دیدگاه زیبا و تأثیرگذار مصطفی عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:
دیشب من داشتم tail of dragon رو سرچ میکردم بعد هرچی نگاه کردم دیدم نه موزه ای درکاره، نه ساختمونی و نه مقبره ای. هیچی نبود جز همون مغازه ای که شما رفتید و تابلو هارو نگاه انداختید. بعد با خودم گفتم لابد یه چیزی داره که استاد داره میره اون سمت و الان که درباره اون پیچ و خمها توضیح دادید، تازه دوهزاریم افتاد که بابا هه زیبایی ها توی مسیر بوده که استاد داشته در موردش حرف میزده و نه “مقصد”.
الله اکبر. چه درس بزرگی داشت این فایل. خیلی وقتا خیلی از ما آدم ها دنبال مقصد هستیم که بهش برسیم و مسیر رو کلا یادمون میره و این من حراف درونم تا به مقصد نرسه راحت نمیشه و منم راحت نمیزاره. درسته که ما یه همچین منی در درون خودمون داریم ولی اوضاع زمانی خراب میشه که ما اون من حراف رو تبدیلش میکنیم به همه کاره زندگی مون. همون من حرافی که نمیزاره از مسیر لذت ببرم؛ همون من حرافی که اینهمه از زندگیم رو به حرفش گوش دادم و هشتم گرو نه ام بود؛ همون من حرافی که نذاشت نعمت های خدا رو ببینم و ….
شرمنده میشم وقتی میبینم چقدر کم سپاسگذار نعمت هام بودم و سپاسگزارم که الان بیدارتر شدم و آگاهانه دارم میفهمم که داستان چی هست. حالا که میدونیم جهان داره با یه همچین مکانیزمی کار میکنه بهتر نیست از زندگیمون لذت ببریم و بزاریم در زمان درست در مکان درست قرار بگیریم؟!
وقتی من به عنوان انسان انتخاب میکنم که چطور زندگی کنم همه چیز به فرمان من میشه و مهم تر اینکه من حرافم تحت فرمان من میتونه بشه. اما کی این “منِ حراف” پاشو از گلیمش درازتر میکنه؟! زمانی که من بزارم آزادانه برا خودش بچرخه و به همه چیز توجه کنه و هر چیز بدردنخوری رو وارد ذهنم، وارد من کنه.
درست مثل وقتی که انتخاب میکنی سریال های تلویزیون رو تماشا کنی و در عین حال میتونی سریال های زندگی در بهشت رو ببینی؛
مثل وقتی که انتخاب میکنی اکسپلورر اینستاگرامت رو ببینی و در عین حال میتونی ویدیو های مربوط به پروژه ات رو ببینی؛
درست مثل وقتی که انتخاب میکنی با آدم های ناجالب در مورد موضوعات ناجالب صحبت کنی و در عین حال میتونی با خودت بشینی و قوانین رو مرور کنی و در موردشون صحبت کنی؛
در هر صورت انتخاب با ماست.
منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.
برای دیدن سایر قسمت های این سریال، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 124598MB38 دقیقه
خیلی برام جالب بود
از خواب بیدار شدم
احساس تشنگی شدیدی داشتم
واتتی تو محل داشت داد میزد پرتقال ، سیب میخوای بیا دم در
ولی اصلا توان برداشتن پتو از روی خودم و رقتن تا دم در رو نداشتم
دیگه وانتی رفته بود
احساس کردم واقعا میوه میخوام و تو خونه هیچ میوهای نبود
پس پاشدم برم میوهفروشی
اومدم از تو دفترم پول بردارم
یک اسکناس برداشتم
در حالیکه 5 الی 6 اسکناس داشتم
رفتم سمت خیابان میوهفروشیها
همون اولین یا دومین مغازه بود که دیدم یدونه دراگون اون گوشه خودشو قایم کرده
رفتم بخرم دیدم قیمتش اندازه همون اسکناس هایی هست که برنداشتم
سریع گفتم برگردم خونه اسکناس ها رو بردارم و برم بخرمش اخه تو سفرنامه دیده بودم و فردا به دیدار دوستی میرفتم که اونم سفرنامه میبینه گفتم دوتایی باهم یه جشن کوچیک بگیریم
تو مسیر برگشت به سمت خونه ذهنم همش میخواست گولم بزنه که نمیخواد بخری حالا که دیگه برگشتی خونه و چندتا میوه هم خریدی و دیگه لازم نیست اونو بخری
قیمتشم که زیاده اندازه یک روز کامل دستمزدت هست ارزشش رو نداره
بشین یه کار دیگه کن
خلاصه موفق شد
گولم زد
تصمیم گرفتم دوش بگیرم
همون میوههایی که دارم رو بخورم
و سفرنامه ببینم
فکر میکنید چه اتفاقی افتاد؟
سفرنانه تو قسمتی بود که تریل دراگونه
الان چطور میشه توصیف کرد؟؟؟!!!
پس با خیال راحت اونایی که خریده بودم رو خوردم
سفرنامه دیدم و الان میخوام برم اون دراگون رو بخرم و با دوستم تو جلسه فردامون قسمتش کنم
چون من میدونم که ارزشش رو داره بهاش رو بپردازم
چون من میدونم لایق بهترین کیفیتها هستم
و چون من میدونم نعمتهای پروردگار بینهایت و نامحدود هستن و من در مسیر رسیدن بهشون قرار دارم
پروردگارا سپاس
بیشتر لذت ببرید
آمین