دیدگاه زیبا و تأثیرگذار صحرا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
سلام سلام به خدای فراوانی و آسانی ها که قراره خیلی طبیعی و عزتمندانه منو به سوی خواسته هام هدایت کنه.
سلام استاد جانم و مریم عزیزم و همسفر های پایه
چقدر چقدر چقدر دلم براتون تنگ شده بود ، دیدن تون تو سریال حال و هواش با بقیه فایل ها فرق میکنه.
مرور قانون ساده ی خداوند به زبان تصاویر خیلی خیلی لذت بخشه.
درس این قسمت تسلیم بودن به زبان خداوند و گوش دادن به نشانه ها
چون تو به قلب ما آگاهی و میدونی خواسته ی ما چیه ، پس مارو هدایت میکن به سوی زیبایی و نعمت بیشتر….
یعنی اگر من در این مسیر توحیدی هستم و دارم روی خودم کار میکنم ، فارغ از هر گونه اما و اگری باید به نشونه ها اعتماد کنم. گاهی درک و فهمیدن زبان نشونه ها سخت میشه ولی به میزانی که بهش گوش دادم و رها بودم ، اندکی ظرفم بزرگ تر شده. اینکه شما برنامه تون رفتن به مرکز شهری زیبایی باشه که تا به حال نرفتید ولی در مسیر یکدفعه هوا بارونی میشه و از اون طرف در خواست چند روزه شما هست برای ادامه مسیر ، یکدفعه دوستان تون تماس میگیرن برای کنار هم بودن… و آنقدر راحت و نچسبیدن به یک چیز عالیه…
پیش به سوی پارادایس زیبا
خب این موضوع رو وقتی از زبان استاد میشنویم خیلی خیلی خوبه ، ولی آیا صحرا هم آنقدررررر تسلیم هست که بگه چشم؟؟؟
صادقانه بخوام بگم هنوز خیلی جای کار دارم و به اندازه ای که دل به نشونه ها دادم اندکی ظرفم بزرگتر شده برای دریافت این آگاهی و لذت از مسیر زیبای تکامل
اتفاقا در همین چند روز در راستای بالا بردن توانمندی هام نشانه های خوبی دریافت کردم ، اینکه در کنار مربی بودن ، میتونم روی ابزار قصه گویی هم توانمندتر بشم. همیشه دوست داشتم و دارم که در راحت ترین ، آسانترین و لذت بخش ترین حالت ممکن در اتاق خودم بتونم خلق ثروت کنم….
وااااای خدای من….
حالا نشونه ها از راه رسیدن…
البته در این مسیر ، دو بار با حس و حال خوب درونی م قدم برداشتم ، فقط باید استمرار و استمرار داشته باشم. خدایا شکرت شکرت شکرت
چقدر فضایی که کودک هست انرژی خوبی داره و خیلی خیلی مثبت هست ، سپاسگزارم مریم عزیزم برای ثبت این لحظات پر انرژی. چقدر اون بادکنکهای رنگارنگ اون خیابون رو متفاوت کرده بود ، دوست داشتی حتما ی عکس زیبا بگیری و به مسیرها ادامه بدی.
استادجان الان 4.30 صبح هست که دارم کامنت مینویسم که با دیدن اون کباب های خوش رنگ و خوشمزه ، صدای معده ی خودمو شنیدم……….(ایموجی غش و ضعف) راستی دوستان تون چقدر انسان های دوست داشتنی و خوش انرژی بودند. چه ساحل زیبایی بود…
اولش فکر کردم ساحل seaside خودمون هست ولی دیدم سعععععخت در اشتباهم ، اسمش Pensacola هست ، مکانی زیبا که به شهر پنج پرچم معروف هست….
استاد جان پیش بینی تون هم که درست از آب در اومد و آرژانتین قهرمان شد. من اصلا اهل فوتبال نیستم ولی به واسطه دوتا از شاگردام که به عشقولیا معروف هستند باید هر جلسه ی دست PS4 میزدم و هر جلسه بهم میگفتن خاله امپاپه نه ، امباپه….
خلاصه کلی لذت و شادی در هر جلسه همراه مون بود. چقدر خوبه که در کمال آرامش و راحتی همه کنار هم میتونیم هم فوتبال تماشا کنیم و بعد با همان حس راحتی در باشگاه قدم بزنیم…
من این راحتی و آزادی و شادی و آرامش رو دوست دارم. البته از زمانی که آگاهانه روی خودم کار کردم ، به مکان ها و خانواده ها و تجربه های ناب این جنسی هدایت شدم و همچنان هم ادامه دارد…
حتما حتما با طی کردن تکامل م ، در زمان مناسب ، به مکان زیبا هدایت میشم و اون خواسته زیبای مهاجرت و اون پلن رویایی مون رو تیک میزنیم.
به شرط ایمان و توکل و استمرار و تعهد داشتن در این مسیر
خدای خوبم من تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم…
منو هدایت کن به سوی نعمت و ثروت و آرامش و زیبایی بیشتر و بیشتر…
منتظر خواندن نتایج زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD292MB20 دقیقه
به نام خدای مهربان
سلام استاد عزیزم
سلام دوستان فوق العاده ی عباسمنشی من …
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
به خاطر این نشانه های قشنگ …
اسم هر شهری رو استاد میگفت فایلو استوپ میکردمو اونو سرچ پیکردمو عکساشو میدیدم و تحسین میکردم به خاطر این همه زیبایی و حتی چند تا هم دانلود کردم …
بعد که فایلو باز کردمو استاد داشت درباره ی کیلومتر ها صحبت میکردو اینا …
یه لحظه پیش خودم گفتم وای خدای من …اینقدر رانندگی و رفتن به این همه شهر فوق العاده …
وای یعنی منم میتونم ؟
یعنی میشه منم اول کل ایرانو اینطوری …شهر به شهر …روستا به روستا بگردم و از زیبایی هاش لذت ببرم ؟ یعنی میشهههه؟
.
.
حرف های استاد :
یه سری چیزا آدم توی ذهنش هست به سمتش حرکت میکنه ولی از اونطرف هم چشم و گوشش رو باز میکنه برای نشونه ها …و میدونه خدا چیزای بهتری رو براش فراهم میکنه …
تسلیم خداوند باشیم بزاریم خدا ما رو هدایت کنه …به نشونه ها گوش کنیم و حواسمون باشه که خداوند با همین ابزار ها داره به ما کمک میکنه …و اگر چیزی گفت ما بگیم چشم و بگیم که خدایا ما رو به زیبایی ها هدایت کن چون ما حتی نمیدونیم اون زیبایی که ما انتخاب کردیم برامون همون لحظه زیبا هست یا نه ولی تو میدونی که توی قلب ما چی هست …پس تو ما رو هدایت کن ….
توی چشمام پر از اشک شد ….این جملات زیبا ترین تفسیری بود که تا حالا از آیات سوره ی حمد خونده بودم ….
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ﴿1﴾
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿2﴾
ستایش خدایى را که پروردگار جهانیان (2)
الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ﴿3﴾
رحمتگر مهربان (3)
مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ ﴿4﴾
[و] خداوند روز جزاست (4)
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ﴿5﴾
[بار الها] تنها تو را مى پرستیم و تنها از تو یارى مى جوییم (5)
اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ﴿6﴾
ما را به راه راست هدایت فرما (6)
صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ ﴿7﴾
راه آنان که گرامى شان داشته اى نه [راه] مغضوبان و نه [راه] گمراهان (7)
تفسیر این آیات رو ببینید استاد چقدر قشنگ توضیح میده ….
قربونت برمممم من که اینقدر واضحی …
آخ من فدات که اینقدر باحالی
نفسسسس…
حتی بهمون گفته که چه دعایی بکنیم …
همه جای قرآن هی از طرف خدا صحبت میشه و به پرسش و پاسخ قوم ها جواب میده یا داستان های عبرت آموز برای پیامبر تعریف میکنه یا از یه چیزی باخبرش میکنه …
فقط اینجاست که از طرف من صحبت میکنه …
یه جوری که انگار بهم میگه ملیکا …
حتی اگه نمیدونی چی بخوای …
حتی اگه نمیدونی چیکار کنی و چی بگی…
بیا نفسم هیچی نمیخواد بگی …هیچ کاری هم نمیخواد بکنی …من همه کار میکنم برات …همه چیز بهت میدم حتی اگه اونو به عنوان دعا نگفته باشی …اصلا نمیدونی چه دعایی کنی بهتره و چی بگی بیشتر به من نزدیک میشی .. ؟ بیا نفسم …اینو بگو …اینو بخون …اینو تکرار کن …اینو بخواه …بقیش صفر تا صد با من …
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ﴿5﴾
اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ﴿6﴾
صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ ﴿7﴾
قربونت برمممممممم اخههههه مننننن چی بگممم؟
.
.
ابتدای کامنتم یادتون …..
قربونت برمممم
اصلا الان با این حرفاش …چشمام پر اشک شد …انگار که بهم گفت خواسته ی شما نوشته شد و امضا شد و مهر تاییدش خورد …
چشم …انجام میشود…در واقع نه انجام می شود در آینده…بلکه انجام شد …
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ﴿82﴾چون به چیزى اراده فرماید کارش این بس که مى گوید باش پس [بى درنگ] موجود مى شود (82)
من چی بگمممممم
قربونت برممممم
ببین چطوری میگههههه
إِنَّمَآ أَمۡرُهُ
وقتی یه چیزی میگم …
ۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَیۡـًٔا
هرچیزی …اراده کنم ….
هستم پای حرفم …..
میدونی چرا ؟
چون
أَن یَقُولَ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ
چون من بگم باش …پس آنی هست …بدون هیچ مکثی …
میگم باش پس هست …
…….
من فداتتتتتتتتتتت
خدایاشکرتتتتتتت…..
خب برم بقیه فیلموووو ببینممم
.
.
قربونت برم استاد قشنگم که اینقدر قشنگ توضیح میدی….
.
.
خدایاشکرت به خاطر همه ی این زیبایی هااا
.
.
وایسین وایسین …
آستین؟
…..
………….در حال سرچ کردن……
……
وای چه باحالهههه
راسش یه چیزی بگم …
اول که شما گفتین آستین خندم گرفت ….
فکر کن توی ایران بگی ما می خوایم بریم توی آستین؟
چه اسم باحالیی…
دیگه هر بار آستین لباسمو میبینم یادم میوفته به سفر به دور آمریکا….خخخخ
ولی بعدش سرچ کردم و چه شهر زیبایی …
من هنوز سفر به دور آمریکا رو کامل ندیدم ولی تا تقریبا 50 دیدم …احتمالا این شهرا مال قسمتای بعدشهههه ولی خدای نفسمممم.. خدای کُن فَیَکُونُ قشنگم …منم دوست دارم برم تجربه کنم و این زیبایی ها رو ببینم …منو به سمتشون هدایت کننن
نفسسسسسسس.
ببین چه خوشگل میگه؛ چشم ….
قربونت برم …
….خب ادامه بدیممم….
واییییییییییی خداااااا
چه rv های خوشگلیییی …چه باحالللل چه رنگ سیاهش خوشگلههههه
چه رنگ آبیش خوشگلهههه وای طرحش شبیه rv استادهههه …واییییییی خداااااا….
منم می خوام …
می خوام
می خوام …
اینم بنویس خدااا .
ببین چقدر قشنگ…
ببین …
عاشقتمممم.
.
.
.یه چیزی شبیه شهر بازی کنار رستوران برای بچه هاااا
وای اون خانومه که لباس یکی از پرنسس های دیزنی رو پوشیده…چقدر قشنگ با بچه ها نشست که حرف بزنه …
میدونین چه باور قشنگی رو به بچه ها میده …
بزار اینطوری بگم …
یادمه کوچیک که بودم عکس این سیندرلا و پرنسس های دیزنی رو به اتاقم چسبونده بودم و چون اصلا زیاد اهل فیلمو و کلا حفظ کردن اسم شخصیتا نبودم خودم با خلاقیت خودم یه اسمای عجیب غریبی روشون میزاشتم …ولی همیشه دوست داشتم ای کاش بتونم یکیشونو از نزدیک ببینمو باهاشون حرف بزنمو ایناااا و الان که این بچه ها رو دیدم که دارند با این پرنسس صحبت میکنند یادم به 5و 6 سالگی خودم افتاد و توی رو ذهنم گفتم …ببین …چقدر قشنگ این باور رو به بچه ها میدن که آقا میشود…اگه دوست داری یه روزی حتی این شخصیت کارتونی رو توی دنیای واقعی ببینی می شود …میتونی ببینی …میتونی باهاشون حرف بزنی …اونا خاص نیستن …یادمه توی یکی از قسمتای سفر به دور آمریکا…یه جشن خیابونی بود که برای کریسمس گرفته بودن و وسط خیابون حصار کشیده بودن و یکی یکی میومدن رد میشدن و از اون اویزای کریسمس هدیه میدادن …بعد بابانوئل های بامزه یا حتی السا و انا و همه با لباسای مخصوص به همون شخصیت ها میومدن رد میشدن تبریک میگفتن….و دل بچه ها رو چقدر شاد میکردن..
خدایاشکرت
خدایاشکرت به خاطر این همه زیبایی…
.
.
واییییییییییی
گوگولی که آروم داری از اون پلکان میای پایینننن..
نانازیییی ….
نگاشون کن ….
توپ ها رو ….
چقدر من عاشق استخر توپ بودمممم اصلا من فراوانی دو انگار توی عالم بچگی اونجا میدیدم …وقتی توی استخر توپ میرفتم …میگفتم اوههه چقدر توپ …بزار ببینم میتونم بشمارم …نه بابا خیلی زیاده و حتی …بعضی وقتا هی مثل کندن زمین توپ ها رو میریختم اونطرف تا ببینم چقدر ادامه داره …بعضی وقتا سعی میکردم رنگ های جدید توپ ها رو کشف کنم …یه بعضی وقتا یه جایگاه درست میکردمو میگفتم آخیش این توپ ها منو ماساژ میدن …
اینا که میگم مال بچگیامه هاااا وقتی اندازه ی همین بچه ها بودم ….من معنای غلبه بر ترس رو انگار اونجا فهمیدم …وفتی می خواستم از ارتفاعی (به نظر منو کودک بلند ) بپرم زوی اون همه توپ و میدونستم که اونجا ثبات زیادی نداره و هر آن ممکنه لیز بخورم یا ممکنه یه توپ سفت باشه و اینا ولی از اهرم رنج و لذت استفاده کردم و گفتم نه میپرم و کلی توپ بازی میکنم و به داداشم توپ پرت میکنم و اینا …و پریدم …و دیگه قلق استخر توپ رو پیدا کرده بودم که برای حرکت روی توپ های لی. و شیطون باید سریع باشی و بعضی وقتا بابد از وزنت استفاده کنی تا توپ ها رو به هم مچلونی تا نتونن فرار کننند ….
اخییییی یاد ملیکا کوچولو با اون دنیا بی نظیر بچگیش بخیر ….
وای خداااا چه اتاق فضایی قشنگییییی
ببین
ببین ….
حتی اینم برای بچه ها باور پذیر کردن که تو میتونی توی فضا باشی …تو میتونی زمین رو هم از بالا ببینی ….
نگاشون کن ….
ببین اصلا باور ها چقدر تغییر میکنه ….
تو میتونی موتور سواری کنی
میتونی خونه بسازی …
میتونی از بین اون نخ ها خودتو نجات بدی و به بالا صعود کنی …
میتونی مسائل رو با لذت حل کنی …
این دنیا مثل یه شهر بازیه …
و ما مثل همین کودکان باید فقط لذت ببریم و مسائلمون رو با شادی حل کنیم و سعود کنیم…
وَمَا هَذِهِ الْحَیَاهُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ ﴿64﴾
خدایاشکرت …
خدایاشکرت ….
خدایاشکرت …
…
به به …چه غذایی..چه کبابی….
به به ….
چه شعر قشنگی …
دولت عشق آمدو من دولت پاینده شدم …
به به …
چقدر واقعا این کیفیت مهمه ….
ببین …
به خدا با خودمم…
به خودم میگم ..ملیکا ببین …اگه کیفیت خوب باشه …مشتری ها دو تا دو تا برای خودشون و دوستاشون ازت میخرند….
عاشقتونمممم
.
.
عه…
این اقاهههه که آقای جک رو باز کرد ….یادتونهههه…اون میوه باحالهههه
وای چقدر خوب که با هم لذت میبریننننن
خدایاشکرت …
خدایا منو به همچین دوستان فوق العاده ای هدایت کن که با هم کلی لذت ببریم ….
خدایاشکرتتتتت
آقا فرزیننننن
….
….
پنساکلابیچ؟
وای چه خوشگللل
وای دریاااا
من عاشق دریامممم
خدایاشکرت به خاطر این صدااااا
این موج های خروشان .
این بینهایت دریاااا
اصلااا بی نظیرههه این ضلالیی…
من عاشق این دریام …
یه جوری که انگار خدا بهم میگه …
ملیکا …
دریا رو ببین …
ببین چقدر بزرگه ….دریا مال تو نیست …ولی من مال تو ام …و من بینهایت تر و بزرگ تر از این دریا هستم …
بهم میگه
ببین …
چقدر آب هست …ببین چقدر آب آفریدم…ول کن این حرفای چرتو پزتو که آب نیستو فلان …هست …ملیکا هست …بینهایت هم هست …
حالا این دریا …این آب رو میبینی …
به جون خودم قسم ..مثل همین آب..کلی ثروت و پول و نعمت هم هست …
کلییی پول …که هرکس هر اندازه ای بخواد میتونه ببره …
یه کامیون دوتا کامیون ؟ یه کشتی ؟ دو تا کشتی؟ چقدر ؟
این آب مگه تموم میشه …؟
حالا هرکسی هر چقدرم بخواد برداره از این آب ببره مگه تموم میشه ؟نمیشهههه هیچی تموم نمیشه ..بیشتر از تعداد آدما هست …
بیشتر از همهههه…نگران چیییی؟ هیچ رقابتی وجود نداره …هیچ کمبودی وجود نداره …
قربونت برم …منننننن
…
….
….
وای چه خوشگل …
سقف درست کردن با بادکنک …
چه رنگی رنگی رنگی ….
عالیههههه …
وای منم می خواممممم وای چقدر من عاشق این رنگی رنگی بی نظم و زیباممم چه ایده ی قشنگی …حتی برای جذب مشترییییی
وای من حتما این ایده رو یه جا امتحان میکنمممم
عاشقتونممممم
بریم توی ورزشگاهههه ….
به به …
چه اینه های قشنگی …
چه ورزش های خوبی؟
نیلوفر عزیز….
عزیزممم چقدر قشنگ میخندی….
به به …
چقدر دلم خواست برم یه ورزشگاه ثبت نام کنم …
اوفففف استاد واقعا چه بدنی با قانون سلامتی ساختید …خیلی تحسینتون میکنم ….
بابا دمتون گرممممم
….
عاشقتممممم
مرسی بابت این سریال و این قسمت …چقدر چیز یاد گرفتم خدا وکیلی …ممنونم ازتوننن…
عاشقتونمممم …
در پناه لله یکتا باشید …
فعلااا…
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
سلامممم
سلام زهرای عزیزم …
سلام دختر خوش ذوق و خوش… (وای خدایا خوش… چی بگم؟ ببین می خوام بگم که خیلی خوب از تصورت استفاده میکنی و کلمات و حرفام رو اینقدر خوب میفهمی که میبینی….خخخخ…ببخشید کلمه براش پیدا نکردم …)
قربونت برم …
چقدر خوشحالم که لبخند روی لبات آوردم…
تو هم همین کارو کردی ….
بزار از اینجا بگم …
ماجرا از این قراره که داشتم کامنت و رد پای مهمم که با سرچ از قرآن بود رو توی گام 5 دوره ی صعود به مدار بالا تر میزاشتم …
یکم از نوشتن خسته شده بودم چون کامنت قبلیم هم پاک شده بود …
یه جورایی از صبح تا حالا انگار منتظر کامنت پر مهرت بودم …
خلاصه به محض اینکه آپلود رو زدم و کامنتم ثبت شد و صفحه به روز رسانی شد …
چشمام مثل همون دایره آبی گرد شد …باورم نمیشد پاسخ برای کامنتم اومده …
به خودم میگفتم نه بابا توهم زدی …آخه تو که هنوز اون دوتا کامنتی که نوشتی رو ثبت نکردی که کامنت بیاد …ولی زدم روی اسمم و دیدم نه راستی راستی کامنت دارم …
گل از گلم شکفته شد ….
چند ساعتی هست که دارم مینویسم توی موبایل و چیز یاد میگیرم و انگار این یه جایزه از طرف خدا بود الان برام …
کما اینکه همین چند دقیقه پیش توی سایت بودم و خبری نبودددد..
خلاصهههه که با کلی ذوق و خوشحالی و اومدم که کامنتتو بخونم و اصلا اول کامنتت رو که خوندم وای …دیگه من داشتم پرواز میکردم …
اومدم ببینم این کامنت برای کدوم کامنت منهههه و دیدم بله …اون نشانه ای که دیروز با کلی ذوق و شوق توی راه برگشت از دانشگاه نوشتم و این دفعه متفاوت تر از هر بار این سریال نگاه کردم …
بدون هیچ عجله و با کلی عشق و شادی …کامنتت باعث شد یه حس درونی از خدا بهم بگه …ببین ! آفرین…دیگه همیشه همینجوری فایل ها رو ببین و کامنت بنویس براشون …
………
وای زهراااااا….
میبینی …میبینی چه خدای هدایتگری داریم و خبر نداشتیم …حتی بهم میگه چیکار بکنم یا چیکار نکنم ….
ببیننننن
اصلا یوهو دلم رفت …
وقتی با صدای بلند اینو در گوشم زمزمه کرد
..
فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا
به او شر و خیر او را الهام کردیم
….
من فداتتتتتت
قربونت برم مننننن
عاشقتممممم
خیلی زیاد …
مرسی که هستی خدای قشنگم …
یه دعا هم بکنم ؟
خدایا یه لحظه در حد یه نطفه ی کوچیک این خواسته برام به وجود اومد که هم من هم زهرای عزیزم به خواسته ی قلبیمون که سفر به دور ایران هست بریم و یه جایی…در بهترین مکان و در بهترین زمان همو ملاقات کنیم …
یه جوری که فقط خودت جورش کنی …نمیدونم چه جوری دیگههه اونو من نمیدونم تو میدونی …
…..
وقتی گفتم
چه جوریش.رو من نمیدونم تو میدونی …انگار بهم گفت آفرین همینجوری منو باور کن و بسپار به من …بعد اصلا نمیدونم چی شد …هدایتی به خدا اصلا تا حالا اسم سوره ی سبا رو نشنیده بودم …حتی یه بارم از روش نخوندم …ولی اون همیشه به زیبا ترین شکل ممکن حرفاشو بهم ثابت میکنه …میدونی چی گفت؟ گفت ؛
یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا یَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا یَعْرُجُ فِیهَا ۚ وَهُوَ الرَّحِیمُ الْغَفُورُ ﴿٢﴾
[خدا] آنچه در زمین فرو می رود و آنچه از آن بیرون می آید و آنچه از آسمان فرود می آید و آنچه در آن بالا می رود عالم و آگاه است؛ و او مهربان و بسیار آمرزنده است
لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ۚ أُولَٰئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ ﴿۴﴾
تا خدا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، پاداش دهد، اینانند که برای آنان آمرزشی و رزق نیکو و ارزشمندی خواهد بود
بزار من بگم
..
بهم گفت من از همه چیز باخبرم …هم از دل تو هم از دل اون هم از خواسته هاتون …همش با من …من آدرس هردوتون رو هم دارم ..این خواستت هم با من …به روی چشمم …
تو عمل صالح داشته باش
تو ایمان داشته باش …یه رزق عالی میدم
ایران که سهله…برین جهانی بگردین …
دیگه چی می خوای …تو فقط لب تر کن …
…………
……..
…..
…
وای خدایا یه ذره دیگه ادامه بدی میزنم زیر گریههه هاااا….
قربونت برم که اینقدر خوبی….عاشقتم …
زهرای عزیزم به خاطر این حس فوق العاده ازت ممنونم …و حتی همون کامنت زیبات …واقعا ممنونتم …
منتظر دیدارت هستم …
در بهترین مکان و زمان و بهترین حس دنیا …
منتظر نتایج بی نظیرت هستم …
در پناه الله یکتا ..
فعلاا
به نام خدای مهربان که هرچه دارم از اوست …
به نام خدای هدایتگر که هرچه دارم از هدایت ها و لطف اوست …
به نام خدای بینهایت که هرچه زیبایی دارم از آن اوست …
سلام به یکی دیگر از برادران خوب عباسمنشی من …
سلام برادر مجید
سلام آقای عزیزی …
که برای خداوند آنقدر عزیز هستی که این همه سال در این خانواده هستی
بزار از اینجا بگم که چی شد….
.
این دو سه روز اصلا خوابم دست نبود شب ها بیدار بودم و آنقدر زود می گذشت که نگو و روز ها در خواب بودم و هر شب امید با اقدام در فردا…
و وقت تلقی و گشتن در فضای مجازی ….. تا اینکه امشب بیدار که شدم با حسی بد که چرا اینقدر بی خاصیت شدم و جزو دسته ی اکثریت مردم شدم که بدون هیچ هدفی فقط وقت تلف میکنند …..
پس حتی بدون اینکه لامپی روشن کنم با همان نور کم که اجازه میداد قلم و دفترم را بینم…
همانطور که روی تخت دراز کشیده بودم و با عصبانیت در ذهنم… خودم را مقصر میدانستم….
شروع کردم به نوشتن که
این مشکل از کجا شروع شد….
بعد از نوشتن تمام جزئیات این چند روز آرام تر شدم و چون تعهد داده بودم که هر روز تا قبل از دوازده شب حتی در حد یکی دو دقیقه ورزش کنم و زبان بخوانم با اپلیکیشن ورزش و زبان دایلینگو … که روز ها روز ثبت میکنه…
وقتی به ساعت نگاه انداختم ..دیدم یک ربع مانده به دوازده … از آنجا که حس بهتری به خودم پیدا کرده بودم بلند شدم و موبایلم را برداشتمو زبانم را انجام دادم و درحد دو سه دقیقه ورزش کردم….
و بعد پیام هایم را چک کردم و دوباره قلم را برداشتم و نوشتنم که ساعت چنده الان….
بعد رفتم دستشویی موقع بیرون اومدن وقتی داشتم دستامو میشستم به خودم توی آینه نگاه کردم و با خودم حرف زدم… این کارو خیلی انجام میدم اینکه توی اینه نگاه کنم و با خودم حرف بزنم… حس میکنم خودم بهترین کسی هستم که میتونم به خودم کمک کنم و راهنمایی کنم
…
خلاصه وقتی با خودم حرف زدم متوجه موضوعی شدم…
روز از کی شروع میشه!
اصلا کی تعیین کرده… درسته که من خوابم به هم ریخته و تا صبح بیدارم ولی این دلیل نمیشه که اون روز رو تجربه نکنم…. نمیدونم چرا ولی امروز بیشتر از هر باره دیگه … مطمئن شده بودم که منم که اومدم توی این دنیا برای شرکت توی یک بازی که یه بازی رو انجام بدم و برم …همین…! بازی که یکسری قوانین خاصی داره… که یکیش اینکه من رهبر بازی هستم و این منم که دارم خلق میکنم… تمام شرایط و اتفاقات رو من دارم خلق میکنم
……..
نمیدونم …باید واقعا چطوری این درسی که یادگرفتم رو بگم اما نتیجه ای این بود که؛
ملیکا مگه نمیدونی که تویی که داری خلق میکنی.. تویی که رهبری …و هدف هم لذت بردن از زندگیه…. خب دیگه این قوانین و البته که قانون هم نیست، بلکه یکسری محدودیت هست رو چرا برای خودت چرا بزرگ میکنی… ؟کی گفته روز از 6 صبح یا 5 صبح شروع میشه کجا؟ کی گفته؟
روز از هر موقع که تو بخوای شروع میشه پس ول کن تمام اون حرفارو توساعت 7 بعد افطار خوابیدی 11 شب بیدار شدی…
دو تا کار مثبت کردی … هنوز چشماتو باز نکرده …
حالا میخواد خورشید باشه یا نه….
به خودم گفتم اخههههه خدا توی قران گفته ….
بهم گفت؛ ملیکا توجیه و بهانه زیاده…. اول اینکه درسته که خدا گفته شب رو برای استراحت گذاشتیم و روز رو برای کارو تلاش خب باشه تو هم از 7شب تا 12 خوابیدی دیگه یعنی استراحت رو کردی روز توو از الان شروع میشه… چیکار به بقیه داری که میگن موفقیت از 5 صبح شروع میشه و تمام افراد موفق نمیدونم سحر خیز بودنو اینا….
ملیکا…!
بهانه ها خیلی زیاده.. تا دلت بخواد هست… خستهام و حال ندارم و روزه ام و حالا نمیشه و خوابم میاد، حالا ولش کن .حالا وقتش نیست حالا شبه باید بخوابم و اینا همش بهانه هستن…خیلی هم زیادن…..
ولی دلیل ها مهم اند… پاشو گیوادا وَر بکش …. کاری که درسته رو انجام بده کاری به وقت و ساعت نداشته باش اینا همش محدودیت های ساخته ی انسانه…
قوانین نانوشته ی مسخره ای که خود انسان ساخته مثل خودت که میگفتی حتما باید بدنم تمیز باشه تا لباس تمیز بپوشم یه قانون نانوشته ی اشتباهی که بهت میگفت لباس تمیز رو نباید با بدن کثیف بپوشی در حالی که قانون اینکه تو باید در هر جایی لذت ببری و راحت باشی…
حالا اگه مثلا چند روزی هم حموم نرفتی این دلیل نمیشه که لباس تازه شسته شده یا نو نپوشی …. اگه الان حس میکنی این لباس خیلی توی تنت بوده فارق از اینکه چقدر کثیف شده یا تازه حموم رفتی یا نه لباسی که بهت حس بهتری میده رو بپوش …همین ….!
یا مثلا …قانون نا نوشته ای که حتما وقتی حس کثیف بودن میکنی باید بری حموم … یا اینکه توی یه روز نباید چند بار بری حموم درحالی که ببین خودت چی میخوای… اگه دوست داری هر روز بری حموم خب برو… اگه اینکه صبح وظهر و شب بری دوش بگیری حس خوبی بهت میده خب برو… کدوم قانونی وجود داره جز اینکه تو خالق زندگیتی و این فرصت زندگی به تو داده شده تا ازش لذت ببری …..؟
………
……
…
وای خدای من باورم نمیشه…. ممنونم خدا جونم به خاطر حرفای قشنگت..
خلاصه رفتم حوله ام رو برداشتم و همونجور که داشتم به حرفای خدا فکر میکردم اومدم دم حمام و رو به خدا کردم و گفتم اوکی خدا فکر کنم یکم فهمیدم… میخوام زندگیمو خلق کنم حالا بگو بگو چیکار کنم…..
یه حسی بهم گفت برو توی سایت و بزن روی نشانه ی من…
وارد سایت شدم … و با تعجب به نقطه ی آبی رنگ زیبایی کنار اسمم نگاه کردم…با تعجب خندیدم … چشمام ستاره ای شده بود… به خودم میگفتم وای برای من کامنت اومده ولی من یه روزه فعالیت نکردم تازه به کامنت کسی هم پاسخ ندادم که منتظر جواب باشم…. یعنی برای چی کامنت اومده…. باورم نمیشد… اینو یه هدیه از خدا دونستم و گفتم حتما بعد از حمام تروتمیز پیام هدیه ام رو باز میکنم ولی اول میخوام جوابم رو بگیرم…..
و چشمام رو بستم و سرم رو بالا آوردم و گفتم خدایا فهمیدم که من خالق زندگیم هستم میخوام شروع کنم تو بگو….و زدم روی فایل نشانه ی من….
چند ثانیه ای منتظر موندم …تا اینکه صفحه ای بالا اومد…
abasmanesh.com
روز شمار تحول زندگی من فصل یک… وای خدای من.. دیگه نشونه از این واضح تر …
یه صفحه پر از فایل و قدم های تکاملی… برای تحول زندگی…. خیلی خوشحال بودم و همون موقع فایل روز اول رو دانلود کردم اما انگار خدا بهم گفت اول فایل همون صفحه رو گوش بده… گفتم چشم….و گوش دادم و فوق العاده بود که حتما چیزایی که از طرف خدا از اون فایل شنیدم رو توی همون صفحه مینویسم…
بعد از حمام
.
.
دیگه خیلی انرژی گرفته بودم… …به محض اینکه رسیدم توی اتاقم لباس نپوشیده …با کلی ذوق .. اول اومدم ببینم کی کجا برای من کامنت گذاشته …
و وقتی اسم شمارو دیدم …و اسم فایل رو دیدم …کنجکاوی و البته تعجبم بیشتر شد… اصلا انتظارش رو نداشتم … زدم روش و هدایت شدم به اینجا… …
اول کامنتتون وقتی گفتید از اول کامنت منو بعد پاسخ زهرا رو بعد دوباره پاسخ منو و بعد دوباره پاسخ زهرا رو خوندید گفتم بزار برم من از اول بخونم ببینم و بیام پایین…..
و دیگه ادامه کامنتو نخواندم و رفتم بالا… ولی خدای من چقدر باحال بود… راسشو بخوای از کامنت خودم خیلی لذت بردم…
(ایموجی چشای قلبی )
و بعد پاسخ دوست عزیزم بعد پاسخ خودم بعدم پاسخ زهرا و بعد پاسخ شما به اون پاسخ… …
تعجب کردم… یه لحظه فکر کردم این همون پاسخی بود که برای من نداشته بودید ولی فرق داشت….
و اونجایی که گفتید یه لحظه توجهم به این پاسخ ها جلب شد و براتون نشانه بود… یادم نمیره… وقتی پاسخ زهرا رو خوندم مخصوصا به همونجایی که بهش اشاره کردین که دربارهی داستان بود همون روز این برای من یک نشانه بودم و یه حسی بهم میگفت باید تاییدش کنی و به این کامنت جواب بدی ولی راسش تنبلی کردم……..
حتما بعد اتمام این کامنت برای دوستمون هم مینویسم….
خلاصه تا آخر رسیدم به کامنت شما و از شما یه درس بزرگ گرفتم که حتی اگه با واسطه به جایی هدایت شدم نه تنها از اون شخص واسطه باید تشکر کنم بلکه در حد چند خط هم باید از اون فرد اصلی تشکر کنم….
از این حرکتی که زدین خیلی خوشم اومد با اینکه حتی لزومی هم نداشتم که برای من کامنت بنویسید چون مخاطب اولیه و اصیلی من نبودم ولی با این حال شما این کارو کردیم و خوبی رو تایید کردید… واقعا تحسین برانگیز بود…و ازتون بی نهایت ممنونم …….
خیلی ممنونم …واقعا…
خب ..خب خب …
.
اوفففففف (ایموجی پاک کردن عرق از روی پیشانی )
چقدر باحال و طولانی شد….
خب حالا تازه رسیدیم به اصلا داستان….
وقتی دوباره تمام این کامنت ها رو پشت سر هم خوندم… دوباره یاد ایده ی قشنگی افتادم که خدا بهم داده بود… راسش منم داستان مینویسم و تازه اول راهم و یک هدف و رویا دارم…
وقتی شما دربارهی داستان و خواندن داستان صحبت کردید …دوباره اون رویا برام انگار برق زد…و صدای استاد توی گوشم پیچید که میگفتن بچه ها شما اگر به رویاهایتون برسید نهتنها به خودتون کمک میکنید بلکه باعث گسترش جهان میشید….
و بعد خدا در گوشم گفت… ببین… ببین… اون رویای که تو داری نه تنها به تو کمک میکنه بلکه تمام این افرادی که عاشق گویندگی داستان ها و تولید محتوا هست رو هم پوشش میده و جهان رو گسترش میدی.. من دیگه چطوری به تو بگم که این ایده رو من بهت دادم و تو باید قدم برداری….
چطوری بگم که تو با اجرای اون که البته خیلی هم اسون نیست و نیاز به مهارت داره میتونی به جهان کمک کنی و گسترش بودی…. چطوری بگم که این کاری که دوست داری انجام بدی بی ارزش یا پوچ یا خودخواهانه نیست…..
وای خدای من…. اصلا دیگه هیچ جوابی نداشتم…. راست میگفت… خیلی این رویارو دست نیافتنی دیده بودم جوری که از قدم برداشتن به خاطرش دست کشیده بودم….
و واقعا از شما ممنونم به خاطر کامنت خوبتون که اینو بهم یاداوری کرد ….ممنونم به خاطر وقتی که گذااشتید برای خوندن این کامنت های طولانی… بی نهایت از تون ممنونم…امیدوارم هرروز به خواسته هاتون نزدیک تر بشید…ممنونم که در این خانواده هستید …
دوستتون دارم …
خب …
بریم برای خلق زندگی ….
پس…
فعلاااا….
در پناه الله یکتا شاد و سالم و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید…
عاشقتونم
به نام خدای مهربان ….که هرچه دارم از اوست
سلام سلام سلام
سلام خواهر خوشگل من…
حالت چطوره….
بهت یک معذرت خواهی بدهکارم ….
یکی به تو یکی به خدای عزیزم که همون روز به حرفش گوش ندادم و این خوبی تو رو و نشانه ام رو تایید نکردم… باورم نمیشه بعد از دو ماه دارم به این کامنت پاسخ میدم و بانی اون هم آقا مجید عزیزی شدم که براشون در ادامه با پاسخم درباره ی اتفاقی که افتاد صحبت کردم….
عاشقتم دختر… ممنونم ازت به خاطر کامنتی که گذاشتی ….
راسش وقتی گفتید
شاید باورت نشه عزیزم دلم قنج رفت و حتی تصور کردم با هم تو جاده ایم
وای نمیدونی …یه لحظه انگار اون صحنه اومد جلو چشمم …اتفاقا امشب داشتم به داداشم میگفتم وای من دوست دارم از اون مترا که فنر داره تند میره سوار بشم ….که حتی اسمشم نمیدونم ..داداشم میگفت وای تو اگه سوار اونا بشی گم میشی …اونا خیلی گندن..منم گم میشم …چه برسه به تو …
وای ولی چه حالییی بده …
فکر کن استادم بشه استادمون …
وای عالی میشه …اسناد دیگه 30 سالی هست این کارو…
وای یادم افتاد به یکی از قسمت های زندگی در بهشت که استاد تازه موتور سواری رو با یکی از این موتور کوچولو های وسپا که به قول استاد بهش میگن اسکوتر یاد داده رود …وای چقدر از این تحسین استاد خوشم میومد جوری که ادیتش کردم و حتی صوتی کردم که هر موقع خواستم برای خودم بزارم و بگم استاد بهم افتخار میکنه ….
وای استا. …دو تا شاگر جدید پیدا کردیناااااا دیگه من شما رو انتخاب کردم …باید بهم یاد بدین …
(یه چیز جالب بگم ..استاد یکم کارتون سخته چون من هنوز گواهینامه رانندگیمم نگرفتم …چه برسه موتور …البته الان نسبت به 6 ماه پیش خیلی خوب شدم و میتونم رانندگی کنم ….)اوموجی خنده ))))
خلاصه که وای اصلا تصور کردنش بهم شادی و لذت میده دیگه چه برسه به تجربه اش…..
اییییی
چقدر خوب میشه……خدااایااااا اینم بنویس پس…..
.
.
خب خب …
و. در ادامه که گفتید …
میدونم من دیگه خیییلی احساسیم و خیر سرم 10 سالی هست که داستان و ترانه مینویسم ،باز نجوای شیطان میگه خب که چی…
وای نه اصلا اینو نگوووو ببین من الان اول راهم و مثل تو خیلی خیلی احساسی …هنوز کتابی چاپ نکردم ولی گلی نوشته دارم که دوست دارم چاپشون کنم و یه هدف و ایده ی الهی بی نظیر ….
یه تقریبا 5 سالی هست که فهمیدم متنام قشنگه با اینکه من از همون موقع که بچه بودن حتی وقتی نوشتن بلد نبودم …با نقاشی داستان سراییمیکددم و انگار از همون بچگی به دنبال خلق نوشته ها و داستان ها بودم …..
هنوز تازه اول راهم و اصلا نمیدونم چی قراره پیش بیاد ….
و در نهایت …
وقتی نوشتید …
عکس پرو فایلت خیلی باحاله و دوسش دارم
و به قول دختر کوچولوم گنگش بالاس
منم رفتم تو فکر گذاشتن عکس پروفایل
…
وای خدای من میدونی چقدر ذوق کردم …حتما از طرف من دختر خوشگلتون صفت ببوس و بگو آجی ملیکا گفت تو هم خفتی دخترررررر
عاشقتونم …
و وقتی گفتی؛
ندیده دوستون دارم
آخ قلب منی …منم ندیده دوستت دارم …
ولی قرار نیست نبینمت که عزیز دلمممم
میبینمت…
سر کلاسای آموزشی موتور سواری استاد ایشالاااا حتما …
(وای کلی ایموجی خندههه با چشمای ستاره ای…)
اخ چقدر حالم خوب شد مرسی ازت دخترررر
عاشقتم ….
دوستت دارم بینهایت ….
در پناه لله یکتا باشی نفسسسس