اگر تجربه «خلوت با خود در طبیعت» را داشته ای، در بخش نظرات این فایل، درباره برکت های این خلوت بنویس؛
بعنوان مثال:
چقدر خودت و توانایی هایت را بهتر شناختی؛
به چه درک بهتری از آنچه در زندگی می خواهی، رسیدی؛
وضوحی که از اهداف خود بدست آوردی؛
چقدر الهامات را بهتر دریافت کردی؛
سوالهایی که از خداوند پرسیدی و هدایت هایی که از او طلبیدی و پاسخ هایی که دریافت کردی؛
ایده هایی که برای حل مسائل ات و پیشرفت در زندگی ات دریافت کردی؛
ترس هایی که بر آنها غلبه کردی؛
وابستگی هایی که از آنها جدا شدی؛
و جسارتی که به خاطر این تجربه در وجودت ایجاد شد تا قدم های جدی ای برای تحقق اهدافت برداری؛
تجربیات شما، الهام بخش و راهنمای میلیون ها نفری می شود که در طی زمان نوشته های ثبت شده ی شما در این صفحه را می خوانند.
اگر هم تا کنون این تجربه را نداشته ای، بعنوان تمرین در صلح بودن با خود، برنامه ای برای خلوت با خودت در طبیعت در نظر بگیر و سعی کن چند روز را به تنهایی با وسایلی ساده، در طبیعت با خودت خلوت کنی.
این کار کمک می کند به شناخت بهتر شما از خودت، اهداف و خواسته هایی که داری یا بهبودهایی که باید در زندگی خود ایجاد کنی؛
سپس تجربیات خود از برکت های این خلوت را در بخش نظرات این فایل بنویس.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD434MB26 دقیقه
به نام خدای مهربان
سلام به استاد و مریم عزیز
توی شهری که من زندگی میکنم به گفته آدم ها خیلی جای دیدنی و طبیعی نداره. اما من توی همین شهر جاهایی رفتم و عکس و فیلم گرفتم که به خیلی ها و خانواده که نشون میدم باورشون نمیشه. واقعا امکانات طبیعی همه جا هست. فقط ما باید در مدار قرار بگیریم تا هدایت بشیم.
شاید 5 سال پیش بود که من با دوستام زیاد میرفتم کوه. خیلی لذت بخش بود. ما صبح زود وقتی هوا هنوز تاریک بود میزدیم به دل کوه و تا غروب توی کوه ها بودیم.
اوایل حتی با دوستان هم که میرفتم ترس داشتم. ترس از گم شدن، ترس از حیوانات، ترس از تاریکی، ترس از پرت شدن از کوه، ترس از برف و یخ زدگی و هزاران ترس بی مورد دیگه که ترمزی بود و نمیذاشت این همه زیبایی رو تجربه کنیم.
اما من و دوستام با هم به دل این ترس ها رفتیم. و بسیار بزرگ شدیم. انشالله هرجا هستند سلامت و سالم باشند.
اما بعد از این که این ترس ها ریخت و بارها با هم رفتیم و حتی شب توی کوه کمپ کردیم، کم کم من میلی درم بوجود اومد که تنهایی هم تجربه کنم.
الان که قانون رو میدونم میفهمم دلیلش چی بوده. خب افرادی که من باهاشون کوه میرفتم خیلی بچه های خوبی بودن، اما وقتی من شروع به خودشناسی کردم، فاصله فرکانسی من با اون ها زیاد شد. کم کم دیگه اذیت میشدم باهاشون میرفتم کوه. و چون من کار کردن روی خودم رو ادامه دادم، به طرز جادویی و بدون اینکه بخوام زور بزنم اون ها از زندگی من دور شدن، محل کارشون تغییر کرد، یکی شون ازدواج کرد و رفت یه شهر دیگه، یکیشون رفت شهرستان خودشون و…
خب ما همیشه با هم کوه میرفتیم، اما الان دیگه کسی نبود. من خودم تنهایی رفتم. واقعا ترس داشت ولی من انجامش دادم. و شاید باور نکنید وقتی تنهایی کوه رفتن رو تجربه کردم، احساس کردم که من تا حالا کوه نیومده بودم و الان واقعا انگار اومدم کوه. اون خلوتی که داشتم. کنار آبشار میرفتم ساعت ها تنها میشستم و فکر میکردم. با خدا حرف میزدم. برای خودم صبحونه درست میکردم. به تنهایی غروب ها آتیش روشن میکردم و کنارش میشستم و لذت میبردم. چقدر توی تنهایی با خودم دوست شدم و به صلح رسیدم. چقدر آزادتر بودم. وقتی با جمع میری توی دل کوه، یکی میخواد از یه طرف بره، یکی زودتر بره بالا، یکی میخواد تا ساعت خاصی برگردیم خونه، خلاصه هر کسی یه سازی میزنه و باید هماهنگ شد با جمع. اما توی تنهایی دیگه زمان مهم نیست، هر وقت هر جا خواستی میتونی وایسی و از زیبایی لذت ببری و با خدای خودت خلوت کنی و واقعا توی اون حالت وصف ناشدنی:
میشود با این خدا پرواز کرد
سفره دل را برایش باز کرد
خدایا صد هزاران مرتبه بابت این تجربه نزدیکی سپاسگزارم.
در مورد پریدن توی آب هم من تجربه ای دارم که میخوام این جا بنویسم.
یه بار با یکی از دوستام و خانوادشون رفته بودیم سمت شهرستانشون طرفای تفرش، من و دوستم دوچرخه هامون رو هم برده بودیم که توی دل جاده های خاکی و کوهستانی اون جا سواری بگیریم و لذت ببریم. خلاصه ما دوساعتی رو دوچرخه سواری کردیم و رفتیم توی دل کوه، اون بالا یه دریاچه بود که محلی ها بهش میگفتن استخر. آبش خیلی سرد بود، منم به خاطر دوچرخه سواری گرمم شده بود. به دوستم گفتم میخوام بپرم توش. دوستم مقاومت داشت و گفت نرو خطرناکه و ازین صحبت ها. یه جایی بود که هیچ کس نبود، لباسم رو در آوردم و پریدم توی آب سرد. چقدر لذت بخش بود. حدود 15 دقیقه توی آب دریاچه توی بالای کوه داشتم شنا میکردم. دوستم ازم فیلم هم گرفت و دارمش. شجاعتم توی این موارد خیلی خوب هستش. تجربه بی نظیری بود. خلاصه رفتیم خونه و همه به قول خودشون اون استخر رو میشناختن، وقتی دوستم تعریف کرد که من رفتم شنا کردم. همه شکه شدن. یکسری ها میگفتن کار خیلی خطرناکی کردی یا اینکه میگفتن یخ نکردی اون آبش خیلی سرده و…
اما نمیدوستن که من چه لذتی بردم، چه شجاعتی پیدا کردم، چه ترسی از من ریخته شد، و چه حالی کرد جسمم.
بعدها بازم این کار رو توی تنهایی توی یه رودخونه تست کردم. آب رودخونه در حدی سرد بود که فقط 3 ثانیه میتونستی پاتو بذاری توش. فضاش هم جوری بود آبشار از بالای کوه میومد و میریخت توی یه چاله بزرگ. آب تا حدود گردنم بود. رفتم و 10 دقیقه توی اون آب یخ شنا کردم. بسیار آبش سرد بود. اول که پریدم یه شکی بهم دست داد، اما بعد از 20 ثانیه عادی شد و بسیار لذت بخش شد. کسایی که این تجربه رو دارن میفهمن که چی میگم. آدم قبل از این که بپره توی آب فکر میکنه بره توی آب یخ میکنه. اما اصلا این طور نیست. و این از قابلیت بدن انسان هستش که خداوند به بهترین شکل برای هر شرایطی آمادش کرده. خدایا شکرت.
جالبه من اون آبگرمی که استاد میگن رو هم رفتم، خیلی جای باحالی هستش. دوران دبیرستان بودم که با خانواده رفتیم. خیلی باحال بود. این جوری بگم که یه حموم صحرایی بی نظیر هستش. حتی سقف هم داره و پوشیده شده است! خدایا شکرت
دمت گرم استاد خاطرات خوب رو یادم آوردی و امیدوارم تجربیاتم کمک کنه دوستان هم به دل ترس هاشون سری بزنن و انقدر به خطرات فکر نکنن. اگر به خطرات فکر کنیم هرگز حرکتی نمیکنیم و درنتیجه از این همه زیبایی و لذت بی بهره میمونیم.
شاد و پیروز و موفق در پناه الله مهربان باشیم.
خدایا سپاس از تو پایانی ندارد.
خدانگهدار دوستان.🦋🍁🌴