سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 139 - صفحه 8

سلام به استاد جانم و خانم شایسته زیبااا

الله شکر که منو به این مسیر پر شور و هیجان هدایت کردی تا لذت ببرم از دیدن زیبایی های دنیا

ماشالا به این همه تنوع رنگ و صلیقه و طبیعت بکر و خوش آب و هوا

اونجا که استاد روی سنگ های آتش فشانی نشسته بود و به دریای آرام نگاه میکرد ، دوست داشتم اونجا بودم و زمان در لحظه می ایستاد .

کاملا رهااا و آزااااد ، بدون هیچ فکر و دقدقه ای ، در یک خلاء کامل ، وااای دیوانه میشم بهش فکر میکنم.

به به خانم شایسته چه ذوقی میکنه از دیدن این میوه ها و ماهی های زیباا و همینطور استاد که نتونست طاقت بیاره و میوه درخت رو با دندوناش نصف کرددد ، خب کنجکاوه استادمون دلش میخواد ببینه چی توشه

چه صدای خرپی کرد انگار خیار گاز زدی استاد

اون گلای زیبایی که خانم شایسته به موهاش زدن واقعا دیدنی و زیبا بود ، تحسین میکنم ، چه لطافت و ظرافتی

به قول استاد بی نهایت سنگ پای رایگان

آب زلال و آرام که آدم احساس میکنه ماهی ها دارن پرواز میکنن ، انقدر آب شفافه

اون موجودات عجیب و غریب که برای خوردن موشا تو جزیره ول کردن ، تا حالا ندیده بودم ، ممنون خدا جون که بی نهایت موجود جدید هستن و بهم نشونشون میدی تا لذت ببرم .

همینطور که استاد داشتن از سنگ های رنگی که یادگاری دوستامونن فیلم میگرفتن ، دلم یهو واسه پارادایس تنگ شد .

واسه فضای مثبت اونجا که هر روز استاد میرفتن درختا رو قطع میکردن و شب ها آتیش میزدن و روی آتیس خوراک پیاز میذاشتن و نوش جان میکردن .

چقدر خوب استاد و خانم شایسته تو لحظه زندگی میکنن ، به هیچ‌چیزی فکر نمیکنن جز اون لحظه ، در مورد هیچ چیز حرف نمیزنن جز اتفاقاتی که در اون لحظه رخ میده .

چه قشنگ قوانینو یاد گرفتن و چقدر خوب بهش عمل میکنن .

اون خانمی که موهاشو دمه اسبی بسته بود ، چقدر جذاب بود و شکلکای باحال در میاورد ، من که نفهمیدم چی گفت ولی کلی ازش انرژی مثبت گرفتم .

دست آخر نمایش بی نظیری که مردا و زنا میرقصیدن و ما لذت میبردیم ، راستش هی ذهنم بهم میگفت بابا دیدن این صحنه چه سودی برات داره ، به جاش برو کامنت بخون یا صدای استاد رو گوش بده یا …

اینا وقت تلف کردنه ، همیییین برای نوشتن این کامنت ذهنه من مقاومت داشت که الان کلی وقت میخوای بذاری این کامنت رو بنویسی جاش میتونی ده تا کامنت بخونی …

اگر من قانون این زندگی رو بدونم ، اگر من تکامل رو درک کرده باشم ، یه لبخند زیبا به این افکاره ذهنم میزنم و میگم ، من به این دنیا نیومدم که کل زندگیم رو صرف کسب آگاهی کنم ، من قرار نیست که عجله کنم ، بدووم تا به فلان خواسته برسم ..

کجاااااااااا میخوای بری ، کل زندگی همینجا و همین لحظست ، به خداااا جلو تر خبری نیست ..

شاید فکر کنی که اگر به فلان خواسته بری لذت بیشتری میبری ولی اینطور نیست ، تو میتونی این لذت رو همین الانم ببری .

استاد داره با درخت ها و دیدن دریا ، دیدن یه نمایش زیبا ، خوردن قهوه ، و بوییدن گل ها و گیاهان لذت میبره ، توام میتونی در این اتاق فوق العاده کنار بخاری و با خوردن چندتا بیسکوبیت و لممم دادن روی صندلی و تماشای خودت در آینه و شنیدن صدای فوق العادت لذت ببری .

اگر الان لذت نبری بعدا هم نخواهی برد .

شاد زندگی کردم و لذت بردن مهارتی هست که با تکرار و تمرین به دست میاد .

شروع کن به لذت بردن از همین لحظه …

شروع کن به عشق بازی با خودت با خدای خودت و با هر آنچه که در اطرافت هست .

من کجام ؟ اینجا

در چه زمانی ؟ الان

من کی هستم ؟ همین لحظه

خدایاشکرت