سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 155

سلام به همه همسفرای نازنینم

خدا رو شکر برای قرار گرفتن در مدار دیدن زیبایی ها و بودن با شما.

چقدر لذت بخشه دیدن تکنولوژی و کارهایی که هر روز آسان تر لذت بخش تر و کاربردی تر میشه.منظورم گوگل ارث هست.باعث شد برم دانلودش کنم و از مواهبش لذت ببرم.بشخصه عاشق تکنولوژی هستم و همیشه دنبال میکنم امروز یه مقاله خواندم که ماشین هوش مصنوعی شستشوی انسان رو ژاپن داره میسازه که داخلش همزمان برات موسیقی و فیلم هم پخش می‌کنه هم شستشوی ذهنی هست هم جسمی.خیای دوست دارم تجربش کنم چون عاشق حموم و آب هستم تو داری یه فایل از استاد میبینی تمرکزت روی زیبایی هاست یکی هم تو رو داره میشوره فکر کردن بهشم منو سر کیف میاره چه برسه تجربه کردنش.

چقدر زیبا بودند اون مجسمه ها اینقدر تمیز کار کرده بودند که حدقه چشماشون خیلی طبیعی بود احساس میکردم رنگیه حتی یا تموم میخوره خیلی جالب بود.

چه اعتماد به نفسی داره این آقای ترامپ حداقل درخواست رو گفته حالا عملی شدن یا نشدنش مهم نیست ولی همین که شجاعت اینو داشته که خواست رو بگه خیلی برای من جای تحسین داره.

خیلی لذت بردم از اون کارهای چوبی کلی ایده در من زنده کرد چقدر آدم هستند در جای جای زندگیشون به این آثار نیاز دارند و دوست دارند داشته باشند و حاضرند بهای خیلی خوبی هم بابتش پرداخت کنند.خیلی خیلی کارهای خلاقانه و هنری و زیبایی بود واقعا لذت بردم همه چیزم ساخته بود آفرین واقعا آفرین.

موضوع هدایت اصلی ترین و مهمترین موضوع که اگر درکش کنیم و بهش عمل کنیم زندگیمون سرتاسر راحتی آسانی لذت موفقیت و خوشبختی میشه در تمام جنبه ها دیگه میشه همون داستان من می‌شینم روی شونه های خدا و خدا کارها رو برام انجام میده.

یادمه تضادی که بهش برخوردیم و باعث شد به فکر زدن مغازه بیوفتیم اولین ایده این بود که بگردیم توی دیوار و اتفاقا یه مغازه پیدا کردیم ولی داخل کوچه بود عشقم دلش راضی نبود و توی راسته اصلی میخواست ولی من بخاطر کار کردن روی باورهام مقاومتی نداشتم یادمه هر روز توی تمرینات ستاره قطبیم می‌نوشتم خدایا شکرت از اینکه مغازه ما یه مغازه بزرگ با پاخور خیلی بالا موقعیت خیلی خوب با صاحب مغازه خیلی مهربون و خدا شناس و منصف خیلی شیک و تمیز با یه قیمت خیلی استثنایی هست و هر روز این رو می‌نوشتم و بابتش سپاسگزاری میکردم در واقع من یه همچین مغازه ای میخواستم اما کجاش و چطوریش برام مهم نبود .اینم بگم تنها مغازه خالی همون مغازه تو کوچه بود هیچ مغازه خالی نبود.خلاصه به ناچار عشق رفت بابت همون مغازه بیعانه پرداخت کرد ولی صاحب مغازه مسافرت بود و طول کشید تا بیاد.

تو این فاصله مدام دیوار رو چک میکرد و یه روز غروب یهو گفت یه مغازه دیگه زدند بدو بریم ببینیم چیه.

جونم براتون بگه یه مغازه که اتفاقا کفش فروشی بود که اتفاقا خیلی اسم در کرده بود و کار درست بود که اتفاقا هم صنف ما بود خالی شد کجا؟ تو راسته اصلی بازار روبروی یه کوچه که تمام تاکسی‌های شهر از هر کجا مسیرشون از این کوچه هست سه تا پله میخوره مغازه ما و دید بشدت خوبی داره هیچ درختی جلوی مغازمون نیست و کاملا پیداست برعکس بقیه صاحب مغازمون یه جوون بشدت خوش خلق و منصف هست حتی اجاره ای که اون قبلی گفته بود رو کمتر از ما گرفت و همه جوره خدا کارها رو چید کنار هم به بهترین شکل ممکن.فقط بخاطر اینکه نچسبیدیم و خواستمون مشخص بود اونم پازلش رو چید تمام کارهاشم خودش راست و ریست کرد و من هر بار که بهش فکر میکنم با خودم میگم این نتیجه اعتماد کردن به این جریان و نچسبیدن و رها بودن و خواسته ات کاملا واضح و مشخص هست دیگه بقیش رو اون می‌دونه بهتر و بیشتر از هر کسی و خودش درست می‌کنه.