سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 173 - صفحه 6

247 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نسرین سیفی گفته:
    مدت عضویت: 1087 روز

    سلام استاد عزیز و مریم عزیز

    من هنوز این فایل رو ندیدم اما تو یه فایلی از شما شنیدم که گفتین دوست دارین نتایجمون رو بگیم من اولین کامنتیه‌ که تو سایت میزارم فکر میکنم کمتر از 4 ماهه که عضو سایت شدم نوشتم طولانیه اما دوست دارم بنویسم تا لطف خدارو برای خودم تکرار کنم و شما و دوستان هم بخونین من اولین بار که با این مباحث آشنا شدم 16 سالم بود ولی فکر که میکنم از قبلش هم کمی تفکراتم با بقیه تفاوت داشت من خیلی اتفاقی یه کتابی خوندم به نام کلیات اسرار و رازهای موفقیت که اشاره های ریزی به قدرت تفکر و قانون جذب داشت خوندن اون کتاب حال منو عجیب حوب کرد اونم درست تو زمانی که از نظر مسائل خونوادگی تو بدترین شرایط ممکن بودم و نتایج خوبی هم گرفتم خیلی خوب اما خوب مشکلات من باز هم زیاد بود و من آگاهیم خیلی خیلی خیلی کم خودم رو زیاد درگیر میکردم ولی فکر که میکنم به یاد که میترم میبینم خدا همیشه هوامو داشته حتی تو اون روزا من ازش خیلی چیزا خواستم و اون داد یه دعایی بود که خیلی بهش ایمان دارم که معنیش این بود خدایا چگونه امیدم را ازتو قطع کنم در حالی که تو تویی و تویی که دریا رو برای حضرت موسی شکافته مشکل منم حل کن من اولین بار که این دارو خوندم همون لحظه دعام مستجاب شد و همیشه اینو میخونم اما خوب منم یه روزایی داشتم که به ته ناامیدی رسیدم به ته خط رسیدم با خدا دعوا کردم گله کردم شبا از اشک بالشم خیس میشد ولی انصافا همیشه کمکم کرده همیشه من یه شغل کوچیک با مامانم داشتم پخت شیرینی تو خونه خیلی حواسم به حلال و حروم بود به کیفیت کار بود خیلی به خودم افتخار میکردم میتونم لباسامو خودم بخرم خیلی با شوق و ذوق از درآمدمون تعریف میکردم و اصلا به حرف بقیه که میگفتن نگو چشم میخورین توجه نمیکردم حالا این در شرایطی بود که تو یه خانواده به شدت متعصب بودم که اجازه نداشتم پامو از در خونه بیرون بزارم خونه فامیلا هم با کلی اصرار میتونستیم بریم اونم حتما با مامانم ولی بازم تو دل این محدودیت خودم خرج خودمو هرچند کم درمی‌آوریم و برام خیلی ارزشمند بود.حتی از اون پول هدیه هم میخریدم برای اطرافیان از اینکه بقیه بهم کمک کنن حس خوبی نداشتم از اینکه بهم ترحم کنن بیزار بودم عزت نفسم بالا بود من شرایط خونوادگی چه از لحاظ مالی و چه از هر لحاظ خوب نبود ولی هیچوقت دروغ نمیگفتم به کسی و از گفتن حقیقت خجالت نمی‌کشیدم و دلم نمیخواست با دروغ و حیله ازدواج کنم به شدت از دعا و جمیل و جادو بیزار بودم و میگم هیچ قدرتی بالاتر از قدرت خدا نیست اینارو که دارم راجع به خودم میگم حالم خیلی خوبه انگار باید له خودم یادآوری کنم که تو چه شرایطی من تونستم خودم و حفظ کنم من همیشه میگفتم خدایی که خواسته من تو این خانواده به دنیا بیام پس خودشم نجاتم میده و داد

    یه روزی خیلی ناراحت بودم از دست بابام خیلی سر نماز گریه کردم و فرداش کمتر از بیست‌وچهار ساعت خدا همسرم رو برای خواستگاریم به طرز معجزه آسایی فرستاد اولش به خاطر راه دور بودن جواب نه دادم ولی همون لحظه تو دلک گفتم اگه حق الهی من باشه دوباره برمیگرده و دوباره پیشنهاد دادن و بابام که به شدت سختگیر بود و یه دنده خیلی راحت قبول کرد و ازدواج ما واقعا معجزه بود از طرف خدا به خدا که معجزه بود و بس همه چی برامون راحت حل میشد شوهرم با برادرش شریک بودن تو همه اموالشان ولی چندروز بعد از نامزدی شوهرم گفت که دیگه شراکت رو دوست نداره و خیلی راحت جدا شدن

    قرار بود که ما بریم طبقه پایین خونه پدرهمسرم‌ زندگی کنیم برادرشوهرم‌ و شوهرم اونجارو رهن داده بودن و پولش رو به طور شراکتی تو کارشون آورده بودن ولی برادرشوهرم‌ سر ناسازگاری گذاشت و گفت که سهم خودش رو نمیده و اگر ما میخوایم بریم اونجا باید پول مستاجر رو تمام و کمال بدیم و بعد بریم شوهرم بهم زنگ زد و ناراحت بود ولی من خیلی راحت با این موضوع برخورد کردم و گفتم بهتر خوب میریم جای دیگه و چند وقت دنبال خونه اجاره‌ای گشتیم تا یه شب که باهم تلفنی حرف میزدیم یه دفعه حرف رسید به جایی که چرا خونه نخریم بریم با پولمون و قسط و قرض و وام خونه بخریم البته که ما اون موقع از مضرات وام و قسط و قرض آگاه نبودیم ولی جنبه مثبت قضیه اینجا بود که زمانی که برادرشوهرم به قصد لج کردن و زرنگی سهم خودش از رهن مستاجر رو نداد قصدش اذیت کردن شوهرم بود ولی شوهرم نه بحث کرد نه دعوا و نه مقاومت و صرف انرژی الکی بلکه ما با خودمون گفتیم که شاید صلاح در اینه که ما جای بهتری بریم و بهتر شد نا خودمون خونه خریدیم چه بسا اگه امید به طبقه پایین خونه پدرشوهرم داشتیم هنوزم بعد 5 سال از زندگیمون مستاجر بودیم شوهرم برای خرید خونه با وجود اینکه من اصلا راضی نبودم مقداری طلا از مادرش گرفت و فروخت ولی من همش انگار یه جوری بودم و با وجود اینکه ایشون اصلا نمیگفتن که طلاشون رو میخوان اما من همیشه ته دلم خونمون رو مال خودم نمیدونستم و اگه چیزی میخریدیم میگفتم الان بقیه میگن چرا قرضشونو نمیدن…

    شوهرم شغلش آبمیوه فروشی بود ما تو قم زندگی می‌کنیم و اینجا شهر زنده‌ایه‌ یعنی شیا هم اکثرا مغازه‌ها تا دیر وقت بازن و شغل شوهرمم جوری بود که از صلح که مغازه باز می‌شد تا ساعت یک و دو نیمه شب باید باز بود و فروشنده مورد اعتماد هم نمیشناختیم که تو مغازه وایسته و خستگیش زیاد بود در آمدش خوب بود ولی نه به نسبت زمانی که صرف این شغل میکرد سه سالی از زندگیمون گذشته بود یه پسر یک و نیم ساله داشتیم خونمون رو عوض کرده بودیم ولی خوب یه جای کار می‌جنگید اونم ساعت کاری زیاد شوهرم بود و خستگی زیاد من از تنها بچه داری کردن و درآمدی که در حد گذران زندگی بود نه پس‌انداز یه روز با هم حرف زدیم و تصمیم گرفتیم مغازه رو جمع کنیم بدون توجه به خرف هیچکس چون هیچکی جای ما نبود که سختی شغلمون رو بفهمه و درکمون کنه شوهر من به بازسازی خونه‌ها خیلی علاقه داشت تصمیم گرفتیم این شغل رو داشته باشیم و شروع کردیم قدم به قدم پیش رفتیم تمام وسایل مغازه رو هم فروختیم بدون اینکه فکر کنیم شاید پشیمون بشیم خونمون رو فروختیم و سود خوبی کردیم خونه بزرگتری خریدیم یه خونه صدمتری دو طبقه و بازسازی کردیم و ماشین خریدیم مسافرت رفتیم اما هنوز واممون رو بدهکار بودیم و طلاهای مادرشوهرم‌ رو و اذیت می‌شدیم

    این نکته رو بگم که ما تواین مدت از طریق اینستا چند تا از اساتید و پیجشون رو دنبال میکردیم و حرفاشون کمکمون میکردن تا حدودی و اخبار تلویزیون اصلا گوش نمی‌کردیم و کلا تلویزیون هم خیلی کم می‌دیدیم ولی تو اینستا چند نفر و دنبال میکردیم و زیادی اینستا رو چک میکردیم من بعضی فایلهای شما رو دیده ب‌ودم در حد خیلی کم ولی انگار موقعش نبود که به طور جدی دنبالتون کنم تا…

    استاد ما یه کم پیش‌بینیامون برای فروش خونه تو اون زمانی که می‌خواستیم درست در نیومد قسط واممون عقب استاد و ضامنمون‌ که فامیلمون بود ما رو تحت فشار گذاشت که قسط و بدین و ما هم ناراحت از غرور شکسته شدمون بودیم و هم ناراحت از بدهیمون و از طرفی شوهرم با برادرشوهرم حساب کتابی داشت که اون میگفت تا طلای مامانمون رو نگیری پولتو نمیدم و خلاصه باز هم قصدش اذیت کردن و تحت فشار قرار دادن ما برای وام و قرضمون بود و ناحق حرف می‌زد باهامون ما روزای سختی رو گذروندیم اما اگه باز هم به عقب برگردیم حاضریم اون یختیارو بکشیم تا این تضاد ما رو به اینجایی که الان هستیم برسونه ما واقعا تو این چندماه بزرگ شدیم و یه تکامل چند ده ساله رو طی کردیم که فقط اینجوری میشد بهش برسیم

    اولا که این اتفاقا و یه سری اتفاقای دیگه از جانب خانواده‌های هر دومون باعث شد که ما ارتباطمون رد با کسایی که ناخواسته شاید حتی خودشون هم نمیدونستن و قصدشان اذیت مت نبود ولی در واقع داشتن آسیب میزدن بهمون کم کنیم بیشتر باهم حرف میزدیم با خودمون گفتیم یه مدت بیخیال فروش خونه بشیم و رهاش کنیم تا استرسمون کم بشه آخه این فشارها حتی داشت باعث می‌شد که خونمون رو با یه شرایط بد و قیمت پایین بفروشیم که دقیقه نود پشیمون شدیم خداروشکر شوهرم تو اسنپ کار کرد و اومدیم رو خودمون و باورهایمان کار کردیم یه کمی قسطامونو دادیم حس کردیم خیلی دلمون میخواد مسافرت بریم کلی از وسایلی که بلا استفاده بود رو فروختیم و پنج میلیون پول جور کردیم و تصمیم گرفتیم بریم شمال و مشهد من و همسرم آدمای مذهبی نیستیم اصلا ولی خوب عاشقانه مشهد رو دوست داریم و نشستن تو حیاط حرم امام رضا بهمون آرامش میده شاید باورتون نشه ولی ما حتی برای زیارت صحن هم نمیریم و از وقتی بیشتر آگاه شدیم هیچی از هیچکسی به غیر از خدا نمیخوایم حرم امام رضا به ما آرامش میده و ما عاشقانه مشهد رو دوست داریم کلا سه‌ر مشهد رو دوست داریم آقا ما رفتیم شمال چند روزی شمال بودیم شبا تو چادر میخوابیدیم و عجب تجربه دلچسبی بود عالی بود عالی بعد از پنج روز به سمت مشهد حرکت کردیم و نزدیک شهادت امام رضا رسیدیم مشهد اسناد من دیگه این موقع‌ها تقریبا دو سه هفته‌ای بود عضو رسمی سایت شما شده بودم و زمانی با شما آشنا شدم که تو اینستا از دنبال مردن چندین استاد موفقیت خسته شده بودم اتفاقی با پیج اصلیتون آشنا شدم اومدم تو سایت بعد به شوهرمم گفتم و اونم اومد تو سایتتون من از طریق همسرم با شما آشنا شدم اون تو اینستا دنبالتون میکرد بعد که اومدیم تو سایت دیگه اکثرا تو سایت بودیم و کمتر اینستا میرفتیم ما چند روز قبل از فیلتر اینستا باهاتون آشنا شدیم وقتی تو شمال بودیم فایلهای توحید عملی رو گوش میکردیم و مصادف بود با زمان تظاهرات که ما تو اینستا می‌دیدم از استوریای دوستامون ولی جفتمون هم فارغ بودیم از قیل و قال دنیا و این مسافرا عجیب حال هردومدن رد خوب کرد ما رسیدیم مشهد تا حالا انقدر مشهد رو شلوغ ندیده بودم من همیشه میخواستیم مسافرت بریم هتل رزرو میکردم اما یه حسی بهم میگفت برای مشهد بریم اونجا خونه بگیریم مشهد هواش سرد بود به نسبت شمال و تو چادر موندن با بچه کوچیک تو هوای سرد برامون سخت بود و از طرفی من هم سرما خورده بودم کل پولی که برامون مونده بود سه‌ونیم میلیون بود و اجاره بدترین اتاق‌ها کمتر از یک و نیم میلیون نبود ما ظهر رسیدیم مشهد و تا ساعت یک شب دنبال جا زودیم من سرما خوردگی کلی اذیتم میکرد و دلم میخواست دوش بگیرم تا تمیز بشم کلی گریه کردم و به خدا میگفتم خدایا یعنی نمیشه یکی یه اتاقی بده به ما بگه هدیه برای چند روز بمونین تو این بین یکی بهمون یه جایی رو معرفی کرد که به صورت هیئتی بود زنا طبقه بالا و مردا طبقه پایین با نهار و شام و صبحانه رایگان من رو حمام و دسشویی خیلی حساسم و اونجا بین اون همه آدم مشترک بود به اون کسی که اونجا رو معرفیکرده بود پولی به عنوان شیرینی دادیم یعنی اولش از اینکه جایی بود که رایگان بمونیم استقبال مردیم ولی بعد از چند دیقه من دیدم نمیتونم و اومدیم بیرون تو دلم گفتم خدایا من ازت جایی رو میخوام که یه اتاق تمیز مال خودمون باشه با امکانات بالا نه اینجوری خلاصه گشتیم تا توی پس کوچه ها یه هتل پیداکردم که آدم خوبی مسئول رزروش‌ بود تونستیم با شبی هشتصد تومن برای سه شب اتاق بگیریم و من به کل دعا و خواستم از خدا یادم رفت تو این سه روز واقعا به ما خوش گذشت و حال منم خوب خوب شد ساعت ها تو حیاط حرم نشستیم به آسمون نگاه کردیم و من فقط خدارو شکر میکردم به خاطر حال خوبمون فقط شکر کا تو این چند روز غذای نذری می‌گرفتیم روز آخر که روز شهادت امام رضا بود اتاق هتل و تحویل دادیم و گفتیم امروز میریم حرم و آخر شب تو ماشین میخوابیم و صبح به سمت قم حرکت می‌کنیم موقع شام رفتیم تو صف نذری ولی از ساعت 8 تو صف بودیم و هی میگفتن الان غذا میاد ساعت یازده غذا اومد ولی ما برخلاف بقیه که همش غر میزدن اصلا غر نزدیم و گفتیم کار دیگه‌ای که نداریم میمونیم تا غذا بیاد اکثرا رفتن ولی ما موندیم غذا گرفتیم یه غذای خوشمزه و عالی اومدیم با شوهرم یه گوشه نشستیم غذامون خوردیم پسرم خوابش برده بود تو این فکر بودیم که تا نزدیک ماشینمون که تقریبا بیست دیقه پیاده روی داشت چه جوری بقلش کنیم تقریبا همه جا خلوت شده بود و فقط ما مونده بودیم که یه پسر جوون اومد گفت شما جا برای خواب دارین ما گفتیم ماشینمون هست گفت من جایی رو میشناسم شوهرم گفت اگه هیئتی نمیخوایم پسره گفت نه یه اتاق تو هتل که ما به خانواده‌های زوار میدیم و خیلینزدیک ما گفتیم بریم انقدر خسته بودیم که می‌گفتیم فقط یه جا باشه بخوابیم رفتیم یه اتاق بود خیلی تمیز با امکانات کامل به فاصله دو دیقه تا حرم تو یه جای خوب من هنگ بودم اصلا نمیدونستم چی بگن این معجزه بود خدا اون پسر رو فرستاده بود خدا چه قدر قشنگ دقیقا همونجوری که من میخواستم حاجتمو داده بود

    مو به مو دعامون برآورده کرده بود اون پسر بهمون گفت تا پنج بعدازظهر فردا میتونین بمونین ما یه روز بیشتر تو مشهد موندیم همه اون تاخیرات سر صف نذری و بعدم نشستن ما اونجا فکر کردن به اینکه چجوری با وجود خستگی و بچه کوچیک این همه تایم ماشین بریم لازم بود تا ما معجزه خدارو ببینیم ما کلی بزرگتر شدیم بعد این سفرمون و پخته تر شویم به نسبت قبل

    یه شب که داشتیم یکی از لایواتون رو تو سایت نگاه میکردیم راجع‌به ارثیه میگفتین حرفی که من هم همیشه میزنم که ارث و چشم داشتن به کمک و مال بقیه درست نیست و شرک و به همسرم گفتم مهدی اگه خونمون فروش رفت اول طلای مامان و بعش بخریم بدیم اون زمانی که تو گفتی به مامان طلاشو بده بی‌درنگ قبول کرد و بدون‌ اینکه به نظر کسی توجه کنه به تو قرض داد حالا هم درسته که دارن حقمون رو ضایع میکنن ولی ما بدهیمون رو میدیم و پاسش نمیدیم به کس دیگه و این تصمیم رو گرفتیم خونمون اصلا مشتری نداشت اما من گفتم خدایی که قرض گرفتن و زیر دین بودن بندشو دوست نداره خودش برامون حلش میکنه ما خواستمون رو می‌فرستیم اون دیگه خودش میدونه چجوری اجابت کنه دیگه کاری از دست ما برنمیاد آقا چند روز بعد مشتری اومد به قیمت خوب خونمون رو خرید ما هم اول از همه طلاهارو‌ تمام و کمال خریدیم و دادیم و چند روز بعد خونه ای خریدیم به قیمت عالی با متراژ صد و سی متر و بیشتر از پول طلا سود کردیم

    استاد من دوباره لایو شمارو با یکی از شاگردای موفقتون‌ دیدم که شما و اون خانم تاکید داشتینوام و قرض نباشه ما بعد از دیدن اون واممون رو هم به طور کامل تسویه کردیم نگم براتون که حالمون چقدر خوبه

    استاد من چون دوستی هم ندارم و رفت‌آمدم هم کمه به شدت وابسته اینستا بودم و میگفتم اگه قطع بشه من چیکار کنم اما از روزی که قطع شد ما حتی دنبال فیلترشکن هم نرفتیم و من و همسرم اصلا اینستا نداریم و هیچ خبری رو دنبال نمی‌کنیم مگه اینکه خیلی اتفاقی بفهمیم چه خبره وگرنه اصلا از اخبار مملکت خبر نداریم د اصلا حتی برای یک لحظه هم کمبود اینستا رو حس نکردیم وقتی میبینم برای فیلترشکن بقیه خودشون و به آب و آتیش میزنن اصلا انگار دنیام و افکارم باهاشون کلی تفاوت داره ما تو بهترین شرایط بهترین شهر و بهترین موقعیت زمانی و مکانی داریم زندگی می‌کنیم و خوش میگذرونیم بدون توقع داشتن از آدما و با توکل به خدا همه چیز برامون به آسونترین شکل ممکن داره رقم میخوره

    استاد من خیلی دلم میخواست که بچه دوم هم بیارم اما علی رغم اقداممون نمیشد و من هم چون اضافه وزن دارم دیگه بیخیال شده بودم پسرم هم با وجود اینکه دوساله گذشته بود چون وابسته به شیر من بود هنوز شیر می‌خورد و من هی میگفتم من چجوری اینو از شیر بگیرم تو مسافرت شستشو کم کردم بعد هم که اومدیم به آسونترین شکل ممکن از شیر گرفتمش به خدا میگفتم خدایا خودت کمکم کن و خدا ساده تر از آب خوردن کمکم کرد من دو ماهی بود که عادت ماهانه نشده بودم ولی تست بیبی چک هم منفی بود سر بارداری اولم هم اینجوری بود ولیچون بعد از زایمانم چند بار این اتفاق افتاد و رفتم سونوگرافی و آزمایش و باردار نبودم این سری هشتاد درصد میگفتم نه باردار نیستم ولی ته دلم هیلی دوست داشتم باردار باشم رفتم دکتر گفتم برام سونو رحم بنویسه دکترم گفت احتمالش کمه باردار باشی من استاد تازه لایو شما رو راجع‌به مهاجرتتون و به فال نیک گرفتن نشونه‌ها توسط مریم جون دیده بودم شب قبل از سونوگرافی رفتن آگهی دیدم راجع‌به سیسمونی و وسایل بچه و گفتم این نتونست که من حامله‌ام و بعد هم شما تو طریال سفر به درآمریکا از نتایج قانون سلامتی گفتین و گفتین که یه نفر بعد از چندسال باردار شده ویابتش خوب شده و گفتم اینم نشونست‌ و فرداش که رفتم سونوگرافی یه مادری به بچش شیر میداد و گفتم اینم یه نشونست‌‌‌ و رفتم سونو و دکتر گفت کع شما بارداری هفت هفته و پنج روزه کاملا سالم ونرمال همه چیز و قلبش هم تشکیل شده من انقدر خوشحال شدم و خداروشکر کردم که دکتر هک گفت الحمدلله د فکر کرد من بچه اولمه‌‌ حال من یه جور دیگه‌‌ای خوب بود من نزاشته بودم افکار ناامیدکننده و منفی سراغم بیاد و نتیجش رو خیلی زود دیده بودم

    استاد من و همسرم هنوز اول راه بی انتهای تکاملیم اما همونطوری که شما میگین عمل به قانون فرکانس اینجوریه که هر چقدر بهش عمل کنی و افکارت رو آگاهانه کنترل کنی نتیجه میگیری ما هم داریم نتیجه میگیریم

    خدارو هزاران بار شکر

    ما درست تو روزایی از زندگیمون با شما آشنا شدیم که آماده بودیم درست به موقع بودخدارو به خاطر نظم زمانی و قاعده و قانونش شکر

    استاد من اگر میخواستم از تک تک معجزات و الطاف خدا براتون بنویسم تا صبح هم تموم نمیشد اما حالم چقدر خوب شد با مرور این اتفاقات شیرین و دلچسب زندگیم

    ممنونم ازتون سپاسگذار تونم به خاطر این همه آگاهی که در اخیارمون گذاشین🥰🥰🥰🥰

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      فاطیما گفته:
      مدت عضویت: 1373 روز

      سلام به دوست عزیز و هم فرکانسی ام

      روزم رو با خوندن کامنت فوق العاده ی شما شروع کردم و قلبم از صداقت نوشته هاتون پر شد از احساس شعف

      چقدر قشنگ هربار که شرایط بر وفق مراد نبود تونستین حالتون رو خوب نگه دارین

      من خیلی وقتا پیش میاد که به جای اینستا گردی میام شروع به خوندن کامنت بچه ها می‌کنم

      و دقیقا این یه چیز مشترک بین اکثر بچه های سایته

      توکل خیلی قوی به خدا و توانایی اعراض از ناخواسته ها

      خوشحالم که در کنار شما و بقیه ی دوستای عزیز ،عضو خانواده ی بزرگ عباسمنش هستم

      خانواده ای که واقعا به جرات میتونم بگم به قول خود استاد توی شرایطی که اکثر نگاه ها به نازیبایی هاست ،تونسته نگاهش رو به زیبایی ها بدوزه

      و مطمئنم سرنوشت عالی و متفاوتی برای همه ی کسایی که توانایی اعراض رو داشته باشن رقم خواهد خورد

      بهترین ها رو براتون آرزو می‌کنم

      امیدوارم زندگیتون همیشه پرباشه از احساس آرامش

      ❤️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        نسرین سیفی گفته:
        مدت عضویت: 1087 روز

        سلام فاطیمای عزیزم ممنونم ازت که وقت گذاشتی و کامنتمو خوندی

        خوندن کامنتای بچه ها تو سایت به من هم حس خوبی میده و پر از آگاهی و باورم رو قوی‌تر میکنه

        واقعا فرکانس و حس و حال بچه های سایت با کل آدما فرق داره

        و من آشنایی با استاد و بعدم سایت و بعد هم بچه‌ها رو فقط از جانی خدا میدونم چون تشنه‌ی تغییر به سمت خوبی‌ها هستم و دیگه همرنگ جماعت بودن اصلا برام لذت‌ بخش نیست

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      الهام گفته:
      مدت عضویت: 2321 روز

      سلام عزیزم

      امیدوارم خوشبختی بی‌نهایت رو تجربه کنی و بچه سالم و صالح به دنیا بیاری

      خوندن کامنت زیبا و امید بخش شما منو به شور و شوق آورد

      آفرین واقعا به نظرم صد ستاره هم کمه

      لذت بردم از نتایج عالی و شگفت انگیزتون در سن کم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        نسرین سیفی گفته:
        مدت عضویت: 1087 روز

        سلام الهام عزیزم

        اول از همه ازت سپاسگذارم که وقت گذاشتی و کامنت منو خوندی

        برای منی که اولین باره کامنت گذاشتم تو سایت اینکه میبینم بچه ها ی هم فرکانس خودم میخوننش حس فوق‌العاده ‌ای بهم دست میده و این موضوع باعث میشه راغب بشم هم کامنت بیشتری بزارم و هم بیشتر کامنت دوستانم رو بخونم من از تو واز تک تک دوستای خوبم تو این جمع عالی ممنونم

        ممنون از دعای قشنگت انشالا نی‌نی به سلامت به‌ دنیا بیاد

        مرسی که هستین بهترینا💚🙏

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      زهره موسوی گفته:
      مدت عضویت: 995 روز

      سلام به دوست هم فرکانسی عزیزم

      خیلی خوشحالم از اینکه با پیام تو ، بعد از تایم کاری طولانی ، خستگیم واقعا از بدنم در رفت و اشک تو چشمام حلقه زد از این که اینقدر عالی فرکانس رو و قانون جهان رو درک کردی ، افرین واقعا خوشحالم از اینکه دوستان هم فرکانس مثل شما رو دارم منم دوهفته ست که وارد سایت عباسمنش شدم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        نسرین سیفی گفته:
        مدت عضویت: 1087 روز

        سلام عزیزم

        خوش اومدی

        منم خودم مدت کمی که تو سایت استادم ولی به اندازه‌ای که عمل کردم به صحبتاشون نتیجه دیدم

        ممنون از وقتی که برام گذاشتی

        مرسی از دل مهربونت و تعریفت

        واقعیت راجع به ما آدما و به خصوص من اینه که خیلی فراموشکاریم‌ راجع‌به خیر و خوبی ها و لطف خدا وقتی داشتم خودم اینارو می‌نوشتم عجیب حالم خوب بود که خدا چه قدر برام هر زمانی که میخوام سنگ تموم میزاره

        مرسی ازت عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    فاطیما گفته:
    مدت عضویت: 1373 روز

    مثل همیشه عالی

    مثل همیشه فوق العاده

    رویایی و زیبا

    چقدر اینجا همه چی قشنگه یعنی ،دقیقا من غروب باید به خواهرم بگم دلم یه گردباد می‌خواد که مثل رنگین کمان رنگارنگ باشه و با سرعت بهمون نزدیک شه و منو در یک چشم بهم زدن بزاره همون جایی که هی بهم الهام میشه (نه اینکه از زمان حالم لذت نبرم ، از خوشحالیه این همه آگاهی انگار روی هوام این مدت ) و دقیقا توی این قسمت استاد باید رنگین کمانی رو نشون بدن که روی یه ابر کشیده شده و دقیقا منو یاد یه گردباد رنگین کمونی بندازه ؟

    نمی‌دونم چه جوری بگم

    هر لحظه ی زندگی من شده معجزه

    و از خوشی فقط میرم سجده

    خدای من

    تنها کاری که حس می‌کنم اون لحظه شاید پاسخگوی اون احساس شعفی که دارم میتونه باشه

    همه چی خداست

    وقتی از چیزی تشکر و سپاسگزاری میکنیم و ازش تعریف کنیم اون چیز به سمت ما میاد

    از خدا تشکر میکنیم و ازش تعریف های خوب میکنیم

    پس خدا به سمت ما میاد

    خدا چیه ؟

    همه چی

    پول ماشین خونه غذا موبایل زمین آسمون

    همه چی خودش میاد

    چون همه چی خداست

    و خدا به سمت ما میاد

    من حق ندارم جیغ بکشم از خوشی ؟

    حق ندارم این سایت رو معجزه ی زندگیم بدونم ؟

    چطور سجده نکنم پروردگارا رو که همچین قانون قشنگی رو برای راحتی من گذاشته

    برای خوشی من گذاشته

    وای استاد

    مات و مبهوتم از عظمتش

    شما و این سایت

    مریم مهربون

    و بچه های فوق العاده ی سایت که هربار کامنتاشون رو میخونم کیف می‌کنم از آگاهیشون

    یکی از

    بهتررررررررررررررررررررررررررررررررررین اتفاق های زندگی من هستین

    دوستتون دارم

    خیلی

    خیلی

    خیلی

    زیااااااااااااااااااااااااااااااااااد

    عاشقتونم

    زندگی همتون پر از آرامش

    نور به راهتون

    ❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    ارشیا گفته:
    مدت عضویت: 2185 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام استادعزیزم و مریم بانو دوست داشتنی و مهربان

    اول از همه خواستم اشره کنگ به استیک های خوسمزتون و منطقی بودن خوراکتون،واقعا که میبینم یواش یواش داره دورا قانون سلامتی تو ذهن من منطیی میشه و از نقاومت هام بهش میکاهه ضمنا وقتی این سفر به د رآمریکا رو با شری های قبل مقایسه نیکنم میبینم‌که جقدر استاد اندان بترری داره،حوصله بیشتری داره،چقدر مریم خانم شادترن و ایشون هم‌اندام دلخواه خودشون رو دارن.

    وای خدای من این آقای شگفت انگیز دوست شما Rass.چقدر این مردتوانمنده و من ر تعجبم چطور تا الان یه شرکت هواپیما سازی مثل سسنا نزده،چقدر فوقالعادست این آدم‌که به رسن دوستی کلی کاراتجام میده.یا اعترافی کنم،شاید اگر من بودم‌یمگفتم دسوتی رو دارین ولی هزینه کار هم هست😅حالا فوقش بخاطر دوستی تخفیف میدادم.ولی این آقای راز و ته تنها این آدم بلکه هیلی دیگه از مردنان آمرویا انقدر لطف دارن تو دوستی که آدم از محبتشون شگفت زده میشه.

    چقدر خوبه که میتونید از نظر مالی انقدر غنی باشید که جای شکلات و شیرینی یا لباس آیفون 14هدیه بدید به دوستتون.خیلی دوست داشتم لحظه ای که هدیا رو دریافت میککه خوشحالیش رو ببیم ولی خب مطمئنم که مرواز کرده از خوشحالی و کلی تشکر کرده.😁

    آدن های مهربان اینجوری واقعا جقدر فراوونن بخصوص در آمریکا.

    استاد من که در ترکیه هستم هم جقدر آدن های به گعنی واقعی فوق العاده ای دور و اطرافم هستن،همشون عالین،یکی از یکی بهتر و دوست داشتین تر.حتی دوست ترک هن داریم که جقدر به خانواده ما دوستانه کمک میکنه و دوستش داریم،اسمش تولگاست،تولگا رفیق شفیقیه که نظیر نداره،یک مرد فوقالعاده که زن ایرانی‌گرفته و عوشق فرهنگ ماهم شده،با لهمه ترکیش قربونمون میره😅و یکسری کارهایی رو برای دسوتی برامون انجام داد که خیلی محبت داشت،مثلا ما رو دعوت کرد به یک نمایگشاهی کهب ابتش باید بلیط میخریدم ولی چون دعوت شده بودیم هیچ مبلغی پرداخت نکردیم.

    خداروشکر که آدن هیو خب فراوونه و جقدر خوبه که میشه این نقص هارو در قطعات ماشنی برطرف کرد.

    واقعا استا عزیزم درمورد هیج بودن ما در مقابل خدا گفتین،واقعا انروز روزی بود که خودم روب ه هردی زدم برای کیسری کارها و نتیجش شد یک روزی که همه جی خیلی برعکس پیش رفت و اصلا قر و قاطی خوب و بد😄🤣.دیوانه شدم چون که اجازه ندادن خدا هدایتم کنه،چون که خواستم از قوانین اونجور که میخوام استفاده کنم و نه اونجور که باید و حالا یادگرفتم که تسلیم باشم،بشینم سرحام،اگر ایده ای دارن که در دسترس هست و قابل اجرا با شرایط حال انجامش بدم.

    اشاره کردید که سمردید به خدا و دیدید که در یک شرایطی که واقعا معلوم نبود با شرایط کنونیچجور میش میرفت در بهترین زمان و مکان قرارتون داد و ول نکرد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    مرجان گفته:
    مدت عضویت: 1242 روز

    به نام حضرت عشق

    سلام براستاد عزیزو مریم جااان. همسفران سفربه دور آمریکا

    ای جاااانم چه باشگاه تمیز وشیکی خدایا شکرت با اینکه مایل ها این باشگاه با باشگاه قبلی فاصله داره ولی جالبه رنگ دستگاه ها وباشگاهها مثل هم هست. چه رنگ شاد وجذابی

    چه اندام ورزیده ای. انگار سالهاست وزنه می‌زنید وتناسب اندام کارمیکنید. خواسته اول جذب قانون سلامتی وباشگاه شیک وعالی بابهترین دستگاه ها

    ای جااان بازم دستان خدا ومعجزه ها ش تو بهترین زمان ومکان. اونم اعتماد به رب در دل تاریکی شب وصبح دیدن یه منظره بی نهایت زیبا. چه رنگین کمان زیبایی. وقتی دنبال زیبایی باشی درست همون موقع رنگین کمان برای چشمای زیبابین تو درست میشه تا لذتت را صدچندان کنه

    خدای من. همزمانی کنده شدن پنجره. ونزدیکی به دوست عزیزمون. هدایت خداوند که هرلحظه سورپرایزت میکنه حتی با ناخواسته ها

    خدایا شکرت به خاطر داشتن دوستان خوبی مثل آقای راس وهمسرش

    آقای راس کارش راباعشق انجام میده تجربه ومهارت خودش را نشون میده ونتیجه هدیه ای آیفون استاد

    اینم درس دیگه تو باعشق کاری که دوست داری ومهارت داری انجام بده. ثروت خودش میاد حتی با هدیه

    خدایا شکرت بخاطر ثروت استادم که میتونه باعشق آیفون هدیه بده.

    خدایاشکرت به خاطر سفربه دور آمریکا

    خدایا شکرت بخاطر زیبایی ها

    خدایاشکرت بخاطر من که لایق هستم تا این زیبایی ها روببینم ولذت ببرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    سهیلا نوری گفته:
    مدت عضویت: 1254 روز

    سلام بر یکتای بی همتا

    سلام بر جان جانم پرودگار مهربان و خالق زیبایی ها

    سلام بر استاد جان و مریم بانوی عزیز

    که برای خلق این آثار آنقدر خالصانه و عاشقانه در کنار استاد عزیز

    زیبایی ها را به تصویر میکشند

    الله اکبر از اینهمه زیبایی

    استاد شما چقدر زیبا به زیباییها هدایت میشید

    با اونکه در دل شب به جاده میزنید ولی صبح هنگام که چشم باز میکنید با چنینین منظره زیبایی روبرو میشوید

    خدا را هزاران بار سپاس که من هم برای دیدن این همه زیبایی با شما هم مسیر بودم

    چه ترکیب زیبایی از این نقاشی خداوند دیدم توی این فایل

    چه درختان زیبای سر به فلک کشیده ای

    وای از اون رنگین کمون و اون مه زیبایی که دیدنش آدم را تا این حد به وجد میاره

    از اون برخورد آب با تیه سنگها که واقعا خیلی آرامش و زیبایی داشت

    دیدن این تصاویر منا برد به مسافرت چند ماه پیش شمال در جاده اسالم به خلخال تمام مسیر را از دیدن اون همه زیبایی سپاسگذاری میکردم

    استاد خدا را شکر که اینقدر زیبا به دل شما الهام میشه که مسیرتون را به درستی و زیبایی انتخاب کنید

    و برید سمت دوستتون با اونهمه صفا و صمیمیت و خلوصی که در اخلاق و مرام و کارش دیدیم

    چقدر داشتن دوستانی مثل ایشون برای آدم نعمت هست

    ممنون از شما به خاطر هدیه ای که برای ایشون خریدید

    و دمتون گرم از اینهمه معرفت و صفای شما

    خیلی لذت بردم

    انشاله با دیدن اینهمه زیبایی ما هم به سمت این طبیعت زیبا و این دوستان باصفا هدایت بشیم

    در پناه الله یکتا باشید😍

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    Ali reza nasabi گفته:
    مدت عضویت: 2076 روز

    سلام سلام سلام به استاد خوبم ، به خانم شایسته عزیز و همه ی دوستان خوبم .

    چطوری بگم که از لحظه لحظه های این فایل بینظیر چقدر لذت بردم ولی آخرین دقایق این فایل دیگه منو ترکوند .

    خدایا چقدر ثروتمند بودن خوبه ، چقدر آدم رو بالا میبره .

    برا دوست خوبمون یه آیفون آخرین مدل خریدید و با این کار لطفش رو جبران کردید خدایا از تو ممنونم ، استاد ازت ممنونم . بابت ساختن این همه باور ثروت .

    در پناه ربّ العالمین شاد و ثروتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    مهدی بشارتی گفته:
    مدت عضویت: 1284 روز

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته گرامی

    واقعا این قسمت دست خدارو روی شونه هاتون دیدیم، بسیار شگفت انگیز از این که این اتفاقی که میتونست به فاجعه تبدیل بشه چقدر با لذت و مهربانی دوستاتون به خوبی گذشت،

    یاد خودم افتادم که تقریبا یک سال پیش به علت کم خونی شدید توی بیمارستان بستری میشدم و اتفاقی که برای من افتاد که فهمیدم تازه کم خونی دارم بسیار جالب بود.

    همسر من برای تزریق ویتامین و این چیزا پیش یک پرستاری میرفت و اون پرستار با ما خیلی صمیمی شده بود. یک روز رفته بودیم اونجا و اون پرستار به من گفت مهدی صورتت خیلی سفیده بیا یه آزمایش خون بده، وقتی خون دادم دیدیم که هموگولوبین من 5 هست در صورتی که بین 14-16 باید باشه و اگر زیر 4 میومد احتمال ایست قلبی بود و واقعا اونجا خدا در قالب اون پرستار مراقب من شد. خودش با ماشین خودش مارو فرستاد بیمارستان اونجا بستریم کردن، بستری که چه عرض کنم اینقدر به ما خوش میگذشت که زنگ میزدیم از پایین واسمون قهوه میومد و غذا میخوردیم و خوش میگذروندیم، خلاصه اینارو گفتم که خدا همیشه دستش رو شونه من بوده و فاجعه هارو برامون مثل بازی و سرگرمی و خوش گذرونی درست میکنه

    خدارو همیشه شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    رضا همت زاده گفته:
    مدت عضویت: 1225 روز

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته عزیز

    سلام دوستان و همراهان دوست‌داشتنی ،😘🥰در سایت

    خدا قوت میگم به همتون🙌🙌🙌

    اول از همه استاد دمت گرم عجب دستگاههای بدنسازی تر تمیزی، من اگه اون دستگاه ها رو داشتم، آرنولدی میشدم 🤗💪

    دوم استاد شما خیلی شبیه ماهاتما گاندی شدین

    پر از انرژی مثبت😁🥰

    سوم استاد با توجه به دوره تضادها ، شما خودتون هم میتونستید💪 با اون همه ابزارهایی که در سریال زندگی در بهشت داشتید راحت اون پنجره سقفی رو پیچ و مهره کنید و دورشم با چسب عایق کاری،👍

    ، منتها این فرصت رو راث دادین که یه خودی نشون بده

    خانم شایسته عزیز مرسی و ممنون از شما که اون تیر کمون سنگی😅 رو به استاد گفتید بخره ، واقعا ما رو به خاطرات گذشته بردین🌹

    عجب محیط زیبا و رویایی بود🌹🌹🌹 بین درختان زیبای سکویا

    استاد وزن بزرگترین درخت سکویا چقدره؟

    استاد عجب استیک های خوشمزه ایی ،💯💯🥰😋😋😋

    نوش جونتون جای ما هم خالی

    خب دیگه استاد باز اجازتون خداحافظ یاحق،🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    مسعود تربتی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1727 روز

    بنام خدای مهربان و پاسخ دهنده همه درخواستها. سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته استاد واقعا سپاسگزارم ازت بخاطر این فایل من امروز کلا در مدار اشتباهی بود تمرکزم رفت رو نازیبایی و یه دلسوزی بیمورد که تهش ختم شد حال خرابی.وبا دیدن این فایل تمرکزم و احساسم و فرکانسم اومد تو مدار زیبایی .وای استاد خداروصدهزار مرتبه شکر که خدا مارو هدایت کرد به سمت سایت عباسمنش دات کام .که آدم تو هر حالتی باشه وقتی میاد تو سایت اصلا مسیر فکری فرکانسی کلا عوض میشه و اینو ما مدیون شما و دیدن زندگی روزمره شما هستیم .چقدر این زیباییها رو برامون به تصویر میکشین برامون اونم رایگان رایگان خدااا چقدر اینا با ارزش میلیون دلاری ارزش داره بخدا .چون فرکانس خوب و عالی به این راحتی ساخته نمیشه .ولی توی سایت شما رایگانه .خدایا شکرت .استاد سپاسگزارم ازتون واز خانم شایسته عزیز🙏🙏🙏🙏🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    کوروش گفته:
    مدت عضویت: 1908 روز

    خدای منننننننن😍😍😍😍😍😍😍😍😍

    سلام به همه ی عزیزای دلم

    امیدوارم فوق العاده باشین مثل الان خودم😍😍😍

    استاد چراااا

    چرا انقدر آمریکا خوبه

    چرا این مردم انقدر بی نظیرن

    چرا این شما و خانم شایسته انقدر بی نظیریدددد😍😍

    من دیوانه شدم ب این فایل

    از لحظه اولش باشگاه که چقدر تمیز و منظم بود

    چقدر مثبت بود

    از اون گوشتای خوشمزه و اون دستگاهی که نمکارو ریز میکرد😍😍😂😂

    چقدر خوبن این فایلااااا

    استاد انقدر سفر دور آمریکا و زندگی در بهشت دیدم

    انقدر لایو 17 18 و هدایت الهی 1 و 2 رو گوش دادم

    جسمم تو ایرانه روحم و فرکانسام تو امریکا😂😂✌✌

    خدایا شکرت

    چقدر حالم خوبه

    چقدر آقای راس فوق العاده بود

    چقدر خوبن این مردم

    چقدر عالیه این طبیعت

    من ب بیام آمریکا

    دیگه نمیتونم صبر کن برای گشت و گذار تو ایالت ها😂😂

    مرسی استاد بابت این مستند سازی از سبک آزادانه زندگی خودتون

    زیبایی ایالت ها و این مردم عالی

    مرسی استاد و خانم شایسته عزیز❤❤❤❤🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: