دیدگاه زیبا و تأثیرگذار هانیه عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
بسم الله النور
به نام خدایی که عاشقانه هدایت و حمایتم می کنه
به به ما همچنان در یلوستون زیبا و متحیرکننده هستیم و این بخارهای قشنگ و رویایی که جای جای این مکان بلند میشه…چی تو دل زمین هست که اینجور بخارش بلند شده خدایا … چقدر زیباست اون فواره که تشویقش هم می کنین و بیشتر خودش رو نشون میده…..واقعا چقدر باید برای وجود دِرون عزیزدلمون شکرگزار باشیم که این حجم از زیبایی ها رو بهمون نشون میده…دید درون همیشه من رو یاد این میندازه که هانیه تو هیچی نیستی؛ تو نهایت چند متر جلو چشمت و چلو پات رو می بینی؛ خدا اما ماورای این متراژها به همه چی محیط و محاطه…بسپر به اون که از دور می بینه؛ از بالا می بینه؛ هزاران متر و کیلومتر دورتر از چند قدمی الانت رو می بینه و واسه همین بهت میگه این راه رو برو؛ این قدم رو بردار…چون دیده؛ چون می دونه که تهش برات چیه…پس دل بده بهش و تسلیم شو…بسپار خودت رو بهش … هرجا که تردید اومد سراغت و دچار منم منم و من می دونم ها شدی؛ همین دِرون رو یادت بیار و بدون که تو هیچی نیستی و اونه که همه چیز رو می بینه و می دونه
اینهمه زیبایی تو این قسمت ها از یلوستون دیدم؛ حالا دیگه وقتشه از دید دِرون عزیزمون ببینیم و یه نگاه کلی و از بالا به این مجموعه فوق العاده داشته باشیم…خدای من چقدر رنگ ها قشنگن. رودخونه پرپیچ و خم و اون استخرها و حوضچه های آب جوش اطراف با رنگ های زمردی و نارنجی و آبی و … اون درخت های زیبا؛ تریل های چوبی…چه قشنگه که همه اون جزییاتی که بهمون نشون دادین رو اینجوری داریم از بالا و کنار هم به صورت یه مجموعه می بینم…خدایا شکرت برای خلق اینهمه جزییات که در کل اینهمه زیبایی رو به وجود میاره…خدای من…خدای من مبهوتم از اینهمه زیبایی اون استخر رنگی و بخاری که ازشون بلند میشه…مثل تابلوهای رزینی می مونه…مثل طرح های سنگ ….واقعا هم مثل غروب زیباست این سانست لیک …اون دریاچه بزرگ و زلال و بی بو که استاد گفتن؛ چه انشعاب های قشنگ و زیادی هم داره….اوخی چه میوه کاج کوچولوی قشنگی تو دل این جاده پیدا کردین..خدایا با چه نظم و دقتی این میوه رو خلق کردی آخه قربونت برم من …
الله اکبر….الله اکبر…وای خدای من این چی بود من دیدم؟ خدایا شکر برای دِرون والا چطور می خواستم این حجم از زیبایی این دریاچه رو ببینم خداااااا….خدایا باورم نمیشه اینا حقیقت داره…انگار وسط یه فیلم علمی تخیلی هستی..انگار هزاران ادیت زده شده روی این صحنه ها….خدایا چقدر شگفتی توی دنیات وجود داره…چقدر زیبایی وجود داره و من هنوز ندیدم..خدای من…رب بی بدیل من…رب وهاب من…با همه وجودم می خوام بهم آزادی مالی؛ آزادی زمانی و مکانی بدی تا این زیبایی ها رو ببینم از نزدیک. خدایا دنیات خییلی قشنگه و من هنوز هیچ جا رو ازش ندیدم..هنوزخیلی مونده و من میخوام ببینم..خدا جون چطور این رنگ ها و این طرح ها رو زدی؟ بگم هنرمندی؛ بگم معماری؛ بگم مهندسی؛ تو همه چیزی…تو توانایی…تو علیمی….خدایا ماها هرکدوم اندازه یه بند انگشت از علم و هنر تو رو هم نداریم و اینهمه به خودمون می نازیم :(((( خدایا لحظه ای من رو به خودم وانگذار….خدایا لحظه ای من رو به خودم مغرور نکن….خدایا همه تویی….همه اعتبار از توست….رب من من رو به درکِ همین برسون که من هیچم و همه تویی …الله اکبر از اینهمه زیبایی
خدایا این تصاویر چقدر ماورای تصوراتم زیبا بود..خدایا انگار دارم یه فیلم انیمیشنی می بینم با هزاران حقه و کلک سینمایی …. رب من از توصیف این حجم از زیبایی ناتوانم…این رنگ ها..اون بارقه های آتش که چندین و چند انشعاب دادن…اون بخارها…خدایا تو دل زمین چه خبره که اینها نمود بیرونیشه؟ :(( خدایا شکرت…بابت بودنم تو این دنیای زیبات شکر….برای بودنم تو این سایت خدایی شکر….برای بودنم تو این مسیر زیبایی بینی شکر….برای وجود ارزشمند استاد و مریم جان که این زیبایی ها رو ثبت می کنن و با ما به اشتراک میذارن شکر
استاد چقدر قشنگ گفتین که اول چشمه های کوچیک و زیبایی های کوچیک رو دیدین و بعد به این حوضجه های بزرگ رسیدین…همینجا هم تکامل رو طی کردین و وقتی با دیدن اون کوچیک ها شگفت زده و ذوق زده و سپاسگزار شدین؛ هر بار به سمت شگفتی ها و زیبایی های بیشتر و بزرگ تر هدایت شدین و پاداش شکرگزاری و توجه به زیبایی ها رو گرفتین.
واقعا منم توجهم به اون کاج های کوچولو جلب شد که کجا رشد کردن و چه جمله نابی مریم جون گفتین … خداوند به هر موجودی فرصت رشد داده …دقیقا همینطوره؛ فقط کافیه از این فرصت استفاده کنیم تا پتانسیل وجودی مون در جهت هدایت الهی شکوفا بشه…..ای جانم چه عکس های قشنگ و خلاقانه ای گرفتین..مخصوووووووصا عکس آخری که استاد دیوونه م کرد…. انگار یه گوی دستتونه و اون بخارها که به نور زیبا ختم شده یه مسیر زیبا و نورانی رو به بالا رو نشون میداد…برای من تداعی این بود که چراغ راه دستتونه …و صدالبته که این چراغ؛ چراغ خداشناسی و توحیده و من بی نهایت خوشحال و سپاسگزارم که شاگردتونم تو این مسیر و این روزها با هدایت های الهی؛ تو این راه پررنگ تر و ثابت قدم تر…..اون گویی که انگار دستتونه و بخارهایی که ازش بلند شده و منتهی به اون حجم نوری میشه که قلبم رو گرم میکنه و راه رشد و نور الهی رو نشون میده ؛ زیباترین تصویریه که حالا حالاها تو ذهنم و قلبم حک شد استاد … رب من هزاران بار شکرت
من عاشقتونم آخهههه که توی نقشه متوجه محل شنا شدین و خودتون رو بهش رسوندین…بازم به هدایت خدا اعتماد کردین و دیدنِ اینکه هیج کسی جز شما نیست منصرفتون نکرد و دارین دنبال راهی برای پایین رفتن و رسیدن به آب می گردین تا ببینین میشه یا نه و خودتون رو صرفا بخاطر الگوهای از پیش تعیین شده (خلوت بودن؛ نبودن جای پارک و …) از تجربه کردن محروم نکردین…رفتین و سنجیدین و وقتی دیدین شرایط برای شنا مهیا نیست؛ خودتون رو هم سرزنش نکردین که چرا این راه رو اومدیم؟ اه…اینهمه مسیر اومدیم و نشد شنا کنیم و … زیبایی دیدین و متوجه شدین که توی تابستون این آب مناسب تره برای شنا و اتفاقا مسیر و راه رو برای افراد دیگه باز کردین و بودنتون تو اون منطقه؛ راهنمای یه عده دیگه برای اومدن و شنا حتی توی همون آب سرد شد و اینه تفاوت آدمها و احترام بهشون…هرکسی خودش و شرایط جسمی و فیزیکی و روحیش رو بهتر می دونه و قرار نیست دو نفر توی یه شرایط ظاهرا یکسان؛ عکس العمل و رفتار یکسان و نتایج یکسان داشته باشن.
تحسینتون می کنم استاد و واقعا ازتون یاد می گیرم..خدا رو صد هزار بار شکر که یک قسمت فوق العاده دیگه از این سریال و سفر رویایی رو هم دیدم و همراهی تون کردم…کلی زیبایی دیدم..کلی خواسته جدید در من ایجاد شد و کلی درس گرفتم…اشک ریختم و لبخند زدم و قطعا هانیه موحدتری نسبت به همین چند ساعت قبل که هنوز این فایل رو ندیده بودم شدم … و این همونیه که میخوام..هر لحظه ورژن موحدتر و بهتری از خودم بودن
منتظر خواندن نتایج زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD353MB21 دقیقه
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
به نام خدای عزیزم ….
خدایی که هرچه دارم رو اون بهم داد …
قربونت برم ….
سلام سلام سلام
سلام استاد عزیزم
سلام دوستان دوست داشتنی من …
سلام همراهان عزیزممم
امیدوارم حالتون عالی باشه …یه هفته ای هست که کامنتی ننوشتم …
چون این چند روز اعتکاف بودم و یه خلوت بی نظیر با خدا داشتم …
این دفعه برعکس پارسال که با کلی آرزو ی داشتن موبایل توی اعتکاف برای خودم تصویر سازی میکردم که اگه موبایل داشته باشم فایلای استاد و توی این سه روز که توی مسجد معتکف هستم میزارم و خودمو رشد میدم ….و کلی این خواسته ی داشتن موبایل درونم ریشه گرفت …
ولی
امسال
بعد از یک سال
که تموم این آرزو ها نزد من بود
..
خودم
با هدایت خدا و انتخاب خودم
موبایلمو خاموش کردمو گذاشتم توی خونه ….
امسال دیگه سرگردان نیستم …
یه هدف دارم …
در مسیر علایقم …و انگار خدا بهم گفت تو این سه روز فقط این کار ها رو بکن …
و اون سه روز …به بهترین نحو گذشت …
البته که خواب زیادی هم رفتم ولی خوابم بهم آرامش میداد…
3 روز به دور از هیچ وسیله ی الکترونیکی …
و حتی به دور از هیچ وسیله ای که بتونم خودم توش ببینم …
من …
با دو دفتر …
و دو خودکار …
و خدا …
و قرآن…
راستی اصلا تعهدمو زیر پا نزاشتمااااا چون قرار بود آیه های عذاب رو پیدا کنم و به صورت کامنت بنویسم …اونجا هم کلی قرآن خوندم ….کلی تفکر کردم …کلی چیز یاد گرفتم …
و قربونت اون خدا برم که با مثال یکسری چیزا رو برای آدم جا میندازه که با هیچ حرفی نمیتونی بفهمی ….
راسش هر چی بیشتر می خوندم بیشتر کلمه ی کَفَر و شُکر به چشمم میخورد…یه جورایی که انگار این دو کلمه متضاد هم هستن …
جالب بود چون هیچ وقت کلمه ی کفر ورزیدن رو با شکرگزار بودن متضاد نمیگرفتم ….
خلاصه …
بعد از اون اعتکاف متوجه شدم که چقدر خلوت با خدام رو دوست دارم …توی طبیعت …یه جایی شبیه به پرادایس استاااادددد
و کشیدم …اون پرادایس خودمو کشیدم و بعد بهش نگاه کردمو گفتم آخه مگه اصلا همچین جایی وجود داره …و یه حسی ته قلبم گفت …وجود داره …نگران نباش …من میدونم کجاست …هدایتت میکنم به اونجا …
تو فقط منو باور کن ….
آخ قربونت برم …
راسش روز سوم….
از ظهر، بعد از نماز توی مسجد اعمال اُم داوود رو انجام میدیم …
داستانش از این قراره که داوود بی گناه توی زندان بوده و مادرش میره پیش امام صادق و امام صادق بهش میگه 3روز روزه بگیر و روز سوم این سوره ها رو بخون پسرت آزاد میشه …و اُم داوود هم اینکارو میکنه و پسرش چند روز بعد آزاد میشه ….حالا راستو دروغگو نمیدونم ولی اینو میدونستم که آگاهی ها و باور های همین سوره ها باعث توحیدی تر و گشایش در وجود مادر داوود میشه …
خلاصه… قبل از این اعمال انگار خدا بهم گفت اگه می خوای این سوره ها رو بخونی بگو چی می خوای …چه آزادی؟
و من توی حیات …نشستم …
(اینم بگم که قبل از اینکه اعتکاف ثبت نام کنیم من از خدا خواسته بودم یه جایی باشه که کمتر کسی بهم کار داشته باشه …حیات داشته باشه تا بتونم اونجام باهاش رازو نیاز کنم …و بیشتر توی اون شلوغی بتونم تنها باشم و حتی موقع های روضه و گریه یکم دور باشم …..و باورتون نمیشه …با اینکه همه از یه ماه پیشو اینا ثبت نام کردن با همون روز اول که باید وارد مسجد میشدیم ثبت نام کردیم و رفتیم اونجا …
یه جای خیلی خوب خوابیدیم که هیچ کس هیچ کاری بهمون نداشت …تازه …برای حیات مسجد هم صیغه مسجد خونده شده بود و جزو مسجد بود چون همیشه میگفتن نباید از مسجد خارج بشین و اینا و تا پاتو میزاشتی بیرون میگفتن باید زود برگردی ولی اینجا تا هر موقع که دوست داشتی میتونستی بیرون باشی چون حیات هم حکم مسجد داشت …و آسمون…و تازهههه یه مسجد بزرگ و راحت و برعکس تمام مسجدهای دیگه که درو برای نماز برای بقیه هم باز میکردنو شلوغ میشدو اینا …اینجا اینجوری نبود و انگار مسجد کامل فقط برای معتکف ها بود ..خلاصه که خیلی خوب بود و خیلی خواسته هام برام واضح تر شد که دقیقا برای خلوت با خدا و تمرکز با اون روی چیزایی که می خوام چی باشه ؟….)
خیلی خب کجا بودیم ….
آهان اعمال ام داوود …
اره دیگه …منم اومدم بیرون …زیر آسمون…
و دفترمو برداشتم و شروع کردم به نوشتن …که خدایا من چی میخوام …چه آزادی…و تمام آزادی ها رو نوشتم ..
و بعد رفتم داخل و همگام با روانخوانی اون حاج آقا ها من فقط معنی میخوندم ….
و سعی میکردم قوانینی که خدا میگه رو درک کنمو به کلماتی که میشنوم توجه کنم …
اینقدر لذت بخش بود که نگو …همزمان با اون هم دفترمو برداشته بودن و هر جا یه لحظه حس میکردم خدا بهم میگه ببین این آیه…این ایمان یا حتی این صفحه کلید هست ، یادداشت میکردم …سعی میکردم با قوانینی که به تازگی از استاد یاد گرفته بودم قرآن و داستان ها و مثال های خدا رو بفهمم…و علاوه بر اون …توی دو روز قبل با هدایت خدا از صفحه ای از سوره ی یوسف …تفکر کردن در آیات و تفاوت بین یکسری کلمات رو شروع کرده بودم و به یکسری سوالات رسیده بودم …سعی میکردم اونا رو هم توی خوندنم بگنجانم…
حدود 5 جز سوره بود که اولیش سوره ی انعام بود (که البته من به اون سوره نرسیدم )و آخرین جز هم جز 30 بود (که این جزء هم به خاطر مداحی و اینا نخوندن …)
اولش ناراحت شدم …چون دوست داشتم جزء 30 رو میخوندم …چون خودم هم خیلی آروم تر میخوندم هم یکم خسته شده بودم …خلاصه اونا اومدن روضه و گریه و فلان …(میدونی یه چیزی رو فهمیدم …که انگاری اینا براشون افتخاره …یه جوری روضه میخوندن که قشنگ حس میکردم تنها هدفشون به گریه انداختن مردمه …هرکی بیشتر تونست اشک و صدای گریه ی مردم رو بیشتر در بیاره اون برندس …غافل از اینکه چقدر این حس بد و حس بدبختی میتونه تاثیر منفی بزاره …و اونا رو به سمت مشکلات بیشتر ببره ..عجب بابا ….)و خب چون منم از اون فضا فراری بودم بلند شدم اومدم توی حیات و زیر آسمان با خدای خودم حرف میزدم …با هم غروب رو تماشاکردیم …و کلی توی اون یه ساعت خوش گذشت و از اون طرف و همه، توی مسجد پای زار زدن و گریه کردن …
خداوند جدا میکنه واقعاااا
به قول استاد هیچ وقت ترو خشک با هم نمیسازند…
خلاصه کلی خدا بهم حال داد ..
و کلی خواسته های جدید و زیبا برام تداعی شد …و با اینکه هنوز نمونش رو توی هیچ عکسی ندیدم …ولی یه ایمان قلبی توی وجودم هست که میگه همچین چیزی وجود داره …و مال توعه نگران نباش …
خلاصه …دیگه …ما اومدیم خونه…
ولی بعد از اینکه اومدیم …من دوباره درگیر فضای مجازی و حس مقایسه شدم …
که یه اتفاق خیلی خیلی بد هم افتاد …
و دیروز هم همش مهمون داشتیم و خیلی خسته شدم …تا اینکه …
خلاصه بگم که این فایل نشانه ی من بود
راسش اصلا حس خوبی نداشتم …
داشتم به خدا غر میزدم …که چرا آخه فایل تصویری …
گفتم که بهم نشانه واضح بده …و تو به جای این همه فایل صوتی فایل سفر به دور آمریکا رو آوردی…
تا اینکه یکی از کامنتا ی این صفحه رو خوندم …حسم خیلی بهتر شد …
به پیشنهاد دوستمون قسمت قبل و بعد رو هم دانلود کردم …تا ببینم …
ولی بازم انگار حالشو نداشتم …
نصف شب بود …
ولی انگار یه حسی بهم گفت برو متن فایل که از کامنت یکی از دوستان هست رو بخون …
باورتون نمیشه …
اشک توی چشمام جمع شد …هرلحظه که که بیشتر میخوندم بیشتر باور میکردم که دقیقا این فایل مال منه ….این حرف خداست …و باید ببینمش …
مخصوصا این تیکه هاش ؛که انگار خدا داشت با من حرف میزد و می گفت ؛ ملیکا !
تو هیچی نیستی؛ تو نهایت چند متر جلو چشمت و چلو پات رو می بینی؛ خدا اما ماورای این متراژها به همه چی محیط و محاطه…بسپر به اون که از دور می بینه؛ از بالا می بینه؛ هزاران متر و کیلومتر دورتر از چند قدمی الانت رو می بینه و واسه همین بهت میگه این راه رو برو؛ این قدم رو بردار…چون دیده؛ چون می دونه که تهش برات چیه…پس دل بده بهش و تسلیم شو…بسپار خودت رو بهش … هرجا که تردید اومد سراغت و دچار منم منم و من می دونم ها شدی؛ همین دِرون رو یادت بیار و بدون که تو هیچی نیستی و اونه که همه چیز رو می بینه و می دونه
……..
یه لحظه …..
…….
چند دقیقه قبل …
…….
خدا بهم گفت اینیستا رو پاک کن …بی خیال هر پیجو درآمدی که تازه فکر میکنی میتونی داشته باشی …
به من اعتماد کن …چیزایی که می خوام بهت بدم خیلی بیشتر از ایناس …
و من هرچی خواستم دلیل بیارم اون پاشو کرده بود توی یه کفش که نه ….پاک کن ….
خلاصه منم تسلیم شدمو پاک کردم ….
ولی بهش میگفتم اصلا مگه استاد نگفته که باید درآمد داشته باشین …خب منم می خوام درآمد داشته باشم حالا که اینیستا رو پاک کردم …چیکار کنم ؟ برم کانال یوتیوب بزنم ….
و اون می گفت نه ….
فقط روی کاری که بهت میگم و آموزش هایی که هدایتت کردم برو جلو. …
دو ماه
فقط دوماه به حرف من گوش کن …بعد سال جدید میشه …اگه دیدی نتیجه نداد اون وقت بیا و چیز بگو بهم …..
خلاصه هنوزم یه حس لجاجت داشتم …
بهش میگفتم پیج مامانم چی …اون گفته من پیج کارشو بزنم …پیج پدر چی …قرار بود این وسیله ها رو بفروشم ….
گفت ببین …تو چیکار داری تو اعتماد کن …
دیگه خلاصه من پیج پاک کردم…یعنی کلا اینیستا رو با تموم اون 4 یا 5 تا پیج پاک کردم …و باورتون نمیشه بعدش مامانم البته که یکم با حس نامناسب ولی خب …
بهم گفت اصلا اموزشای اینیستا رو بده خودم یاد بگیرم و پیجو بزنم …
منم از خداخواسته گفتم آره حتما چون من اینیستا رو پاک کردم …خلاصه که خیلی باحال بود …این هدایت و بعدش این اتفاق …
…
دیگه از تیکه هایی که دوست داشتم اینا بود ؛
با همه وجودم می خوام بهم آزادی مالی؛ آزادی زمانی و مکانی بدی تا این زیبایی ها رو ببینم از نزدیک…
.
یادتونه درخواست منو توی رو، سوم اعتکاف …
قربونت برمممم
.
.
.
خدایا لحظه ای من رو به خودم وانگذار….خدایا لحظه ای من رو به خودم مغرور نکن….خدایا همه تویی….همه اعتبار از توست….رب من من رو به درکِ همین برسون که من هیچم و همه تویی …الله اکبر از اینهمه زیبایی
.
خداوند به هر موجودی فرصت رشد داده
.
.
من فدات خدا جونممممم
.
.
فقط کافیه از این فرصت استفاده کنیم تا پتانسیل وجودی مون در جهت هدایت الهی شکوفا بشه…
.
.
چراغ راه دستتونه …و صدالبته که این چراغ؛ چراغ خداشناسی و توحیده
.
.
اصلا مکه خوشگل تر از این خدا هست …خوشگل ترین و خوش صحبت ترین و بهترین راهنمای دنیااااا
عاشقتوننننمممم
خواستم این کامنتو حتما نوشته باشم ولی حتما با دیدن فیلم هم یه کامنت دیگه مینویسممم
ممنونم از همتون ….
بی نهایت عاشقتونمممم
در پناه لله یکتا
فعلا،..
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
سلام زیبای عزیزم
سلام خواهر دوست داشتنی من …
وقتی داشتم کامنت پر ذوقت رو می خوندم …
اشک توی چشمام حلقه زد …
هنوز فایلو ندیدم …
و تا همین چند دقیقه پیش داشتم به خدا غر میزدم که نمیشد یه فایل صوتی رو به عنوان نشانم قرار بدی ؟ من ازت یه سوال داشتم …راحت تر نبود که یه فایل صوتی و آموزنده بهم نشونه بدی ..!
ولی بعد از خوندن کامنت تو …
مطمئن شدم که این همونیه که می خواستم…
و چون گفتی از قسمت قبل اومدی رفتمو قسمت قبل و بعد رو هم دانلود کردم …
اما ماجرا همین جا تموم نشد و دوباره نجوا ها اومد …
و من فایلو ندیدم …که انگار خدا بهم گفت برو متن فایلو بخون …
و ….
وای خدای من ..
اصلا بعدش موبایل از دستم افتاد و گریم گرفت …
که اینقدر خدا واضحه …
اینقدر کمکم میکنه …
اینقدر قشنگ راهنماییم میکنه …
…زیبای عزیزم …
ممنونم به خاطر کامنت قشنگت که باعث شد خدا رو بیشتر باور کنم …
قربونت برم …
چقدر برات خوشحالم …
عزیزمی …
منتظر نتایج بی نظیرت هستم…
فعلا….