سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 1+160

خدایا شکرت ⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁠⁩

من این فایلو تو تلگرام دیدم و کلا هوای دیگه ای داشت. اینکه می دیدی اینهمه از دوستان نتیجه گرفتن . اینکه تو تنها نیستی و ادمای زیادی هستن تو این دنیا که خواهان تغیی خودشون هستن . واقعا عاشق همه دوستانم که با موفقیت خودشون هم به خودشون هم به ما کمک میکنن. ⁦(⁠ ⁠ꈍ⁠ᴗ⁠ꈍ⁠)⁩

من فقط اومدم اینجا یک نکته رو بگم . استاد که حرف میزد یک جمله گفت که برای من تامل برانگیز بود.

گفت این جمع ، این حال خوب ، همین امشب نشونه هایی رو تو زندگیتون میبین.

یعنی با خودم گفتم نشونه ها میتونن اینقدر زود اتفاق بیفتن ؟

پس برای من اتفاق نمیفته یا من نمیبینم؟

امروز یکم حالم بد بود . بی حوصله بودم . خواستم کار های روزانم رو انجام بدم که دیدم اینترنتم بنا به دلایلی قط بود. کلی از کار هام با اینترنت بود.

نشستم گفتم خب حالا چکار کنم . یکم هم بی حوصله بودم . اگاهانه گفتم اگه الان نت نداری بیا بقیه کارهاتو انجام بده . فایل هایی که داری رو بیبین . کتاب بخون .

اولش میگفتم نمی خوام . ولی بعد اگاهانه با خودم گفتم این درست نیست . باید حالمو خوب کنم .

نشستم اول از همه فایل زندگی در بهشت نگاه کردم تا بتونم ذهنمو کنترل کنم . بعد هم رفتم دنبال بقیه کارهام مثل نوشتن تو دفتر. خوندن کتاب . البته ذهنم همش تمرکز میکرد رو اینترنت و من اگاهانه ذهنمو کنترل میکردم و با خودم میگفتم من دارم کار درستو انجام میدم . ذهنمو کنترل میکنم . و پاداشش هم مطمعنا از همین امروز نمایان میشه.

فک کنم وقتی استاد میگه نشونه هاشو از همین امروز میبینید منظورشون همچین چیزیه.

اون روز کلا بی حوصله بودم و دوس داشتم برم بیرون . بعد از ظهر معلم رانندگیم زنگ زد. معلمی که همیشه بد اخلاق بود . ولی امروز همش با هم شوخی میکردیم. و حتی به من گفت برم جاده اصلی و تا خارج شهر هم رفتم . با خودم گفتم خدایا شکرت همین طوری به همین راحتی بیرونم رفتم دورم زدم برا خودم . حتی خارج شهر جلو قبرستون خاموش کردم . استادم خندید گفت میخوام برا فامیلای مرحومم فاتحه بخونم نمیزاری ؟؟؟ ⁦(⁠≧⁠▽⁠≦⁠)⁩

اینا نشونس دیگه . استاد امروز خیل خوش اخلاق بود . بیرون رفتم برا خودم . هوا عالی . منظره عالی . کارای ازمونم براحتی پیش رفت . از استادم یه جزوه خلاصه عالی گرفتم . کلی باهم خندیدیم.

رفتم تو دل ترس هام . معلم که کنارم بود برا خودم گفتم این همون ندای درونه که هدایت میکنه هر چی میگه بگو چشم .

هر جا گفت رفتم . با اینکه میترسیدم برم خیابون تصلی ولی چون استاد گفت رفتم خیلی راحت. واقعا خیابونای قشنگی رفتیم عالی بود .

الان هم که اومدم عمم غذای خوشمزه ای درست کرده . همش به همین راحتی . نشونه های کنترل ذهن که از همون روز اول معلوم میشه همین قدر راحته.

واقعا خدایا شکرت . هدایتم کن در هر لحظه و هر مکان.

ازت همتون ممنونم

همتونو دوس دارم

فعلا⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁠⁩