سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 167

سلام خدمت استاد عزیز و‌مریم زیبا🌹

بسیار لذت میبرم از دیدن ازادی زمانی و مالی برای این سفر 🥹

خداروشکر برای همه ی حس خوبمون برای سفر به دور امریکا😍

برای دیدن جاهای شگفت انگیز و بالا رفتن اطلاعاتمون😍😍

روزی که من هم به صورت واقعی به دور امریکا سفر کنم ،قطعا کلی تجربه از قبل دارم ک میتونم استفاده کنم😉

چون قبلا کسی به اسم استاد عباسمنش و مریم زیبا ،برامون به تصویر کشیدن و لازم نیست منم کلی سرچ کنم یا ندونم چه کنم😌

دقیقا مثله تمام قانونی ک استاد با تلاش و پروسه های تحقیقاتی ،حاضرو اماده یکجا برای ما محیا کردندو حالا ما با توجه به فرکانسو خواسته های خودمون ،میتونیم استفاده کنیم و به قول استاد خیلی زودتر نتیجه بگیریم.👌🏻

وقتی استاد توی جلسه ی اول کشف قوانین میفرماین من از سال ۹۰ ۹۱ تازه ک کم کم قانونو متوجه شدم و هنوز هم البته کامل نیست،این نتایج برای این اندازه از عمل به قانونه!!!

پس در واقع الان ک من قانونو یکجا دارم و استاد اصل کلامو برامون اماده کردن و البته که من هم در مدار این اطلاعات بودم ک الان دارمشون،خیلی راحتر و سریعتر میتونم به نتایج دلخواهم برسم 😇

در رابطه با برانگیختن وجه مثبت افراد،باید بگم که خیلی تجربه های مختلف دارم و میخوام در رابطه با خیلیای دیگه هم عملیش کنم

یکی از تجربه هارو ،همین جا به عنوان الگو برای خودم که بیادم بمونه و ازش برای موارد دیگه هم استفاده کنم،مینویسم

من مربی هستم و در فضای باشگاهی ک فقط برای تمرین میروم و شاگردای خصوصیم را هم میبرم (البته ک هیچ درصدی از دریافت شهریه خصوصی به باشگاه پرداخت نمیکنم،اینم به لطف الله و خواسته های واضح خودم بوده و به صورت نامحدود میتونیم توی باشگاه باشیم و تمرین کنیم بدون اینکه کسی بگه باید برید یا شهریه بیشتری بدید) یکروز یک مربی جدید وارد باشگاه شد و البته که اون باشگاه کلی مربی دارد و خدارشکر همه مشغول کار خودشون هستند و میدونن مبلغ دریافتی من برای شاگردای خصوصیم ۵برابر انهاست و من هیچ درصدی به کسی پرداخت نمیکنم ،این حس حسادت را ندارند ک ندا چرا انقد راحت پول میسازه ولی ما باید از صب تا ظهر باشگاه باشیم و ۱/۵ ندا شهریه کلاس داشته باشیم که ۵۰٪ هم به باشگاه تعلق بگیره🤭

مربی جدید ،اوایل کار،خیلی محترمانه با من و افراد دیگ برخورد میکرد

تا اینک تعداد شاگرداش بیشتر شدنو کم کم زمزمه هایی از اطراف بگوشم میرسید ک این ادم کلی بد رفتارو خودخواهانه عمل میکند😖

تا اینک یکروز سر تمرین من و شاگردام،با صدای بلند بمن بی احترامی کرد و با لحن بدی با من صحبت کرد،و بازهم به صورت ناخداگاه اعراض کردم و نشنیدم اون خانم چه حرفایی زدن چون وسط تمرین خودم بودم ووقتی من تمرین میکنم هیچ چیز‌و هیچ صدایی نمیشنوم ولی بعد تمام شدن تمرینم،هم مدیریت هم شاگردام ،گفتند این خانم اصلا به چه جراتی باتو این جوری صحبت کرد😧

خلاصه روزها گذشت و دیگر مثل قبل نه سلامی نه احوال پرسیی و همیشه که من وارد میشدم ،پشتشو بمن میکرد و تا جایی که امکان داشت وسط تمرینو منو شاگردام،شاگرداشو میاورد و میگفت شما برید اونور،چون اولویت با منی ک مربیه رسمی این باشگاه هستم،هست😵‍💫

والبته من اهمیتی نمیدادم و جامم تغییر نمیدادم چون حق خودم و شاگردام میدونستم ک تمرین کنیم و خداروشکر که من مربی رسمی اون باشگاه نبودم چون باید سر تایم میومدمو میرفتم و همینطور درصدی از پولمو باید میدادم 😊

من در ازادی کامل زمانی و مکانی و مالی در اون باشگاه قرار داشتم🥰

تا اینکه رفتار این خانم به گوش مدیریت اقایان باشگاه رسید و اون اقا گفتن که این خانم باید کنار بیاد باهمه کسایی ک برای ورزش میان مخصوصا با منی ک از زمان افتتاح اون باشگاه برای تمرین میرفتم و برای اونها شاگرد میبردم!

و البته از همان دوسال قبل همیشه بمن پیشنهاد کار میدادن توی اون باشگاه،ولی من بخاطر همین محدودیتهای زمانی و مالی هیچ وقت کار خودمو پایین نیوردم و قبول نکردم و بخاطر همین مورد هم هست ک خدا کسایی رو ب سمت من هدایت کرد که حاضرن از مناطق دورتر و مبلغ چندبرابر پرداخت کنن ،چون من به کار خودم ایمان داشتم و هرروز هم تلاش میکنم بهتر باشم🙃😇

تنها چیزی که حس من رو گاهی بد میکرد، رفتار و‌وجود این خانم بود😖

یکروز وقتی ستاره قطبی مینوشتم،گفتم خدایا دلم میخواد این‌موضوع حل بشه و حسمو خوب کنم🤲🏻

اون روز همش سعی میکردم لبخند داشته باشم وقتی این خانم منو میبینه متوجه بشه و اون هم لبخند بزنه!اما برای چند وقت همچین اتفاقی نیفتاد

یکروز من و شاگردای اون خانم اجبارا،کنار هم‌بودیم و وسایلمون اون تایم مشترک بودو اون خانم هم نبودن

من در کمال احترام،با شاگردای ایشون هماهنگ کردم که چطور استفاده کنیم از وسایل تا به مشکل نخوریم حین تمرین

اون خانم وقتی به سمت من اومد،با ی مقاومت خاصی و پرخاشگری ،بمن گفت این تایم اینجا نباش و ما میخوایم تمرین کنیم😠

که همون لحظه من با کمال ارامش بهشون گفتم،ما با بچه ها هماهنگ شدیم برای استفاده از وسایل ،شما نگران نباشین مشکلی پیش نمیاد برای تمرین(البته رفتارشون یکمی منو ناراحت وعصبی کرد ومن اگاهانه میدونستم چی میخوام از خدا،سریع کنترل کردم همه چیو)

که حس شرمندگیو من کامل توی چشمای اون خانم حس کردم

چند دقیقه بعد‌خودش اومد و بهم گفت نداجاااان من با شما مشکلی ندارم فقط میگم به تداخل نخوریم(لحن حرف زدن کاملا عوض شده بود😮)من هم با احترام گفتم درکتون میکنم و همه باهم کنار میایم😉

این اولین نشونه از زمانی بود ک من تصمیم گرفتم حسمو خوب کنم و‌وجه خوب اون خانم رو بر انگیخته کنم😍😍😍

یکروز دیگ ،بمن سلام داد و من هم با احترام عرض ادب کردم والبته دیگ تکرار نشد برای روزها…

تا اینک یکروز دخترشون که ۹ ساله بود کنار من نشست و یهو گفت شما چقدر موهای قشنگی داری و چقد خوب تمرین میکنی!!! همون لحظه گفتم این خداست داره بامن حرف میزنه

و من هم بدون اینک در نظر بگیرم این دخترهمون خانمه٫گفتم شما هم خیلی قویو خوب تمرین میکنی دقیقا مثله مامانت

خلاصه از چسب دستم پرسید ک دستت زخمه ک دور انگشتات چسب زدی؟گفتم نه برای حین تمرینه ک اذیت نشم

گوشیمو دادم دستش و تمام شاگردامو که ی باشگاه دیگ کلاس عمومی دارم بیینه

تقریبا ۳۵تا بچه های ۵-۱۰ سال،دو سانس بزرگسال ک تفریبا ۴۵ نفر بودن و با تعجب میپرسید همشون شاگردای شمان؟ وقتی گفتم اره خیلی کنجکاوتر شد سوالای دیگ میپرسید

خلاصه رفت و یدوری زد و اومد بمن گفت نداااجون میشه بمن تمرین بدی؟؟؟

پرسیدم اسم منو از کجا یادگرفتی؟؟؟ گفت مامانم گفت و گفتش به ندا بگو بهت حرکتارو یاد بده(بازهم صدای خدا بود برای ایجاد احساس خوبه من برای اون خانم اون محیط)

و من ازونجایی عاشق کارم هستم و دوس دارم یادش بدم ب همه،یک حرکت رو یاد دادم

اخر تمرین هم مامانش برای تشکر اومد و گفت نداجون نظرت چیه راجب دخترم و منم گفتم عالیه و همون مادر که خودش هم مربیه!!از من ادرس باشگاه و تایم کودکان رو پرسید تا دخترشو بیاره سر کلاسم

و اینطور شد که من بازهم خدارو بیشتر حس کردم چون داشت به خواسته های من جواب میداد

تا اینک روز بعد،من یه چسب برای انگشت میخواستم ببرم و هدیه بدم به دختر اون خانم

اما فراموش کردم و توی مسیر یادم افتاد

وقتی رسیدم حیاط باشگاه،دیدم کتونی خودم هم فراموش کردم،پیش خودم گفتم ااااااای خدای حواس جمعه من!این کتونی بی جهت نیست فراموش شده!!! شایدباید برگردم و حتما چسبو بردارم

برگشتمو چسبو برداشتم

وقتی داشتم تمرین میکردم،اون خانم اومد و بمن سلام داد و البته ک من وسط تمرین معمولا حواسم نیس،اما جواب ایشونو دادمو یادم افتاد براشون چسب اوردم

وقتی گفتم ی لحظه صبر کنین که در کمال تعجب ایستاد،گفتم این چسب برای دختر شماست ک خیلی کنجکاو بود من چرا چسب زدم

از طرف من اینو بهش بدین!

شاید باورتون نشه،همون خانم جلوی شاگرداش محکم منو بغل کرد و گفت ندااااجون خیلی ازت ممنونم خیلیییی لطف کردی🤗🤗😍😍😍

و تمام 🙅🏼‍♀️

همه ی اون حسای بد تماااام🙋🏼‍♀️

حالا از امروز من با حس عالی تر هم تمرین میکنم و هم شاگردام تمرین میکنن👍🏻👍🏻

من خواستم و شد

و بازهم میشه

و حالا تصمیم دارم برای همه کسایی که حس خوبی بهم نمیدن،اینکار رو انجام بدم

اگر این ادمها در فرکانس من باشن با من هماهنگ میشن مثل همین خانم و اگه نباشن ناخداگاه حذف میشن مثل همه کسایی ک قبلا حسمو خوب نگه داشتم ولی دیگ در ارتباط نیستم یا در اون محیط نیستم

در رابطه با اون کوه زیبای اتشفشان،حیرت اوره!!!

یکروزی همه ی اتش ها خاموش میشن و جاشون میدن به ارامش 🫰🏻جاشون میدن به زلالی 🫶🏻به حس خوب🥰

دقیقا مثله اپن ابهای خوشرنگ…

ما باید ایجادشون کنیم

همه ی اینها تمثیل خداوند،برای درک بهتره زندگیه که با چشمان و دوربین شما برای ما ثبتو ارسال میشه

شکر خدایییی مهربان و ارامش بخش من😘😘😘😘