سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 143

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار آیدا عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:

چقدر جالب. من داشتم فایل نحوه به حقیقت رساندن خواسته ها | قسمت 2 رو  گوش میدادم که دیدم قسمت جدید اومده روی سات و چقدر این قسمت هماهنگ با آگاهی هایی هست که داشتم در اون فایل گوش می دادم. از اونجا که دیشب و امروز جلسه دوم قدم دوم رو هم با دقت گوش دادم، تصمیم دارم بحث تجسم رو جدی تر کار کنم. حالا دیدن شما و این تجربه هاتون، تمام آگاهی ها و آموزش هایی که از شما درباره تجسم شنیدم رو باور پذیر تر کرد. توی این تصاویر دیدم فردی که همین چند سال پیش کارگر بود تو شرکتی تو بندرعباس، چطوره براحتی الان تو جزایر هاوایی داره لذت میبره از دنیا و امکاناتش.

هاوایی تو نظر من میتونه همون بهشتی باشه که تو بچگی تو کتاب دینی برامون میگفتن. مردم در حال لذت بردن از طبیعت بی نظیر و زیبایی هاش هستن. این چیو میتونه برام باور پذیرتر کنه؟ این که میشه تو همین دنیا تو بهشت زندگی کرد همانطوری که تو ویدیوی این قسمت دیدیم.

چطوری؟ با باور کردن اصل و اساسی که دارید توی آموزش ها بهمون یاد می دید و عمل کردن به این اصل و با عمق وجود پذیرشش و اجراش.

استاد، دلیل اینکه تأثیر حرفهای شما روی دانشجوهاتون اینقدر عمیقه به این دلیل هست که نمود ای حرفها رو در دارن توی زندگیتون می بینن. چیزی که بقییه اساتید حوزه موفقیت ندارن. توی فایل نحوه به حقیقت رساندن خواسته ها گفتید تو بچگی هیچکی رو نداشتید که براتون از خارج بگه و تصویری ازش تو ذهنتون ساخته نشده، بخاطر همین خواستنی در مورد زندگی تو خارج از کشور،تو بچگیتون شکل نگرفته. حالا که تو زندگی ماها کسی مثل شما هست که خودش با درک توانمندی هاش تونسته به این سطح از رفاه برسه.

این تغییر در نتایج از کجا میاد؟ از درک قانونهای خداوند و اجرای بی چون و چرا همونها توی زندگی. چندتا چیز میشه فهمید برای باور سازی در مورد خودمون:

۱.شما فردی عادی بودین و با تمرکز و باور قوانین و کنترل ذهن تونستید به بهترین مکانهای تو دنیا هدایت بشین. پس منم میتونم کافیه تمرکزم روی اصول باشه و استمرار عمل به دانسته هام داشته باشم.

۲.بهشت تو همین دنیا وجود داره و میشه ازش لذت برد. استاد دارن لذت میبرن پس منم میتونم. چون شما نتیجه بارز عمل به قوانینی هستید که دارید آموزش می دید.

هم از تغییر در اوضاع زندگی و هم اندام و هم سلامتی و …

چقدر مسیر تحقق خواسته تناسب اندام و افزایش انرژی جسمانی در شما برام جالبه. شروع این خواسته و تغییر باورها در مورد این خواسته با دوره دوازده قدم بوده و در طی مسیر شما هدایت شدید، ایده ها رو امتحان کردید و مسیر رو ادامه دادید تا به دوره قانون سلامتی هدایت شدید. بازم مهر تایید خورد روی درستی روشتون: ناامید نشدن در مسیر، ایمان به خداوند، تحسین نشانه های کوچیک موفقیت و حرکت مداوم و پیوسته در مسیر خواسته.

چقدر جالب بود حرفی که در مورد استفاده از زیپ لاین زدین (براساس وزن اجازه استفاده میدن.) واقعا کی هدایت شدین به استفاده از زیپ لاین؟ وقتی که قبلش وزنتون رو کم کردین.

چقدر شگفت انگیز و بی نظیره این بحث هدایت. ماها چون تصورمون از هدایت یه چیز بزرگ و رهبرواری هست همش دنبال هدایت بزرگیم و اتفاقات کوچیک اما در جهت درست روزانه امون رو هدایت نمیدونیم و یه وقتهایی شرک میورزیم و فکر میکنیم هدایت شما جنسش با هدایت ما متفاوته.

منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 143
    436MB
    28 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

139 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محمد معصوم» در این صفحه: 1
  1. -
    محمد معصوم گفته:
    مدت عضویت: 1554 روز

    به نام خداوند یکتا

    سلام به استاد و همگی دوستان

    برای همه سلامتی و عافیت و شادی در پناه الله یکتا آرزو مندم.

    چقدر زیبا که من چند روز پیش یک فایل با عنوان کار کردن روی پاشنه آشیل دیدم و خیلی فکر کردم که پاشنه آشیل من دقیقا چیه و بعد از کلی فکر و تحلیل متوجه شدم که به علت یک سری تجارب و افکار محدود کننده در طول زندگیم به من یه سری باور غلط وارد شده و اون چی بود؟؟

    ترس از ناشناخته ها یا ترس از چیز هایی که تجارب بد خودمون داشتیم و یا از دیگران شنیدیم.

    من چند روز دارم تحلیل میکنم و ریشه های این باور محدود کننده رو دارم جست و جو میکنم و از خدا ام جهت حل این باور منفی درخواست هدایت کردم.

    اینم بگم که الان در موقعیتی هستم که قرار مهاجرت تحصیلی به فرانسه به خواست خدا داشته باشم و عملا میخوام وارد کلی از ناشناخته ها بشم.

    در این حد که من هیچ وقت سوار هواپیما نشدم و سفر خارجی نداشتم.

    خب هر کسی میدونه این روند کلی ناشناخته داره و ذهن انسان تو این جور موارد که خیلی کارش یهو زیاد میشه و شروع به ایجاد ترس ها میکنه.

    ترس از هواپیما، ترس از تنهایی، ترس از کار هایی که خودت باید انجام بدی، ترس از یک محیط ناشناخته با آدمای ناشناس، ترس از اینکه دیگه کسی مث خانواده مراقبت نیست یا برات غذا آماده کنه و خیلی چیز دیگه…

    من اول نشستم خیلی خوب ریشه های این حالت های ترس در خودم رو که به عنوان پاشنه آشیل برا من بود چکاپ کردم و اومدم دیدم این ترس ها ریشش از کجا آب میخوره

    🧠 من توی خانواده ای بزرگ شدم که پدرم به خصوص از ناشناخته ها خیلی میترسه و این ترس توی خیلی از موارد به بچه هاشم القا کرده..

    مثلا شبا گاز چک میکنه هر شب یا در میبینه که قفل داره…

    یا طول زندگیش در زمینه شغلی ایش همیشه از کار جدید شروع کردن میترسه با این حال که از شغلش معمولا در حال نالیدن هست، از گرفتن حقش از دیگران میترسه یا حرف مردم براش اهمیت داره، البته من پدرم قضاوت نمیکنم چرا که من به صورتی که اون زندگی کرده من جای اون نبودم و اونو هیچ وقت سرزنش نمیکنم و کمکش هم میکنم به خصوص توی این سه سال که کنار خانوادم بودم اما الان صرفا دارم ریشه هایی که منجر به یک پاشنه آشیل برا من شده رو واکاوی میکنم، چرا که یافتن ترمز ها بسیار مهم تر از گاز دادن هست با توجه به دوره کشف قوانین زندگی…

    🧠

    مادرم خدا رو شکر خیلی در زمینه شجاعت بهتره اما خب اونم یک نوع دیگری از ترس ها رو داره و به من القا کرده، مث ترس از خدا یا احساس گناه، اینکه مثلا ما خدا رو مث ی معلم یا ناظم برامون تعریف شده بود که میخواد در صورت کوچکترین خطا بیاد و حالمون بگیره. از طرف دیگه کنار این باور محدود کننده نسبت به خداوند، یه ترمز دیگه همونو داشت و این باور هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند. این خودش اصن ترس ایجاد میکنه تو آدم و همیشه نگرانی که الان چون خدا دوست داره یه مشکل و بلای بزرگ برات داره آماده میکنه برات ارسال میکنه…انصافا این خودش خیلی باور محدود کننده ناجوریه

    و من با بررسی دقیق باور هام توی سه ماه به این ها رسیدم.

    🧠همچنین رفتار خواهرم تو کودکیم با من به نحوی بوده که منو به صورت های مختلف میترسوند، اونم وقتی که خیلی کوچیک بودم، مث اینکه منو میبرد تو اتاق و چراغ خاموش میکرد و من از ترس فرار میکردم و به من میخندید… حالا این کار به صورت مرتب و من نمیدونم دقیقا چند بار ولی تکرار میشد…

    🧠 همچنین یادمه تو بچگیم با توجه به اینکه ما خانواده سنتی داشتیم، داداشم ی فیلم به نام خوابگاه دختران آورد و ما دیدیم که یادمه تا چند هفته من از رفتن به دستشویی میترسیدم چرا که ما دستشویی مون بیرون و توی حیاط بود. بماند که خودمم با توجه به این روند غلط کلی فیلم ترسناک میدیدیم. شاید به خاطر این بود که توی فیلم های ترسناک، مواردی مث عشق بازی و اینا نداره اصولا خیلی و مام خیلی راحت تر بودیم برا دیدنشون با توجه به اینکه خانوادمون سنتی بود.

    🧠حرف دیگران نیز عامل دیگه ای که در این زمینه تاثیر گذار بود و گوش دادن به اتفاقاتی که برای دیگران افتاده و تجارب تلخشون یه نوع ترس در وجود آدم برای موارد آینده القا میکنه…

    خب

    من توی این مدت این ترس ها و این ریشه های باور های محدود کننده رو پیدا کردم اونم خیلی دقیق…

    حالا تقریبا یک هفته است که تصمیم گرفتم روی این باور های محدود کننده کار کنم و اون ها رو با دلایل منطقی برای ذهنم، برطرف کنم.

    اول اومدم برای خودم لحظاتی که بر ترس هام غلبه کرده بودم برای خودم مرور کردم و احساس قدرت در خودم تقویت کردم

    مثله:

    من سر تیراندازی با اسلحه توی سربازی خیلی ها از لگد اسلحه میترسیدن، انصافا منم میترسیدم. اما مرتب اون حرف فرمانده مون رو برای خودم مرور میکردم که این تیراندازی خیلی فرصت خوبیه براتون چرا که هم رایگانه اینجا و اگه بخواید برید بیرون کلی پول باس بدین و هم ی تجربه لذت بخشه. همچنین، از خدا توی اون شب میخواستم که منو کمک و هدایت کنه و احساس خوبی گرفتم. خیلی از بچه ها ترسیدن و تیر نزدن در حالی که من جزو گروه اولی بودم که تیر میزدم و برای اولین بار بود صدای تیر میشنیدم. اتفاقا اون روز خدا رو شکر من خیلی خوب تیر زدم و ی تجربه عالی بود. و به قول استاد وقتی شما به یکی از ترس هاتون غلبه میکنید این میشه منبع تغذیه ای برای بقیه ترس هاتون که میتونین ازش کمک بگیرین. دقیقا مث داستان بانو شایسته که از دوچرخه سواری میترسیدن ولی با کار کردن روی افکارشون تصمیم به یادگیری گرفتن و با توجه به دوچرخه سبک و خوبی که استاد برای ایشون تهیه کردن باورشون تقویت شد و دوچرخه سواری یاد گرفتن. حالا با توجه به اینکه این ترس حا کرده بودن مابقی ترس ها مث یادگیری جت اسکی و …. به قول خودشان ساده تر شد.

    یا مثال دیگش اینه که من ۱۱ سال پیش گواهینامه گرفتم اونم تو سن ۱۸ سالگی اونم بار اول قبول شدم. اما با توجه به شرایط خانوادگی که داریم تا الان که ۲۸ سالمه سوار ماشین نشدم چرا که یا ماشین نداشتیم یا اگه ام داشتیم من ترجیح میدادم که اصن سوار نشم که یه وقت خدا نکرده تصادف نکنم یا هزینه ای رو روی دوش خانواده نزارم.

    ولی همین چند وقت پیش، با توجه به همین صحبت های استاد، یه آقایی که من پیشش کار میکردم به من گفت میتونی بری ماشین منو از راه آهن بیاری. من دو دل بودم که بگم آره یا نه. ولی اینو به عنوان یه موقعیت دیدم که برم تو دل ترسم، به ویژه اینکه من دیگه نگرانی خانوادمون ام اینجا نبود. ماشین کسی بود که پیشش کار میکردم. منم ی لحظه توی ذهنم گفتم باشه میرم، اینم بگم که گواهینامه داشتم. اتفاقا اون شب خیلی شلوغم بود خیابونا ولی من به لطف خدا تونستم ماشین به سلامت بیارم و وقتی اینو به خانوادمون گفتم اصن باورشون نمیشد و چه حس فوق العاده ای در من ایجاد شد و به نحوی ی بخش دیگه به عزت نفس من اضافه شد…

    این دو تا از تجربه های اخیر من بود و اگه بگردم قطعا بازم خیلی پیدا میکنم، مث تنها بودن یک هفته اونم توی ی خوابگاه خیلی بزرگ، تنهایی یک هفته توی مدرسه خوابیدن اونم توی دوران پیش دانشگاهی، بچه که بودم گوسفند ها رو تنهایی به باغ بردن، برگزاری یه همایش خیلی بزرگ به نام عطار به عنوان مدیر همایش توی ۲۰ سالگیم توی دانشگاه، یا گرفتن حق خانوادگی مون از ی آدم قلدر توی پارسال و خیلی چیزای دیگه…

    خب با مرور این ها ذهنم باور کرد که من میتونم و توانایی از بین بردن این پاشنه آشیل دارم اگر چه به قول استاد باید تا آخر عمرمون روی باور های محدود کننده کار کنیم و حتی با دیدن این باور های بالا کاملا مسخصه که این ها چقدر تو در تو هستند و مث علف های هرز که در هم تنیده شدن و هر کدوم که قطع میکنی میبینی اه این به ی جای دیگه وصله… مثلا من شک ندارم ریشه دیگه ای که خیلی از این ترس ها رو ایجاد کرده باور محدود کننده کمبود بوده با توجه به شرایطی که من بزرگ شدم و در خانواده ای با افکار کمبود فراوانی رشد کردم که قطعا توی این امر واقعا موثره…و از طرف دیگه باید روی باور به فراوانی ام همزمان کار کنم. تا این جریان محدود کننده باز شه و رودخانه شجاعت جریان پیدا کنه.

    حالا نشستم و اصن ترس برای خودم حلاجی کردم. که بابا اصن ترس چیه؟

    ترس دقیقا یک سری توهم است که ذهن ما با توجه به تجارب قبلی و ورودی های ذهن در مورد شرایط آینده به ما القا میکنه. خیلی واضحه برای همه که ترس ها با توجه به شرایط ما تغییر میکنن و این نشانه ای از اینه که این ها ساخته شده ذهن ماست. مثلا طرف وقتی سر کنکور دیگه از ارتفاع که توی ذهنش نمیاد و نمیترسه.. فقط به این فک میکنه خدایا من کنکور مثلا گند نزنم… حالا بعد کنکور میبینه کلا دیگه ترسی نداره… حالا این میاد تو مخش که چی میشه رتبم ووووو ووو ادامه داره…

    دونستن این تعریف خیلی مهمه. چرا که میدونی که عملا یه چیز توخالی هست. و این دقیقا تو هستی که به ترس قدرت میدی و میزاری جلوی تو رو بگیره. با حرف زدن و توجه کردن بش. در حالی که با یک سری دیدگاه منطقی و دیدن الگو ها میشه برطرفش کرد.

    از طرف دیگه این جمله حضرت علی خیلی بم کمک کرد و ی باور عالی ایجاد کرد که

    “از هر چه میترسی باید خودتو بندازی توش و با ترس هات رو به رو شو”.

    خب ترس یه بخشش هم از کم ایمانی میاد با توجه به این آیه که اون هایی که ایمان دارند نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین میشن..

    اگر چه این روند غلبه بر ترس ها مث هر چیز دیگه ای یک روند تکاملی داره و باید به خودمون سخت نگیریم و به مرور و از جا های ساده تر شروع به تغییر و غلبه بر ترس هامون کنیم و بپذیریم که تا ی حدی ایش طبیعیه و برا همه اتفاق میوفته

    همون طور که برای پیامبران هم کلی اتفاق افتاده ولی مهم اینه که بش ما دامن نزنیم و با ی سری کار ها ترس رد کنیم.

    بنظرم یه شاه کلید توی ترس توکل هست… واقعا عالیه و این سپردن کار ها به رب العالمین. میدونی چرا… چون وقتی تو میسپری و توکل میکنی قلبت آروم میشه و ذهنت فعالیت تولید ترسش تا حد خوبی خاموش میشه و اینجاس که احساست خوب میشه. حالا با توجه به قانون احساس خوب=نتایج خوب اوضاع خوب میشه. چقدر من توی این دو سه سال اخیر با توکل پیش رفتم و چقدر راه گشا بوده برام چون عالیه و من بار ها شده گریه کردم و از خدا بابت این نعمت عالی تشکر و سپاس گزاری کردم… واقعا چه نعمت عالییه این توکل

    توی این مدت آیه های اصلی توکل پیدا کردم و با نستعلیق خیلی زیبا نوشتم و روی دیوار زدم و هر روز مرور میکنم…

    واقعا توکل زندگی منو به کل متحول کرد، به خصوص که با تکیه بر خداوند یه امری که چندین سال بود دنبالش بودم و اونم پذیرش دکترای تحصیلی اونم پروژه ماری کوری با فاند عالی در کشور فرانسه پاریس دانشگاه سوربن خداوند به من هدیه داد و واقعا از خدای خودم بسیار سپاس گزارم که نعمت توکل و این آموزه های عالی استاد به عنوان هدایت در اختیار من قرار داد و واقعا خوشحالم. داستان پذیرش ام رو در جای دیگه که خداوند وقتی بم گفت به عنوان کامنت زیر یکی از محصولات انشالله میگم.

    اینجا برای عزیزان اون آیه ها رو میارم که انشالله همگی با توکل بر رب العالمین به تمام ترس هاشون غلبه کنند و با مدد الله به خواسته هاشون برسن.

    و من یتوکل علی الله فهو حسبه

    و توکل علی الله و کفی بالله وکیلا

    و یقولون سبحان ربنا آن کان وعد ربنا لمفعولا

    و من یتق الله یجعل له مخرجا

    و من یتق الله یجعل له من امره یسرا

    فاصبر علی ما یقولون و سبح بحمد ربک قبل طلوع الشمس و قبل غروب‌ها و من آنا اللیل فسبح و اطراف النهار لعلک ترضی

    و اخیر لحکم ربک فانک باعیننا و سبح بحمد ربک حین تقوم…

    و خیلی آیه دیگه که عزیزان میتونن پیدا کنند.

    و اما از خداوند یکتا تشکر میکنم که منو به این فایل هدایت کرد و من شب قبلش کلی داشتم این باور محدود کننده تحلیل میکردم و خداوند اینقدر عالی منو راهنمایی و هدایت به صراط مستقیم می‌کند.

    چقدر زیبا بود که اون بچه ها با اون سن اینقدر شجاع سوار میشدن و نتیجه این شجاعت و اعتماد چیزی نیست جز نعمت و احساس لذت و شادی

    و این شجاعت خیلی خوبه همین طور که ما ب ذات از دیدن شجاعت این بچه ها لذت میبریم

    در حالی که اگر اونا میترسیدن احساس ضعف و ناتوانی گسترش میدادن و اطرافیانشون اینقدر لذت نمیبردن

    چقدر عالیه و خدا رو شکر که پدرو مادراشون اجازه شجاعت و نشون دادن توانایی هاشون به اون ها میدن.

    و همین حس شجاعت بچه ها قطعا به اطرافیان شونم القا میشه و اینکه ما ام میتونیم بریم و احساس لذت ببریم … چقدر عالی

    خیلی قشنگ توی این فایل میشه نحوه غلبه بر ترس و چگونه الهام گرفتن و الگو گرفتن از بقیه و در نهایت توکل بر الله یکتا دید.

    همون طور که بانو شایسته توی فایل قبلی دو دل بودن که برن ولی برا توکل بر خدا تصمیم به رفتن گرفتن و خودشون به خدا سپردن و سپس خداوند این بچه های شجاع در کنار ایشون قرار داد و بانو شایسته هم خیلی آگاهانه به شجاعت این دو فرشته خدا توجه کرد و اون ها رو تحسین کرد و از انرژی شجاعت اون ها رو دریافت کرد و به لطف خدا خودشون هم با شجاعت و با اینکه سه روز غذایی نخورده بودن سوار شدن و کلی کنار استاد و بقیه لذت بردن و لعلک ترضی شدن… چه مثال عالی برای همه ما… که به ترس ها توجه نکنیم و ابتدا با توکل حرکت کنیم… سپس با دیدن و توجه به نشانه هایی که خداوند در این مسیر برای ما قرار میده، حالمون خوب کنیم و احساس قدرت بگیریم و با تحسین اونا خودمون برای آسونی ها آماده کنیم بر مبنای آیه

    فاما من اعطی و تقی فصدق بالحسنی و فسلینسره للیسری….

    چقدر زیبا و قشنگ

    خداوند هزاران مرتبه شکر میکنم که هر لحظه منو نسبت به باور های محدودکننده و ترمز هام منو آگاه میکنه و سپس با هدایتش منو کمک میکنه تا اون ها رو برطرف کنم

    خداوندا ممنونم ازت

    از استاد و بانو شایسته نیز ممنونم که مسیر هدایت خداوند هستن و به عنوان دستان خداوند یکتا عمل می‌کنن

    براشون آرزوی سلامتی و عافیت در تمام امور دارم و در انتها خواستم به استاد ی خدا قوت بگم به خاطر بدن عالیش وقتی توی آب دیدم شنا میکرد. واقعا کارت درسته… چقدر حال کردم. مام خانوادمون دوره سلامتی داریم پیش میبریم و کلی نتایج عالی گرفتیم و خدا رو صد ها هزار مرتبه شکر میکنیم…

    امیدوارم همه عزیزان تن کاملا سالمی داشته باشن همیشه و در پناه الله یکتا ایمان و باور های قدرت مند کننده بسازن و از زندگی در دنیا و آخرت لذت کامل ببرن

    الهی شکرت

    و در پایان

    همگی در پناه الله یکتا شاد و سالم و ثروتمند و سعادت مند در دنیا و آخرت باشند💚😇

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: