سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 164

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار عصمت عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

سلام استاد جان و خانم شایسته عزیزم. استاد هر سری که اومدم کامنت بنویسم حسم متفاوت تر بود، هر سری ک ویدیو رو دیدم چیزهای جدیدی کشف کردم، از اون همه زیبایی از طرز نگاه شما به زیبایی های اطراف. احسنت به نگاه زیبابین تون که درمورد امکانات اونجا، درمورد پل ها، ساختمان عظیم الجثه، غذای پخته شده انقدر نگاه متفاوت دارین. انقدر مدام ذهنتون رو با توجه به نکات مثبت کنترل میکنین و در صلح با خودتون هستین. ما از شما با سریال سفر ب دور امریکا و زندگی در بهشت زندگی کردن رو یاد گرفتیم. سپاسگزار بودن، رابطه عاشقانه داشتن، عشق دادن، توجه به نکات مثبت و…

چقدر زیبا بود. چقدر با شما بودن قشنگه طوریکه بیننده از با شما بودن سیر نمیشه. من محو دیدن ویدیو بودم که دیدم تموم شد. همه چی زیبا بود. رودخانه ی بین دو کوه که اب جاری بود. درختان انبوه در بالای کوه. رنگین کمان زیبا. حس متفاوت مریم عزیز با دیدن رودخانه، رنگین کمان، اتشفشان ها که زیبا بین بودن و در صلح بودن رو به من یاد میده. چقدر همسفری با شما لذت بخشه. چقدر ساختمان از چوب ساختع شده زیبا و حیرت انگیز بود. ستون های چوبی محکم با سقف چوبی، حتی ستون های ابتدای ساختمان چوبی بود که چراغ بهش اویزون شده بود. منم حس کنجکاویم تحریک شده بود که ببینم داخل ساختمان چه جوریه. واووو، چه صحنه رویایی ایییی. اتشفشان های کوچیک و بزرگ همه جا بخار میزد بیرون. چقدر خوب که اسم هرکدومشون رو با تابلو مشخص کرده بودن. در ابعاد و اشکال مختلف. قلب، گوش و… رنگ های رویایی و فوق العاده..سبز، ابی، زرد که نگاه منو به خودش جذب میکرد و چقدر زیبا بود. رویایی بود. قشنگ بود. شما حتی از بوفالو ها و سنجاب کنار جاده هم نمیگذشتین و چقدر براشون ذوق میکردینو خودتون رو در صلح با خودتون نگه میداشتین. میشه با شما زندگی کردن رو یاد گرفت. لذت بردن رو یاد گرفت. چگونگى توجه به نکات مثبت و تغییر نگاه رو یاد گرفت. یه طرف اب گرم و چه غلی میزددد. چقدر جالب بود. منم مثل خانم شایسته کنجکاوم بدونم که چه اتفاقی داره ته زمین میوفته که انقدر اشکال مختلف ساخته شده و داره اب میجوشه. در کنارشم چشمه های سرد و چقدر زیبا و قشنگ. انگار تو بهشتی، خلوت. من عاشق جاهای خلوت و ارومم. با صندلی هایی برای نشستن ‌و بخارهایی که تبدیل به ابر میشن. خانم شایسته که میرن سمت بوفالو و بر ترسشون میخوان غلبه کنن. من هم غلبه بر ترس رو از شما دارم یاد میگیرم. چقدررر از رانندگی میترسیدم ولی با ویس های استاد یه اهرم رنج و لذتی ساخته بودم که گفتم من بایدددد یاد بگیرم. و خدا کمک کرد و دستاش رو فرستاد تا خیلی راحت ماشینو پول خریدش جور بشه و من الان یه راننده باشم. در اخر ویدیو شما باز درمورد نکات مثبت و راحتی سفر با ماشین فوردتون صحبت میکردین و باز توجه به نکات مثبت رو به من یاد داد. مریم عزیز که داشتن اشپزی میکردن و واقعا یه لحظه حس کردم کنارتونم..همراهی باهاتون رو حس کردم.. و غذای جالبتون که رفتم درموردش سرچ کردم. شما اینجا هم با چه لحن زیبایی درمورد غذاتون صحبت میکردین و از خانم شایسته سپاسگزاری کردین.

استاد من از شما زیبابین بودن رو یاد گرفتم و چقدر با گذشتم فرق کردم. و هنوز باید ادامه بدم. من وقتی تو شهرم راه میرم از هوا لذت میبرم، از پارک کنار خونمون، از بچه های کوچیک، از ارامش، از خلوتی شهر، از رنگ درختا، از صدای گنجیشکا، از اسمون، از بچه های فسقلی که کیفشون روی دوششونه و با لباس فرم از مدرسه میان بیرونو وقتی سوار موتور یا ماشین میشن با ذوق برا مامان باباهاشون حرف میزنن. از دیدن دانش آموزام که کنارهم حالشون خوبه و دوست دارم فقط گاهی اوقات نگاهشون کنم و لذت ببرم، از زن و شوهرهایی که باهم سوار ماشینن و رابطشون باهم خوبه، از تمیزی شهر، از امکاناتش، از رابطه مردم باهم، از دیدن ادم ها و خانواده ها که سالمن و کنارهم حالشون خوبه. من تو همون شهرم، با همون ادما، با همون شرایط ولی دیگه نمیگم دوسش ندارم. اتفاقا خیلی دوسش دارم.خیلی حالم داخل این شهر خوبه. کنار همون ادما حالم خوبه و امیدوارم خدا کمکم کنه تا هرروز زیبابین تر بشم و ذهنم رو تبدیل به بهشت کنم..

خیلی خوش گذشتتت. در پناه خدا باشین.

منتظر خواندن نتایج زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    564MB
    33 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

233 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ترنم» در این صفحه: 1
  1. -
    ترنم گفته:
    مدت عضویت: 1296 روز

    سلام و صد سلام به مرد توحیدی آمریکا و عزیزدل همه ی ما مریم بانوی شیرین عسل

    و بچه های خفن سایت🙈🇺🇸

    استاد و خانم شایسته قندعسلم اول اینکه مرسی ازتون که لطف می کنید برامون فایل ضبط می کنید بعدش تدوین می کنید و…. واقعا از صمیم قلب سپاسگزارم

    استاد میخوام برات از شرکم بگم از خودم که چقدر به خودم ظلم کردم، استاد من از پدرم بت ساخته بودم دو سال پیش ک وارد جریان اختراع شده بودم و ابتدای روند مخترع شدنم بود پدرم خیلی منو دست کم میگرفت و این حسو بهم انتقال میداد و من باور میکردم و این باعث شده بود همش بخوام خودمو ثابت کنم و عزت نفس پایینی داشته باشم و از هرجا توی همون سن کم دانش آموزی بهم پیشنهاد تدریس میدادن چون پدرم اجازه نمیداد من رد میکردم و توی دلم می گفتم خب همینه که هست دیگ نمیزاره چیکار کنم

    گذشت و پدر من شغلش رفت شهر دیگ و ما موندیم شهر خودمون هدایت ها به سمتی پیش رفت که من یکیو دیدم توی دانشگاه دوره برگزار میکرد البته دانشجوی همونجا بود و منی ک تازه مدرسم تموم شده و اصلا دانشجو نیستم خدا به دلم انداخت انجامش بده خب یکم ترسیدم گفتم بابام نمیزاره زیر زبون بابامو کشیدم گفتمش اگ بخوام برم دانشگاه تدریس کنم نظرت چیه خندید گفت فکر کردی کیی مدرکت چیه اونجا باید بالای فوق لیسانس باشی این توهمات و بریز دور پاهاتو بزار روی زمین و فکر نکن ک ما خریم فقط بشین کنکورتو بخون خیلی ناراحت شدم چند روز بیخیال بودم ولی ته قلبم هی یه چی میگفت برو سمتش و منم به خاطر ترسام گوش نمیدادم

    گذشت تا اینکه چند روز پیش بدون اینک پدرم اطلاعی داشته باشه رفتم مدرسه تیزهوشان پیشنهاد تدریس دادم اینم بگم ک مدرسه تیرهوشان دبیرای لیسانس به بالا و خاص رو میخواد خود دبیرا سرش دعوا میکنن خلاصه رفتم اونجا و مدیر گفت من میخوامت برام مهم نیست که خودت دانش اموزی مهم اینه که بتونی بچه های مدرسمو رشد بدی…. خوشحال اومدم بیرون هنوز اون حسه بود ک بهم میگفت برو دانشگاه، منم گوش دادم و رفتم استاد همش هدایتی بود مستقیم رفتم پیش رئیس دانشگاه قبل ازینک وارد شم به مسئول دفترشفت فقط ۵ دقیقه فرصت دارم ولی وقتی رفتم ۴۵ دقیقه حرف زدیم شمارمو گرفت بچه هاشو بیاره پیشم بهشون آموزش بدم شماره مدیر هر دانشکده رو داد که من برم پیشش

    پیش یکیشون رفتم منو برد تک تک پیش اساتید گفت خودتو معرفی کن آخرش گفت من اینکارو کردم ک یادت بدم خودتو پرزنت کنی سرتو بالا بگیری انگار سالها همو می‌شناختیم انگار دخترشون بودم به خاطر عزت نفس پایینم از یکی از اساتید پرسیدم شاید دانشجوا خوششون نیاد یکی کوچیکترشون بهشون اموزش بده بعد گفت اره خودتو آماده کن کفشا و اعصاب اهنی بپوش بعدش تو دلم گفتم نه این یه باوره خدایی ک منو تا اینجا اورد دلا رو نرم میکنه منو بردن سرکلاس به دانشجوا معرفی کنن، دانشجوا به استادشون گوش نمیدادن ولی من حرف میزدم حتی یک نفر حرف نمیزد ازم کلی فیلم گرفتن تشویق کردن و بهم احترام میزاشتن

    یکی از مسئولین اومد گفت یه دفتر توی دانشگاه بهت میدیم به عنوان هسته علمی دانشگاه برات شرکت دانش بنیان میزنیم بعد من به یاد حرف شما افتادم بعد گفتم اخه من همین یک سال اینجام نمیخوام عین هشت پا باشم و کاری بکنم ک بمونم بعد گفت نه این عنوان یع چیزی بین کارشناسی ارشد و دکتری اگ اینو داشته باشی اتفاقا دانشگاه های آمریکا هر کاری میکنن تا تو رو جذبت کنن و نیازی به حضورت توی ایران نداره هرجایی میتونی باشی

    زنگ زدم به مسئول ثبت اختراعام بهش گفتم موضوع ازین قراره من فکر نکنم برسم زبانمو قوی کنم بعد گفت فقط روی رزومت کار کن انقدر الان رزومت قوی شده که هرکاری میکنن داشته باشنت حتی اگر زبان ندونی خودشون میفرستنت کالج زبان

    یعنی استاد یک خواسته اپلای در قلب من شکل گرفت بهش آب و نور مناسب دادم تکامل طی کردم و حالا نیازی نیست من دستو پا بزنم اونجا باشم بلکه اونا باید دستو پا بزنن منوو داشته باشن

    استاد یه حالیم این روزا ازینکه چقدر من مشرک بودم و گام برنمیداشتم البته پدرم هنوز از هیچ کدوم ازینا خبر نداره قراره با نتیجه هفته آینده بهش بگم،

    استاد چقدر ازینک قدم برداشتم خوشحالم چقدر توی همین دو روز من رشد کردم و دیدم چقدر ادما برای مهارت من ارزش قائلن اصلا دانشجوا ب خاطر باورایی ک ساختم با من نه تنها جبهه گیری ندارن بلکه از من خوششون هم میاد و به حرفام بیش از استادشون گوش میدن منی ک فقط با ۱۹ سال اونجا بودم اونا دانشجوای معلمی بودن ک از من بزرگتر بودن و استادشون از من می پرسید تو بگو چجوری میتونن معلم خوبی باشن منی ک دانش آموز اون جمع بودم

    چقدر من این مدت خودمو دست کم گرفته بودم همش میگم چرا زودتر اینکارو نکردم چرا این همه صبر کردم و ترسیدم هنوزم نمیدونم پدرم متوجه بشه چه اتفاقی میوفته ولی من میگم خدا دلها رو نرم میکنه همونجور ک دل فرعون و به موسی نرم کرد….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 69 رای: