سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 173

بخشی از دیدگاه های زیبا و تأثیرگذار دوستان عزیزمان به عنوان متن انتخابی این قسمت:

حمیده:
خدای من ببین وقتی انسان با خودش در صلحه و در لحظه زندگی می‌کنه و خودش رو رها می‌کنه و میسپاره به جریان هدایت، ببین خداوند چطور در لحظه هدایتش می‌کنه.
ببین چطور اونو در زمان مناسب، در مکان مناسب قرار میده…..
یه ناخواسته اومد و چقدر زیبایی از دل این ناخواسته اومد بیرون.
مهربانی راس و تیفانی و همکاران نازنینش…
کمک دوستانه اونها برای نصب پنجره کمپر…..
برخورد مهربانانه اونها….
دیدن نتیجه ی رفتن تو مسیر علائقت
دیدن و تحسین اون دختر 20 ساله نازنین که براحتی هواپیما رو مدیریت میکرد
تحسین کردن این همه توانمندی این انسانهای مهربان و ارزشمند که نگاهمون رو داره تغییر میده

اکرم:
استاد حقیقتا این مغز ما چیزی نیست جز ورودی هایی که بهش دادیم. و فقط تصور کنین باورهایی که میتونه ساخته بشه برای کسی که عاشق دیدن فیلمهای ژانر وحشت آمریکایی بوده که الان بدلیل ناخوب بودن هیچی ازشون نمیگم
ولی همیشه من به این فکر میکردم که آخه مردم آمریکا چرا انقدر آدمای ساده ای هستند که با اینهمه آمار خشونتی که از لابه لای فیلماشونم داریم می بینیم، بازم وسط بیابونم که باشن (حتی یه خانوم تنها) و یکی دست بلند کنه براشون که سوارم کن و تا یه جایی برسونم ، اجابتش میکنن.
خب یه چیزی این وسط نمیخوند.
خلاصه اینهمه مهربونی و سادگی بیش از حد اونها با این فیلما و اخباری که همیشه باهاش بمبارون شده بودیم، نمی خوند و یه جاییش میلنگید. چون تو چنین محیطی از این اتفاقات منطقا باید آدما بدبین و خشن باشن.
و حقیقت روشن شد و آگاهی ها سرازیر شد
که ذات فیلما و اخبارای اینچنینی اصلا صداقت توش نیست بلکه هدف فقط ایجاد هیجان و تعلیق و ترس توی فیلم هست و به هم بافتن یه مشت دروغه
اول فایل گفتین تو تاریکی شب اومدین اینجا و شبو گذروندین درحدی که اصلا صبح با دیدن منظره شگفت زده شدین
یعنی چیزی که شما تجربه کردین امنیت و آرامش بود و هیچ کدوم از چیزایی که توی فیلما دیده بودیم اتفاق نیوفتاد!
إِنَّمَا ذَٰلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ﴿١٧۵﴾
در حقیقت این شیطان است که دوستانش را [با شایعه پراکنی و گفتار وحشت زا، از رفتن به جهاد] می ترساند؛ پس اگر مؤمن هستید از آنان نترسید و از من بترسید. (175)
نمیگم حتی یدونه از اون آمارها هم اونجا وجود نداره و هر جا حتی ایران وجود داره قطعا
ولی بزرگنمایی که فیلم و رسانه ازش میکنن و تبدیلش میکنن به وضعیت غالب اون جامعه ، این کارو خراب میکنه و ذهن رو بیمار می کنه و چقدر مهم میکنه بریدن از فیلم و اخبار رو
شاید اول سخت به نظر بیاد ولی برای دوستانی که هنوزم این ورودی های سمی رو به خورد ذهنشون میدن میگم که وقتی قطعش کردین خودتون میفهمین چقدر ساده بوده .

فائزه:
اون جایی که استاد داشتید توضیح میدادید اشک جمع شد تو چشام از این که خدا هر لحظه داره ما رو هدایت میکنه
و تو نوت گوشیم این چند خط توضیح شما رو‌ نوشتم چون خیلی بهم انگیزه میده
«خدا همیشه و هر لحظه داره ما رو هدایت میکنه
هر اتفاقی بی افته راه حلش هم هست
، نباید نگران بشیم ،نباید بترسیم از این که:
اگه من برم مسافرت چی میشه
حالا این موضوع رو میشه به هر چیز دیدگه ای تعمیم داد:
مثلا:
نکنه اگه کارم رو شروع کنم مشکلات به وجود بیاد نتونم حلش کنم
نکنه اگه مسافرت برم ی مشکلی به وجود بیاد نتونم حلش کنم
خداوند همیشه راه حل ها رو به ما میده
ما با احساس خوب حرکت می‌کنیم
از خداوند هدایت میخوایم
وخداوند همیشه پاسخ میده
و هر اتفاقی هم بیافته به نفع ماست
ما فقط باید ایمان داشته باشیم و نترسیم و نگران نشیم و از خدا هدایت بخواهیم
این که هر اتفاقی می افته بدونیم که چه ظاهرش خوب باشه چه بد در نهایت به نفع ماست
و راه حل هر مسئله ای با خودش هست و خدا هر لحظه ما رو هدایت میکنه
این ایمان و باور رو به آدم میده که نترسه و نگران نشه و با ایمان حرکت کنه
اگر باور داشته باشی الخیر فی ما وقع رو
یعنی خیر تو همون چیزی هست که برات اتفاق می افته چه ظاهرش خوب باشه چه بد
دیگه حالت خوبه و حرکت میکنی با ایمان و ترس و نگرانی نداری چقدرررر عالیه این باور
و همین باور شما باعث شد ک اون همه اتفاق خوب رو بعد از کنده شدن پنجره تراک‌‌ کمپر تجربه کنید.

مینا:
چه حس خوبیه تمرین ستاره قطبیِ دوره 12 قدم.
وقتی صبح زود به شوق نوشتنش بیدار می شی وبعد یه حسی میگه برو سایت ببین فایل جدید چی اومده تا حس وحالت رو بهتر وبهتر کنه نسبت به اونچه که میخوای ودوستش دار
بعد حس سرزندگی بهت میده وروزتو میسازه وباعث میشه بیشتر یقین پیدا کنی که وقتی خواستار لذت و خوشی و آرامش باشی، کافیه مطمعن باشی همش در دسترست هست…
استادعزیزم ماشالله به هیکل زیبایی که ساختید:
شما تنها کسی در جهان من هستید که بهم ثابت کردید حرف وعملتون یکی هست،
شما تنها کسی هستید که بهم ثابت کردید خواستن برابر داشتن وبدست آوردن هست،
شما تنها کسی هستید که بهم یاد دادیدجهان به سمت خواسته های ما کرنش میکنه و تمام هستی دست به دست هم میده تا من بتونم به خواسته هام برسم
ودنیا باتمام آنچه که داره مسخر من شده تا من در نهایت آرامش وشادی وآزادی و سلامتی و ثروت زندگی کنم
واین روند همیشگی و طبیعی جهان هست.
البته به شرط ایمان و توکل ، به شرط درستی و صداقت و حرکت…
استاد جانم این سفر به دورامریکا و سریال زندگی در بهشت خیلی بهم کمک کرد تا آدم بهتری باشم واز اونچه که خانواده وجامعه به من القاء کرده بود ،دور بشم وبه خود واقعیم … به اون ذات وفطرتی که خداوند در ابتدا منو باهاش خلق کرده نزدیک تر بشم.
وقتی اندام فوق العاده شمارو الان می بینم، یاد زمانهایی می افتم که اضافه وزن داشتید، ولی قضاوت دیگران براتون مهم نبود، بدون لباس در هر شرایطی که بودید ومریم جان ازتون فیلم میگرفت همونطور اون فایل روی سایت قرار میگرفت، یعنی خود واقعییتون بودید ومریم جان هم همونطور شما رو میخواست ودوست داشت وعاشقتون بود،
و خود واقعی شمارو همنطور به تصویر می کشید:
جوری که غذا میخوردید، راه میرفتید، شنا میکردید، میخوابیدید، حرف میزدید کار میکردید، با آهنگهای دلخواهتون همخونی میکردید با هر پوششی که بودید شمارو وزندگیتون رو به تصویر میکشید.
اگه من بودم هیچوقت اینکارو نمیکردم،
یا اگر همسرم هم بود هیچوقت اینکارو نمیکرد،چون خیلی از زوجها توی دنیا، حداقل توایران واطراف ما هستند که می بینیم، همش در حال تغییر دادن همدیگه هستند که طرف مقابل چطور حرف بزنه جلو دیگران، چطور لباسی بپوشه جلوی دیگران، در مورد چی صحبت کنه جلوی دیگران، وحتی به اینکه مدل موی طرف چه جوری باشه، حتما صورتش اصلاح کرده وشیو شده باشه، جلوی مهمون حتی لباس راحتی نپوشه یا طرز غذا خوردنش چطور باشه وحتی سلایق وعلایقش اونطور که منه نوعی میخوام باشه، وخیلی از این دست کنترلهایی که زوجها میخوان نسبت بهم داشتن باشند تاطرف مقابلشون طبق استانداری که خودشون قبول دارن باشه، ودر نتیجه همین تغییر دیگری به خواست ما معمولا کلی اختلاف بین زوجین به وجود میاره و خیلی از افراد مثل ما زندگیشون به جدایی ختم میشه متاسفانه.
انگار شما ومریم جان مامور شدید که به ما نشون بدید که چطور خود واقعییمون باشیم ومسیر تجربه های خودمون توزندگی رو داشته باشیم
ودیگران رو همونطور که هستند بپذیریم وبه مسیر تجربه کردنهاشون دست نزنیم واجازه بدیم هرکدوم از ما تو هرنقشی که هستیم، فرزند خانواده، زن وشوهر، پدر ومادر،دوست یا همکار، رئیس یا کارمند، فقط مسیر خودمون رو بریم ودرسهای خودمون رو از زندگی کردن وتجربه هامون بگیریم…
ومن اینو از شما ومریم جان آموختم واین باعث شده به لطف خدا خیلی توی روابطم شادی وآرامش وامنییت بیشتری رو با فرزندم وخانوادم و دیگران تجربه کنم.

منتظر خواندن نتایج زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    433MB
    29 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

247 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «نسرین سیفی» در این صفحه: 5
  1. -
    نسرین سیفی گفته:
    مدت عضویت: 1069 روز

    سلام الهام عزیزم ممنونم از دعای قشنگت برای نی‌نیم 🥰🥰

    خدا انقدر به من لطف داشته که همیشه تا خواستم قشنگی ها رو به زندگیم سرازیر کرده

    منم با خوندن کامنت بچه ها خیلی سر شوق میام و احساس خوب پیدا میکنم😍😍🌱🌱

    مرسی از وجودتون دوست خوبم💚💚

    خداروشکر که دارم باهاتون هم فرکانس میشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    نسرین سیفی گفته:
    مدت عضویت: 1069 روز

    سلام استاد عزیز و مریم عزیز

    من هنوز این فایل رو ندیدم اما تو یه فایلی از شما شنیدم که گفتین دوست دارین نتایجمون رو بگیم من اولین کامنتیه‌ که تو سایت میزارم فکر میکنم کمتر از 4 ماهه که عضو سایت شدم نوشتم طولانیه اما دوست دارم بنویسم تا لطف خدارو برای خودم تکرار کنم و شما و دوستان هم بخونین من اولین بار که با این مباحث آشنا شدم 16 سالم بود ولی فکر که میکنم از قبلش هم کمی تفکراتم با بقیه تفاوت داشت من خیلی اتفاقی یه کتابی خوندم به نام کلیات اسرار و رازهای موفقیت که اشاره های ریزی به قدرت تفکر و قانون جذب داشت خوندن اون کتاب حال منو عجیب حوب کرد اونم درست تو زمانی که از نظر مسائل خونوادگی تو بدترین شرایط ممکن بودم و نتایج خوبی هم گرفتم خیلی خوب اما خوب مشکلات من باز هم زیاد بود و من آگاهیم خیلی خیلی خیلی کم خودم رو زیاد درگیر میکردم ولی فکر که میکنم به یاد که میترم میبینم خدا همیشه هوامو داشته حتی تو اون روزا من ازش خیلی چیزا خواستم و اون داد یه دعایی بود که خیلی بهش ایمان دارم که معنیش این بود خدایا چگونه امیدم را ازتو قطع کنم در حالی که تو تویی و تویی که دریا رو برای حضرت موسی شکافته مشکل منم حل کن من اولین بار که این دارو خوندم همون لحظه دعام مستجاب شد و همیشه اینو میخونم اما خوب منم یه روزایی داشتم که به ته ناامیدی رسیدم به ته خط رسیدم با خدا دعوا کردم گله کردم شبا از اشک بالشم خیس میشد ولی انصافا همیشه کمکم کرده همیشه من یه شغل کوچیک با مامانم داشتم پخت شیرینی تو خونه خیلی حواسم به حلال و حروم بود به کیفیت کار بود خیلی به خودم افتخار میکردم میتونم لباسامو خودم بخرم خیلی با شوق و ذوق از درآمدمون تعریف میکردم و اصلا به حرف بقیه که میگفتن نگو چشم میخورین توجه نمیکردم حالا این در شرایطی بود که تو یه خانواده به شدت متعصب بودم که اجازه نداشتم پامو از در خونه بیرون بزارم خونه فامیلا هم با کلی اصرار میتونستیم بریم اونم حتما با مامانم ولی بازم تو دل این محدودیت خودم خرج خودمو هرچند کم درمی‌آوریم و برام خیلی ارزشمند بود.حتی از اون پول هدیه هم میخریدم برای اطرافیان از اینکه بقیه بهم کمک کنن حس خوبی نداشتم از اینکه بهم ترحم کنن بیزار بودم عزت نفسم بالا بود من شرایط خونوادگی چه از لحاظ مالی و چه از هر لحاظ خوب نبود ولی هیچوقت دروغ نمیگفتم به کسی و از گفتن حقیقت خجالت نمی‌کشیدم و دلم نمیخواست با دروغ و حیله ازدواج کنم به شدت از دعا و جمیل و جادو بیزار بودم و میگم هیچ قدرتی بالاتر از قدرت خدا نیست اینارو که دارم راجع به خودم میگم حالم خیلی خوبه انگار باید له خودم یادآوری کنم که تو چه شرایطی من تونستم خودم و حفظ کنم من همیشه میگفتم خدایی که خواسته من تو این خانواده به دنیا بیام پس خودشم نجاتم میده و داد

    یه روزی خیلی ناراحت بودم از دست بابام خیلی سر نماز گریه کردم و فرداش کمتر از بیست‌وچهار ساعت خدا همسرم رو برای خواستگاریم به طرز معجزه آسایی فرستاد اولش به خاطر راه دور بودن جواب نه دادم ولی همون لحظه تو دلک گفتم اگه حق الهی من باشه دوباره برمیگرده و دوباره پیشنهاد دادن و بابام که به شدت سختگیر بود و یه دنده خیلی راحت قبول کرد و ازدواج ما واقعا معجزه بود از طرف خدا به خدا که معجزه بود و بس همه چی برامون راحت حل میشد شوهرم با برادرش شریک بودن تو همه اموالشان ولی چندروز بعد از نامزدی شوهرم گفت که دیگه شراکت رو دوست نداره و خیلی راحت جدا شدن

    قرار بود که ما بریم طبقه پایین خونه پدرهمسرم‌ زندگی کنیم برادرشوهرم‌ و شوهرم اونجارو رهن داده بودن و پولش رو به طور شراکتی تو کارشون آورده بودن ولی برادرشوهرم‌ سر ناسازگاری گذاشت و گفت که سهم خودش رو نمیده و اگر ما میخوایم بریم اونجا باید پول مستاجر رو تمام و کمال بدیم و بعد بریم شوهرم بهم زنگ زد و ناراحت بود ولی من خیلی راحت با این موضوع برخورد کردم و گفتم بهتر خوب میریم جای دیگه و چند وقت دنبال خونه اجاره‌ای گشتیم تا یه شب که باهم تلفنی حرف میزدیم یه دفعه حرف رسید به جایی که چرا خونه نخریم بریم با پولمون و قسط و قرض و وام خونه بخریم البته که ما اون موقع از مضرات وام و قسط و قرض آگاه نبودیم ولی جنبه مثبت قضیه اینجا بود که زمانی که برادرشوهرم به قصد لج کردن و زرنگی سهم خودش از رهن مستاجر رو نداد قصدش اذیت کردن شوهرم بود ولی شوهرم نه بحث کرد نه دعوا و نه مقاومت و صرف انرژی الکی بلکه ما با خودمون گفتیم که شاید صلاح در اینه که ما جای بهتری بریم و بهتر شد نا خودمون خونه خریدیم چه بسا اگه امید به طبقه پایین خونه پدرشوهرم داشتیم هنوزم بعد 5 سال از زندگیمون مستاجر بودیم شوهرم برای خرید خونه با وجود اینکه من اصلا راضی نبودم مقداری طلا از مادرش گرفت و فروخت ولی من همش انگار یه جوری بودم و با وجود اینکه ایشون اصلا نمیگفتن که طلاشون رو میخوان اما من همیشه ته دلم خونمون رو مال خودم نمیدونستم و اگه چیزی میخریدیم میگفتم الان بقیه میگن چرا قرضشونو نمیدن…

    شوهرم شغلش آبمیوه فروشی بود ما تو قم زندگی می‌کنیم و اینجا شهر زنده‌ایه‌ یعنی شیا هم اکثرا مغازه‌ها تا دیر وقت بازن و شغل شوهرمم جوری بود که از صلح که مغازه باز می‌شد تا ساعت یک و دو نیمه شب باید باز بود و فروشنده مورد اعتماد هم نمیشناختیم که تو مغازه وایسته و خستگیش زیاد بود در آمدش خوب بود ولی نه به نسبت زمانی که صرف این شغل میکرد سه سالی از زندگیمون گذشته بود یه پسر یک و نیم ساله داشتیم خونمون رو عوض کرده بودیم ولی خوب یه جای کار می‌جنگید اونم ساعت کاری زیاد شوهرم بود و خستگی زیاد من از تنها بچه داری کردن و درآمدی که در حد گذران زندگی بود نه پس‌انداز یه روز با هم حرف زدیم و تصمیم گرفتیم مغازه رو جمع کنیم بدون توجه به خرف هیچکس چون هیچکی جای ما نبود که سختی شغلمون رو بفهمه و درکمون کنه شوهر من به بازسازی خونه‌ها خیلی علاقه داشت تصمیم گرفتیم این شغل رو داشته باشیم و شروع کردیم قدم به قدم پیش رفتیم تمام وسایل مغازه رو هم فروختیم بدون اینکه فکر کنیم شاید پشیمون بشیم خونمون رو فروختیم و سود خوبی کردیم خونه بزرگتری خریدیم یه خونه صدمتری دو طبقه و بازسازی کردیم و ماشین خریدیم مسافرت رفتیم اما هنوز واممون رو بدهکار بودیم و طلاهای مادرشوهرم‌ رو و اذیت می‌شدیم

    این نکته رو بگم که ما تواین مدت از طریق اینستا چند تا از اساتید و پیجشون رو دنبال میکردیم و حرفاشون کمکمون میکردن تا حدودی و اخبار تلویزیون اصلا گوش نمی‌کردیم و کلا تلویزیون هم خیلی کم می‌دیدیم ولی تو اینستا چند نفر و دنبال میکردیم و زیادی اینستا رو چک میکردیم من بعضی فایلهای شما رو دیده ب‌ودم در حد خیلی کم ولی انگار موقعش نبود که به طور جدی دنبالتون کنم تا…

    استاد ما یه کم پیش‌بینیامون برای فروش خونه تو اون زمانی که می‌خواستیم درست در نیومد قسط واممون عقب استاد و ضامنمون‌ که فامیلمون بود ما رو تحت فشار گذاشت که قسط و بدین و ما هم ناراحت از غرور شکسته شدمون بودیم و هم ناراحت از بدهیمون و از طرفی شوهرم با برادرشوهرم حساب کتابی داشت که اون میگفت تا طلای مامانمون رو نگیری پولتو نمیدم و خلاصه باز هم قصدش اذیت کردن و تحت فشار قرار دادن ما برای وام و قرضمون بود و ناحق حرف می‌زد باهامون ما روزای سختی رو گذروندیم اما اگه باز هم به عقب برگردیم حاضریم اون یختیارو بکشیم تا این تضاد ما رو به اینجایی که الان هستیم برسونه ما واقعا تو این چندماه بزرگ شدیم و یه تکامل چند ده ساله رو طی کردیم که فقط اینجوری میشد بهش برسیم

    اولا که این اتفاقا و یه سری اتفاقای دیگه از جانب خانواده‌های هر دومون باعث شد که ما ارتباطمون رد با کسایی که ناخواسته شاید حتی خودشون هم نمیدونستن و قصدشان اذیت مت نبود ولی در واقع داشتن آسیب میزدن بهمون کم کنیم بیشتر باهم حرف میزدیم با خودمون گفتیم یه مدت بیخیال فروش خونه بشیم و رهاش کنیم تا استرسمون کم بشه آخه این فشارها حتی داشت باعث می‌شد که خونمون رو با یه شرایط بد و قیمت پایین بفروشیم که دقیقه نود پشیمون شدیم خداروشکر شوهرم تو اسنپ کار کرد و اومدیم رو خودمون و باورهایمان کار کردیم یه کمی قسطامونو دادیم حس کردیم خیلی دلمون میخواد مسافرت بریم کلی از وسایلی که بلا استفاده بود رو فروختیم و پنج میلیون پول جور کردیم و تصمیم گرفتیم بریم شمال و مشهد من و همسرم آدمای مذهبی نیستیم اصلا ولی خوب عاشقانه مشهد رو دوست داریم و نشستن تو حیاط حرم امام رضا بهمون آرامش میده شاید باورتون نشه ولی ما حتی برای زیارت صحن هم نمیریم و از وقتی بیشتر آگاه شدیم هیچی از هیچکسی به غیر از خدا نمیخوایم حرم امام رضا به ما آرامش میده و ما عاشقانه مشهد رو دوست داریم کلا سه‌ر مشهد رو دوست داریم آقا ما رفتیم شمال چند روزی شمال بودیم شبا تو چادر میخوابیدیم و عجب تجربه دلچسبی بود عالی بود عالی بعد از پنج روز به سمت مشهد حرکت کردیم و نزدیک شهادت امام رضا رسیدیم مشهد اسناد من دیگه این موقع‌ها تقریبا دو سه هفته‌ای بود عضو رسمی سایت شما شده بودم و زمانی با شما آشنا شدم که تو اینستا از دنبال مردن چندین استاد موفقیت خسته شده بودم اتفاقی با پیج اصلیتون آشنا شدم اومدم تو سایت بعد به شوهرمم گفتم و اونم اومد تو سایتتون من از طریق همسرم با شما آشنا شدم اون تو اینستا دنبالتون میکرد بعد که اومدیم تو سایت دیگه اکثرا تو سایت بودیم و کمتر اینستا میرفتیم ما چند روز قبل از فیلتر اینستا باهاتون آشنا شدیم وقتی تو شمال بودیم فایلهای توحید عملی رو گوش میکردیم و مصادف بود با زمان تظاهرات که ما تو اینستا می‌دیدم از استوریای دوستامون ولی جفتمون هم فارغ بودیم از قیل و قال دنیا و این مسافرا عجیب حال هردومدن رد خوب کرد ما رسیدیم مشهد تا حالا انقدر مشهد رو شلوغ ندیده بودم من همیشه میخواستیم مسافرت بریم هتل رزرو میکردم اما یه حسی بهم میگفت برای مشهد بریم اونجا خونه بگیریم مشهد هواش سرد بود به نسبت شمال و تو چادر موندن با بچه کوچیک تو هوای سرد برامون سخت بود و از طرفی من هم سرما خورده بودم کل پولی که برامون مونده بود سه‌ونیم میلیون بود و اجاره بدترین اتاق‌ها کمتر از یک و نیم میلیون نبود ما ظهر رسیدیم مشهد و تا ساعت یک شب دنبال جا زودیم من سرما خوردگی کلی اذیتم میکرد و دلم میخواست دوش بگیرم تا تمیز بشم کلی گریه کردم و به خدا میگفتم خدایا یعنی نمیشه یکی یه اتاقی بده به ما بگه هدیه برای چند روز بمونین تو این بین یکی بهمون یه جایی رو معرفی کرد که به صورت هیئتی بود زنا طبقه بالا و مردا طبقه پایین با نهار و شام و صبحانه رایگان من رو حمام و دسشویی خیلی حساسم و اونجا بین اون همه آدم مشترک بود به اون کسی که اونجا رو معرفیکرده بود پولی به عنوان شیرینی دادیم یعنی اولش از اینکه جایی بود که رایگان بمونیم استقبال مردیم ولی بعد از چند دیقه من دیدم نمیتونم و اومدیم بیرون تو دلم گفتم خدایا من ازت جایی رو میخوام که یه اتاق تمیز مال خودمون باشه با امکانات بالا نه اینجوری خلاصه گشتیم تا توی پس کوچه ها یه هتل پیداکردم که آدم خوبی مسئول رزروش‌ بود تونستیم با شبی هشتصد تومن برای سه شب اتاق بگیریم و من به کل دعا و خواستم از خدا یادم رفت تو این سه روز واقعا به ما خوش گذشت و حال منم خوب خوب شد ساعت ها تو حیاط حرم نشستیم به آسمون نگاه کردیم و من فقط خدارو شکر میکردم به خاطر حال خوبمون فقط شکر کا تو این چند روز غذای نذری می‌گرفتیم روز آخر که روز شهادت امام رضا بود اتاق هتل و تحویل دادیم و گفتیم امروز میریم حرم و آخر شب تو ماشین میخوابیم و صبح به سمت قم حرکت می‌کنیم موقع شام رفتیم تو صف نذری ولی از ساعت 8 تو صف بودیم و هی میگفتن الان غذا میاد ساعت یازده غذا اومد ولی ما برخلاف بقیه که همش غر میزدن اصلا غر نزدیم و گفتیم کار دیگه‌ای که نداریم میمونیم تا غذا بیاد اکثرا رفتن ولی ما موندیم غذا گرفتیم یه غذای خوشمزه و عالی اومدیم با شوهرم یه گوشه نشستیم غذامون خوردیم پسرم خوابش برده بود تو این فکر بودیم که تا نزدیک ماشینمون که تقریبا بیست دیقه پیاده روی داشت چه جوری بقلش کنیم تقریبا همه جا خلوت شده بود و فقط ما مونده بودیم که یه پسر جوون اومد گفت شما جا برای خواب دارین ما گفتیم ماشینمون هست گفت من جایی رو میشناسم شوهرم گفت اگه هیئتی نمیخوایم پسره گفت نه یه اتاق تو هتل که ما به خانواده‌های زوار میدیم و خیلینزدیک ما گفتیم بریم انقدر خسته بودیم که می‌گفتیم فقط یه جا باشه بخوابیم رفتیم یه اتاق بود خیلی تمیز با امکانات کامل به فاصله دو دیقه تا حرم تو یه جای خوب من هنگ بودم اصلا نمیدونستم چی بگن این معجزه بود خدا اون پسر رو فرستاده بود خدا چه قدر قشنگ دقیقا همونجوری که من میخواستم حاجتمو داده بود

    مو به مو دعامون برآورده کرده بود اون پسر بهمون گفت تا پنج بعدازظهر فردا میتونین بمونین ما یه روز بیشتر تو مشهد موندیم همه اون تاخیرات سر صف نذری و بعدم نشستن ما اونجا فکر کردن به اینکه چجوری با وجود خستگی و بچه کوچیک این همه تایم ماشین بریم لازم بود تا ما معجزه خدارو ببینیم ما کلی بزرگتر شدیم بعد این سفرمون و پخته تر شویم به نسبت قبل

    یه شب که داشتیم یکی از لایواتون رو تو سایت نگاه میکردیم راجع‌به ارثیه میگفتین حرفی که من هم همیشه میزنم که ارث و چشم داشتن به کمک و مال بقیه درست نیست و شرک و به همسرم گفتم مهدی اگه خونمون فروش رفت اول طلای مامان و بعش بخریم بدیم اون زمانی که تو گفتی به مامان طلاشو بده بی‌درنگ قبول کرد و بدون‌ اینکه به نظر کسی توجه کنه به تو قرض داد حالا هم درسته که دارن حقمون رو ضایع میکنن ولی ما بدهیمون رو میدیم و پاسش نمیدیم به کس دیگه و این تصمیم رو گرفتیم خونمون اصلا مشتری نداشت اما من گفتم خدایی که قرض گرفتن و زیر دین بودن بندشو دوست نداره خودش برامون حلش میکنه ما خواستمون رو می‌فرستیم اون دیگه خودش میدونه چجوری اجابت کنه دیگه کاری از دست ما برنمیاد آقا چند روز بعد مشتری اومد به قیمت خوب خونمون رو خرید ما هم اول از همه طلاهارو‌ تمام و کمال خریدیم و دادیم و چند روز بعد خونه ای خریدیم به قیمت عالی با متراژ صد و سی متر و بیشتر از پول طلا سود کردیم

    استاد من دوباره لایو شمارو با یکی از شاگردای موفقتون‌ دیدم که شما و اون خانم تاکید داشتینوام و قرض نباشه ما بعد از دیدن اون واممون رو هم به طور کامل تسویه کردیم نگم براتون که حالمون چقدر خوبه

    استاد من چون دوستی هم ندارم و رفت‌آمدم هم کمه به شدت وابسته اینستا بودم و میگفتم اگه قطع بشه من چیکار کنم اما از روزی که قطع شد ما حتی دنبال فیلترشکن هم نرفتیم و من و همسرم اصلا اینستا نداریم و هیچ خبری رو دنبال نمی‌کنیم مگه اینکه خیلی اتفاقی بفهمیم چه خبره وگرنه اصلا از اخبار مملکت خبر نداریم د اصلا حتی برای یک لحظه هم کمبود اینستا رو حس نکردیم وقتی میبینم برای فیلترشکن بقیه خودشون و به آب و آتیش میزنن اصلا انگار دنیام و افکارم باهاشون کلی تفاوت داره ما تو بهترین شرایط بهترین شهر و بهترین موقعیت زمانی و مکانی داریم زندگی می‌کنیم و خوش میگذرونیم بدون توقع داشتن از آدما و با توکل به خدا همه چیز برامون به آسونترین شکل ممکن داره رقم میخوره

    استاد من خیلی دلم میخواست که بچه دوم هم بیارم اما علی رغم اقداممون نمیشد و من هم چون اضافه وزن دارم دیگه بیخیال شده بودم پسرم هم با وجود اینکه دوساله گذشته بود چون وابسته به شیر من بود هنوز شیر می‌خورد و من هی میگفتم من چجوری اینو از شیر بگیرم تو مسافرت شستشو کم کردم بعد هم که اومدیم به آسونترین شکل ممکن از شیر گرفتمش به خدا میگفتم خدایا خودت کمکم کن و خدا ساده تر از آب خوردن کمکم کرد من دو ماهی بود که عادت ماهانه نشده بودم ولی تست بیبی چک هم منفی بود سر بارداری اولم هم اینجوری بود ولیچون بعد از زایمانم چند بار این اتفاق افتاد و رفتم سونوگرافی و آزمایش و باردار نبودم این سری هشتاد درصد میگفتم نه باردار نیستم ولی ته دلم هیلی دوست داشتم باردار باشم رفتم دکتر گفتم برام سونو رحم بنویسه دکترم گفت احتمالش کمه باردار باشی من استاد تازه لایو شما رو راجع‌به مهاجرتتون و به فال نیک گرفتن نشونه‌ها توسط مریم جون دیده بودم شب قبل از سونوگرافی رفتن آگهی دیدم راجع‌به سیسمونی و وسایل بچه و گفتم این نتونست که من حامله‌ام و بعد هم شما تو طریال سفر به درآمریکا از نتایج قانون سلامتی گفتین و گفتین که یه نفر بعد از چندسال باردار شده ویابتش خوب شده و گفتم اینم نشونست‌ و فرداش که رفتم سونوگرافی یه مادری به بچش شیر میداد و گفتم اینم یه نشونست‌‌‌ و رفتم سونو و دکتر گفت کع شما بارداری هفت هفته و پنج روزه کاملا سالم ونرمال همه چیز و قلبش هم تشکیل شده من انقدر خوشحال شدم و خداروشکر کردم که دکتر هک گفت الحمدلله د فکر کرد من بچه اولمه‌‌ حال من یه جور دیگه‌‌ای خوب بود من نزاشته بودم افکار ناامیدکننده و منفی سراغم بیاد و نتیجش رو خیلی زود دیده بودم

    استاد من و همسرم هنوز اول راه بی انتهای تکاملیم اما همونطوری که شما میگین عمل به قانون فرکانس اینجوریه که هر چقدر بهش عمل کنی و افکارت رو آگاهانه کنترل کنی نتیجه میگیری ما هم داریم نتیجه میگیریم

    خدارو هزاران بار شکر

    ما درست تو روزایی از زندگیمون با شما آشنا شدیم که آماده بودیم درست به موقع بودخدارو به خاطر نظم زمانی و قاعده و قانونش شکر

    استاد من اگر میخواستم از تک تک معجزات و الطاف خدا براتون بنویسم تا صبح هم تموم نمیشد اما حالم چقدر خوب شد با مرور این اتفاقات شیرین و دلچسب زندگیم

    ممنونم ازتون سپاسگذار تونم به خاطر این همه آگاهی که در اخیارمون گذاشین🥰🥰🥰🥰

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  3. -
    نسرین سیفی گفته:
    مدت عضویت: 1069 روز

    سلام فاطیمای عزیزم ممنونم ازت که وقت گذاشتی و کامنتمو خوندی

    خوندن کامنتای بچه ها تو سایت به من هم حس خوبی میده و پر از آگاهی و باورم رو قوی‌تر میکنه

    واقعا فرکانس و حس و حال بچه های سایت با کل آدما فرق داره

    و من آشنایی با استاد و بعدم سایت و بعد هم بچه‌ها رو فقط از جانی خدا میدونم چون تشنه‌ی تغییر به سمت خوبی‌ها هستم و دیگه همرنگ جماعت بودن اصلا برام لذت‌ بخش نیست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    نسرین سیفی گفته:
    مدت عضویت: 1069 روز

    سلام الهام عزیزم

    اول از همه ازت سپاسگذارم که وقت گذاشتی و کامنت منو خوندی

    برای منی که اولین باره کامنت گذاشتم تو سایت اینکه میبینم بچه ها ی هم فرکانس خودم میخوننش حس فوق‌العاده ‌ای بهم دست میده و این موضوع باعث میشه راغب بشم هم کامنت بیشتری بزارم و هم بیشتر کامنت دوستانم رو بخونم من از تو واز تک تک دوستای خوبم تو این جمع عالی ممنونم

    ممنون از دعای قشنگت انشالا نی‌نی به سلامت به‌ دنیا بیاد

    مرسی که هستین بهترینا💚🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    نسرین سیفی گفته:
    مدت عضویت: 1069 روز

    سلام عزیزم

    خوش اومدی

    منم خودم مدت کمی که تو سایت استادم ولی به اندازه‌ای که عمل کردم به صحبتاشون نتیجه دیدم

    ممنون از وقتی که برام گذاشتی

    مرسی از دل مهربونت و تعریفت

    واقعیت راجع به ما آدما و به خصوص من اینه که خیلی فراموشکاریم‌ راجع‌به خیر و خوبی ها و لطف خدا وقتی داشتم خودم اینارو می‌نوشتم عجیب حالم خوب بود که خدا چه قدر برام هر زمانی که میخوام سنگ تموم میزاره

    مرسی ازت عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: