دیدگاه زیبا و تأثیرگذار صحرا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
سلام به استاد و مریم عزیزم و همسفر های پایه
خدایا شکرت که در جمع این خانواده توحیدی هستم ، چقدر من خوشبختم و خودم خبر نداشتم ، چقدر ما داشته های زیادی داریم ، چقدر نعمت و فراوانی در اطراف مان هست که برایمان عادی شده
خدای خوبم من دوست دارم هر روزم بهتر از روز قبل باشم ، آگاه تر ، توحیدی تر ، آرامتر
داشتم کامنت های فایل مولد ثروت رو میخوندم ، یهو یادم افتاد صحرا برو برو چک کن حتما فایل جدید اومده و چه شود شروع هفته با این فایل بی نظیر
وای خدای خدای من چه قسمتی بود این سری ، خیلی خیلی لذت بردم ، پر بود از فراوانی نعمت و ثروت و زیبایی
خدارو میلیاردها مرتبه شکر شکر شکر شکر شکر شکر برای دیدن این حد بی نهایت از نعمت
خدای من چه میکنه این آمازون ، چقدر زیبا و شیرین بود در قسمت های قبلی ، اومدن پکیج ها تو إستیت پارک های مختلف….
حالا نوبت آمازون فرش هست با اون سیستم و تکنولوژی فوق العاده….
که تو در کسری از ثانیه خرید میکنی و بعد از حسابت کسر میشه…
چقدر خوبه ثروتمند بودن….
چقدر لذت بخشه ثروتمند شدن…
چقدر زیباست درک این باور توحیدی که ثروتمند شدن معنوی ترین کار خداونده
و اینکه تو با ثروتمند شدنت میتونی در مسیر رویاهات قدم برداری و به رشد جهان هستی کمک کنی
البته همان مسیری الان توش هستی و داری آرام آرام با احساس خوب تکاملت رو طی میکنی…
چقدر خوبه ، داشتن آزادی مالی ، داشتن آزادی زمانی ،داشتن آزادی مکانی
بودن اون تعداد بینهایت دوربین ، به من حس خوبی داد ، که با خیال راحت خرید کنم و هر آنچه که دوست دارم تهیه کنم.
چقدر خوبه که دوربین ها به جای نیروی انسانی و همه کارها به آسونی و راحتی انجام میده…
یاد جمله همیشگی استاد افتادم ، چطور ازین راحت تر ، چطور ازین بهتر ، چطور ازین ساده تر
دیدن این سریال های بی نظیر ، نه فقط در دیدن زیبایی ها و طبیعت و جاده ، بلکه دیدن فروشگاه های مختلف ، برای من یاد آور بی نهایت ثروت و نعمت و داشته هست که در اطرافمان هست.
چقدر چقدر چقدر این جهانی که ما داریم میشناسیم زیباست و هر لحظه روبه گسترش و گسترش هستش….
خدایا شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت
وای خدای من الان با چشم خودم دیدم و بهتر تونستم باور کنم که میشود به خدا میشود همه کارها در چشمی به هم زدن انجام بشه…
کار من فقط کار کردن روی خودمه ، خدا کارشو خیلی خوب بلده…
آرام باش ، نگران چی هستی!!!!!
لا خوف علیهم و لا هم هم یحزنون
من چقدر چقدر این آیه رو دوست دارم
دوست دارم تجربه ای رو که ما حصل درک این آیه هست رو بهتون بگم : ( در جلسه ی هفتگی مون ، می بایست یک سری اشعار آلمانی که به انگلیسی ترجمه شده رو بخونیم و دیشب دقیقا داشت در مورد ترس از آینده میگفت ، که با آرامش میتونی اون مسیر رو طی کنی بدون نگرانی ….. )
تا اینجا داشته باشید…..
من و دوستم خیلی راحت تر از بقیه دوستامون میتونیم معنای فلسفی اون مفاهیم رو درک کنیم و به نوعی درگیر واژه ها نیستیم و از طرفی هم نمیتونیسم به اونا چیزی بگیم ، میخوام بگم زبان استاد آنقدر ساده و راحت هست که ما سخت ترین مفاهیم آلمانی برای 100سال پیش رو ، میتونیم با گوش دادن فایل ها درک کنیم…
نکته ی جالبش اینجاست که بودن صحرا در این مسیر آموزشی فقط و فقط براساس عشق و علاقه بوده و جریان زیبای هدایت ، چون من اصلا دوره ی خاصی رو نگذروندم ولی این کار برای صحرا خیلی خیلی لذت بخشه…
چقدر لذت بخش هست قرار دادن این اتفاقات کنار هم که مثل تکه های پازل هست
خدایا شکرت شکرت شکرت شکرت
چقدر احساس خوبی داشت رفتن به رستوران ایرانی به نام صدف ، که یک خانوم جوان و توانمند داره اونو می چرخونه ، چه جالب که 1 میلیون از کل جمعیت لس آنجلس ایرانی هست….
چقدر چقدر چقدر خوب بود از اون نشنال پارک و دیدن اون صخره های بینظیر یهو میای تو دل شهر….
اینکه در یک فضای بسیار بزرگ و زیبا ، هر کس مشغول انجام کار خودشه و به نوعی داره لذت میبره ، خیلی خیلی زیباست….
یکی داره موج سواری میکنه ، یکی داره با درون از قایق ش فیلم میگیره و عدهای هم تو صف هستند برای رفتن به قسمت گریم و آماده شدن برای اجرای نقش شون
گوشه گوشه این کشور پر از آزادی و زیبایی و فراوانی ست که ما بچه های سایت با عشق اونو دنبال میکنیم و چقدر اطلاعات خوبی بدست آوردیم ، چقدر میتونیم آرامش و شادی از فایل ها دریافت کنیم که مریم جان با عشق اونو ضبط میکنه….
خدایا شکرت شکرت شکرت
چقدر اون فضای دنج و شخصی که مریم جان پیشنهاد دادند برای ضبط فایل کامنت بچه ها فوق العاده بود ، درسته نشد بریم ولی با تمام وجود لذت بردم از منظره ای که روبروشون بود.
چقدر چقدر چقدر زیبا بود رانندگی کردن در جاده ی پیچ در پیچ که مه گرفته و تو فقط رو به جلو حرکت میکنی و هر جا دلت خواست میتونی کمپ کنی…
منتظر خواندن نتایج زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD344MB23 دقیقه
سلام به همه دوستای عزیزم و استاد جانم و مریم نازنین.
هنوز این فایل ارزشمندو ندیدم که شادیهام مضاعف بشن. اما دلم میخواست که قبل از دیدنش از نتایج همین چند وقت کار کردن روی خودم بگم که کلی تغییر ایجاد کرده.
اول اینو بگم که واقعا ایمان آوردم که هرکسی باید به اون سطح برسه تا از روی کامنت بقیه دقیقا همون آگاهی رو دریافت کنه که اون فرد نوشته.
مفهوم آب ، برای کسی که کنار یه چشمه ست و کسی که توی بیابونه و کسی که آبِ جیره بندی شده داره کاملا متفاوته
من بارها و بارها روی باورای توحیدیم کار کردم و بعد مثلا یه کامنتی خوندم که گفته بود توحید اصله بعد من گفتم خب اوکی من که دارم کار میکنم رو این اصل . بعد چند وقت دیدم عهههههه من هیچی نمیدونستم .. اصلا نمیفهمیدم که چیه اصلا .. بعد دوباره چند وقت دیگه همین اتفاق تکرار میشه .
حالا اینو بگمم .
از اونجایی که هرسال بهتر از قبل میشه امسال بابت تولدم یکی از شگفت انگیزترین روزای عمرم رو گذروندم .
من دو سالی هست که میگم اصلاا اهمیت نداره که کسی یادش باشه یا نه . خودم مهمم که اینهمه احساس خوشبختی دارم و این احساس منوط به یک روز خاص نیست .
خلاصه امسال هم فرضو بر این گذاشتم که هیچ کسی ام نباشه اوکیه
ما قرار بود 4 روز بیایم شهر خودمون دیدن خانواده اما من دوروزم جلوتر اومدم خونه تا بیشتر در کنارشون باشم. قبلش هم نوشتم من این لوازمو میخوام و این خریدارو لازم دارم. روز دوم به مامانم گفتم بیا باهم بریم خرید… و ایشون و پدرم به مناسبت تولدم قسمت اعظمی از خریدامو حساب کردن . دقیقااا همون چیزایی که میخواستم. تازه علاوه برخریدای خودم اضافه بر سازمانم هدیه گرفتم اون روز از مامانم.
روز سوم رفتم خونه عمه ی مهربونم و ایشون یه ظرف زیبا بهم هدیه دادن وقتیم اومدم خونه مامانم ست همون ظرفو بهم هدیه داد..
روز چهارم مادرِ همسرم خانواده عزیزمو دعوت کرده بودن به صرف شام. بعد یهو وسط تماس تصویری با خواهرِ همسرم یه کیک آوردن جلو من اولین باری بود که هیچ حدسی نزده بودم و واقعی خوشحال شدم چون اونا اصلا اهل تولد بازی نیستن. همه چیز در بهترین حالت ممکن بود. انقدر در اون روز همزمانیهای عالی رخ دادن که من حض کردم. همشو خدا داشت انجام میداد وگرنه از دست بنده کاری برنمیومد واقعا
بامداد همون شب قرار بود دخترخاله م به همراه دختر و همسرش بیاد خونمون. وقتی اومدن یک هدیه شگفت انگیز گرفتم ازشون . دقیقا همون چیزی که تو بازی فراوانی خریده بودمخیییلیم خوش گذشت باوجودشون
فردا ظهر یه خاله ی عزیز دیگه م باخانواده مهمونمون بودن و وقتی اومدن دقیق دقیق همووون چیزی که صبح اون روز بهش فکر کرده بودم که تهیه کنم رو ازشون هدیه گرفتم. جالبه که ایشون هدیه اصلی منو جاگذاشته بودن خونه و ما باهم رفتیم خرید و ایشون گفت غزل این….. خیلی قشنگه .من میخوام برات هدیه بخرم .. دقیقا همون چیزی که من میخواستممم.
دوسه ساعت بعدم یه خاله ی دیگه همراه همسرش اومدن.
من در این حین انقدر خسته و کم خواب بودم اصلا متوجه نشده بودم اینا میخوان برای من تولد بگیرن. همونطوری خسته و بیخیال داشتم تو خونه میچرخیدم.
تو همین زمانا برادرم بهم گفت غزل شماره حساب بده من کادو تولدتو برات بریزم.. دوروز جلوتر . گفتم بابا نمیخوااااد ول کن. اصرااار داشت که نه بِده…
خب حالا همه دور هم جمع بودیم و منتظر همسرم تا بیاد و سفره رو پهن کنیم. قبلش هم به مامانم گفته بودم که مامان کیک میک تولد و این داستانارو بیخیال بذار دور هم جمع باشیم بدون زحمت همینطوری. ایشونم خیلی ریلکس گفت نه باباااا اینکارو نمیکنم .. وقتی همسرم اومد من جلو آشپزخونه ایستاده بودم و داشتم نگاه میکردم به جمع قشنگمون که یهو آهنگ تولد پخش شد و همه شروع کردن به دست زدن و من هاج و واج نگاه کردم با خودم میگفتم چه لزومی داره الان آهنگ بذارن؟ شاید میخوان اسپیکرو تست کنن …
بعد یهو مامانم با کیک اومد تو
وای واای قشنگ ترین حس بود برای من اون شوکه شدنه…
اینبار واقعا خدا سورپرایز کرد .. چون من همیشه متوجه میشدم سورپرایزارو و اصلا نمیتونستم هیجان زده برخورد کنم ولی کار خدا بود .
این جمع قشنگمون . این آدما . اون همه خنده و کنار هم بودن و خوش حالی و عشق ..اون همه بازی و خوش گذرونی.
من همون شب دوباره از خاله و مادر بزرگم هدیه گرفتم و فردااااا هم کلیییی خوش گذروندیم .. واااقعا به یاد موندنی بود . یه عالمه خندیدیم .وقتی اومدیم خونه من دیدم دستبندم تو دستم نیست . دستبندی که عاشقش بودم و هستم و مطمئنم که پیدا میشه به زودی . مطمینم که خدا میخواست بازم منو سورپرایز کنه چندتا تیکه طلای قشنگ دیگه برام بخره.
همون لحظه کلیییی خداروشکر کردم به خاطر همه لحظاتی که با خاله ها و خانواده هاشون داشتم . چقدر لذت بردم . به خدا گفتم که خدا جونم حتی اگر پیداام نشه من کاااملا شاکرم .. تو یه عالمه بهم نعمت دادی .. من قدردانم . یه روزی اون دستبندو بهم از طریق یکی از دستانت هدیه داری یه روزم که امروز باشه گرفتی دیگه . حالا مگه چی شده .. اشکالی نداره .
همون شب بعد کنترل ذهن و پیدا کردن باور مخربم و نوشتن درباره ش، بابا و مامانم گفتن اصلاااا نگران نباش . فردا میریم طلا فروشی و برات میخریم هم وزنشو .. حالا من جدی نمیگرفتم ولی واقعا جدی بود . قبلا خیلی کمتر ممکن بود این اتفاق بیفته
امروزم رفتیم و خریدیم حتی 5 گرم بیشتر از اون قبلی شد
حالا بگم از رفتار شایسته همسرم و خانواده ش
البته شاید طبیعی باشه رفتارای خوب برای همه ، اما قطعا از فضل خداست که مدار فرکانسی من در زمینه روابط انقدر بالاست . من یه ذررره نگران بودم که حالا چه واکنشی نشون میدن. دیشب که با بابای عزیزم داشتیم صحبت میکردیم ایشون میگفت حالا شاید از دستت ناراحت شن که حواست نبوده .چون اونا خریدن دیگه ای کاش نمیفهمیدن و ...(بابای عزیز و ارزشمندم قانونو نمیدونه و اجراش هم نمیکنه) هموون لحظه .. دقیقا همون لحظه مادرشوهرم تماس گرفت و بهم گفت اصلا نگران نباشیاا. غصه نخور این اتفاق ممکنه برای همه بیفته ..منم اوایل ازدواجم گردنبند گم کردم. فدای یه تار موت.. یا حتما پیدا میشه یا ام نه مهم نیست دیگه بهش فکر نکن. دوباره میخری
امروزم همسرم اومد دنبالم که دیگه راه بیفتیم به سمت خونه خودمون .. بعد گفت من فقط به خاطر غزل ناراحت شدم. چون دستبندشو دوست داشت. وگرنه که انشاالله یکی پیداش کنه که لازم داره و بزنه به زخم زندگیش و دعای خیر کنه برامون
بعدش اومدیم خونه مادر و پدر همسرم که نهارو باهم باشیم و بعد خداحافظی کنیم .. اوناام گفتن که غزل میریم لنگه ش رو برات میخریم. اصلا دیگه بهش فکرم نکن ..
من فقط یکی دو هفته ست که دارم بیشتر توحیدی نگاه میکنم و فقط سعی میکنم بیشتر خدارو بشناسم و درباره ش فکر کنم و باهاش بیشتر حرف بزنم .. اعتبار همه چیزو به خدا میدم و همه چیزو رزق میدونم. (البته انقدر باورا ریشه ای هستن که هنوز خییییلی باگ دارم اما سعی میکنم که انجام بدم و باورسازی کنم)احساس میکنم درهای رزق و روزی بیحساب دیگه باز نشده. دیوارارو کلا برداشتن، الانم که دارم این کامنتو مینویسم توی خونه ی قشنگ خودمم .. خدا انقدددر روزی بیحساب بهمون داد که فقط نیمساعت داشتیم میاوردیمشون بالا
خدارو هزاران هزار بار شکر که اشتیاق داره برای نزدیکتر شدن و پاداش دادن.
این کامنتو نوشتم تا هم خاطره این چند روز زیبا برام بمونه و هم الگو و شواهد مناسبی باشه برای خودم و بقیه دوستان ارزشمندم تا باور کنیم که خداوند همه چیز میشود همه کس را
پاداش کنترل ذهنمو گرفتم
خدایا شکرت خدای من عاااشقتم . خدایا تو چقدر سریع پاداش میدی .. چطوری این همه اتفاق عالیو توی زندگیم میتونستم به وجود بیارم
اصلا کی میتونست این همه نیکی و ثروت رو وارد زندگی من کنه غیر از تو
خدای من چقدر قشنگ نشونه هارو پشت هم آوردی که بگی نگران نباش
دستبندم یه جایی از کیفم پیدا شد که چندبار با دقت گشته بودمش ..
خدای من چقدر ادمای خوبیو توی زندگی من گذاشتی
چقدر با عشق کنارم بودن ..
خدایا شکرت . شکرت . هرچقدر که ازت ممنون باشم ذرررره ای از نعماتت جبران نمیشه
خدایا تو فقط میخواستی ازین طریق منو سورپرایز کنی و مدار ثروتمو بالا ببری
عاااشقتم خدا جونم
الهام جان مهربونممم سلام
چه انرژی خوبی گرفتم وقتی پیاام شمارو خوندم.
این که ما ناامید بشیم هم بخشی از مسیر زندگیه و چقدر خوب که همو داریم و میتونیم الهامبخش هم باشیم.. دیروز یه جمله عالی از جرج برنارد شاو خوندم که خییییلی لذتبخش بود.
به پاس این انرژی بینظیری که شما از نوشتنت به من دادی برات مینویسم دوست قشنگم.
میل دارم هنگامی که از دنیا میروم کاملا فرسوده باشم! زیرا هرقدر بیشتر و سختتر کار کنم ، بیشتر زندگی کرده ام! من به خاطر خود زندگی ، از آن لذت میبرم! برای من زندگی به هیچ وجه یک “شمع کوتاه” نیست که باید زود سوخته شود ! بلکه مشعلی بسیار باشکوه و زیبا است که در حال حاضر ،صاحب به حق آن هستم و مایلم که با شدت و درخشش هرچه بیشتر بسوزد و مشتعل شود …
این جمله نشون میده که زندگی خودِ نتیجه ست و ما صاحب اون هستیم!
میبوسمت الهام جونم
مهشید جون سلام .
الان داشتم چک میکردم که ببینم کامنتهای جدید تایید شدن یا نه ، چشمم خورد به پیام قشنگ شما که ندیده بودمش و خیلی لذت بردم از خوندنش .
خیلی ممنونم که برام نوشتی دوست قشنگم . با اینکه یک سال و چهل پنجاه روز ازین کامنت میگذره اما خیلی خوشحال شدم از تبریک تولد. عزیزدلم خیییلی ممنونم .
چه دعای جذابی آخر کامنتت نوشتی دلمو برد .
منم برات خیر و برکت و خوشی بیحد از حصر از خدا میخوام مهشید مهربونم