ان شالله که لطف خداوند هر لحظه شامل حالمون باشه تا توی صراط مستقیمش ثابت قدم باشیم ، امین