سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 180 - صفحه 20

378 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1240 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    -باور به سن در ایران بسیار بیشتر از آمریکا رواج داشته و به همین دلیل ما را از تحقق بسیاری از خواسته هایمان در سنین بالا باز می دارد

    -اگر به دنبال لذت بردن و تفریح کردن باشیم سن عامل موثر برای عدم تحقق این هدف نیست

    -چند روز سعی کنیم بدون استفاده از اینترنت فعالیت های خود را ادامه داده و لذت بیشتری از زندگی ببریم

    -زمانی که به زیبایی ها توجه داریم جهان لاجرم زیبایی های بیشتری برای ما به همراه دارد

    -همواره سعی کنیم توجه خود را به زیبایی ها قرار داده از وقایع آینده انتظارات مثبت داشته باشیم

    -جهان می تواند به افکار ما به بهترین یا بدترین وجه ممکن پاسخ دهد

    -زمانی که آگاهانه به زیبایی ها توجه کرده درباره ی آنها صحبت کرده فکر کرده و می نویسیم جهان ما را به زیبایی های بیشتر هدایت می کند

    -کنترل ورودی های ذهن بسیار مهم است

    -آگاهانه به افراد منفی که همواره گله و شکایت می کنند اخبار اتفاقات نامناسب بی توجه باشیم

    -به هر چیزی توجه کنیم از اصل و اساس آن را جذب می کنیم

    -با توجه آگاهانه به زیبایی ها زیبایی های بیشتر برای ما رخ داده و این روند می تواند تا پایان عمر به همین شکل ادامه یابد

    -رفتن به طبیعت و تجسم آن به طرزی که تمام حواس ما را درگیر کند موجب ارسال فرکانس قوی تر به جهان هستی برای دریافت نعمت بیشتر خواهد شد

    -زمانی که صحنه ی زیبایی را مشاهده می کنیم آن را با تمام وجود تجسم و با کلام خود توصیف کرده تا از جنس همان را بیشتر و بیشتر تجربه کنیم

    -جهان به افکار واقعی ما نه به کلاممان پاسخ می دهد

    -اگر احساس سپاسگزاری ما واقعی و از صمیم قلب باشد اتفاقات معجزه آسا برای ما رخ می دهد

    -زیبایی ها را در لحظه درک و زندگی کنیم

    -همواره سپاسگزار زیبایی ها و نکات مثبت باشیم

    -احساس خوب ناشی از سپاسگزاری ما را به اتفاقات خوب و زیبا هدایت می کند

    -ویژگی که شیطان برای افراد گمراه استفاده می کند ناسپاسی است

    -احساس سپاسگزاری مرز بین شیطان و خداست

    -شخص سپاسگزار به سمت خداوند و شخص ناسپاس به سمت شیطان هدایت می شود

    -شیطان تنها می تواند افسار اشخاص ناسپاس را در دست گرفته و آنها را به سمت نازیبایی ها هدایت کند

    -سپاسگزاری باید واقعی با تمام وجود و از صمیم قلب باشد و به خود بگوییم احساس سپاسگزاری ما را به سمت نعمت های بیشتر هدایت کرده و چرخ زندگی ما را روانتر می سازد

    -از طبیعت سلامتی دوستان خوب لبخند فرزندان احساس سپاسگزاری را در وجود خود ایجاد کرده و به خود بگوییم احساس سپاسگزاری ما را به اتفاقات بهتر بیشتری هدایت می کند

    -به دنبال زیبایی ها و سپاسگزاری از آنها باشیم

    -سپاسگزار بودن نشان دهنده ی این است که اجازه داده ایم خداوند و ناسپاس بودن نشان دهنده ی این است که اجازه داده ایم شیطان ما را هدایت کند

    -با سپاسگزاری به زیبایی های بیشتر هدایت می شویم

    -اکثر افراد با ناسپاسی همواره در حال تقلا و تجربه ی مشکلات و مسائل نامناسب تر هستند

    -تنها تعداد کمی از افراد سپاسگزاری را به صورت عملی اجرا می کنند

    -احساس سپاسگزاری واقعی همان لحظه احساس خوبی در درون ما ایجاد می کند

    -افراد ناسپاس جسم ناسالمی داشته و مشکلات زیادی را در جسم خود تجربه می کنند

    -سعی کنیم احساس سپاسگزاری واقعی را در زمان های بیشتری در روز داشته باشیم

    -زمانی که به افراد اعتماد داریم آنها مسئولیت بیشتری برای انجام اقدام درست احساس می کنند

    -با بودن در مسیر درست به افراد شرایط موقعیت ها ایده های بهتری هدایت می شویم

    -همواره صداقت در انجام هر کار را سرلوحه ی زندگی خود قرار داده تا به افراد شرایط ایده ها و موقعیت های عالی هدایت شویم

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1278 روز

    به نام خدایی ک همیشه کنارم هست

    سلام ب استاد عزیز و دوستان عزیزم

    نشانه امروزم مهر تایید بر اینکه کارت درسته ادامه بده، همین مسیری ک میری بهترینه درست ترینه ادامه بده و تو نیازی ب تایید شدن نداری چون نتیجه دستت عه.

    جالبه برای تک تک حرف های استاد من تجربه ای مشابه داشتم برای همین دیروز تا ب امروزم، واقعا الله و اکبر از این نشانه روزانه و هدایت الله.

    دیروز من صبح زود ک بیدار شدم خیلی سریع تصمیم گرفتم برم کوه و در عرض نیم ساعت زدم بیرون، توی تاکسی راننده از من پرسیدن ک از کجا میاین و چرا تنها هستین، معاشرت و هم صحبتی رو شروع کردم و گفتم مسیر 2 ساعت و نیم تا کوه، من از تنهاییم بیشترین لذت رو میبرم عمو، همه جام تنها میرم کلا خیلی حال میکنم، دوباره گفتن حال و هوای عید دیگه نیس دخترم قبلا این خیابون پر از ماهی فروشی بود، گفتم عمو ما مردم ام ناسپاس شدیم، ما هم میتونیم با همین چیزایی ک الان داریم بهترین لذت رو از زندگی مون ببریم، مثلا من میتونم بشینم تو خونه و بگم چرا مسافرت خارجی نمیرم ولی من خودم سعی میکنم برا خودم خوشی بوجود بیارم، خودمم باید یه حرکتی بکنم یه تلاشی بکنم نمیشه بشینم یه جا بعد بگم چرا من جاهای زیبا نمیرم.

    مثلا همین نعمت سلامتی ک خیلی هامون داریم چرا قدرش رو نمی دونیم، مگه نعمتی بالاتر از این هست. گفتم من خودمم خیلی وقتا ناسپاس میشم ها ولی ب یاد خودم میارم ک همین شرایط امروزم روزی آرزوم بوده و الان دارمش. و ایشون سکوت کردن و چیزی نگفتن.

    چند روز پیش یه نت قدیمی تو گوشیم پیدا کردم ک نوشته بودم من آرزوم عه ک وقتم برا خودم باشه، دیگه نمیخوام بیام شرکت، حرفای خانم ایکس ورودی هامو منفی کرده نمیخوام بشنوم، خانم ایکس رو مخ مه حوصله شو ندارم، خدایا الان دلم میخواس با تو پیاده روی میکردم تو زمان آزادم فایل گوش میدادم نه تو شرکت، ینی تنها آرزوی من همین آزادی زمانی بوده 3 سال پیش ولی من الان حدود 2 سالی میشه ک این آزادی زمانی فکری رو دارم و تازه هی داره بهتر و باکیفیت ترم میشه، هی زندگیم داره روون ترم میشه، بعد تصمیم گرفتم دفترهای قبلی مو بشینم بخونم یادم بیاد کجا بودم و الان ب کلی از آرزوهام رسیدم ک سپاسگزارتر بشم، قبلا فک میکردم وقتم تلف میشه خب چه فایده، ولی نه میدونم ب یاد آوردن نعمت هایی ک خدا بهت داده نوعی سپاسگزاری عمیق و قلبی عه و اتفاقا فکت میسازم تو ذهنم ک عهههه پس خواسته های بعدیتم میاد تو فقط رو خودت کار کن. ایمانم ب قوانین و رسیدن ب خواسته هام در زمان مناسبش بیشتر میشه، آرام تر میشم، بیشتر سعی میکنم از زندگیم لذت ببرم و امروزم رو زندگی کنم، نمیخواد فکر کنم چطوری میخواد اون خواسته بیاد تو زندگیم، ب قول استاد این جمله شون تو جلسات قدم با همون لحن همیشه تو ذهن مه ک، واقعا خودمم نمیدونم خواسته هام چطوری وارد زندگیم شدن، من فقط رو خودم کار میکردم و میگفتم آقا درست میشه خداوند هدایت مون میکنه، خدا ب من قول شو داده، همون خدایی ک منو از اون خونه سیمانی ب اینجا رسونده بقیه شم درست میکنه، من بیام سمت خودمو انجام بدم، ذهن مو درگیر چطوری چطوریا نکنم.

    حالا از احساسات ناب تو کوه بگم براتون، اولا اینکه من از خدا پرسیده بودم ک خدایا کجا برم لذت ببرم؟ جواب داد دارآباد. بله چشم. یعنی من دیروز میگفتم خدایا بهترین روز عمرم امروز بود، بهترین احساس نزدیکی ب خدا ک داشتم، بهترین حس قشنگی ک از طبیعت گرفتم، باورن زد من نشستم زیر ایوان یه کافه، اصن خودِ خودِ شمال بود، جلوی یه دره سبز پوشیده از چمن وایسادم بارون میزد، هوا، نم تو هوا، آبشار ها، افتر رین، ویو ابدی، یعنی من اصن دیوانه شدم، کارت پستال بود، بخدا اصن یه آن گفتم خدایا اینجا ایران نیست تهرانم نیست، اینجا تکه ای از بهشته، اینجا همون دره هایی هست ک من تو قاره ها و کشورهای دیگه می دیدم و من الان دارم تجربه اش میکنم، تو همین شهر خودمون.

    بعد حالا با خواهرام شب اش حرف میزدیم هر کدوم حسرت میخوردن واااای من دلم میخواد برم کردستان، من اونجا من اونجا، منم سکوت کردم و گفتم بندگان خدا شما از همین پارک محل لذت بردین ک لایق بشین برا زیبایی های بیشتر؟ شما ظرف تونو بزرگتر کردین برا دریافت نعمت های بیشتر، ینی داشتم ب خودم میگفتم بیشتر، میگم ناعمه دلت زیبایی های بیشتری میخواد؟ ظرفت رو باید بزرگ کنی، باید از همین نعمت های اطرافت نهایت لذت رو ببری.

    دیگه حسرتی ندارم بخدا اصن دیگه نمیگم وااای خدایا چرا فلانی رفته مسافرت، یا الان دم عیده همه پلن مسافرت دارن، من از همین پارک محل مون، از همین زیبایی های تهران دیوااانه شدم آقا، اون زیبایی های بیشتر خودشون میان، من میخوام ب راحتی و نهایت عزت داشته باشم شون، کاری ک الان تو این وضعیت از دست من برمیاد اینه ک یاد بگیرم از داشته های الانم شروع ب لذت بردن کنم، تا وقتی من نتونم از یه درخت تو محل مون از شنیدن صدای پرنده ها از نسیم اش لذت ببرم و انگار دنیا رو ب من دادن، خب از درخت های پارک های سوئیس و آمریکا میخوام لذت بیشتری ببرم؟ خب درخت ک همون درخته، صدای پرنده ها ک همونه، من باید شخصیت پرذوق و شوقی، شخصیت صدق بالحسنی رو در خودم بسازم.

    اصن انگار هرسری ک میرم احساسات بهتری و ناب تری رو با خودم و خدام تجربه میکنم متوجه بزرگ شدن ظرفم میشم، یا بعدازظهرش با دوستم حرف میزدم ک پرسید خوش گذشت و اینا گفتم عااالی بود بهترین تجربه رفتن ب کوهم بود خیلی حال و احساسای نابی تجربه کردم، اصن انگار سوئیس بودم، گفتم ببین انگار برا من فرقی نداره ک پارک محل مون باشم کوه باشم یا سوئیس، گفتم جوری شدم ک انگار فقط احساساتم مهمه، اون حسایی ک با خدا برقرار میکنم، گفت ولی برا من فرق داره ک درکه باشم یا آنتالیا، گفتم اره درسته آدم دوست داره چشمش زیبایی های متنوع تری رو ببینه ولی وقتی عمیق میشی و اون مسافرت هارو هم میری، وقتی عمیق فک میکنم میبینم احساس من همون احساسه، شاید درظاهر لوکیشن عوض شده باشه ولی من میگم عه خب من ک این حسو قبلا تو پارک مونم تجربه کرده بودم، من ک قبلا این حسو تو بالا پشت بوم خونه مونم حس کرده بودم، بعد کمی سکوت گفت آره راس میگی الان ک فکر میکنم درسته. نمیدونم من این حسو دارم ؛)

    همین دیروز با مادرم گفتگویی داشتم ک میگفت حتما باید تو مراسم خانم جلسه ای ها شرکت کنی و قرار بود ک تو خونه ما برگزار بشه، من گفتم متاسفم من جایی ک قلبم بهم حس خوبی نده نمیام، شروع ب گفتن باورهای مذهبی و احساس عذاب وجدان دادن ب من کرد، و من بی توجه.

    من میگم آقا من خودم روش عبادتم با خدا رو تعیین میکنم، من خدا رو تو طبیعتش عبادت میکنم، برا من عبادتم اینه ک برم تو طبیعت، من وقتی بنده ی خوبیم برا خدا ک شاد باشم، ک سرم تو زندگی خودم باشه، ک بخندم ک از زندگیم لذت ببرم، خدای من خدای شادی هاست، خدا وقتی ازم راضیه ک من شاد باشم، ک من برقصم، ک مولد ثروت باشم ک حرکت کنم و شخصیتم رو رشد بدم. حالا شما دوست داری روزه بگیر، نماز بخون، جلسه شرکت کن، هرکسی ب روش خودش ب خدا وصل میشه من نمیخوام مورد تایید شما و فامیل عزیز باشم.

    و یه جورایی حرص شون می گیره ک این دختر چرا انقد شاده، چرا انقد بی خیاله؟ چرا همه چیز براش ب راحتی رخ میده، بیشترین نعمت هارو داره، سالم ترین بدن رو داره،بیشترین احترام و عشق رو دریافت میکنه، با اینکه به خیلی از حرفامون چشم نمیگه ولی همه به عقایدش احترام میزارن همه دوسش دارن، و کسی جلوشو نمی تونه بگیره ؛) اونا نمیدونن چرا ولی من میدونم اینا همش قدرت توحیده، قدرت خدای منه، ک میگه کاری رو ک قلبت میگه رو انجام بده، جایی ک قلبت احساس رضایت داره برو، با هر آدمی نباش، هر حرف چرتی رو نشو، سرت تو زندگی خودت باشه فقط خودت.

    در مورد اعتماد ب افراد. بنظرم اعتمادی ک من ب خودم دارم، احساس لیاقتی ک من نسبت ب خودم دارم باعث میشه من اصن نخوام طرف مقابل رو چک کنم، حتی ب ذهنمم خطور نمیکنه، ینی این اصن دغدغه ی دوستی من نیست، چیزی ک شاید 99 درصد روابط این درگیری رو دارن ک بنظر من مسخره ترین چیزه ک من بخوام حتی درگیری ذهنی برا خودم درست کنم چ برسه ک صحبت کنیم و ب راه حل برسیم.

    واقعا قربون این عدالت خدا برم و برنگردم، اگه من خودم فردی درستکار و صادق هستم، اگه من میدونم چه گوهر نایابی هستم، هرکس با من باشه نهایت خوشبختی رو حس میکنه، چون من خیلی با خودم و جهانم در صلحم، همه آدما رو دوست دارم و بهشون احترام میزارم وووو

    پس آقا اصن گیرم اون آدم خواست بره؟ خب دوست عزیز ممنونم خدانگهدارشما، من ک ب خودم مطمئنم میدونم چه فرکانسی دارم پس حتما قراره یه فرد بهتر و باکیفیت تری بیاد آخ جوون.

    و ب همین خاطر من به هیییچ وجه ب خودم حق نمیدم اجازه نمیدم ک یه سری سوالات رو حتی بپرسم چون باعث میشه من احساس بی لیاقتی کنم، چون من انقد احساس لیاقت میکنم انقدر ب خودم اعتماد دارم، ب جهان و عدلش، ب حمایت و هدایت خدا ایمان دارم ک رهای رها هستم، رها از هر چیز، از هر بیرون رفتنی، از هر عشق ورزیدنی، از هر محبتی، چون خودم کافی بودم و هستم، چون خدایی دارم ک بیش از کافیه، چون خدایی دارم ک منبع تمام نعمت ها و خوشی ها و خنده هاست. اعتبار همه نعمت ها ب خدا برمیگرده، حالا این نعمت میتونه از بینهایت طریق با بی نهایت دستانش برا من رخ بده.

    من در مسیر درست هستم؟ من حالم همیشه خوبه؟ پس همیشه اوضاع من بهتر و بهتر خواهد شد، خوشبختی من درآمد من خوشی من تفریح من بیشتر و بهتر خواهد شد، این قانون شه، دست من و شما نیست، هیچ کسی هم نمیتونه از شما اون نعمت هارو بگیره، تو از لحاظ فرکانسی تو یه مدار بالایی و تو اون مدار نعمت های بیشتر هست دست تو نیست، هست اونجا و تو فقط بهشون برخورد میکنی. منم ک مشتاق نعمت های بیشتر از سمت خدام پس مستمر رو خودم کار میکنم و سپاسگزار هر روزه نعمت ها و معجزات خدا هستم و ب این شکل وارد مدار بالاتر میشم و نعمت های بیشتری رو دریافت میکنم، آخ جووون برو بریم، کاری لذت بخش تر از این داریم؟ ز گهواره تا گور دانش بجوی ناعمه.

    دوست تون دارم، مرسی ک همراهم بودین :))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    محمدرضا رضایی گفته:
    مدت عضویت: 1441 روز

    بنام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام ،

    روز 120 ام سفر و پایان فصل 4 ام .

    خدایا شکرت که من 4 فصل رو گوش دادم و سعی کردم که خوب گوش کنم و عمل کنم ،

    واقعا این سفر عالی است و انتهایی ندارد و زیباست وقتی که هر روز بهتر از دیروزت باشی ،

    گاهی موارد ساده یادت میره و چنین روز شماری سبب میشه مجدد یادت بیاد ،

    این سفر سبب شد من غرور الکی در مورد انجام به قانون نداشته باشم .

    یادمه که چند وقت پیش اولین بار این فایل رو گوش دادم ، بعدش قول دادم که من سعی میکنم که از این به بعد با تمام وجودم سپاسگزار باشم ،

    شاید فقط چند روز بعدش فراموشم شد اون تعهدی که دادم دقیقا بعد از شنیدن این فایل ….

    الهی شکرت که این سفرنامه و این تعهد خودم برای گوش دادم مداوم فایلهای استاد در من هست .

    الان که گوش دادم با خودم گفتم محمدرضای عزیزم ، باید مداوم روی خودت کار کنی و هر روز بهتر و بهتر بشی ،

    این فایل مجدد تعهدم رو به یادم آورد و میخوام که هر روز سپاسگزاری ام را بیشتر کنم ، اینبار ولی با رعایت قانون تکامل ،

    میخوام در اهداف روزانه ام چند درصد سپاسگزارتر بودن رو بیارم و در ستاره قطبی ام بیارمش .

    من قبلا این تمرین رو برای ارزشمندی ام کردم و خیلی خوب نتیجه داد .

    استاد عزیزم ازتون سپاسگزارم .

    مریم جان عزیزم این سفر عالیه ممنونم ازت برای این طرح خوبی که انجام دادی ،

    با کلی ذوق و شوق پیش به سوی فصل 5 ام

    الهی شکرت که این فصل رو تونستم تا انتها بیام و کمی بهتر کمی بهتر برم جلو .

    خدایا برای همه چیز ازت متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    پونه گفته:
    مدت عضویت: 1079 روز

    سلام به همه شما عزیزان

    چقدر لذت بردم از گوش کردن به کامنتهای زیبای بچه ها.

    اینطور که خانم شایسته عزیز کامنتها رو میخوندن و استاد در موردشون توضیح میدادن خیلی شنیدنش دلچسب بود.

    استاد چه پیشنهاد خوبی دادید که وقتی از طبیعتی خوشمون میاد با تمام‌وجود غرق اون فضا بشیم ، همیشه در فایلهای زیبای شما ، قدرت به تصویر کشیدنشون رو داشتم ولی ، نه اینطور که استاد یاد دادند که توجه به جزئیات رو فراموش نکنیم.

    شما خیلی خوب ذهنتون و تسلط برافکارتون رو بلدید ، خیلی خوب خودتون رو شناختید ، خیلی راحت توانایی اعراض از ناخواسته هاتونو دارید ، همینکه اینقدر راحت اون چیزی رو که میخواهید خلق میکنید و اینقدر قشنگ و دقیق برای زندگیتون و خواسته هاتون کد نویسی میکنید.

    از خدای مهربون میخوام توجه همه ما رو فقط به سمت نعمتها ، فراوانی ها ببره و به ما قدرت تمرکز روی نکات مثبت رو بده.

    ممنونم از شما دو بزرگوار برای این آگاهی های گرانبها . متشکرم

    در پناه حق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    لیلا توسلی گفته:
    مدت عضویت: 773 روز

    120مین گام روزشمارزندگی الهی من بااصل شریک خودم خدا.

    به نام خدا وسلام به خدا.

    سلام به استادومریم جون وهمکلاسیهای عزیزم.

    الهی سپاسگذارم که به من نی نی سالم قدرتمندوثروتمندداده ای.

    استاددیشب نتونستم کامنت بذارم چون ازدیروزصبح ازخانه بیرون رفتم برای بله برون دخترخواهرم که بین منوخواهرم کمی شکرآب بودومن مادرشیری دخترش هستم.

    مراسم به قول خودمون کاغذنویسی به خانه ی دخترخواهربزرگم مراسم برگذارشد.

    ازصبح میزوصندلی برای میهمانهاازکرایه چی آوردن خونه رومرتب کردیم .گل آرایی، بستن غنچه ها،مثل چادرعروس ،وپک کله قند، تیشه قندشکنن ،ودفتروخودکارزیبابرای نوشتن مهریه، ودرخواستهای چندتیکه لوازم خانه عروس خانم ازخانواده آقادامادوکلی گل آراییِ دیگه، براکاپ کیکها، براشاخه نبات آقاداماد،وشاخه نباتهایی که برای میهمانان تهیه دیده بودیم .

    واووووووووچقدرمراسم باشکوه برگذارشد.

    الهی شکرت که دخترهای خواهرم 4ساله ازوقت فوت پدرشون باعموهاشون قهربودن ولی دیشب 2تاازعموهاش وشوهرعمه ودخترعموی بزرگشون که اوهم پدرومادرش ساکن بهشت هستند!همه جمع بودیم.

    وناگفته نماندکه خواهرم عروس دایی جانم هستند.

    ودیشب باخانواده داییم خیلی خوش گذشت چون ماخواهروبرادرمون باهم بودیم.

    الهی سپاسگذارم که دیروزانقدرمشهدوروستاهای اطراف بارش نعمت الهی برف زیبابودکه راههاتقریبابسته بودوعزیزدلم وحاج داداشم وپسردایی هام که عموهای عروس خانم هستندازروستامون ابرده علیاشاندیزبه مشهدبالای 2ساعت طول کشیدکه به مشهدبرسن به چه شب پرنعمتی دمت گرم خداجون.

    لحظه ی ورودخانواده آقادامادعزیزدلم به عنوان پدررضایی دم درب پارکینگ خوش آمدگویی میکرد.

    به محض اینکه ازصفحه ی زنگ آیفون تصویرعزیزدلمو دیدم سریع پریدم توآسانسورکه خودم برم توپارکینگ خوش آمدگویی کنم!چقدرصحنه زیبایی بودآنقدراعتمادبه نفس بالاداشتم والان هم عزت نفسم باآرامش همراه شده خداروشکرمیکنم.

    حالا ازآسانسورپیاده شدم میهمانهاواردپارکینگ شدن منم باشومیز سبزگلدوزی اندازه ی قدش مردونه بودکه جدیدخریدم ویک شلولرکرم شیک پوشیده بودم کفشهای پاشنه دارمشکی، شال پلیسه ی مشکی،

    خیلی موءدب دستم رو،روسینم گذاشتم وسلام وخیرومقدم گفتم:

    وتوی این جمعیت فقط آقادامادوپدرومادروخواهرشون منومیشناختن که من مادررضایی عروس خانمم.

    جمعیت زیادبود! عده ای روباآسانسور؛وعده ای روباعزیزدلم ازپله هاراهنمایی کردیم برن بالا.

    بالاخره تادوتاآقاوخودم آخرین نفررفتیم بالا.

    استادخیلی به حال بودهم مراسممون که خواهرم خیلی سبک سکه طلب کرد14تاسکه تمام بهاروحتی یک انگشترنشون هم براعروس نیاوردن !!!!!!!!!!

    گفتن مافقط حلقه ی ازدواج میگیریم !!!!!!درتوانمون بیشترازاین نیست!!¡!!!!!!!!!!

    خدایاشکرکه آقادامادپسرِسالم وکارکن هست دخترخواهرم باآقادامادهمکارن خیلی تابی نهایتهاخداراشاکرم.

    حالاهمه دورتادورپذیرایی روی صندلی نشستن 60نفرخانم وآقامختلط نشستن سمت دامادیکم مذهبی خیلی مایل به خشک!!!!!!!!!که خانمهاشون چادرهارومحکم به صورت گرفته بودن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    سمت عروس خانم خنثی ومقداری آزادورها!!!!!!!!!!!!!!!!!

    وفقط خانم داداش بزرگم روکه آقادامادازاون بالای مجلس باعروس خانم بوده دیده بود!

    پرسیده که فقط این خانم به تیپ وقیافه ی فامیلای مامیخوره ایشون چه کاره ی شماهستند!!!!!؟.؟؟خخخخخخخخ!!!!

    عروس خانم گفته خانم حاج دایی جانم هستند!!!!!!

    وآقادامادگفته:!!!!

    ولی بقیه فامیلاتون بافامیلای ماتفاوت اززمین تاآآآآسسسسسسممممممماااااااانننننههههههههاااااااست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    دخترخواهرم (عروس خانم به آقاداماد)گفته مااینیم اول هم گفتیم!!!!!!!!!!!

    حالاهمه نشستن به همدیگه نگاه میکنن دخترخواهردیگم میگه خاله بروبه شوهرعمه یادخترعموی عروس بگویگ چیزی بگن ازسکوت دربیان!!!!منم خودموجمع وجورکردم ازپشت سرعزیزدلم وخواهرم مادرعروس خانم کنارهم بودن صداموبالابردم گفتم :اول مجلس شادی روح پدرعروس خانم صلوات .

    وبعدهم چندکلمه خیرومقدم ودعای خیربراخوشبخت شون کردم وآمین گفتن خخخخخخخ.

    استادفامیلای خودمون که منوعالی می‌شناسن!!!

    ولی فامیلای آقاداماد(کُپ)کرده بودن وعموی کوچک عروس که پسردایی خودمون هست شروع کردبه رقصیدن واشاره کردبه خواهرعروس خانم که بیاوسط!!!

    منم باهمون پوششی که داشتم دست پسربزرگموگرفتم رفتیم وسط شروع بع رقصیدن کردیم وازاین طرف هم دست عزیزدلموگرفتم آوردمش وسط بَه، بَه ،بَه عجب شب به یادماندنی بود.

    میهمانان عزیز پذیرایی شدن ورفتم یک چاقووچنگال

    وبشقاب برای آقادامادگذاشتم وبه فامیلاشون نمیشناختم!گفتم براپسرگلم آقادامادخودم میوه شیرینی بذارین!وبعدهم به آقادامادگفتم عاشقتم هردوخندیدیم ومن رفتم برای پذیرایی.

    بعدبه عروس خانم گفته من عاشق این خاله کوچیکه هستم!!¡!!!!!خخخخخخ

    بلاخره خواسته هاشونو،روی دفترنوشتن باصدای بلندخوانده شدبزرگهای مجلس امضاء کردن وپسرداییم که شوهرعمه ی عروس میشه.

    به من گفت: دخترعمه برو دست عروس خانم روبگیربیاربانسکافه پذیرایی کنه تامابراش شاباش بریزیم به جای رقصیدن که سمت دامادموءذب هستند!!!!باپذیرایی پول بریزیم وفامیلای عروس همه رواشاره کردم دست به جیب باشین همه آماده باش بودن.برای پول ریزی براعروس خانم

    ولی فامیلای دامادگفتن ماپول نقدنداریم مگرتعداد

    اندکشون!!!!!!!

    حالامیهمانهای آقاداماد دارن میرن ولی خواهرم برافامیلای خودمون شام ازبیرون تهیه دیده بود.

    من به آقادامادگفتم :شام بمون .

    مادرش راه افتادن گفته بودبریم خونمون .

    عروس خانم گفته بود.نه!ماشام تهیه دیدیم بایدشام بمونی!

    وبعدازرفتن فامیلای آقادامادکل فامیل زن ومردهامون رفتیم وسط انقدررقصیدیم وعروس ودامادرقصیدن وشاباشی جمع کردن.ماشاالله3میلیون براعروس خانم جمع شد.

    ولی آقادامادچقدرجمع کردنمیدونم!؟

    وساعت11شب هرچی اسنپ میزنن که آقادامادبره خونشون مگه قبول میکنن!؟ ازبس که ماشاالله برف بود.

    ازبس که استادرقصیدم هنوزاثرش امشب دروجودم هست وازبس که شادبودم تاصبح بیداربودم وشکرگذاری میکردم .وپشت پنجره تماشا به بارش معجزه آسای برف بودم.

    الهی تاابدهاتوراسپاس که اینقدرزمین وکوه ودرختان وهمه جای شهرمون روتمیزوسفیدپوش کردی ومنم میخوام لباس تقوی بپوشم.

    اشک شوق میریختم ومثل بچه هاذوق میردم!!!!!!!واذان صبح شدونمازخواندم تاصبح ساعت6صبح بیداربودم ومیخندیدم ومیرقصیدم.

    دخترخواهرم بیدارشدپرسیدلیلاچرانمیخوابی!!؟؟؟؟؟؟

    ولی خوب فکرم کمی جای دیگه مشغول بودچون شب آخرمجلس بود.

    خواهربزرگترم ازمن پرسیدعقدمحضرکی هست؟گفتم: نمیدونم! گفت نوه داداش سکته کرده تویک هفته 2بارمخچشوعمل کردن رفته توکُما سریعترعقدکنین باخواهرم مادر عروس صحبت کردیم که زودتربرنامه ی محضرروبچین. هم خیلی خوشحال بودم وهم برای نوه داداشم ،جونه جیگره وعزیزدل همه ی ماست دعای خیرکردم.

    خدایاخوشبختی وسلامتی نصیب همه بگردان آمین عاشق همتونم دیشب نت نداشتم پیام بدم ولی امشب خداگفت: بنویس تاکمکت کنم.خیلی حالم عالیه این حال خوشو براهمتون تقدیم میکنم.واین ردپاروتوی شب برفی گذاشتم که تاسایت بهشتی است این ردپامحکم کوبیده به زمین هست یاحق.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    مصطفی افشار گفته:
    مدت عضویت: 1074 روز

    سلام استاد عزیز و خانم شایسته عزیزم

    خداوند شمارو حفظ کنه برامون

    این فایل زیبا رو من اولین بار بود میدیدم مثل بقیه فایل هایی که دانلود میکنم و میگم واوووو این دیگه عجب گنجیه و بارها اون یک فایلو گوش میدم و با خودم میگم یعنی بقیه دوستان هم اینو دیدن این خیلی خفنه

    و این فایل هم برام همون حس رو داشت و جزعه فایلایی که باید بارها ببینم و ازش یاد بگیرم

    واقعا ممنونم از شما عزیزان که اینطوری خوب روی خودتون کار کردین و اینجوری خوب دارین قانون رو بما اموزش میدین خدا قوت

    استاد جان وقتی با کامنت اقا جمال شروع به لبخند زدن و خ شحالی کردین من هم از خوشحالی شما خوشحال شدم

    نکتهایی که گفتین تو این فایل واقعا ارزشمند ترین چیزایی هستن که میتونستم بشنوم و تا حالا شنیدم از قوانین جهان

    سپاس گزارم از شما و خوبیاتون و صداقتتون و درستکاریتون دمتون گرم تحصینتون میکنم از صمیم قلبم

    در مورد مطالب که گفتین همین دیروز توی

    یو توب داشتم از یک مکان و زیبایی هاش فایل میدیدم که اون بنده خدا که داشت از اون مکان توضیح میداد از خوبیاش یجاهایی هم یچیزای میگفت که برام جالب نیومد و دیگه نگاهش نکردم و همین فکر اومد به سرم که من که تا حالا نرفتم اونجا ولی با این حرفایی که اون فرد از اونجا گفت انگار از چشمم افتاد اون مکان

    و ذهن که دنبال بهانس تا تمرکز مارو ببره روی اون ناخاسته یا نا دلخاه ما و خلق کنیم نا خوداگاه اون رو(حد اقل کسی که از قوانین اگاه نیست بیشتر مواجه میشه با کانون توجهش)

    با این شکل فیلم گرفتن طرف میخاد بگه اره این جا خوب نیست نه اینکه خوب نباشه ها این بدی هارم داره خودشم نمیدونه داره ب نکات منفی قدرت میده ولی شکر خدا منم سریع قطع کردم ویدو رو و گفتم با خودم

    اصلا بزار خداوند خودش هدایتم کنه ب زیبایی ها چون دیدم کانون توجهم رفت روی اون نکات و یجورایی برام نازیبا تجربش در حالی که این نگاه اون فرد و تجربشه نه واقعیت شاید یکی دیگه همون جا بهتریت لذت هار تجربه کرده

    و نکته بعدی این که امروز صبح من توی ستاره قطبیم درخاست کردم صلح و عشق رو ببینم بین مردم و خودم هم تحربش کنم و اسان بشه کار هام وهدایت بشم چون میخاستم برم جایی

    و اینکه امروز صبح که بیدار شدم قرار بود برم برای کاری که هی چند روز بود پشت گوش مینداختم و هر روز میگفتم فردا حالا میرم امروز دیر شد امروز سرده هوا باد هست و بهانه ولی اون افکار و حسه درونی نمیزاشت حرکت کنم

    ولی امروز تصمیم گرفتم یعنی تصمیم هم نگرفتم چون تا میومدم فکر کنم که خب امروز میرم حسه بد میومد و حالمو بد میکرد و اصلا افکار نمیزاشت تصمیم بگیرم که بخاد منجر ب حرکت بشه ولی من یجورایی مخفیانه تو ذهنم تصمیم گرفتم بدون فکر کردن ب اینکه میخام برم یا نمیرم پاشدم جورابامو کردم پام لباسامو پوشیدم موهامو شونه کردم و شیک کردم و خودمو انداختم توی مسیر براب رفتن

    چون ذهن تا میخاستم بگم خب امروز میرم میگفت ماشین که نداری تا سر جاده اصلی باید بری ایا ماشین بیاد نیاد نکنه امروز روزش نیست و صد تا دلیل

    ولی من حرکت کردم و از خداوند یاری خاستم از دم در که رفتم بیرون تا سر کوچه رسیدم چنتا از خودمم با لبخند عکس انداختم هوا هم که عالیه خنک سرد

    بعد از سر کوچه ما یک چند قدم اونور تر داخل روستا ب سمت جاده اصلی نزدیک س کیلومتر اینار راهه تا بری و اونجا سوار ماشین بشی که البته تو مسیر هم ماشین میاد تا برسوندت اونجا . تا رسیدم سر کوچه و چند قدم اونورتر ب سمت جاده اصلی یکی از هم روستاییامون زد رو ترمز با ماشین جلوم گفت کجا میری گفتم قزوین گفت بیا بالا

    وتا نشستم گفت خدا با تو یاره ها

    گفتم خدایا شکرت و ازش تشکر کردم و راهی شدیم

    اینجوری من اسان شدم برای اسانی ها

    حالا خاستهای من توی ستاره قطبیم همون اول صبح قبل حرکت چی‌ بود یکیش اسان شدن کارهام بود و عشق صلح

    و با اون اقا از همون اول روستا تا نزدیکای مقصدم رفتم. رسیدم ب مقصد

    خلاصه توی یک مسیری داشتم میرفتم توی تاکسی سر چهار راهی رسیدیم از مقابل سمت چپ ی 206 که توش یک اقا و خانم جوون بودن همون لحضه که چشمم خورد بهشون بعد از گذشتن از چهار راه واومدن توی دید من هم دیگه رو توی ماشین ی بوس جانانه کردن( بوس از لب )گفتم بگم بوس ابکی نبود :)

    و من یک درخاستی توی ستاره قطبی کرده بودم اونم این‌ بود که با یک دختر خانمی اشنا بشم و هم دیگه رو بغل کنیم (بغل از جنس خوب و صلح و دوستی) این خاسته رو همینجوری داشتم مینوشتم انگار رو هوا برای خودمم غیر منطقی میومد نوشتنش. و من این صحنه که بالا گفتم رو دیدم حکمش چیه استاد :)این نشونه بود داشتم به خاستم نزدیک میشدم فکر کنم

    یعنی به قدم بعدیشم هدایت شدما ولی دیگه نشانه رو خوب نگرفتم

    توی یک پارک بودم برای خودم داشتم لذت میبردم دوتا دختر خانم شاد اومدن تاب سواری یکیشون اون یکی رو روی تاب هول داد و با خنده بسمت من نگاه میکردن و الان که دارم فکر میکنم بنظرم باید میرفتم و هولشون میدادم و احتمالا ی بغلم میگرفتم از یکشون ولی خب این نشانه خوبی از اینکه ما هدایت میشیم و برای خداوند هیچ کاری نشدنی نیست

    و بی نهایت زیبایی دیدم تحصین کردم فراوانی و نعمت دیدم ماشینای شاسی بلند ساختمون های زیبا محله های اروم و ثروتمند نشین ادمای با حال و با عشق

    و برگشتنی هم اسنپ گرفتم اینم بی ربط نیست به گفتهای بانو شایسته در مورد شما که شما بسیار درستکار و صادق هستین

    اسنپ یک ماشین فرستاد برام و اومد سوار ماشین شدم ی اقای عزیز و خوش برخورد که تا نشستم تو ماشین و حال و احوال پرسی گفت میتونین سفر رو لغو کنین گفتم اره لغو رو زدم ولی یک مرحله دیگه داشت که اوکی بزنم کلا از سمت من لغو بشه همین حین اقا راننده داشت حرف میزد که اره بخاطر مالیات و اینا دو هزاریم افتاد که کار بسیار اشتباهیه اولش فکر کردم مثلا میخاد بگه لغو کنید من نمیتونم برسونمتون یا کار دارم ولی دیدم دلیلش چیزی دیگست لغو رو نزدم و توی مسیر همینجوری داشت از این‌که اره دلیل میاورد که کارش درسته

    نمیدونست من اوکی رو نزدم گفتم اقا شما با این شر‌کت اسنپ قرار داد بستی موظفی قوانینش رو رعایت کنی

    تایید کرد و گفتم این کار غیر قانونیه و من نمیتونم همچین کاری کنم این نقض قانونه و لغو نکردم سفر رو

    ولی در‌کل ادم خوبی بود منم ب چشم یک انسان نگاهش کردم چون من خودمم ادم کامل نیستم و اشتباه هم میکنم‌ ولی سعی مو میکنم درستی رو پی‌ببرم بهش و عمل کنم ایشونم از نا اگاهیی اینکارو برای خودش منقطی جلوه میداد انجامش رو میگفت مثلا 5 شش بار این کارو ‌کنیم مشکل نداره در روز و بحرحال من

    ب زیبایی هاش توجه کردم و کار درست رو انجام دادم و توی مسیر کلی از هم دیگه تحصین کردیم ایشون از من و من از ایشون

    و ایشون ب زبان بسیار خدا خدا میکرد و ادم مذهبی بود ولی

    باورها باورهای غلط رفتار غلط رو در پی داره و بنده خدا خودشم گفت گفت که مثلا مگه من اینکارو میکنم فوقش ده تمن ب نفع من میشه ولی نتیجه این کارم یجا دیگه بد میشه برام و منم داشتم قانون رو مرور میکردم تو ذهنم از صحبت های ایشون.

    خدایا‌‌ شکرت برای ی روز زیبا و جالب

    ممنونم استاد عزیزِ صادق و درستکار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1726 روز

    بنام الله یکتا

    سلام ب استاد عزیزم و دلبر شیرین استادم

    و دوستان نازنینم

    سلام ب این همه زیبایی ،عشق و نور

    سلام ب قلبهای پاک و پراز عشقتون

    سلام ب روح پاک خدایی تون

    سلام ب چشمای پراز شور و شوق و هیجان و گرم تون

    سلام ب انرژی و عشقی ک داره از درون تک تک ما میجوشه

    سلام ب روح پاکی ک خداوند ب تک تکمون بخشیده و هر لحظه داره باعشق مارو ب سمت خودش فرا میخونه

    ردپای 8 بهمن

    خدایا صدهزار بارشکرت بخاطر این دویار شیرین استاد قشنگم و دلبرش

    چقد من قربون صدقه ی شما دوعزیز دلم رفتم

    چقددد تحسینتون کردم

    چقددد لذت بردم از تماشای دوعزیز کنار هم

    روح شما یکیه در دو بدن

    چقد هم فرکانس هستید

    چقد باهم هماهنگی

    چقد همدیگه رو زیبا تحسین میکنید و عشق میدین ب هم خدایا صدهزار مرتبه شکرت

    عاشقتووونممم و بهتون افتخار میکنم

    ب خودم افتخار میکنم ک استادانی مث شما دارم

    ب خودم افتخار میکنم ک الگویی مث شما دارم

    خداروشکر میکنم ک تو این مسیر با شما هستم هرچند خیییلی خیییلی باید بیشتر رو خودم کار کنم

    ولی امشب باتمام وجودم فرکانس قوی شما رو دریافت کردم

    و لبریز از عشق، نور و حس خوب شدم

    الهی صدهزار مرتبه شکر بخاطر این فایل ارزشمند و این قاب زیبا و این دو فرشته ی دوسداشتنی

    البته ک مقام شما و کلا انسان از فرشته ها بالاتره وقتی ک ب جایگاهی ک داریم برسیم

    خدایا صدهزار مرتبه شکر منو ببر ب جایی ک باید باشم ک جایگاه اصلی من هست

    مث استادم و عزیزدلش ، در مدار توحید و بندگی و خالق بودن

    الهی صدهزار مرتبه شکر

    من قسمت قبلی واین قسمت و باهم دیدم

    و الان میخوام کامنتم بنویسم و توجه کنم ب زیبایی هایی ک بینهایت بود

    خدایا صدهزار مرتبه شکرت

    جاده ی زیبای اول فیلم ک دوطرف سرسبز و پراز درخت های زیبا و نمای صخره ی بسیاااررر بزرگ آل کاپیتان

    خداااای من عجب شکوه و عظمتی داشت

    این صخره الله اکبر

    اصن نمیدونم چی بنویسم در موردش زبون آدم بند میاد از این قدرت الله

    انسان درمقابل این صخره ب اندازه ی یک مورچه هم نبود خدایااا

    اصن قابل باور نبود برام

    این تازه چیزیه ک ما داریم با چشم محدودمون می‌بینیم

    عظمت الله ک فراتر از تصور ماست

    فراتر از قدرت دید ماست

    فراتر از عقل ناقص ماست

    واین ی نشونه از قدرت و عظمتش هست برای کسایی تفکر می‌کنند تعقل می‌کنند

    آیات خداوند

    شب و روز،خورشید و ماه و ستاره گان

    کوه ها

    دریاها ک مسخر ماست

    و..

    ب قول مریم عزیز نعمتهایی ک برای ما نامرئی شدن ولی همیشه هستند

    و چقدر ما بی توجه هستیم بهشون

    و یادمون میره ک

    خدایی ک این کیهان و با این عظمت خلق کرده این ستاره ها و سیارات

    کهکشان‌ها

    جهانیان رو

    براش خواسته ی من ک نقطه ای هم نیست

    چرا پس نگرانم

    چرا باورش نمیکنم

    خدایی ک ب اسرار قلب من آگاهه

    خواسته های منو میدونه.

    حتی بهتر از خودم

    راه رسیدن من ب خواسته هامو میدونه

    بهترین ایده ها رو داره

    بهترین راهکارها رو داره

    از بینهایت طریق منو ب خواسته ام میرسونه

    اون از اون بالا داره میبینه ک چی در انتظار منه

    نقشه ی راه و داره

    از قلب من آکاهه خواسته ی من و میدونه چیه

    و همیشه خیر منو میخواد

    و منو ب بهترین ها هدایت میکنه..

    من باید تسلیمش باشم و بهش بسپرم

    و هدف اصلیم از خواسته ام و ازش بخوام

    مثلا اگه میخوام ب ثروت برسم ، میخوام آزادی و تجربه کنم ،براش مسیر تعیین نکنم

    ک با کدوم کار و ب چ طریق

    و کدوم راه منو ب خواسته ام برسون

    من هیچی نمیدونم

    اون میدونه

    چون عالم مطلقه

    خالق مطلقه.

    و قادر مطلقه

    هم علتشو داره هم قدرتش و ب راحتی برام خلقش میکنه

    یادر مورد ازدواج شخص خاص تعیین نکنم

    فقط ویژگی هایی ک دوسدارم و بگم

    و با چطوری و از کجا و با کدوم شخص و کار نداشته باشم

    خدایا من هیچی نمیدونم.

    من عقلم نمیرسه.

    علمشو ندارم

    تو بصیری تو بینایی

    و عقل کلی

    تو هدایتم کن و بهم نشونه بده ک چیکار کنم

    قدم بعدیم و بهم بگو

    از دیروز ذهنم درگیره ک چیکار کنم چ تصمیمی بگبرم

    برای تماسی ک باهام گرفته شد برای کار تو ی موسسه آموزش پیش‌دبستانی

    یادمه ک یکی از درخواستهای چند ماه پیشم بود.

    ک حتی مقنعه هم گرفته بودم بعد از اینکه مصاحبه رد شدم چون امید وار بودم هنوز

    والان ک تماس گرفتن بیا امتحانی آموزش بده اگه اوکی بودی ی مدت آموزش ت میدیم برای دوره بعد

    امروز حسم گفت تماس بگیر و شرایط کارو بپرس

    برعکس همیشه ک اول میی رفتم ی مدت کار میکردم بعد درمورد دستمزد و می پرسیدم

    و تازه بعد چند ماه ب خودم میگفتم خیلی کمه حقوقت درخواست افزایش حقوق بده

    و سر همین دیگه نمی‌رفتم سرکار چون ب زور قبول میکردن

    میخوام بگم یعنی اینقدر برای خودم ارزش قائل نبودم ک بپرسم از طرف ک چقد میخوایی حقوق بدی بهم

    فک میکردم زشته نباید بپرسی خخخخ

    یا فکر میکردم هرچقدر هم بدن از سرمن زیاده از بیکاری ک بهتره

    برای سرگرمی خوبه

    و چند ماه زمان میزاشتم و بعد خسته میشدم میومدم بیرون واین کارآخری ک عملا جوابم کرد گفت برام نمی صرفه بیایی برای منشی

    ولی امروز گفتم حق منه ک بدونم شرایط کار چطوره

    چون من لایق ی کار خوب هستم

    و زنگ زدم

    وقتی سوالم و مطرح کردم

    ک شرایط کار چطوره

    ساعت کاری

    بیمه میشم یان

    حقوق چقد هست

    خیلی باحوصله برام توضیح دادن

    ک صبحها 7 و نیم تا 12ونیم

    و بعداظهر 1ونیم تا 5 و نیم

    یکی از شیفت‌ها رو میایین

    بیمه بستگی داره معمولا میکنیم

    و حقوق از دو تومن تا 11 تومن

    بستگی ب میزان بازدهی و کیفیت کار

    شما داره و سابقه تون

    و شنبه هستیم تا 5 شنبه و فقط جمعه تعطیل هستیم با تعطیل های رسمی

    ی کم ک ن زیاد وسوسه شدم چون خیلی شرایطش از کارهای قبلی بهتره

    و وجهه اجتماعیش هم از کارهای قبلی بهتره

    فهمیدم حرف مردم هنوز برام مهمه خییلی

    دوسدارم انجامش بدم چون ی تجربه ی متفاوت هم هست

    از طرفی فک میکنم من وقت گذاشتم برای خیاطی و رسالتم و پیدا کردم.

    الان دوباره ولش کنم برم سراغ ی کاری ک اصلا ربطی ب من نداره.

    و بعد ی مدت دوباره میام بیرون ازش

    واقعا نمیدونم چیکار کنم

    سپردم ب خدا تا هدایتم کنه

    از طرفی هم چون خیاطی هنوز باید کلی آموزش ببینم تا مسلط شم

    ولی صفر تا 100ش و خودم میتونم انجام بدم

    و چون فعلا ورودی مالی ندارم ازش

    دوباره میخوام این الگو رو تکرار کنم

    از طرفی حس میکنم ک نمیخوام از منطقه‌ی امنم خارج بشم و بمونم خونه روستامون و میترسم ی شرایط متفاوت و تجربه کنم و خودم و محک بزنم

    از خدا میخوام کمکم کنه از این مرحله ب سلامت گذر کنم

    والبته هراتفاقی بیفته خیره برای من

    از دوستان عزیزم میخوام اگه همچین تجربه ای داشتن منو راهنمایی کنن تو این زمینه

    پیشاپیش تشکر میکنم ازتون

    خدایا صدهزار مرتبه شکر

    ک هدایتم کردی ب این قسمت زیبا

    و اینکه تونستم ذهنم و خالی کنم و افکارم و بنویسم

    خدایا شکرت

    تنها تورا بندگی میکنم و تنها از تو یاری میخوام

    من رو ب راه راست هدایت کن.

    راه کسانی ک ب اونها نعمت دادی

    فالله خیر حافظا و هو الرحم الراحمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    ملکه ی هدایت شده گفته:
    مدت عضویت: 259 روز

    سلام خدمت استادای عزیزم

    سپاس گزارم از خدا بایت هدایتم ب صراط مستقیم

    سپاس گزارم از خدا بایت نعمتهای بی‌نهایتی ک هروز بهم داده و میده

    قدر دانی حضور خداوندم در زندگی ام قدر دان نور و برکت عشق خداوندم در زندگی ام

    قدردان حضور شما هستم در زندگی ام قدر دان آشنایی با شما استادای عزیز و گروه تحقیقاتی تون هستم ممنونم از خدا ک بهترین دستانش رو سر راه زندگی ام قرار داده و با آموزه های شما و تلاش گروهتون و ب لطف و هدایت ها نشانه ها راهنمایی ها عشق و محبت خداوندم بهم از تاریکی و نا آگاهی ب نور و آگاهی رسیدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    خوشبخت آزاد گفته:
    مدت عضویت: 1933 روز

    سلام استاد عزیزم این فایل برام همزمان،شد با جلسه ششم از قدم هفتم

    که شما در مورد شکرگزاری واقعی صحبت کردید

    واقعا همینجوریه

    جهان به فرکانس های آدم پاسخ میده

    اگر نمیتونیم توجه کنیم به نکات مثبت یا اتفاق بدی افتاده باید توجه نکنه بهش و سعی کنه به خاطر دیگر نعمت هاش سپاس گزار باشه و اون احساس سپاس گزاری رو در وجودش ایجاد کنه

    همسرم خیلی آدم صادقی هست عین خودم

    همیشه وقتی یه چیز منفی میبینه سپاس گزاری نمیکنه وسعی میکنه سکوت کنه

    وقتی هم کسی رو میبینه که دارن الکی سپاس گزاری میکنن میگه اینا دروغ میگن

    دارن ادا درمیارن

    و خیلی خوب قانون رو بلد هستن

    هرموثع تضادی بوجود میتد سکوت میکنه و سعی میکنه خودش رو مشغول کنه

    من قبلا میگفتم بی توجه هست ولی حالا میبینم که ایشون به صورت ناخودآگاه قانون رو یاد گرفته. همیشه میگه لعنت بر شیطان

    خدایا شکرت برای همسر مهربونم

    استاد من خودم سعی میکنم سپاس گزار داشته هام و نعمت های زندگیم باشم و میدونم که تنها راه اجابت دها ها سپاس گزاریه

    سپاس گزاری راه ورود نعمت ها به زندگیمون

    هست

    هر ایراد شخصیتی و باوری که داریم هم میشه با سپاس گزاری کم رنگش کرد نباید بهش توجه کنیم

    خدایا شکرت که قانون اینقد راحته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 619 روز

    به نام خداوند جان افرین

    سلام به دوستان عزیزم

    من یه چی به خودم میگم که ما که نمیتونیم به زندگی افراد رو مشی بدیم و بهشون بگیم چکار کنند چون رفتارهای رنج اور از باورهای اشتباه میاد.

    اما با دیدن این سریال و افرادی که در امریکا هستن و میبینیم که چقدر توی حال خوب هستن . خیلی خوش برخوردن و اینقدر زندگی خوب و شرایط مالی بهتری دارن خب باعث میشه که الگو های بهتری بگیریم که هر تفکر چه زندگی رو به وجود میاره .

    وقتی که از داشتن اینترنت گفتین ولی خواستید برای مدتی از این فضای اینترنت بیرون باشید به خودم میگم ادم گاهی باید وابستگی ها رو کنار بذاره مثلا از خونه و تخت راحت . دور شدن ادم های اطراف . رفتن به

    مسافرت و این باعث میشه که از جلد عادات روزمره بیایم بیرون و چیزهای بهتری تجربه کنیم .

    مثلا من دوبارپشت هم گوشیمو خونه جا گذاشتم و اومدم بیرون دیدم چقدر من به این گوشی وابستگی دارم که حتا بدونش نمیتونم راه خودمو پیدا کنم . و این تمرین رو انجام دادم که گاهی گوشی رو بزارم خونه و بدون گوشی باشم

    استاد جان توی من اگاهی های خالص مثل این سریال توی بقیه جهانگردا ندیدم . هستن افرادی که دور دنیا رو سفر میکنن اما میفهمی که همش ایرادی از هرجایی درمیارن اما این سریال نتنها نکته منفی نداره بلکه همش تمرکز بروی زیبایی هاست و تزریق ارامش و زیبایی هست و ذهن رو برنامه نویسی میکنه

    وای استاد خیلی self registering خوبه ادم احساس ارزشمندی میکنه .

    خیلی پارک ها و شهرها و تریل ها و همه جا تمیز و مرتب و بانظم هست .

    حقا که هرکسی. هرجایی که هست جای درستشه و قانون اشتباه نمیکنه

    خداروشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: