سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 184

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار مرضیه عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

بنام خدای مهربانی که همیشه با من است

سلام به همه شما عزیزان

بیام بازم زیبایی بیشتر بکشیم بیرون از دل زیباییها

کامنت دوست عزیزمون که قطعا بخاطر علاقشون و تضادهایی که بهش برخوردند خیلی با جزییات دقت کردند به ویژگی های این ماشین حین توضیحات استاد و حسابی بهش توجه کردند و طبق قوانین بدون تغیر خدا حتما و صد درصد به این توجهاتشون هدایت خواهند شد.یادم افتاد به مسأله ای که همین چند روز پیش تجربه کردم ماشین خودمون کوییک هست و خواهرم جدیدا یه پراید خریده برای اینکه روزای اولش بود من تا یه مسیری همراهش میکردم دوباره عصر میرفتم دنبالش محل کارش و همراهیش میکردم تا خونه.اینه های من برقی توی پارک دوبل عالیه سنسور پشت داره هشدار میده وقتی داری دنده عقب میری شیشه پاک کن عقب داره راحت تو بارندگی و برف مخصوصا میزنی تمیز می‌کنه گرمایش سرمایشش خوبه و من وقتی پشت ماشین خواهرم نشستم کاملا متوجه این تفاوت‌ها و راحتی ماشین خودمون نسبت این ماشین شدم و همش میگفتم خدایا شکرت من از اول با یه ماشینی که امکانات بهتری داشت نشستم و چقدر بمن کمک کرد برای بهتر شدن رانندگیم و واقعا اذیتی نشدم بعد خواهرم مثلا تو تشخیص فاصله مشکل داشت میگفتم ماشین ما سنسور عقبش هشدار میده بعد تو بارندگی دید شیشه عقب نداشت میگفتم ماشین ما برف پاک کن عقب داره یا گرم نمی‌کرد میگفتم ماشین ما سردی هوا رو توش متوجه نمیشی و الا آخر و همه اینا رو جوری میگفتم که خواسته در دل خواهرم ایجاد بشه و متوجه بشه ا میشه این امکاناتو داشت و تجربه بهتری از رانندگی پیدا کرد و باز بخودم میگفتم ببین ماشین ما هم می‌تونه از این بهتر بشه مثل ماشین استاد خود ران باشه سیستم تنظیم باد تایرها روغن داشته باشه گرمکن فرمون و صندلی داشته باشه این قدر نرم و روان باشه و……

موضوع بعدی موضوع رهایی و عدم کنترل شرایط هست که چقدر موضوع مهمی هست و چقدر می‌تونه لذت زندگی رو چند برابر کنه.زندگی کردن در لحظه و برای همون لحظه فارغ از اینکه گذشته چه اتفاقاتی افتاده چه چیزایی رو از دست دادیم چقدر اذیت شدیم یا غول آینده که قراره بیاد و چه دردسرهایی برامون داشته باشه.

وواقعا استاد استاد این موضوع رهاییه یادمه تو یکی از فایلهای دوازده قدم گفتند من حتی یه روزی همه چیز در حال خرابی و بمباران اینا باشه بخدا میگم خدایا کجا برم که امن باشه منو هدایت کن و میرم اونجا میگیرم می‌خوایم و خیالم راحته جام آمنه اونجا اینا همون باور به خدا و شناختی که از این سیستم پیدا کردی که به پشتوانه اش به این حد از آرامش و اطمینان رسیدی که میتونی اینجور اقدام و عمل کنی.

و یه نکته خیلی طلایی که تو این قسمت گفتند همون موضوع توجه هست که منشا و ریشه تمام اتفاقات زندگی ماست چقدر به یک موضوع اتفاق حرف آدم توجه می‌کنی و برات مهم هست و تو ذهنت میچرخونیش و بهش قدرت میدی که منجر به تجربه زندگیت بشه چقدر این مسأله مهم و حیاتی هست تو خلق شرایط زندگی ما.

و این جمله طلایی که محور اصلی و اساسی تمام جنبه های زندگی ما هست رو اگر همیشه و در هر شرایطی بخاطر داشته باشیم وواقعا بهش مقید و پایبند باشیم مثل استاد که حال خوب مساوی اتفاقات خوب و حال بد مساوی اتفاقات بد دیگه تمام تلاشمون رو میکنیم که ذره ای ازش فاصله نگیریم و دقیقا مطابقش عمل کنیم اونوقت چرخ زندگیمون بشدت روون و روغن کاری میشه فقط با توجه به همین یک اصل و همه چیز در تمام جنبه ها خود به خود مطابق میل و به نفع ما میشه.

موضوع مهم بعدی تعهد استاد به شیوه قوانین جهان هستی عمل کردن هست تعهدی که سالهاست به پشتوانه اون صبحش رو با خواندن کامنت های سایتش شروع می‌کنی کامنتهایی که همچون بوضوح دیدیم چقدر تمرکزش روی زیبایی ها نکات مثبت و مرور قوانین از زوایای متفاوت هست و این شروع زیبا قطعا و صددرصد پایان خوبی هم خواهد داشت و البته که شب رو هم با با همین نوع توجه تمام می‌کنه و سیستم رو میده روی زیبایی ها و حال خوب و فرداش سیستم خودبخود از همون نقطه فعال میشه و خوب نتیجش قطعا یک زندگی پر بار و زیبا در تمام جهات خواهد بود حالا من خودم شاید هزار بار بخودم این تعهد رو دادم که این کارو بکنم تمرین ستاره قطبیم انجام میدم اما بازم افکار منفی لابلاش زیاده اینو از نتایجم میفهمم و همش بخاطر ریشه دار بودن و بهم پیوسته بودن افکار منفیه همون چیزی که مریم جون گفتند یه باور بزرگ رو روش کار می‌کنی اما یه سری افکار کوچولو هست که دور این تنیده و اجازه نمیده به زمین بیوفته و همچنان پابرجاست واووو.

اما استاد با قدرت این مسیر رو ادامه داد مسیر کارکردن روی باورهاش شناخت سیستم و مطابق سیستم عمل کردن همون کاری در مورد سلامتیشم کرد و نتیجه دید همون کاری که در مورد ثروت کرد و نتیجه دید همون کاری که در مورد روابطش کرد و نتیجه دید با امید با ایمان قلبی که همین و است بس سمت من کار کردن روی خودم افکارم و ساختن باورهای هم جهت با خواسته هام هست و خود بخود اعمالی بمن گفته میشه که اگر خوب روی خودم کار کرده باشم و اون ایمان در من شکل گرفته باشه مسلما بهش عمل میکنم و مسلما نتیجه متفاوتی میگیرم اما همه اینها یک روندی داره که باید طی بشه یه بچه باید 9 ماه تو شکم مادرش رشد کنه تا آماده تولد بشه باید چهاردست و پا راه بره تا آماده تاتی تاتی بشه باید آروم آروم بره و بتونه تعادلش رو حفظ کنه که بتونه بدوه و تمام اینها به زمان و ایمان به نتیجه دادن نیاز داره و یادم باشه تا بها پرداخت نکنم نتیجه هم نخواهم گرفت بهاش زمانه بهاش پا گذاشتن روی ترس‌هاست بهاش مالیه بهاش دوری و دل کندن از وابستگی‌هاست و خیلی چیزای دیگه اما نتایجش هم متفاوت از خیلیهاست اگر تو در مسیر عشق و علاقت باشی و هدف مشخص داشته باشی با لذت تمام بهایی که باید رو پرداخت می‌کنی اقدام می‌کنی حرکت می‌کنی و ادامه میدی و ادامه میدی و هر بار یه شخصیت بهتر قوی تر قدرتمندتر تواناتر و حرفه ای تر میشی و از یه جایی به بعد پله ها رو دوتا یکی سه تا یکی میری چون خیلی خوب رشد کردی و جلو رفتی.

موضوع بعدی موضوع بشدت مورد علاقه من تمیزی و نظافت محیط چیزی که مطمئنم حتی آدمایی که رعایتش نمی‌کنند وقتی توش قرار میگیرند بشدت ازش لذت میبرند اصلا یه حس مثبت فوق العاده ای داره خودبخود شارژت می‌کنه.

و همه جا و بارها و بارها این موضوع رو تو شخصیت مریم جون و استاد دیدیم که چقدر آدمهای تمیز و مرتبی هستند و چقدر به این مسأله اهمیت میدند و توجه میکنند و به جایی هدایت شدند که دارند با تموم وجود تجربش میکنند و حالش رو میبرند.چقدر زیبا که به آدمها در هر وضعیت و شرایطی فرصت و مسئولیت داده میشه در خور توانش و اینجوری اون هم احساس ارزشمندی می‌کنه و یه حرکتی انجام میده خیلی این نگاه زیباست که اون شاید نتونه مسائل خاصی رو حل و فصل کنه یا کارهای پیچیده ای رو انجام بده اما این کار رو که می‌تونه انجام بده و چقدر زیباتر که مردم هم احساسی برخورد نمی‌کنند و فیلم بگیرند که های و هوی داره از این بندگان خدا سو استفاده میشه برده کشی میکنند و فلان.

و چقدر خوبه که آدمها از حرف کم کنند به عمل اضافه کنند اگر می‌بینند یه اشغالی ریخته یه ناهنجاری یه جا هست به جای فیلم گرفتم و غرغر کردن و فقط توقع داشتن از دولت و شهرداری و هر جایی تا جایی که می‌توانند به تمیزی اون مکان کمک کنند و یه اقدامی انجام بدند این بزرگترین لطفی هست که آدمها می‌توانند بخودشون بکنند(مثل من که وقتی سطل زباله تو پیاده رو جلو مغازه پر میشه سریع زنگ میزنم به مسئولش پلاستیک بزرگ جور میکنم میدم بهش اونم میاد خالیش می‌کنه و می‌ره این کار که از دستم بر میاد یا اینکه اشغالهام رو میریزم تو جوب جلو مغازه از خودمو نریزم یه وقتایی هم که میتونم میرم اشغالهای توی جوبو می‌روبم میریزم سطل زباله این کار که از دستم بر میاد حداقل.افرین بخودم)و جهانم این رفتارهای زیبای من رو میبینه و هدایتم می‌کنه مثل استاد و مریم جون به جاها و آدمهای تمیز جهان در عین عدالت به تو اعمال و رفتارت رو برمیگردونه.

منتظر خواندن نتایج زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    571MB
    49 دقیقه
  • فایل صوتی سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 184
    47MB
    49 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

362 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه» در این صفحه: 1
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 728 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    نشانه هارو دقت کن ، خدا هر لحظه راه رو نشونت میده

    نشانه امروز من 21 خرداد هست که الان مینویسم

    من این فایل رو ندیده بودم خوشحالم که در جواب درخواستم به خدا نشونه ام بود

    این جمله رو چقدر دوست دارم

    چند ماه پیش که از این سایت پر از آگاهی شروع کردم و یک سال از خواستنم برای تغییر گذشته بود و درمداری قرار گرفتم که بیام به این سایت پر از عشق ، همه اش میگفتم چجوری استاد عباس منش هدایت رو از خدا دریافت میکنه

    یه روزایی بود باورم نمیشد نمیتونستم قبول کنم که میگفت باخدا حرف میزنم جوابمو میده

    و میگفتم آره قبول دارم یه وقتایی یه حسی بهم گفته این کارو نکن و بعد دیدم به نفعم بود ولی برام سخت بود که چجوری میشه که باخدا حرف زد

    و من وقتی شنیدم که استاد گفت راه میرفتم تو پیاده رو و خیابون های بندرعباس و با خدا حرف میزدم و اشک میریختم اون روز بود که تصمیم گرفتم منم حرف بزنم

    گفتم بذار امتحان کنم برای استاد عباس منش شده ،چرا برای من نشه ،برای منم میشه

    و چون قبل آگاهیم رابطه ام با خدا یه جورایی قابل قبول بود ولی اینجوری نبود ازش میترسیدم ولی گفتم برای منم میشه

    و گفتم خدایا کمکم کن ،استاد میگه که تو جواب میدی

    چجوری؟؟

    چجوری اجابت میکنی؟

    چجوری تسلیمت بشم ؟

    باهات حرف بزنم و بشنوم

    و کلی سوالات دیگه که اون روزا داشتم و الانم باهاش حرف میزنم

    وقتی من شروع کردم از چیزای کوچیک

    مثلا گفتم

    خدا از کدوم مسیر برم ؟

    یا تو دلم حرف میزدم

    و اونموقع برام سخت بود تشخیص اینکه از طرف خداست نجوای قلبمه یا ذهنمه

    و وقتی که کم کم به اون نشونه ها چشم گفتم و انجام دادم خود به خود بیشتر بیشتر شد و از اونجایی که اگر درست یادم باشه این صدا رو واضح تر شنیدم و حسش کردم

    اسفند ماه بود که من دو ماه مریض شدم سرماخوردگیم ادامه دار بود و کلی درس یاد گرفتم

    و برای هرچیزی میگفتم خدا تو بگو و یکی یکی میگفت و من هرچی میگفت میخوردم و دقیقا حالمو خوب میکرد ،از اون موقع تا الان هی داره صدای درونم که از قلبمه بیشتر و بیشتر میشه و دیگه یاد گرفتم که چجوریه و از طرف خداست

    چون بهم حس آرامش میده

    همیشه میگه انجامش بده کنارتم حالا وقتشه ایمانت رو بهم نشون بدی

    یا میگه چیکار بکنم و چیکار نکنم یا میگه مگه بهت نگفتم این کارو انجام نده و حتی یه وقتایی دعوام میکنه میگه تو که گفتی میخوای تغییر کنی ؟؟؟

    اینجوری میخوای تغییرت پایدار باشه ؟؟

    اگر مسیرتو تغییر ندی نمیتونم کمکت کنم برگرد به مسیر و مثل استاد عباس منش ،از خدا خواستم که هروقت دید دارم مسیرو کج میرم پس گردنی رو همون لحظه بهم بزنه

    حالا همه اینارو گفتم تا درمورد امروزم بگم

    21 خرداد که از خدا نشونه خواستم و درست جوابی رو بهم داد که واقعا کامل بود و تصمیمم رو جدی گرفتم

    من دیروز تو روز شمار 157 نوشتم که میخواستم برم مترو برای فروشندگی ماسک و تمام شرایطشم پرسیدم

    و از طرفی رفتم دو تا کافه نقاشیامو نشون دادم که یکی گفت میخوایم دیوار کافه رو نقاشی بکشیم و شماره مو گرفتن

    و من دو دل بودم

    از خدا درخواست کردم گفتم خدایا چیکار کنم کدوم رو برم

    فروشندگی ماسک اگر پاره وقت برم بعد از ظهر تا شب به این دوتا دلیل میخوام برم

    یک اینکه : بعداز ظهرا اتاقم گرم میشه چون خونمون شرقی غربیه و نمیتونم تو گرما طراحی کنم و بشینم تو اتاق

    و از طرفی به این فکر میکردم که اگر 4 میلیون از فروشندگی ماسک هر ماه دستم بیاد میتونم کلاس رنگ روغن رو با کلاس جدیدی که استادم شنبه گفت دوماه دیگه شروع میشه ،کلاس نقاشی رنگ روغن طبیعت

    میتونم هزینه کلاسامو بدم و در کنارش نقاشیامم ببرم بفروشم

    و بعد که فکر کردم دیدم یه باور محدودی داشتم که میخواستم یه کاری رو برم که فروشندگی باشه در کنارش طراحیامو انجام بدم

    و اون این بود که من باور پنهان محدودی که داشتم این بود که

    من از نقاشی از وقتی مدارس تعطیل شد درآمد خوبی نداشتم و جایی نمیتونم ببرم اگرم میرم کم خرید میکنن و انگار شرک مخفی داشتم که فقط از یه راه میشه و اونم فروش تو مدارسه

    و به این دلیل میخواستم برم فروشندگی ماسک

    ولی انقدر پنهان بود که تا دیروز متوجه نشدم و وقتی هی از خدا درخواست کردم و نوشتم که هیچی نمیدونم تو به من راه رو نشون بده

    و اینجوری گفتم که خدا ، اگر قراره برم فروشندگی نشونه بفرست برام و اگر قراره خودم نقاشیمو برم به کافه ها یا جاهای دیگه بگم که نقاشی دیواری رو برای شروع ،قدم بردارم بهم بگو یا سعی میکنم بیشتر برم مترو تا تلاش کنم حرف بزنم و نقاشیامو بفروشم

    بعد گفتم خدا خودت میدونی علاقه ام بیشتر به اینه که نقاشی دیواری انجام بدم و یا بافروش نقاشیام درآمد داشته باشم و هر فروشی داشته باشم بیشتر درمورد نقاشی باشه

    و بزرگ ترین هدفم اینه که ایده هایی که تو بهم الهام کردی فرشته ها و ققنوس و طرح هایی که بهم دادی رو بکشم و اونا رو به نمایش بذارم که عظمت تو رو به تصویر بکشم و هرکس نقاشیامو دید اولین چیزی که به فکر و زبونش بیاد تو باشی خدا

    میخوام از علاقه ام ،عشقی که به نقاشی دارم تلاش کنم و ثروتمند بشم و البته از لحظه لحظه اش لذت ببرم

    و بعد گفتم بذار بیام سایت و گفتم خدا تو هرچی تو نشانه بگی همونوانجام میدم تو فقط بگو کدوم برای من بهتره

    وقتی نشونه ام اومد و این بود

    سفر به دور امریکا 184

    از موضوع جوابو تاحدودی گرفتم

    گفتم طیبه سفر به دور امریکا یعنی چی ؟؟

    یعنی خواسته دوم تو ، که میگفتی خودم برم تلاش کنم و کافه ها و هتل و کاغذ چاپ کنم ببرم تو خونه ها بندازم برای نقاشی دیواری ، و جاهای دیگه برم برای فروش نقاشیام و نقاشی دیواری

    ولی گفتم بذار ببینم چی قراره بشنوم

    امروز با این نشانه از سایت جواب رو بهم گفت خدای خوبم

    که فروشندگی رو نرم، اگر برم فروشندگی رو، باور محدودم بر من غلبه میکنه و مهم تر از همه باعث شرکم میشه که میگم فقط از این راه پول کلاسای رنگ روغنم رو جور کنم و تلاش نکنم و مانع از پیشرفتم بشه و اینجا بود که به خودم گفتم نه نمیرم برای فروشندگی ماسک ،من باید تلاش کنم مهارتمو در نقاشی بیشتر کنم مهارتمو در ارتباط برقرار کردن با آدما و نشون دادن نقاشیام به آدما و ایمانم رو در عمل به خدا نشون بدم

    و در جواب های استاد عباس منش به دوستان که میگفتن متوجه شدم که باید دومی رو برم

    که باید خودم تلاش کنم تا مرحله به مرحله پیش برم برای علاقه ام ،نقاشی

    و وقتی شنیدم استاد میگفت :

    نمیتونم به آینده یا گذشته فکر کنم تو دقیقه 11 که یهو متوجه شدم ، البته خدا یادم انداخت که ببین طیبه تو درگیر اینی که دو روزه چیکار کنی و کدوم مسیر رو بری و وقتی دقیق فکر میکنم میبینم آره من این دو روزو که میپرسیدم، میشنیدم که تو یکم آروم باش، ساکت باش ببین من چی میگم تو الان چیکار باید بکنی همونو درست انجام بده بهت میگم چیکار کنی هی سوال نپرس که باعث نگرانی بیشترت بشه

    به وقتش بهت میگم چیکار کنی ولی من بی توجهی میکردم و هی میخواستم زود بهم بگه که چیکار کنم

    و این مانعم میشد که از لحظه لذت ببرم و آرام باشم مثل لحظات قبلش

    و دور میشدم از لذت بردن از مسیرم

    و وقتی این صحبتا رو شنیدم گفتم خدایا رهاش کردم تو خودت بهم بگو چیکار کنم من الان باید لذت ببرم از لحظه ام

    و وقتی گفت استاد که هدف هام رو کوچیک کوچیک کردم

    به خودم گفتم طیبه تو این ایده هارو انجام بده کوچیک کوچیک پیش برو نگران بعدش نباش

    خدا تو مسیر بهت میگه

    و بعد به دقیقه 35 که رسید و استاد گفت که

    من یه مسیری رو شروع کردم و اولش یه نفرم نبود که به حرفای من گوش بده

    اونجا بود که متوجه شدم باید همین مسیرم رو که از دستفروشی نقاشیام شروع کردم ادامه بدم تا تکاملم رو طی بکنم

    اینکه درسته مشتریا ازم خرید میکنن و من دلم میخواد کارای دیگه انجام بدم ولی باید تکاملم طی بشه تا سفارشای بیشتر و در مدار های بالاتر ببینم

    و مطمئنم که خدایی که تا الان کمکم کرده باقی مسیر رو هم کمکم میکنه

    و استاد که گفت رفتم تو مسجد و دانشگاه صحبت کردم

    به خودم گفتم خب طیبه تو هم باید الان گفته شده بری کافه و هتل و امروز بهم گفته شد تا تو کاغذ چاپ کنم و ببرم به قسمت هایی از تهران و پخش کنم تا نقاشی دیواری هرکس خواست بهم زنگ بزنه یا حتی برای نقاشی چهره

    و میدونم که اگر قدم بردارم صد درصد خدا بینهایت راه نشونم میده و مدارم تغییر میکنه

    و استمرار باید داشته باشم و ادامه بدم و نخوام برم کار دیگه تا هزینه کلاسامو بدم

    هزینه کلاسای من از فروش نقاشیام جور میشه ،خدا جورش میکنه پس باید فقط حرکت کنم و هیچی نگم به خدا و فقط کار خودمو بکنم و قسمت خودمو انجام بدم

    با نقاشی خودم هزینه کلاسمو به لطف خدا درمیارم و مسیرم رو ادامه میدم

    و من جوابم رو که گرفتم و تصمیم قطعی شد

    سپاسگزارم از خدا که نذاشت یه روز بگذره بهم گفت چیکار کنم

    و استاد عباس منش گفت که این مسیر درسته و هر روز کار کردم و خدا به مراحل بعدی هدایتم کرد ،بدونید که این مسیر باید طی بشه و لذت ببرین

    خدایا بینهایت سپاسگزارم ازت

    و این قسمت از فایل دقیقه 37 که گفتن ادامه بدین در مسیر مورد علاقه تون و بعد گفتن که بهبود ببخشید خودتونو و امیدوار باشین و حالتونو خوب نگهدارین

    نه در گذشته و نه درآینده زندگی کنین

    از لحظه لحظه زندگی لذت ببری لاجرم این اتفاقات برات میفته

    لاجرم این نتایج میاد ،این فراوانی در نعمت ها و در ثروت ها میاد اگر ما ادامه بدیم

    و گفت که از این شاخه به اون شاخه میریم و سراغ این کار سراغ اون کار میریم وقتی میبینیم نتیجه بزرگ نمیگیریم

    خیلیا ده هاکار عوض کردن نه به این دلیل که دوستش نداشتن به این دلیل که فکر میکردن یه هفته ای میلیاردر بشن باهاش

    بعد نشدن گفتن نه فایده نداره بریم سراغ کار دیگه

    و اینجا که گفت

    برید سراغ عشقتون ،علاقه بدید پایداری داشته باشید ،از زندگی لذت ببرید ، بهبود بدید خودتون رو

    هرکاری که لازمه انجام بدین و بعد ادامه بدین تا نتایج بزرگ بشه

    راهش همینه و هیچ میانبری وجود نداره

    و اینجا بود که گفتم طیبه دیگه بچشب به مسیرت که باید تکاملت رو طی بکنی و به کار دیگه فکر نکن و خدا خودش نقاشیاتو میفروشه در هرجایی که بری خودش ازت میگیره

    و من باید باور هایی رو هر روز تکرار کنم که هرجا برم ،همه جا برای کارای من مشتری هست ، پس هر لحظه من به راحتی مشتری دارم و همه اینارو خدا برای من انجام میده

    اگر ایمانم رو بهش نشون بدم

    و سپاسگزارم از خدا که بهم کمک میکنه هر لحظه

    من امروز بیشتر طراحی کردم و با مداد کلی طراحی کشیدم و خیلی خوشحالم که دارم پیشرفت میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: