سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 180

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار سِودا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

به نام خدای هدایتگرم به سمت خواسته هایم به سادگی و زیبایی و عزتمندانه وبه صورت کاملا طبیعی و بدیهی

سلام به استاد و مریم عزیزم و دوستان عزیزم

بررسی دیدگاههای منتخب از فایل 168 مستند سفر به دور آمریکا تشکر و قدردانی میکنم از اینهمه نظرات زیبا و پر محتوای دوستان در این قسمت که به نکات مثبت فوق‌العاده عالی اشاره کردند و توضیحات تکمیلی استاد در مورد این نظرات زیبا که آگاهی های بیشتر رو در اختیار ما میزارید

موضوع مهمی که آرزو جان در مورد سن گفتند استاد واقعا این باور اشتباه که سن که رسید به پنجاه فشار میاد به چند جا ابتدا به شکل یه حرف خنده دار گفته میشه ولی در پس این خنده یه باور عمیقی هست که بر اثر تکرار تو ذهن ایجاد میشه و طبق این باوری که ایجاد شده با افرادی مواجه میشی که تو سن کمتر از پنجاه سال بسیار دل مرده افسرده ،غمگین و بیمار و حتی از کار افتاده هستند ولی دیدن این مستندها واقعا باورهای من رو تغییر داد اینهمه انرژی مثبت و قدرت بدنی و شادابی و فعالیت فیزیکی و توحیدی بودن مستقل زندگی کردن تو سنهای بسیار بالا منو به این الگو رسونده که این یه بازی ذهنی هست اونها واقعا ابتدا در ذهن خودشون ،خودشون رو توانمند میبینند و با توکل به خدا حرکت میکند بدون هیچ وابستگی تو سن بالا بارها تو این مستندها دیدیم که چقدر عالی تو هر محفل شاد و با هر قشر جوانی همراه هستند تو هر طبیعت و زیبایی و جشن و شادی با لباسهای رنگی و شاد با قدرت و با نشاط حضور دارند و لذت میبرند روحیه عالی دارند تو سن بالا حتی افراد بازنشسته رو دیدیم که داوطلبانه میان تو طبیعت و به طبیعت رسیدگی میکنند اطلاعات مهم و زیبای اون فضا رو در اختیار مردم می زارن و زندگی رو تا آخرین روز زندگیشون زندگی میکنند و این الگو چقدر زیبا به من این باور رو داد که با روحیه عالی با توانمندی توحیدی و با احساس خوب بدون وابسته شدن به کسی تو سن بالا هم روی پام خودم بایستم البته با این دوره سلامتی اصلا آدم پیر نمیشه همیشه سالم و پرانرژی و خوش اندام و زیبا می مونه خداروشکر که در این مسیر همین اتفاق افتاده و من خیلی جوانتر و زیباتر خوش اندام تر پرانرژی ترم خداروشکر

موضوع بعدی نداشتن اینترنت تو اون فضا زیبایی بود که شما کمپ کردید البته توضیح دادید که اینترنت استارلینک همراهتون بود اما اگاهانه تصمیم گرفتید که بدون اینترنت بدون هیچ محدودیتی خودتون رو با فعالیتهای دیگه ای سرگرم کنید و لذت ببرید و این پیاده روی هایی که اول صبح و حتی آخر شب داشتید فعالیتهایی متفاوت و عالی بود که لذت زیادی رو برای شما داشت تجربه های عالی داشتید داشتن اینترنت و استفاده از موهبتهای عالی خوبه ولی در صورت نبود اینترنت هم میشه فعالیتهای عالی رو ایجاد کرد و خودت رو محدود و یا ناراحت نکنی بلکه با برنامه ای زیبا از لحظات زندگی لذت برد به خصوص در فضایی رویایی مثل اینجایی که شما بودید و نهایت لذت رو بردید باید رها بود و از زندگی لذت برد

موضوع بعدی قدرت کانون توجه هست که استاد جان توضیح دادید که چطور اگاهانه سعی میکنید به زیباییها توجه کنید و حتی اگر جایی یه نکته منفی گفته میشه شما بهش توجه نمی کنید اگر تو یه برنامه آموزشی و یا اطلاعات دادن باشه شما اگاهانه اون قسمت رو رد میکنید و فقط به زیباییها توجه میکنید راجع به نکات منفی نه صحبت میکنید نه فکر میکنید نه تو ذهنمون میگردونید و از خودتون شخصیتی جویای زیباییها و قشنگیها ساختید و طبق قانون بدون تغییر خداوند لاجرم به زیباییهای بیشتر و بیشتر هم لاجرم هدایت می شید و تو این همه مستندی که آماده کردید حتی یک هزارم درصد هم اتفاق ناجالب نیافتاده و اگر هم بوده شما اعراض کردید و در موردش اصلا حرف نزدید این انتخاب اگاهانه و تصمیم درستی که گرفتید فقط به زیباییها توجه کنید اینهمه زیبایی و قشنگی رو برای شما آورده و این تصمیم اگاهانه من هم بوده که فقط با توجه کردن به این مستندها به این سایت و نوشتن در موردش در مدار زیباییها و اتفاقات فوق‌العاده عالی باشم و واقعا الان بیشتر و بیشتر زیباییها رو میبینم و اتفاقات خوب روابط بهتر و رشد بیشتر و آرامش و سلامتی بیشتر رو داشتم و این روند همچنان ادامه داره خداروشکر

نکته بعدی تجسم کردن خواسته ها هست این کیفیت عالی در تجسم با حواس پنجگانه خودت در فضایی رویایی مثل این بهشت خودت رو تجسم کنی با حس بویایی بوی عطر درختان رو حس کنی با حس لامسه طراوت و خنکی هوا رو حس کنی با حس شنوایی صدای اب رودخونه و آواز پرنده ها رو و صدای خش خش برگها رو زیر پاهات بشنوی با چشم زیبایی ها رو رنگ برگ درختهای پاییزی رو ببینی کمک گرفتن از این حواس پنجگانه در تجسم احساس خوب بیشتر رو ایجاد میکنه و این فرکانس تو رو به این تجسم هدایت میکنه مثل شما استاد جان که اینکار رو تو ایران انجام دادید و عاشق جنگل و فضای سبز بودید و الان خونتون وسط یه جنگل بز رگ و سرسبز و خونه ای چوبی که روی یه دریاچه زلال هست زندگی میکنید استاد شما اونموقه با دیدن عکس اینهمه تجسم عالی داشتید واقعا ما با دیدن این مستندها کار راحتری برای تجسم همه خواسته هامون داریم و میتونیم تجسم قویتری داشته باشیم حتما با این فرکانس های زیبا مثل شما استاد جان هدایت میشیم به زیباترین جاهای دنیا همون طور که دوستان بارها گفتند چقدر به جاهای زیبا مثل همینجاهایی که شما رفتید هدایت شدند

نکته مهم بعدی سپاسگزاری عمیق قلبی هست که همون صلاه توجه به نعمت هایی هست که بینهایت و ابدی هست و درک این موضوع که ما در جهانی زندگی میکنیم که به افکار ما پاسخ میده نه فقط حرفهایی که لق لقه زبان ما هست ما رو به درک بیشتری میرسونه که شکرگزاری باید با تمام وجود و عمیق و قلبی باشه و این نوع سپاسگزاری بر نعمت های ما می افزاید و ما رو به جایی میرسونه که راضی و خشنود باشیم وگرنه افراد زیادی رو خود من دیدم که صبح تا شب تسبیح به دست هستند و کلمات عربی رو میگند و هیچ درکی از معنیاون ندارند همین معنی ایاک نعبد و آیاک نستعین رو که در نماز میخوندن رو هم نمیدونن به همین دلیل هیچ احساس خوشبختی ندارند حالشون خوب نیست راضی نیستند صلاه درک همون لحظه و دیدن اون زیبایی و زندگی در لحظه رو به همراه داره و این یعنی خوشبختی رسیدن به احساس خوب و شادی از دیدن نعمت های همون لحظه از کوچکترین نعمتی که داری لذت بردن یعنی خوشبختی چیزی که افراد زیادی درکش نمیکنند چون ناسپاس هستند در حالی که شکرگزاری قلبی تو رو به نعمت های بیشتر هدایت میکنه «مرز بین هدایت الهی و گمراه شدن با نجوای شیطان مرز بین شکرگزاری و ناشکری هست شیطان از طریق ناسپاسی میتونه به راحتی انسان رو گمراه کنه » شکرگزاری قلبی جادو میکنه و انسان رو غرق نعمت میکنه نعمت فقط پول نیست سلامتیه،دوستان عالیه ، آرامش و خواب ارومه ،آزادیه «نکته کلیدی اینه که هربار که با دیدن نعمتها و زیباییها به شکرگزاری عمیق قلبی می رسیم باید به خودمون بارها یادآوری کنیم که این شکرگزاری عمیق قلبی منو داره به نعمتها و زیباییهای بیشتر میرسونه من هدایت میشم به زندگی راحتر و رویایی تر زیباتر و چرخ زندگیم رونتر میشه »

سپاسگزاری هدایت خداوند رو آشکار میکنه اکثر افراد ناسپاس هستند به همین دلیل درگیر مشکلات مالی ،بیماری ،خانوادگی هستند احساس خوب سپاسگزاری اولین تاثیرش رو روی جسم میزاره کارکرد درست سیستم گوارشی معده و کلیه و قلب همه اعضا بدن سالم و عالی کار میکنند و ناشکری هم اولین نشانه اش تو سیستم بدن اختلال ایجاد میکنه معده درد ،سردرد ،و گرفتگی عضلات و این روند نامناسب مشکلات بیشتر رو میاره استاد جان سپاسگزاری تیم مراکش بعد از باخت هم که گفتید دسته جمعی سجده شکر به جا آوردند که تا این مرحله رو رفتند و موفق بودند چقدر مثال زیبایی از شکرگزاری در هرلحظه و دیدن نعمتها بود

نکته بعدی این حد از اعتماد و اطمینان بخشی به مردم و دادن احساس ارزشمندی و لیاقت هست که وقتی سیستم پرداخت پول در استیت پارکها و نشنال پارکها به صورت سلف رجیستر هست هم از نظر روانشناسی خیلی تاثیر گزار هست که تو تلاش میکنی با حساسیت بیشتر تو این استیت پارکها و فروشگاه های بزرگ که این سیستم هست تو درستکار باشی و با دقت بیشتری با محاسبه دقیق قیمتها رو پرداخت کنی البته هدایت شدن به این جور فضاها که انقدر سیستم بر پایه اعتماد متقابل پایه گذاری شده نتیجه بودن در مسیر درست کارکردن روی خودت هست این یه مسیره که وقتی تو آدم قویتر ،اگاهتر ،رشد یافته تر ،درستکارتر ،باایمانتر و صادقتری میشی بهش. قدم به قدم هدایت میشی این که تو به محیط کاری هدایت میشی که نیاز نیست بیان بالای سرت و هر لحظه به توکارت رو بگند و تو با مسولیت پذیری با درستکاری کار رو انجام بدی و ساعت کاری رو درست خودت محاسبه کنی وقتی تو یه چنین سیستمی و با یه چنین کارفرمایی که به تو اعتماد داره کار میکنی یه علامت و نشونه هست که تو مسیر درستی هستی و استاد جان این سایت الهی داره با این عظمت و ارزشی که خلق میکنه با دو تا کارمند درستکار و صادق و مسئولیت پذیر کار میکنه که در ایران هستند و شما گفتید که چطور کارهای مالی شما رو در ایران دوستان شما یا خانواده با اعتماد کامل شما انجام میدند و ریال به ریال پول شما رو درست محاسبه میکنند و همه اینها به خاطر بودن شما در مسیر درست کارکردن روی خودتونه و نکته مهم اصل و اساس و اولویت شما در داشتن صداقت هست که همیشه صادق بودید و با افراد صادق و درستکار و هم فرکانس کارکردید و همه اینها نعمتها بزرگی هست که شما لایق شدید و دارید امروز باز هم به خودم این نکته رو یادآوری کردم که اگر میخوام. به جای درست و آدمهای درست هم مدار باشم و کار کنم باید سعی کنم مثل شما استاد جان صادق باشم و اولویتم صداقت باشه

منتظر خواندن نتایج زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    305MB
    47 دقیقه
  • فایل صوتی سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 180
    45MB
    47 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

378 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ریحانه آهنکار» در این صفحه: 4
  1. -
    ریحانه آهنکار گفته:
    مدت عضویت: 4035 روز

    به نام خدای وهاب و هدایتگرم!

    سلام می کنم به استاد عباسمنش نازنینم و مریم جان و تمام دوستان عباسمنشی!

    شاید بیشتر از یکسال و نیم هست که هیچ کامنتی نذاشتم؛ راستش رو بگم، من همش دنبال نتایج بزرگ بودم و اصلا نتیجه های زندگیمو نمی‌دیدم و این یکی از موانع زندگیمه که دارم روش کار میکنم و امروز با دیدن این قسمت از سریال سفر به دور امریکا، بخصوص قسمتی که رسید به کامنت جمال عزیز و صحبت‌ها رفت به سمت شکرگزاری و سپاسگزاری قلبی از خدا، دیگه نتونستم با حرفای استاد خودم رو کنترل کنم و اشکها جاری شد!

    خیلی وقته منتظر بودم که خدا بهم الهام کنه برای نوشتن، می گفتم باید بیاد، باید یه نتیجه بزرگ باشه که برم بنویسم و اونجا که استاد گفت: سپاسگزاری مرز بین خدا و شیطانه و ما با سپاسگزاری و ناسپاسی تعیین می کنیم که خدا هدایتمون کنه یا شیطان، تمام کامنت مثل یه الهام جاری شد و خدا گفت: دیگه just do it، گفت: اگه کامنت بنویسی یعنی داری سپاسگزاریتو بابت این فایلها و این هدایتها بیشتر می کنی و این باعث میشه نتایجت بزرگ و بزرگتر بشه.

    و الان این انگشتان من نیست که تایپ می کنه، این خود خداست که می نویسه از قلبم!

    استاد عزیزم، با همه وجودم از شما سپاسگزارم که هدایتگر ما بودین و هستین به سمت توحید ، به سمت خوشبختی، به سمت صلح با خودمون و به سمت عزت نفس، به سمت ایمان حقیقی و…

    مریم جانم از شما هم یه دنیا سپاسگزارم برای اینکه انقدر قشنگ و با احساس فایلای سفر به دور امریکارو تهیه می کنید و کامنتارو می خونید که اشک به چشمانم میاره؛

    و دوستان عزیزم از شما هم سپاسگزارم برای کامنتهای قشنگتون ، به خصوص جمال عزیز که کامنت زیباشون انقدر احساسات من رو برانگیخته کرد که باعث شد کامنت من جاری بشه.

    استاد جانم اولا می خوام ازتون تشکر کنم بابت دوره سلامتی که همیشه آرزوم بود براحتی و بدون رژیم و ورزش سخت، وزن کم کنم و به تناسب اندام برسم.

    من 5-6 سال بود خیلی چاق شده بودم و چون چاقی من حالت موضعی داشت، یعنی از میان تنه ام چاق و لاغر میشدم، واسه همین اصلا تناسب نداشتم و این موضوع اعتماد به نفس منو گرفته بود.

    من با قد 160 سانت، به 69 کیلو رسیده بودم اونم بدون تناسب و با سایز 42 از میان تنه و دکتر بهم گفته بود تیروئیدت کم کار شده و قرص می خوردم.

    تا اینکه فروردین ماه با خواهرم حنانه که چند وقت پیش نتایجش رو از دوره سلامتی نوشت، باهم دوره سلامتی رو تهیه کردیم و من فقط اشاره میکنم به اینکه الان من وزن 57 کیلو هستم و سایزم 38 شده و اصلا قرصهای تیروئید رو نمی خورم.

    این کامنت گنجایش نتایج سلامتی ام رو ندارن و این نتیجه رو با کلی نتایج دیگه باید تو دوره سلامتی مفصل بنویسم برای سپاسگزاری!

    و اما چندروز پیش که لایو مشترکتون با استاد عرشیانفر رو دیدم و به 3 ماه گذشته فکر کردم، خیلی خوشحال شدم که چقدر تو این 3 ماه تونستم ذهنم رو کنترل کنم و واقعا خیلی اتفاقات خوب رو تجربه کنم.

    استاد من و خواهرم دوتایی تنها در تهران زندگی میکنیم و از خانواده سالهاست دور هستیم.

    وقتی این اتفاقات شروع شد ، از اونجایی که کار من و خواهرم هردو اینترنتیه، و تو منطقه ما نت ضعیف هست اکثرا، ما رفتیم کرج منزل پدرم و فکر کردیم اونجا نت حتما اوکیه

    چون خیلی سال تلویزیون نداریم از هیچ چیز خبر نداشتیم

    رفتیم و فهمیدیم جریان چیه؟!

    راستش رو بگم هفته اول خیلی سخت بود کنترل ذهن، یهو نت قطع شد وکارم تقریبا تعطیل شد، از طرفی من چون در اینستاگرام پیجی داشتم که از سفرهام و سفرنامه هایی که به صورت نوشتاری یا تصویری تهیه می کردم همیشه پست می ذاشتم، دیدم اینستا هم عملا بزور میشه رفت، حالا بزور رفتنش به کنار ، مملو از اخبار و ورودیهای منفی بود، هر بار که وارد میشدم، حالم بد میشد ومیومدم بیرون!

    4-5 روز این شکلی گذشت و به خودم گفتم: نه ریحانه! تو اگه شاگرد خوبی هستی باید ذهنت و ورودیهات رو کنترل کنی و باید اینهمه که ادعا می کنی دارم آموزش میبینم، خودی نشون بدی!

    به دلم افتاد محصول تضاد رو گوش کنم و دو روز پشت سر هم محصول تضاد رو گوش کردم و دیگه تو اینستا نرفتم و خیلی این محصول کمکم کرد.

    وقتی خانوادم میزدن رو اخبار که ببینن چه خبره؛ من میرفتم فایل میذاشتم تو گوشم! دوسه روز بعد بود که استاد اون فایل 50 دقیقه ای رو گذاشتن رو سایت که راجع به همین اتفاقات اخیر بود و من اونو بارها گوش کردم.

    1 هفته ای این شکلی گذشت و حالم یکم بهتر شد اما باز گاهی میرفتم اینستا می‌دیدم واقعا همه استوریا و پستها راجع به همین مسئله است.

    یه شب خدا بهم گفت: برو اینستا رو دی اکتیو کن! گفتم: آخه من زحمت کشیدم برای این پیج، گفت : تو فکر می کنی آینده با این پیج به جایی میرسی؟!

    استاد اون شب تا ساعت 2 تو کشمکش بودم! خدا راست می گفت؛ اون پیج وسیله شرک من شده بود، چون فکر می کردم من در آینده از اون طریق به درآمد شخصی میرسم و کسب و کارم رو راه میندازم.

    ساعت 2 بود که رفتم و اینستامو دی اکتیو کردم (تمرین توحید) و نمی‌دونید از اون روز تا حالا چقدر احساس آرامش خاصی دارم که تا قبل این نداشتم.

    تا اول نوامبر همین شکلی گذشت و من و خواهرم برگشتیم خونه خودمون تهران

    و من همون شب نشستم چکاپ فرکانسی جدید برای خودم نوشتم و تعهد دادم که بشینم و فقط و فقط روی خودم کار کنم.

    کار من چون طوری هست که تابستون بسیار پرباری داشتم ( این رو بگم که همین کارم رو من از خدا خواسته بودم که کارم تو خونه باشه، از لحاظ مکانی آزاد باشم تا بتونم راحت سفر کنم و واقعا خدا این کار رو به سمت من هدایت کرد، یعنی مدیرم خودش اومد دنبال من ) گفتم اشکال نداره، ریحانه کار خلوت شد، این یه فرصته برای اینکه بشینی و روی خودت کار کنی!

    استاد من و خواهرم شروع کردیم روی خودمون کار کردن و تمرین انجام دادن.

    هرروز از صبح تا شب هر چقدر فرصت داشتم فایل گوش میکردم، تمرین انجام میدادم، کامنت می خوندم تو سایت و مقاله ها و نوشته های مریم جان رو تو سایت می خوندم. از تمام فایلای توحید عملی رایگان،یه فایل یکساعت و نیمه برای خودم درست کردم و هرروز گوش میکردم.

    از خدا خواستم خودش هدایت کنه که هرروز چی گوش کنم؟!

    با خواهرم هرروز از قانون و الهامات و هدایتها برای گوش دادن فایلا می گفتیم و باهم به پیاده روی می رفتیم.

    اولین نتیجه مهم اینکه تو محله ای که ما هستیم خدارو شکر اصلا هیچ خبری نبود، یعنی ما حتی 1 بار یه صدایی، یه موردی ندیدیم که نشون دهنده شلوغی باشه و این موضوع قطعا نتیجه کنترل ذهن خودمون بود که هدایت شدیم به این محله ساکت

    استاد همینطور رو خودم کار می کردم و با دیدن سریال سفر به دور آمریکا هرروز به شوق میومدم و اشک می ریختم. یه روز همش به خدا گفتم خدایا من دارم رو خودم کار میکنم دیگه نتایج باید بیاد، چرا هیچی نشونم نمیدی؟! فردای اون روز فایل صحبتهای استاد با عرشیای عزیز اومد رو سایت که من همون روز دوبار نگاهش کردم و انقدر برام پربار بود که خیلی چیزا ازش یاد گرفتم و اونجا بود که خودم رو بستم به فایلهای دوره راهنمای عملی، بخدا قسم استاد اون شب خواب دیدم که دارم به خواهرم می گم : چرا با اینکه ما اینهمه رو خودمون کار می کنیم نتایج نمیاد؟! دیگه نمی‌دونم باید چیکار کنم؟! و خواهرم تو خواب گفت : انقدر که ما به زبون می گیم: وَ کفی بالله وکیلاً ، آیا واقعا خدارو کافی و کارساز می دونیم ؟

    از خواب بیدار شدم و به خواهرم گفتم.

    از خدا هدایت خواستم، گفتم خدایا خودت بگو چه اتفاقی افتاده؟! چه چیزی هست که مانع میشه ؟! هدایتی کن تا درک کنم؟! و همون روز هدایتم کرد به فایل 5 روانشناسی ثروت 1 که در مورد عوامل بیرونی بود و مثال بستنی فروش، و اونجا بود که فهمیدم تمام زندگی و کارم رو ربط میدم به عوامل بیرونی، من فکر می کردم این باور در من درست شده ولی اون شب خدا بهم گفت: نه عزیز من! باید کار کنی

    مدام می گفتم چرا کارم خلوت شده؟! چرا درآمدم مثل تابستون نیس؟! و کلی سوال دیگه! من پولامو خرج نمی کردم مبادا کم بشه ( باور کمبود)

    دوباره چند روز با این فایلها خودم رو بمباران کردم تا جاییکه احساس کردم دلم سفر می خواد، باید برم سفر و ایمانمو نشون بدم. برای خودم خرج کنم. از خدا هدایت خواستم، خیلی وقت بود دوست داشتم برم قشم، تا حالا نرفته بودم و خدا بهم گفت برو قشم.

    برای اینکه مطمئن بشم به هدایتش و اینکه با چه وسیله ای برم، هواپیما سریعتر بود ولی سفر با قطار رو خیلی دوست دارم. زدم رو نشانه من!

    فایل اگه اشتباه نکنم توضیحات محصول راهنمای عملی بود که تو توضیحاتش از بندرعباس و اسکله شهید حقانی و.. گفته بودین.

    گفتم خوب با قطار میرم که خیلی هم برام جذابه و همون روز بلیت قطار رو گرفتم و تصمیم گرفتم برم و اجازه بدم خدا هدایتم کنه. آخه همیشه از قبل همه کارامو می کردم ( تمرین رفتن تو دل ترسها و اجازه دادن برای هدایت و همینطور عزت نفس)

    و باورتون نمیشه استاد، من شب قبلش تو تمرین ستاره قطبی نوشتم خدایا! فردا توی قطار تو همسفر من شو و آدمهایی بیار تو کوپه من که خیلی مثبت باشن حتی عباسمنشی باشن ️ و فرداش دم رفتن خواهرم گفت، چقدر خوبه هم کوپه ایت کسی باشه که به قوانین آشنا باشه و منم گفتم آره من از خدا خواستم همسفرم شه و نشونه هاشو رو کنه!

    رفتم ایستگاه راه آهن و دو تا آقا اومدن به سمتم و ازم پرسیدن میتونم انگلیسی صحبت کنم؟! منم انگلیسیم خیلی خوب نیس ولی گفتم آره یکم بلدم. خلاصه شروع کردن سوال پرسیدن ، پاکستانی بودن و سفر به دور دنیارو شروع کرده بودن. کلی باهاشون حرف زدم و از اونجایی که من خودمم کارم توریسم و گردشگری هست، کلی راهنمایی شون کردم که اگر رفتن فلان شهر، برن کجا و…

    خلاصه دعوتم کردن برم پاکستان و چون آژانس هواپیمایی داشتن ، گفتن همه کارای بلیت و هتلت رو هم خودمون انجام میدیم و استاد همین امروز بهم پیام دادن کی میای؟ ما منتظریم

    خدا شاهده تمام مدت تو قلبم می گفتم خدایا! از بین این همه آدم بی دلیل نیست که اومدن سمت من؛ چون من ازت نشونه خواسته بودم.

    سوار قطار شدم و در طول مسیر با همسفرام صحبت می کردیم.

    بعد از یه ساعتی من هدفون گذاشتم تو گوشم و رفتم تو حال خودم که فایل گوش کنم، یه خانمی که همسفرم بود داشت کاراشو می کرد یهو اشاره کرد هدفون رو درآوردم پرسید : داری عباسمنش گوش می کنی؟! من یه لحظه احساس کردم قلبم وایساد، گفتم آره چطور؟ گفت از صداش فهمیدم و همین شروع صحبتهای ما بود. آنقدر حرفای خوب زدیم که خودم یادم میوفته، به شوق میام.

    اون شب تا صبح من نخوابیدم ، طلوع خورشید رو دیدم و اشک ریختم و سپاسگزاری کردم برای شب خوبی که پشت سر گذاشتم.

    ظهر رسیدم بندرعباس و باز تو لنج تا قشم، کنار کسی نشستم که 20 سال بود قشم بود و خودش گفت هرجا خواستی بری من آشنا دارم، کمکت می کنم.

    هنوز هتل نگرفته بودم، اپلیکیشنی که ازش بلیت خریدم، برام پیام زد که رو فلان هتل تخفیف میتونیم بهت بدیم و من گفتم اینم هدایت خداست.

    رفتم همون هتل و چقدر جای خوبی بود و دسترسیش عالی بود.

    همون روز، اون آقا برد و مرکز شهر و نشونم داد و من رو برد پیش دوستش که تور می فروخت، منم تورهایی که دلم می خواست رو، خریدم و همون شب تور کشتی تفریحی بود، اونم خودش بهم تخفیف داد، بدون اینکه من حرفی بزنم.

    اینم بگم، تو اون چند روز من حتی 1 مورد حرفی از این شلوغیا نشنیدم و انقدر تو قشم آزادی بود که 80 درصد خانمهایی که دیدم بدون حجاب روسری بودن و هیچ کسی باهاشون کاری نداشت.

    اون شب رفتم کشتی و کلا اونجا بزن و برقص بود، موزیک زنده و شادی بود.

    همه یا با یه نفر یا گروهی اومده بودن و فقط من تنها بودم.

    اولش یکم احساسم خوب نبود، حس کمبود بهم دست داد. گفتم کاش یکی کنارم بود و…

    بزن برقص شروع شد و همه خانمها سر جاشون تکون میدادن خودشونو و فقط 2-3 تا آقا وسط بودن و می رقصیدن

    دلم می خواست پاشم برقصم( آخه من واقعا عاشق رقصیدنم) ولی شیطون مدام می گفت: بابا، تنهایی مسخره ات می کنن. پا میشی همه می خندن و هزارتا از این نجواها گفت.

    گفتم خدایا من دلم می خواد برقصم ولی تنهام. خجالت می کشم

    گفت پاشو من باهات می رقصم

    گفتم من تورو میبینم ، اونا که نمی بینن

    گفت پاشو من تنهات نمی ذارم

    و من طی یک حرکت انتحاری پاشدم و رفتم وسط ( تمرین عزت نفس) حالا نجواها هم ولم نمی‌کردند…

    من که وسط رفتم و همه خانوما ریختن وسط و کلی گفتن خدا خیرت بده،

    قر تو کمرمون بود و رومون نمیشد و نمی‌دونید این نوازنده ها چه شوری گرفتن از خوشحالی!

    اونجا بود که فهمیدم چرا خدا گفت تنهات نمیذارم.

    اون شب تا هتل پیاده رفتم و خودم از حرکتی که زده بودم انقدر به وجد اومده بودم که باورم نمیشد و از خدا مدام سپاسگزاری می کردم.

    وارد یه سوپر مارکت شدم که آب و چندتا چیزی که لازم داشتم بخرم، هیچ کسی جز من تو مغازه نبود تا من آب رو از یخچال گذاشتم رو پیشخون، یه آقایی که صورتش رو، شبیه یه دلقک نقاشی کرده بود، یهو از بیرون اومد و یه شکلات گذاشت تو دستم و گفت هر چی برداشتین حساب شده، در امان خدا! و رفت و هر چی نگاه کردم ندیدم کجا رفت؟ یهو غیب شد!

    من که از تعجب خشکم زده بود به فروشنده گفتم این آقا کی بود؟! گفت نمی‌دونم ، یه بنده خدا، کار خیر کرد ، حساب شد همه چی!

    شاید باورتون نشه ولی عین واقعیت بود و من نمی‌دونستم از این نشونه ها گریه کنم یا بخندم.

    هنوزم می گم اون خود خدا بود که به شکل اون آدم اومد، می خواست پاداش بهم بده

    و روزهای بعد که هدایت شدم به چه جاهای زیبایی! تو سریال سفر به دور آمریکا هی تحسین زیبایی کردم و خودم تو اون چند روز فقط و فقط زیبایی دیدم.

    انقدر رابطه های قشنگ دیدم و تحسین کردم

    چقدر جاها بدون اینکه من حرفی بزنم، هزینه هام پرداخت می شد، تو هتل چون صبحانه نمی خوردم، سرویس چایی ام رو رایگان حساب کردن، خود بخود آدما میدیدنم، می گفتن می خوای ازت عکس بگیریم؟!

    استاد واقعا خدا لحظه به لحظه کنارم بود و من حسش می کردم و اگر بخوام با جزئیات بگم صفحه ها باید بنویسم.

    انقدر این سفر به من خوش گذشت و انقدر پربار و پر از نشونه بود که دیوانم کرد.

    از سفر برگشتم و پر از حال و احساس خوب بودم.

    یه هفته ای گذشت و هفته پیش بود، دوباره با خواهرم حرف میزدیم، گفتم من لحظات خوب این سفر یادم نمیره، مدام شکرگزاری می کنم ولی چرا ماهم مثل بچه های دیگه ، مثل هادی ، آزاده، عرشیا، رضا عطارروشن، سیدعلی خوشدل، و … کلی از بچه ها که نتایج ملموس و بزرگ میاد براشون واسه ما نمیشه؟

    منم دلم نتایج بزرگ می خواد ، حساب پر از پول، سفرهای خوب و…

    همون روز خواهرم داشت فایل گوش می کرد یهو اومد گفت الهامی بهم شد که اشکم در اومد. و اون الهام اینه که اینهمه نشونه و نتیجه تو زندگیتون گرفتین، چرا اینارو نمی بینید؟ چرا نمیاید اینارو بنویسید و در موردش حرف بزنید؟!

    همیشه از زاویه ای به اون نشونه ها و نتایج نگاه کردین که احساس قربانی بودن بهتون دست داده و حس کردین از بقیه عقب موندین. حس کوچیک بودن نتیجه هارو دارید که خوب حالا که چی؟! این که چیزی نیست؟! تا همین نتایج رو بابتش سپاسگزار نباشیم، نتایج بزرگ نمیاد.

    اون شب ما دو سه ساعت از معجزه هایی که تو این سالها برامون اتفاق افتاده گفتیم و نوشتیم و اشک ریختیم.

    انقدر احساس هردومون خوب شده بود که به قول استاد لطیف شده بودم

    فردای همون روز پولی، من حیث و لا یحتسب به حسابامون واریز شد.

    تمرین ستاره قطبیم 90 درصدش اتفاق افتاده بود.

    منتظر یه خبر از کسی بودم که 1 ماه بود خبری ازش نبود و یهو همون شب پیام داد اون کار اوکی شده

    و اصلا نمی‌دونید استاد پشت سر هم چندتا اتفاق عالی افتاد

    هی با خواهرم می گفتیم و خوشحال بودیم چون کلیدشو تازه فهمیده بودیم.

    «از یاد نبردن و کهنه نشدن نتایج و همواره سپاسگزار بودن و احساس خوب داشتن»

    این اون چیزیه که من با تکامل تازه بهش رسیدم و تازه می فهمم استاد چی میگن

    استاد من فهمیدم پاشنه آشیل زیاد دارم، اینکه چند وقته عضو سایت عباسمنش هستیم مهم نیست؟! اینکه چجوری رو خودمون کار می کنیم مهمه و حرفای عرشیا خیلی به من هینت داد ، خیلی کمکم کرد که رو این باور که حالا کلی سال باید تلاش کنی تا به کوچولو نتیجه ببینی رو از ذهن من پاک کرد، آخه استاد من 40 سالمه و همیشه فکر می کنم خیلی دیره برای طی کردن تکامل،برای به موفقیت رسیدن، سفر کردن دور دنیا ( آخه من رویام جهانگردیه)، برای وارد رابطه شدن، با اینکه خیلی بیبی فیس هستم و هر کسی که تا حالا خواسته سن من رو حدس بزنه تهش گفته 29 یا 30 سالته.

    شیطون همیشه از این راه وارد میشه، اما صحبتهای شما با عرشیا و فایل 5 و 6 ثروت 1 که راجع به عوامل بیرونی هست و همین فایل امروز که شما از سن و سال گفتین، خیلی خیلی خیلی بهم کمک کردن. همین رابطه زیبای شما و مریم جان کلی تو این چند وقته بهم باور خوب داده و تحسینتون کردم و پشت سر فایل عرشیا، یه فایلی هدایت شدم صحبتهای شما با مدیر فنی سایت، ابراهیم عزیز بود که اون فایل هم باورای من رو زیرو رو کرد. همونجا که شما گفتین من هر کاری بخوام بکنم، نگاه نمی کنم که چه کسی، اونو چجوری انجامش داده، من باور می کنم که اگه کسی انجامش داده پس میشه و ذهنم رو ریست فکتوری می کنم و پیش زمینه هارو در نظر نمی گیرم ومیرم تو دل کار،یعنی به چگونگیش فکر نمی کنم و لاجرم نتایج میاد.

    و اینکه ابراهیم عزیز گفتن من به معجزه های خدا عادت دارم و این شد شروع هر شب تمرین ستاره قطبیم و بخدا هرروز که دنبال معجزه های قبلی زندگیمم، خدا هی معجزه های بیشتر یادم میاره و معجزات جدید نشونم میده.

    استاد، من تو این سه ماه که مردم به اصطلاح در حال درست کردن ایران بودن، فقط دنبال درست کردن باورای خودم بودم و سه ماهه دارم آمریکارو می گردم، نه یه سفر معمولی، سفری که لحظه به لحظه اش پر از توحیده، جهان بینی توحیدیه و تازه می فهمم تمرکز کردن یعنی چی؟! تازه می فهمم هدایت شدن یعنی چی؟! تازه می فهمم تمرکز به زیباییها و هدایت شدن به زیبایی‌های بیشتر یعنی چی؟!

    و تعهد دادم دیگه تو این مسیر ثابت قدم بمونم

    خیلی خیلی خیلی دوستتون دارم استاد و مریم جان و از خدا می خوام مثل ذکریا که بهش باور داد، مثل عرشیای عزیز خودمون که به خود من کلی باور داد، به منم بیشتر و بیشتر باور اینو بده که خدا انرژیه و به همون شکلی در میاد که من می خوام و تکامل فرکانسی ام رو سریعتر طی کنم و نتایج بیشتر بگیرم و بیام با عشق براتون بنویسم.

    چیزی حدود دو ساعته که می نویسم و 25 ساعته چیزی نخوردم و حالم خوبه خوبه!

    به امید دیدارتون استاد و مریم جانم و همه شما اعضای خانواده دوست داشتنی عباسمنش.

    عاشقتونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
  2. -
    ریحانه آهنکار گفته:
    مدت عضویت: 4035 روز

    سلام متین عزیز

    چقدر خوشحالم از اینکه کامنت من تونسته تاثیر مثبتی رو شما بگذارم

    منم خیلی روزها تنها بودم و تنهایی رو خودم کار کردم

    الان خدارو شکر خواهرم هست و باهم رو قوانین کار میکنیم

    اما در مورد سفر تنها رفتن باید بگم خوب برای منم خیلی ترس داشت ، بخصوص تو جامعه ما از اول این باور بوده که برا خانمها خطرناک تره و 100 جور باورای غلط، برا منم آسون نبود ولی از وقتی تنهایی رفتم استانبول و اونجا زندگی کردم ، خیلی ترسها در من ریخت.

    فقط باید رفت تو دلش، که مطمئنم شما هم از پسش بر میای

    موفق باشی دوست خوبم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    ریحانه آهنکار گفته:
    مدت عضویت: 4035 روز

    سلام مصطفی عزیز

    چقدر کامنت شما در پاسخ به من زیبا بود و اشک به چشم من آورد. این پاسخ شما و توصیفی که از کامنت من داشتین و گفتین احساس خیلی خوبی بهتون داده، آنقدر به خود من احساس خوبی داد که ترغیب شدم دوباره بیشتر و بیشتر روی خودم کار کنم و بیشتر کامنت بگذارم که وقتی دوستان خوبم مثل شما احساس عالی پیدا می کنند ، منم حالم بهتر و بهتر میشه.

    ازتون سپاسگزارم که با کامنتتون بهم انرژی مضاعف دادید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    ریحانه آهنکار گفته:
    مدت عضویت: 4035 روز

    سلام محمد جان

    چی نوشتی اخه؟؟ اشکها به چشم من جاری شد به پهنای صورت

    البته که اشک شوقه، از وقتی پیج اینستاگرامم رو دی اکتیو کردم ، بینهایت از این سایت عشق و محبت می گیرم و حسش میکنم، قبلاً هم بود اما تمرکز من اینجا نبود

    با خوندن کامنتت ، رفتم داستان هدایتت رو خوندم و دوباره اشک ریختم، چقدر قشنگ و روحانی نوشتی، تبریک میگم بهت برای اینکه انقدر خوب خودت و قوانین جهان رو شناختی و تبریک میگم برای نتایجت

    در پناه حق و موفق و همیشه در آرامش باشی دوست خوبم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: