دیدگاه زیبا و تأثیرگذار علیرضا عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:
اینکه تو تاریکی راه افتادین تا طلوع خورشید رو ببینید، چقدر لذت بخش هست. این تجربه رو من دارم ک وقتی جایی به مسافرت میریم صبحها قبل از طلوع صبح ساعت حدود۴ حرکت میکنیم و اتفاقا ۱ماه پیش برای رفتن به شهرستان قبل از طلوع صبح حرکت کردیم وقتی طلوع خورشید رو نگاه میکنم خیلی انرژی میگیرم و حس خوبی داره و اتفاقا موقع رانندگی سرعت رو کم کردم و شروع به فیلم گرفتن گرفتم و شکرگزار خداوند بودم بخاطر این همه زیبایی.
این رابطه قشنگ و همکاری ۲نفره شما رو تحسین میکنم ک چقدر با هم در هماهنگی کارها رو انجام میدین بدون اینکه بخواین به همدیگه بگین من اینکار میکنم و تو هم باید اینکارها رو انجام بدین و بدون اینکه از هم توقع داشته باشین. صحبت کردن شما باهم از گفتن کلمه عاشقتم به همدیگه معجزه میکنه من دارم سعی میکنم ک همیشه این کلمه رو بگم به همسرم و بچهام.
چقدر این عادت خوبیه که قبل از مسافرت خانم شایسته عزیز و خوش سلیقه خونه تر و تمیز می کنه تا انرژی مثبت در خونه پراکنده باشه و وقتی از مسافرت بر میگردن با دیدن خونه تر و تمیز لذت ببرین.
به بقیه کارهای دیگه برسن و خدا رو شکر ما هم قبل از مسافرتی ک میخوایم بریم خونه رو تر وتمیز میکنیم مث دسته گل میریم مسافرت ک موقع برگشتن اون خستگی راه با تروتمیز بودن خونه بیرون بده؛ سیستمی که برای مرغ و خروسها فراهم کردین و آب و غداشون و اون الکترو فنسها رو اوکی کردین با اون تضاد قبلی حل مسئله کردین ک کیودیها حمله نکنن و با توکل به خدا زدین به دل زیبایی های جاده و اون جمله ای ک همیشه در لحظه شروع می گید: از خداوند می خواهیمهدایتمون میکنه و جاهای زیبا رو ببینیم و هیچ مقصدخاصی هم در نظر نگرفتیم. استاد عزیزم میگه بریم از صحنه های پاییزی ک درختها جادویی میشه ی عالمه تصویر پاییزی بگیریم(باور فراوانی)
استاد عزیزم گفتین فایلها رو قبل از خواب تدوین میکنیم و در سایت میزاریم و صبح به محض بیدار شدن شروع به خوندن کامنتهای زیبای دوستان میکنم. من یاد الگوی تمرین ستاره قطبی در دوره 12 قدم افتادم که چطور در شروع روز، کانون توجه ما رو به سمت خواسته ها جهت دهی می کنه.
افتاد ک صبحتون از جایی که دوست دارین جهت میدین.
ی چیز خیلی جالب من مینویسم تو ستاره قطبی ک همیشه چراغ های راهنمایی و رانندگی برام سبز بشه و این اتفاق خدا رو شکر میفته و اکثر مواقع برام سبز میشه. اینجا هم استاد داشتن رانندگی میکردن خیلی جالب بود که وقتی به چراغ راهنمایی و رانندگی می رسیدن چراغ سبز میشد و بعدی هم همینطور و نشونه خیلی خوبی بود.
اون جاده جنگلی یادجاده اسالم خلخال افتادم چقدر زیباست این طبیعت و نقاشی خداوند واقعا لذت میبرم و داخل جنگل به راه افتادین ک وقتی ۲راهی رسیدین به من درس دادین ک خیلی زود تصمیم گرفتین با ی سوال از خودتون ک از کدوم راه برم و راه مستقیم رو رفتیم هر چند نمیدونستین این راه به کجا ختم میشه اما چون شما خودتون بخدا سپردین مسلما راهی که میرین راه درسته و خدا رو شکر دیدن این زیبایی، این آبشار ،این فراوانی آبی ک جاریه و چقدر با صدای آب با برخورد به سنگها و صخره حس خوب و آرامشی میده.
منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.
برای دیدن سایر قسمت های این سریال، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 116575MB38 دقیقه
به نام عشقم که دست منو گرفت و روحمو همراه با خودش به این سفر برد… در زمانی که همه وجودم تمنا شده بود که هدایتم کنه و بهم یاد بده چجوری با حضور فقط خودش و خودم شاد باشم و لذت ببرم و عشق کنم از فرصت زندگیم…
استاد عزیزم، درحالی که دیشب سومین قسمت از سفر به دور آمریکای جدید روی سایت قرار گرفت، نشانه امروز من این فایل بود. اولین قسمت از یک سفر به دور آمریکای قبل تر… استادم، استاد عزیزم، من عـــــاشقتونم، خانم شایسته جانم، من عااااشقتونم دست هر دوی شما رو میبوسم که دست خدا شدید و دوربین به دست من رو امشب اوردید اینجا… حـــــــالم، الان، خریدنیــــــه… روحم رقیق و قلبم پر از عشقه و دارم چیزیو تجربه میکنم که خیلی وقته تجربه اش نکردم…
نمیدونم چقدر ک چطور بگم که چقدر ازتون سپاسگزارم و عاشقتونم.
بخدا قابل وصف نیست.
امشب تو دفترم نوشتم، دوباره. این درخواست من بارها و بارهاستــ… خدایا! بهم یاد بده چطوری خودم رو دوست داشته باشم؟ بهم یاد بده چطوری برم بیرون، خودم با خودت، بدون اینکه لازم داشته باشم حتما کسی بیاد باهام بیرون که حرف بزنیم و…. خدایا یادم بده، شجاعتم بده، تنهایی بیرون رفتن و خوش گذروندن رو. دستم رو بگیر و ببر و هدایتم کن به جاهایی که لذت ببرم. نمیخوام من فکر کنم کجا برم. تو هدایتم کن. به شدت لازم دارم… لازم دارم اینو یاد بگیرم…
و این چند وقت… من، سرشار از، وابستگی فکرم همش جای دیگه ست. پیش کس دیگه.و من دلم میخواد دلم بسته به تو باشه، بسته به خودم.
زدم مرا به نشانه ام هدایت کن…
و تو این فایل رو نشونم دادی.
چی بگم؟؟؟؟؟!!!! چطوری بگم؟!
اول فیلم که داشتید از آماده شدن صحبت میکردید، استوپ کردم و نوشتم، گفتم هر اونچه که میخوام تجربه کنم رو مینویسم، خواسته هایی که شکل میگیرن رو… من یادم میره ولی خدا نه و از اونجا که خواسته های ما به طبیعی ترین شکل ممکن وارد زندگیمون میشن، دوست دارم دفتر هام رو بخونم و خواسته های متجلی شده رو هی بگم ععع ببین نوشته بودم اینو… و ایمانم قوی و قوی تر بشه. البته وقتی به خواسته ای میرسیم، روحمون بهمون میگه… یه لحظه وقتی تو دل خواستتی،یه لحظه انگار همه چی برات اسلوموشن میشه و صدای جهان کم میشه و یه صدایی از درونت میگه، این همون چیزی بود که خواسته بودیش ها،اینوهمون خواستته… و اون لحظه، تو با عشق، با یک لبخند پُـــــر از آرامش،انگار داری همه جهانت رو تماشا میکنی، یه چیزی مثل خارج از کادر…
و من خدایا…. تو دوباره بهم گفتی زیبایی ها رو ببین.
و دست من رو گرفتی و همراه خودن بردی تو دلِ دلِ خود زیبایی ها… و من باتو این مکان ها رو سفر کردم… و وقتی دِرون از بالا فیلم میگرفت، من خودم و دغدغه هام رو جقدر در مقابل عظمت تو کوچیک و بیهوده دیدم… به قول آنتونی جاشوا که تو مصاحبه اش میگفت، خیلی باید نامرد و مرت از دایره باشم که زندگیمو، فرصت زندگیمو با دغدغه های فعلیم هدر بدم و این زیبایی ها رو نبینم و توجهم رو ببرم چرت ترین جای ممکن. اون لحظه که درون از بالا اون زمین ها رو فیلم گرفت که توپک ها توشون بودنو هی بالا و بالاتر رفت، مثل این بود که زدی رو کمرم و گفتی بیا این بالا پیش خودم بشین، بیا این قشنگیا رو باهم ببینیم، غم چیو داری؟!
اون جنگل… تو منو بردی اونجا… منو با خودت بردی اونجا و من بعد از مدت های خیلی طولانی یک حس گمشده رو دوباره حسش کردم. بهش نزدیک شدم. حس اینکه محور جهانم خودمم. تو تماشام میکنی. فقط تو.فقط خودمم و تو. من میرقصم و تو تماشام میکنی. هیچی وزن نداره و فقط ماییمـ… همه چی زیر پای ماست…
باد خنک پنکه بهم میوزید و صدای اب می اومد.دراز کشیده بودم و داشتم تماشا میکردم ولی من تماما اونجا بودمـــ. چشم هام رو بستم و لب اون جوی آب دراز کشیدمـ…
با آهنگ فوق العاده هانس زیمر… عظمت تو رو تماشا میکردم و تو بودی که بهم گفتی فاطی من میبرمت قشنگ ترین جاهای ممکن،با همین حس، همین حس بی وزنی همه چی جز خودت، من میبرمت، اون حس، شبیه یه خلائه. هیچی نیست فقط تویی و خدات…. فوق العاده اس…
بی اغراق، این فایل، زیباترین فایلی بود که تا الان در سایت دیدم و به طور خیلی عمیقی قلب منو لمس کرد. من اونجا بودم…همراه اون همه کسی که منو برد. بعضی وقتا نمیدونم چی باید صدات کنم، رفیقم، ربّم، مالکم… هرجی بگم میبینم ادا نمیکنه اون رابطه ای که بین ماست. تو قسمتی از منی و من قسمتی از تو…
با همین فایل، تو خواسته من رو اجابت کردی و برم داشتی بردی جاهایی که تو زندگیم ندیده بودم… من عاشق اون سرمام… عاشق. و بهم گفتی من اوردمت اینجا، ازم خواستی و من اوردمت. بهم اعتماد کن و بیا. من جاهای خیلی زیادی میبرمتـ. و من عاشق این شدم ک راه بیفتم و شروع کنم به تجربه بیرون رفتن با تو. هرجا که تو بگی و ایده دوتا جا رو بم دادی. برای شروع عالین.
من این حس رو خیلی دوست دارمـــ حس خودم و خودت رو. اون حس بی وزنی همه چی… اون محور بودنه.
و هرباری که من عاجزانه بهت گفتم کمکم کن، تو فقط یه چیز بهم گفتی… بزار هدایتت کنم…
من تسلیمم
کمکم کن تسلیم باشم
یادم بده تسلیم باشم
میخوام که تمام و کمال تسلیم تو باشم
عاشقتم.
عاشقتم و با تک تک ذرات وجودم ازت سپاسگزارم