https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/08/abasmanesh-4.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-08-12 02:36:352023-08-14 05:35:05سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 194
596نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
و خیلی با خودم راحت بودم و در کل هرجا که میخواستم برم به خودم سخت نمی گرفتم
یعنی کار خاصی بکنم وسایل خواستی بردارم که بعد به سر و وضعم برسم که فرد خاصی با این دیدگاه
دیده بشم با خودم در کل راحتم و نه به این منظور آدم بینظم میباشم و به خودم امنیت ندم و هر کاری بکنم برای دل خودمه نه که بخوام تایید
بقیه رو بگیرم و آگاهانه تمام سعی خودمو میکنم
کاری به بقیه نداشته باشم و رابطه خوبی داشته باشم ولی در مورد تجربی اتفاقی که
دیروز با خانمم و دو فرزندم که میرفتیم کوه نه به صورت حرفهای همینجوری تفریح کنیم و خوش بگذره و لذت ببریم و شب قبلش یه سری خوراکی سالم آماده کرده بودیم و صبح زود همه چی آماده باشه و صبح بیدار شدم که راه بیفتیم و صبحانه
بریم همونجا کنار چشمه یا جایی که خداوند ما را هدایت میکند بخوریم و دیدم خانومم
داره آرایش می کنه جلو آینه گفتم خانوم
داریم میر یم کوه طبیعت لازم نیست آرایش کنی
اونجا گر مت میشه و پیادهروی میکنی و
عرق میکنی لازم نیست آرایش کنی و
دیدم کار خودشو می کنه منم دیگه چیزی
نگفتم حالا بماند که خواهرم میخواست
با ما بیاد چقدر منتظر اون موندیم و بعد که اومد
کلی داستان سرهم کرد تا آماده شدم بعد فهمیدم
چقدر اون جلو آینه بوده و درسی که از فایلهای الگوهای تکرار شدنی گرفتم این بود که همیشه این فرد دیر میاد سر قرار و من آگاه باشم چون یکی دو بار دیگه هم این اتفاق افتاد و درسی که من گرفتم این فرد همیشه دیر میاد خصوصیات این فرد اینه و من باید آگاه باشم در این مورد خواهرم و رفتیم
همین اولش یکم سربالایی بود و این دو خانم
یکم عرق کردم و کلی آرایشی که کرده بودند
به هم ریخته بود چقدر خندیدم و بعدش
رسیدیم اونجای مورد نظر مون و این دو نفر تا رسیدیم کلی آب به سر صورت خود زدن
آبی که از دل کوه می آمد خنک و بینظیر بود
و کلی تا شب لذت بردیم و کیف کردیم
و این سفر ما بود و در مورد خانومم که بدونه آرایش عطا پاشو از خونه بیرون نمیگذره یا بخواد مهمونی برامون بیاد سریع کل آرایش میکنه هرچند که من بهش میگم باز با خودش راحت نیست و از لحاظ خوشگلی تایید دیگران رو میگیره
و با این مباحث آشنا نیست یعنی دو سه بار بهش گفتم خودت باش و برای خودت زندگی
کن قانون اینه قوانین اینه و گه گذاری
متوجه من میشه که
در حال گوش دادن یا تمرین کردن هستم و
تغییرات که در من ایجاد شده و اینو خودش متوجه شده و چند بارم گفته به من و نمیدونم
چرا هنوزم مقاومت میکنه خلاصه کاری بهش ندارم
بیام وادارش کنم یا بخوام چیزی به زور بهش
بفهمونم میدانم که خداوند به وقتش
هدایت میکنه من باید روی خودم کار کنم و
باور هام قوی کنم و خداوند خودش هدایت
می کنه به قول استاد در 99 درصد جهان هدایت میکنه به سمت شما با تشکر از خانم شایسته استاد عزیز و دوستان گل و کامنتهای که
همین پل زیبایی که در دقایق ابتدایی این فایل بود منو بیشتر به ذوق آورد
من عجیب پل رو دوست دارم و هرجا پل باشه مسیرم رو منحرف میکنم برای اینکه حتما اون پل رو تجربه کنم .. خداروشکر این فایل هم یه پل خوشگل داشت که منو یاد قسمت 176 انداخت که در سانفرانسیسکو از پل golden gate فیلم گرفته بودین .. حس این پل هم مثل همون بود که نمای فیلمبرداری طوری بود که میشد براحتی تجسم کرد ولی این دفعه نه باچشمان بسته بلکه با چشم باز
من اصلا تا حالا به این دقت نکرده بودم که از وقتی در دوره قانون سلامتی هستم دیگه لب هام نه ترک میخوره از وسط و نه پوست پوست میشه! و همیشه باید لبام رو چرب میکردم .. چه جالب .. این نکته ای که مریم جون گفتن به من کمک کرد که متوجه این نتیجه فوق العاده قانون سلامتی هم بشم
من هم تجربه مشابه رو دارم .. یه زمانی تا سر خیابون هم که میخواستم برم باید کلی آرایش میکردم، یا سر کار که میرفتم از کرم پودر و خط چشم و … استفاده میکردم …یا اینکه من 5 سال موهامو رنگ میکردم و 3 سال تمام مدت لاک میزدم
رنگ و لاک رو حذف کردم و یک ساله که آرایش رو به ضدآفتاب رسوندم و خیلی هم راضی هستم
هر جا قرار باشه برم سریع اماده میشم و دیگه دغدغه های قبل رو ندارم که وای خط چشم قرینه نشد، خراب شد و یا اگه استفاده نکنم زیبا نیستم و… الان فقط از محصولات مراقبت های پوستی و ضدافتاب استفاده میکنم و مثل اکثریت درگیر نظر مردم و خوشایند بودن از نظر اونها نیستم .. اتفاقا همین هفته قبل یکی بهم گفت چرا آرایش مثل بقیه نمیکنی؟ من جواب دادم چون واقعا نیازی نمی بینم ..
برای من این تغییر 2 سال زمان برد ولی تدریجی بود ، یهویی نبود و اتفاقا من این مسیر رو همیشه در نظر داشتم چون خیلی برام خوشایند بوده
درود و خداقوت به اساتید جان و همه دوستان عزیزم در این مسیر زیبای الهی
این سفر برای من از همیشه متفاوتتر شروع شد. نمیدونم شاید شما هم تجربه کرده باشید که یه وقتایی دقیقاً وسط شلوغیای زندگیت رفیقت زنگ میزنه میگه پایهای بریم سفر. بعد شما هم میگی بابا من الان کلی کار دارم، بعد اون میگه حالا آسمون که به زمین نمیاد، دو روزم کار نکن، مگه بچه بودی کار میکردی؟ که الان نگرانی اگر کار نکنی اتفاق خاصی برات بیفته؟ خدایی که اون موقع به تو روزی میداد و تو رو بزرگت کرد به اینجا رسوند که فرقی نکرده، تو فقط با این افکار جلوی لذت بردن از زندگیت رو گرفتی. بعد با خودت میگی راست میگه ها. حالا اگر دو روزم کار نکنم چی میشه مگه؟ مگر تا قبل از اینکه تو باشی اوضاع چجوری پبش میرفت که حالا احساس میکنی اگر تو نباشی زمونه چرخش نمیچرخه؟ هنوزم فکر میکنی این تماس و این سفر اتفاقیه؟ فکر نمیکنی که قراره یه سری چیزای جدید ببینی یه ذره جهانبینیت تغییر کنه یا میخوای سفت بچسبی به همینجایی که هستی و به شیوه خودت ادامه بدی؟ بعدش دلت و یه دل میکنی و میگی الهی به امید تو برو که بریم.
در این سفر دقیقاً دارم همچین حسی رو تجربه میکنم. از زمانی که دوره کشف قوانین رو شروع کردم زندگیم یه حال و هوای دیگهای رو گرفته تا قبل از این انقدر نقش خودم رو در زندگی پررنگ نمیدیدم و تو این چند وقتهای که این دوره رو شروع کردم عجیب غریب دارم به همه چیز فکر میکنم. یه جاهایی شد تا مرز تسلیم در برابر نجواهای ذهنی خودم پیش رفتم، زمانی که داشتم در افکار خودم بهدنبال راه نجات میگشتم، برای لحظاتی همه چیز داشت تو فضای ذهنیم تاریک میشد، یه تاریکی محض، تاریکی که اصلاً انتظارش رو نداشتم، یعنی هرگز فکر نمیکردم کسی که تو این مسیر قرار بگیره دچار همچین احساسی بشه. اما برام مهم بود که بفهمم علت این تاریکی چیه؟ از کجا داره آب میخوره؟ چرا هر چقدرم که اوضاع خوب پیش میره اما ته قلبت راضی راضی نیست؟ همیشه فکر میکنه یه چیزی کمه یا یه کار نکردهی مونده که همیشه دنبالشی که انجام بدی اما ندادی؟ این چالشها از کجا داره تغذیه میشه؟ یعنی من انقدر تو زندگیم اشتباه رفتم مسیر رو؟ پس این نتایجی که تو زندگیم دارم چیه؟
برای لحظاتی خودم رو در اعماق یک چاه سیاه دیدم، چاهی که هیچ نفوذی به بیرون نداشت از بس که عمیق بود. چنان نوری حس کردم که از یک نقطه شروع شد و در کسری از ثانیه تمام وجودم رو در برگرفت، عین کسانی که تو سی پی آر بهشون شوک میدن یه لحظه حس کردم یه شوک بهم داد و دوباره به زندگی و مسیرم برگشتم.
ناخودآگاه این آیه تو سرم میچرخید
یخرجهم من ظلمات الی النور
خدای من، چی داشت به سرم میاومد، برای چند لحظه با تمام وجودم ترسیدم و قلبم ریخت از بلایی که نزدیک بود سرم بیاد. اونجا بود که فهمیدم تنها نیستم. اونجا بود که فهمیدم مرده را زنده کردن یعنی چی.
ما در هر لحظه در شرف مرگ هستیم، نه مرگ جسمانی، مرگ روحانی، هر لحظه امکان داره که زندگی روحانی ما به پایان برسه و تا اعماق چاه گمراهی پرت بشیم. تنها یک نفره که میتونه ما رو نجات بده و اون یک نفر خداست.
تنها یک چیزه که میتونه ما رو از این پرتگاه مصون بداره و اون ایمانه.
من دیشب خدا رو دیدم.
یه الهامی بهم شد که برو قرآن رو شروع کن از اول بخون. رفتم سراغ قرآن، بازش کردم و اومدم از بقره شروع کنم بهم گفت اول قرآن اینجاست؟
گفتم نه، فاتحه
بسماللهالرحمنالرحیم
خدای من
کو؟ کجاست؟ شناختی که من از تو داشتم اینه؟ من اینجوری باورت کرده بودم تا حالا؟
نه این رحمان و رحیمیت تو نیست
من از ب بسمالله داستان رو باور نکردم
بهم گفت از کل قرآن فقط همین یه دونه رو باور کنی برای تمام عمرت کافیه.
خدای رحمن
خدای رحیم
چقدر اینو تو زندگیت باور کردی؟
زندگی الانت مصداق کدام یک از رحمان و رحیمیت خداست؟
چندبار این سوره را خوندی و ازش عبور کردی؟
چندبار تو کارهات بسمالله گفتی و باورش کردی؟
استادت اینجوری مسیر رو بهت آموزش داد؟
اونجایی که میگی ایاک نعبد و ایاک نستعین، تو هر چی میخوای فقط از خدا میخوای؟ فقط روی نیازت به اونه؟ فقط از اون استعانت میورزی؟
حالا فهمیدی چرا بهت گفتم از اول شروع کن؟
برای اینکه فرق بین شماها تو همینه، تو باور کردن همین موضوع، تو ایمان آوردن به همین یه کار
اونم نه یکبار، تکرار با تاکید
شکرگذار این خدایی که همچین اخلاقی داره هستی؟ وقتی میگی الحمدالله رب العالمین
اگر یادت رفته دوباره بهت میگم
الرحمن الرحیم
اینه اون خدایی که باید میشناختیش
چقدر ازش خواستی؟ چقدر به خاطر اینکه خودت رو لایق ندونستی نخواستی که زندگیت رو برات بهشت کنه
آره، باور نکردی میتونه که ازش نخواستی، باور نکردی که داره باهات حرف میزنه و تو این لیاقت رو داری
رحمان و رحیمیتش فقط برات تو این خلاصه میشه که امروز موفق شدی فروش دلخواهت رو داشته باشی یا نه
اگر یکم اوضاع وفق مرادت پیش نره چنان زانوی غم بغل میکنی که انگار دنیا رو سرت خراب شده
تازه درست شدت اینه، تازه این وضعیتیه که فکر میکنی داری رو خودت کار میکنی، آره، تو فکر میکنی که داری رو خودت کاری میکنی، فکر میکنی که من رو باور کردی
یه نگاه بنداز به زندگی این کسی که مدتهاست سر راهت قرار دادم، چقدر اندازه این فرد شوق زندگی کردن داری و داری حال میکنی با زندگیت
فکر میکنی مشکل از منه؟
فکر میکنی امثال عباسمنشها کم هستند تو دنیایی که داری توش زندگی میکنی؟
اگر قرار بود کار کنی همین یه دونه رو برای خودت پیراهن عثمان میکردی و با تمام وجود ازم میخواستی که زندگی تو رو هم بهشتی کنم
کدوم عاشقی رو دیدی که عشقش این همه مسیرو کج بره و بازم با تمام وجود عاشقش باشه
فکر نکنی فقط برای تو اینجوری هستما
یادته به موسی گفتم وقتی میری پیش فرعون آروم باهاش صحبت کن درست باهاش صحبت کن، میدونی چرا؟
برا اینکه حتی اگر 1% هم ممکن باشه که آرامش و ایمان تو رو ببینه فضا داشته باشه که انتخاب کنه، به یاد بیاره که هرکسی که به یاد خدا باشه قلبش آروم میشه، پس بذار اگر 1% هم احتمالش باشه که قلبش با کلام تو آروم بشه و به یاد من بیفته فرصت داشته باشه.
من اون را ملامت نمیکنم، خودش میدونه و کارهایی که کرده
با تو هم همچین کاری نمیکنم، اما خودت میخوای که برگردی؟
اما اگر خواستی برگردی بیا این دفعه از این جاده صافه برو
انقدر دست و پا نزن خودتم خسته نکن
بیا بسازیمش با همدیگه، مثل همه دفعههایی که قبلاً ساختیم، یادته اون موقع رو چقدر قشنگ شد؟ بهت قول میدم اینبار میشه، فقط باورم کن.
بیا این بار با عقلت تصمیم نگیر، با قلبت تصمیم بگیر
این دسته گلایی که دارم بهت نشون میدم همه همینجوری رفتن این مسیر رو، واسه همین دارن از لحظه به لحظش لذت میبرن
بیا تو هم از همین مسیر برو
به والضالین که رسیدم فهمیدم این خداست که هر لحظه داره ما رو زنده میکنه
این نفسی که میاد فقط جسمت رو زنده میکنه دوباره
اما این نور و امید و ایمان هر لحظه داره روحت رو زنده نگه میداره
نوشِ جونتون این لحظه های ناب، این حس های زلال و شفاف.
قلبم گشوده شد با این قسمت:
برا اینکه حتی اگر 1% هم ممکن باشه که آرامش و ایمان تو رو ببینه فضا داشته باشه که انتخاب کنه، به یاد بیاره که هرکسی که به یاد خدا باشه قلبش آروم میشه، پس بذار اگر 1% هم احتمالش باشه که قلبش با کلام تو آروم بشه و به یاد من بیفته فرصت داشته باشه.
یعنی هر چقدر هم تو گمراهی باشیم، خدا همچنان به ما امید داره…
صد بار اگر توبه شکستی بازآ
یا این قسمت:
اگر قرار بود کار کنی همین یه دونه رو برای خودت پیراهن عثمان میکردی و با تمام وجود ازم میخواستی که زندگی تو رو هم بهشتی کنم.
انقدر واضح و شفاف…
هر خواسته ای میتونه تو این قسمت قرار بگیره.
خدایا شکرت خوندنِ این کامنت رو، روزیِ من کردی امروز.
ممنونم که به حس تون گوش کردین و نوشتین آقا احسان…
این کامنت، مصداقِ بارزِ باید پارو نزد وا داد هست، اما گاهی درکش برام ساده نیست، از خدا میخوام منو آسان کنه بر آسانی ها، آسان کنه برای درک بهتر آگاهی ها و عمل بهشون.
همگی، در پناهِ رب العالمینِ نازنین و مهربانم باشیم و زندگیِ دنیا و آخرتمون سراسر نور باشه و آرامش و برکت و ثروت.
الهی شکرت برای دونه به دونه روزی های حساب و غیر حساب فراوانی که هر لحظه میفرستی برام.
خدا را هزاران بار شکر که این سفر زیبا شروع شده، و آغاز این سفر مصادف شد با یک آموزش ناب از مریم عزیزم.
من هم از دوره دوازده قدم که یک جلسه در این مورد صحبت شد، خیلی روی خودم کار کردم، و خیلی راحت تر از قبل شده ام. ولی مریم جان شما همیشه الگوی خوبی برای من بودی و هستی، یادمه تو سفر قبل یک دمپایی پوشیده بودی که من وقتی دیدم تعجب کردم، و خودت در مورد راحتی اون دمپایی صحبت کردی و من چقدر لذت بردم. گفتم ببین در صلح بودن با خود یعنی همین که با هر چی راحت هستی بگردیک و لذت ببر.
خدا رو هزاران بار شکر می کنم بابت این آگاهی ها که هر روز ما را یک قدم به جلو میبره، خدایا شکرت .
من از همین امروز به خودم تعهد می دهم که در هر شرایطی آسانگیر تر شوم و بیشتر به لذت بردن از این مدت کوتاهی که در این کره خاکی هستیم برسم. من قبل از اینکه پا به این جهان بذارم به خودم و آفریدگارم قول داده ام که لذت ببرم، و در جهت گسترش جهان حرکت کنم.
از شما دو استاد بزرگوار هزاران بار سپاسگزارم بابت این آگاهی های ناب.
سلام و صد سلام بر اساتید خودم استاد سید حسین عباسمنش و استاد مریم شایسته
بله مثل اینکه قطار سریال سفر دور آمریکا راه افتاده و داره میره سمت یه ایالت ناشناخته دیگه اونم با فورد
استاد جاتون خالی یه سفر رفتم تهران
رفته بودم چهار راه پارک وی وایساده بودم و فقط ماشین های خارجی مثل لندکروز،بی ام و،بنز میشمردم که چقدر ثروتمند هست تو تهران و اینا همش پوله یه سری هم زدم به آجیل فروشی معروفش که تو یه فایلی اشاره کرده بودید،فرش عظیم زاده تو خیابان فرشته،نمایشگاه های ماشین فوق العاده تو خیابون الف،خونه های الهیه با برج های عظیمش،همشا نگاه میکردم، لذت میبردم و به خودم قول دادم که یک روزی هم من این ماشین و خونه ها را میخرم و لذت میبرم
اما برگردیم به فایل واقعا انسان کلی از تجاربش را در مسافرت کسب میکنه چون میره تو دل ناشناخته ها و اتفاقاتی که از قبل قابل پیش بینی و برنامه ریزی و این نحوه برخورد و رفتار ماست که تعیین میکنه که مسافرت چطوری به ما میگذره،مسافرت شاید تو جاده بودن هست به خیال خیلی ها ولی در اصل مقدار انعطاف پذیری ما در مقابل ناشناخته ها،ارزش واقعی خود ما را تعیین میکنه،چون شاید ما الان تو خونمون بتونیم برای یکی دو ساعت جلوه مهمونا فیلم بازی کنیم و خوب برخورد کنیم ولی در مسافرت عیار و ذات وجودی و رفتاری ما پدیدار و قَلَیان میکنه و میشیم خود واقعیمون،بی ربط نیست که گذشتگان گفتن که اگه کسی را خواستی بشناسی تو مسافرت بشناس
واقعا سفر معجزات فراوانی در دل خودش جا داده از برخورد با شهر ها،روستاها،فرهنگ ها،زبان ها،طبیعت های مختلف و همین دیدن این فرهنگها دیدگاه و طرز نگرش و تفکر ما را در خیلی از مسائل تغییر میده،من دقیقا تجربه کردم وقتی یه مسافرت میرم موقع برگشت تبدیل میشم به یه آدم دیگه و میشم آدم جدید با فکر جدید،با بیان جدید و …
این روز ها خدایی با منه که من به دلایل ساده و کوچک انقدر ذوق زده و سپاسگزار میشم به خودم میام میبینم اشک از چشمام جاری شده و توی این فایل هم تشکر دو معشوق از هم و تشکرشون بخاطر وجود همدیگه از والاترین معشوق منو به وجد آورد خدایا شکرت
خداروشکر با تعهد به فعالیت در سایت در مدار جدیدی از توجه و نکته برداری و تفکر در مورد خود و خدای خودم رسیدم تو این کامنتم بخش بخش میگم چون دلم نمیاد چیزایی که به ذهنم رسیده رو خلاصه کنم
احساس لیاقت و ارزش دادن به همدیگه در آمریکا
وقتی وارد ویزیتور سنتر شدید برای من چقدر جالب بود که ببین این آدما چقدر موقعیت جغرافیایی و مکان های گردشگری که یا طبیعی هستن یا تاریخی و به دست انسان بوجود اومده رو دوست دارن و بهش عشق میورزن که برای معرفی و آشنایی مراجعه کنندگان به این ایالت، یک ساختمان تاسیس میشه که بدون هیچ چشم داشتی با تجهیزات به روز و دیزاین زیبا اطلاعات کافی رو در اختیار بازدید کننده قرار میدن، من اولین ویزیتور سنتر عمرم رو در جزیره زیبای قشم که همین عید رفته بودم تجربه کردم برای دره ستاره ها
احساس لیاقت انسان ها و تغییراتی که به وجود میاد با این احساس
خانم شایسته عزیز چه درس زیبایی از تجربه خودشون به من دادند. “اضافه کاری برای تایید دیگران” که این یک مورد رو خیلیامون هنوز داریم، به شخصه من با اینکه از گذشته ام خیلی خیلی بهتر شدم این مدت که تمرکز گذاشتم روی خودم و باور های ثروتم انقدرررررر کد مخرب به من گفت خدای مهربانم که همش ریشه اش تایید دیگران یا بدتر سوزوندن دیگران بود، درسته ما انسانیم و طبیعیه که توجه دیگران تا حدی برامون مهم باشه و دوست داشته باشیم تایید بشیم ولی من خواسته های مالیمو بررسی کردم شاید دو سه تا موارد خیلی خیلی کوچیکش برای لذت خودم و آسان تر شدنه زندگیم بود بقیه اش تماماً برای بستن دهن دیگران یا تو سره دیگران زدن بود.
ولی هر چیزی که من بیشتر برای لذت خودم خواستم، هم راحت تر هدایت شدم و هم زودتر، الانم که فکر میکنم خیلی راحت تر احساس لیاقت کردم براشون چون منطق هایی که برای نجوای ذهنیم میاوردم قابل باور بود. خداروشکر بابت این نوع نگرش که از برکات لطف خداوند و شاگرد شما بودنه استاد
زمانی که من احساس لیاقتم رو بیشتر کردم به واسطه کار کردن روی دوره ها بخصوص عزت نفس، اقداماتی برای من منطقی شد که خودم میگم پسر من این کارو دو سال پیشم میتونستم به همین راحتی انجامش بدم پس چرا الان؟ و خب میدونیم که جواب خداوند چیه دیگه.
مثل رفتن به شغل مورد علاقم بدون سرمایه اولیه و معجزاتی که در این یک ماهه برام افتاده که انشالله راه درست رو ادامه بدم از نتایجش بیشتر میگم، من زمانی که با خدای خودم خلوت کردم تونستم املاک رو بذارم کنار و بیام تو شغل مورد علاقم، چرا؟ چون تا قبلش “منیت” منو قانع میکرد که ببین املاک راحت پول بدست میاد، باکلاسه به بقیه میگی املاکیم، گنگه همه تو ایران املاکیا رو مافیایی میبینن( هههههه ) و دلایلی بیشمار و همینقدر مسخره…
اما با توکل به خدا و با اتمام حجت با خودم الان شخصی که باهاش کار میکنم به من سرمایه کار هم داده در اختیار خودم
میخوام بگم هر جا تمرکزمون از لذت بردن خودمون برداشته میشه دور باطل از همونجا شروع میشه
وگرنه شیوه خدا لذت بردن و خیر و برکت است حتی در حل تضاد ها، یک کلام صراط مستقیم
خاطره ای از سفر قشم
عید امسال من با دو تا از دوستام راهی جزیره قشم شدیم و یه جایی ماشینمون توی شن گیر کرد و صفحه کلاچش سوخت و خلاصه تو راه برگشت 90 کیلومتر از بندر عباس خارج شده بودیم که دنده ماشین دیگه جا نرفت و ما کنار بزرگراه موندیم و دو جوان زاهدانی با وانت مارو به اولین پمپ بنزین رسوندن و یک تعمیر کار حاضر شد چال تعمیر و ابزار در اختیار ما قرار بده و یکی از آشناها برامون از بندر عباس دیسک و صفحه خرید و فرستاد و ما سه تا جوون با دست خودمون گیری بکس ماشینو باز کردیم و دو روزم تو پمپ بنزین چادر زدیم تا تعمبر ماشین تموم شه و کل این دو روز بگو بخند بود و انگار نه انگار ماشین خراب شده و نزدیک هزار کیلومتر راه مونده، تازه ماشینم جمع کردیم باز دنده جا نمیرفت و ما تا قم هم دنده نداشتیم ولی یکیمون قر نزد، من یه روزی این مدل زندگی کردن رو تو رویاهامم نمیدیدم ولی الان دارم این نوع دیدگاه رو زندگی میکنم و انصافا هم درصد خیلی کمی از افراد حاضرن از هر چیزی لذت ببرن حتی اتفاقاتی که به ظاهر مشکلن
واقعا در صلح بودن با خود و لذت بردن از همه چیز بزرگترین ثروتیه که میتونیم از خداوند بابتش سپاسگزار باشیم
استاد عزیزم ممنون بابت آموزش هاتون که منو با خدا آشتی داد، مریم بانوی زیبا خدارو شکر بابت وجود مادرانتون عاشقتونم
میخام یه کامنتی بنویسم برای خودم درمورد قوانین ک یادم نره
یه چیزایی هست ک نیاز داره تعادل برقرار کنیم توش، مثل اینکه روابط خوبی باهمه داشته باشیم و روابط با آدم ها خیلی مهمه اما باید روی توحید هم خیلی کار کنیم و روی کسی جز خدا حساب نکنیم
مورد بعدی اینه ک روی اعتماد به نفس و خودباوری و احساس لیاقت و ارزشمندی مون کار کنیم و خودمونو لایق بدونیم اما درمقابل خداوند همیشه افتاده و فروتن باشیم
این درسایی بود ک به تازگی متوجه شدم گفتم اینجا بنویسم برای یادآوری
سلام عرض میکنم خدمت استاد عباس منش عزیز و استاد شایسته گرامی وقتی استاد گفت که وقتی هوای داخل اتومبیل گرم شد و مجبور شدیم پنجرهها را باز کنیم و خانم شایسته به خاطر گرمای هوا غر نزد و به جای آن شروع به باد زدن خودش با کتابی که داشت کرد یاد خودم افتادم که در شرکتی که کار میکنم هوای اتاقی که ما کار میکنیم خیلی گرم است و پنجره بزرگی دارد که نور آفتاب به مقدار زیاد از آن وارد میشود فضا را گرم میکند. سه همکارم که کنار من کار میکنند مدام از گرمای هوا شکایت میکنند و میگویند خیلی گرم است و غیر قابل تحمل است بعد از چند دقیقه نشستن باید بلند شوی و کمی راه بروی و اینجا سونای خشک است یا اینجا تبعیدگاه است. من تفاوت خودم را با آنها احساس میکردم و به این فکر میکردم که بین من و آنها و حرفهایی که آنها به زبان میآورند تفاوتی وجود دارد اما این تفاوت برایم خیلی مشخص نبود تا اینکه صحبتهای شما را شنیدم و هر قدر فکر کردم دیدم یادم نمی آید که من اصلاً حتی یک بار هم در این مدتی که هوا گرم بوده غر بزنم و اصلاً نگفتهام که هوا خیلی گرم است و غیر قابل تحمل است و این برایم جالب بود که این کار را من آگاهانه نکردهام یعنی انگار شخصیت من تغییر کرده و دیگر غر نمیزنم و سعی نمیکنم خودم را یک قربانی جلوه دهم و فکر کنم ریسس شرکت مسئول این است که حتماً شرایط آب و هوایی مناسبی را برای کار کردن ما فراهم کند. نظر من این است که این مشکلی است که خودم باید حل کنم به خاطر همین یک پنکه کوچک خریدهام و آن را کنار خودم گذاشتهام و کمی هوا را برایم بهتر میکند و خنکتر میکند یا اینکه با بادبزن خودم را خنک میکنم وقتی تشنهام شد میروم آب مینوشم و نمیگویم مدام آدم تشنهاش میشود و باید آب بخورد. تازه فهمیدم که من چقدر تغییر کردهام و دیگر آن آدم غرزن و ناراحت قبلی نیستم که بخواهم دیگران را مقصر شرایطم بدانم. سعی میکنم خودم مشکلم را حل کنم و این نشانگر احساس مستقل بودن من است آدمی شدهام که سعی میکند به جای مقصر جلوه دادن دیگران خودش مسائلش را حل کند. همکارانم حتی حاضر نیستند یک پنکه کوچک برای خنک کردن خودشان در شرکت تهیه کنند به خاطر اینکه منتظر هستند که رئیس شرکت این کار را برایشان انجام دهد اما من اینطور فکر نمیکنم و میگویم رئیس شرکت در حد توانش فضای مناسبی را برای کار کردن ما فراهم کرده اگر بتواند شرایط بهتری را فراهم میکند اما اگر نمیتواند من هم نباید شرایط موجود را تحمل کنم و باید به دنبال راه حل باشم و مشکل گرما را خودم برای خودم حل کنم به جای اینکه مدام شاکی باشم و خودم را در مقابل رییسم قربانی بدانم.
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنین
مریم جان نمیدونم چطوری بگم عاشقتم
یعنی دوست داشتم اونجا بودن و به آغوش میکشیدمتون
با وجود الگویی مثل شما من هیچی کم ندارم
واقعا از ته دل تحسینتون میکنم برای اینهمه تغییر
از بعد از ازدواجم آرایش کردنم شروع شد
پوستم خوب نبود و جوش داشت و من فکر میکردم با کرم میتونم قایمشون کنم
اگر جایی میرفتم فقط وسایل آرایشی رو چک میکردم با خودم بردم یا نه
یعنی زهر ترک میشدم اگر لوازم آرایشی رو جا میزاشتم
همیشه از سفر اونم به شمال متنفر بودم
چون مدام آرایش میماسید و باید تمدید میشد البته من خیلی اهل آرایش نیستم فقط کرم میزدم به پوستم و رژ و مداد ابرو
ولی همین سه قلم انگار شده بودن عامل اعتماد به نفس من
یک بار یکی از دوستای همسرم سر زده اومدن خونمون و من آرایش نداشتم آرایش که میگم کرم نداشتم
اولین کاری که کردم سریع رفتم تو اتاق و کرم زدم یعنی به حرکت خودم فکر میکنم خندم میگیره
اون کرم انگار بهم اون لحطه آرامش داد
ولی همیشه حالم بد بود
آقایون رو میدیدم که چقدر راحت میگیرن عبطه میخوردم واقعا
تو سفر اگر آرایش نمیکردم از خودم به هیچ عنوان عکس نمیگرفتم البته هنوز نتونستم این مساله رو حل کنم با خودم
اگر عکسی هم میگرفتم از خودم خوشم نمیاومد
همیشه از صورت بدون آرایشم خجالت میکشیدم
تا اینکه هدایت شدم به این سایت و توی یکی از قسمت های زندگی در بهشت شما در این باره توصیح دادید
و تصمیم گرفتم منم کمتر کنم این کارو
خیلی از لوازم آرایشی رو حذف کردم
من تو این چند سال اخیر تا حالا بدون آرایش بیرون نرفته بودم
حتی برای یه خرید کوچولو
اگر هم میرفتم و تو راه کسی رو میدیدم انگار که پوستم مشگل وخیمی داره همش در حال قایم کردن خودم بودم
چند روزی میشه صبح ها زود میرم پیاده روی گفتم الان وقتشه
که آرایش نکنم البته بازم یکم مقاومت دارم ولی خیلی بهتر شدم
تمام این کار از کمبود عزت نفس و تایید گر فتن دیگران بود
چند باری جایی رفتم و با خودم لوازم آرایشی نبردم
دیدم چقدر حالم خوبه چقدر سبکم
دیشب خونه پدر همسرم بودم چون اونجا رفت و آمد زیاده اگر روزی قرار بود اونجا بمونم اولین چیزی که میبردم لوازم آرایشم بود
دیشب گفتم هیچی با خودم نمیبرم
صبح که پاشدم این فایل رو دیدم اصلا همینجوری موندم
و چقدرر خوشحال شدم استاد بابت دوره جدید
و از خدا خواستم اگر برای من هم زمانش رسیده جور کنه که منم تو این دوره شرکت کنم چون تنها خودن میدونم که تو این زمینه چقدر مشکل دارم
ممنونم مریم جان بابت تک به تک توضیحاتی که با عشق برامون دادی
بنام خدای که قدرت خلق زندگی رو بر ما داده
سلام استاد عزیز و خانم شایسته گل و نازنین
و دوستان خوب همسفر این سریال
در مورد موضوعی که خانم شایسته فرمودم
چقدر برام درس داشت من در کلاً تو زندگیم
همه چیز رو بر اساس راحتی انتخاب میکنم
و خیلی با خودم راحت بودم و در کل هرجا که میخواستم برم به خودم سخت نمی گرفتم
یعنی کار خاصی بکنم وسایل خواستی بردارم که بعد به سر و وضعم برسم که فرد خاصی با این دیدگاه
دیده بشم با خودم در کل راحتم و نه به این منظور آدم بینظم میباشم و به خودم امنیت ندم و هر کاری بکنم برای دل خودمه نه که بخوام تایید
بقیه رو بگیرم و آگاهانه تمام سعی خودمو میکنم
کاری به بقیه نداشته باشم و رابطه خوبی داشته باشم ولی در مورد تجربی اتفاقی که
دیروز با خانمم و دو فرزندم که میرفتیم کوه نه به صورت حرفهای همینجوری تفریح کنیم و خوش بگذره و لذت ببریم و شب قبلش یه سری خوراکی سالم آماده کرده بودیم و صبح زود همه چی آماده باشه و صبح بیدار شدم که راه بیفتیم و صبحانه
بریم همونجا کنار چشمه یا جایی که خداوند ما را هدایت میکند بخوریم و دیدم خانومم
داره آرایش می کنه جلو آینه گفتم خانوم
داریم میر یم کوه طبیعت لازم نیست آرایش کنی
اونجا گر مت میشه و پیادهروی میکنی و
عرق میکنی لازم نیست آرایش کنی و
دیدم کار خودشو می کنه منم دیگه چیزی
نگفتم حالا بماند که خواهرم میخواست
با ما بیاد چقدر منتظر اون موندیم و بعد که اومد
کلی داستان سرهم کرد تا آماده شدم بعد فهمیدم
چقدر اون جلو آینه بوده و درسی که از فایلهای الگوهای تکرار شدنی گرفتم این بود که همیشه این فرد دیر میاد سر قرار و من آگاه باشم چون یکی دو بار دیگه هم این اتفاق افتاد و درسی که من گرفتم این فرد همیشه دیر میاد خصوصیات این فرد اینه و من باید آگاه باشم در این مورد خواهرم و رفتیم
همین اولش یکم سربالایی بود و این دو خانم
یکم عرق کردم و کلی آرایشی که کرده بودند
به هم ریخته بود چقدر خندیدم و بعدش
رسیدیم اونجای مورد نظر مون و این دو نفر تا رسیدیم کلی آب به سر صورت خود زدن
آبی که از دل کوه می آمد خنک و بینظیر بود
و کلی تا شب لذت بردیم و کیف کردیم
و این سفر ما بود و در مورد خانومم که بدونه آرایش عطا پاشو از خونه بیرون نمیگذره یا بخواد مهمونی برامون بیاد سریع کل آرایش میکنه هرچند که من بهش میگم باز با خودش راحت نیست و از لحاظ خوشگلی تایید دیگران رو میگیره
و با این مباحث آشنا نیست یعنی دو سه بار بهش گفتم خودت باش و برای خودت زندگی
کن قانون اینه قوانین اینه و گه گذاری
متوجه من میشه که
در حال گوش دادن یا تمرین کردن هستم و
تغییرات که در من ایجاد شده و اینو خودش متوجه شده و چند بارم گفته به من و نمیدونم
چرا هنوزم مقاومت میکنه خلاصه کاری بهش ندارم
بیام وادارش کنم یا بخوام چیزی به زور بهش
بفهمونم میدانم که خداوند به وقتش
هدایت میکنه من باید روی خودم کار کنم و
باور هام قوی کنم و خداوند خودش هدایت
می کنه به قول استاد در 99 درصد جهان هدایت میکنه به سمت شما با تشکر از خانم شایسته استاد عزیز و دوستان گل و کامنتهای که
کلی درس داره برا من در پناه الله شاد سلامت و
ثروتمند باشیم فعلاً خدانگهدار
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان
همین پل زیبایی که در دقایق ابتدایی این فایل بود منو بیشتر به ذوق آورد
من عجیب پل رو دوست دارم و هرجا پل باشه مسیرم رو منحرف میکنم برای اینکه حتما اون پل رو تجربه کنم .. خداروشکر این فایل هم یه پل خوشگل داشت که منو یاد قسمت 176 انداخت که در سانفرانسیسکو از پل golden gate فیلم گرفته بودین .. حس این پل هم مثل همون بود که نمای فیلمبرداری طوری بود که میشد براحتی تجسم کرد ولی این دفعه نه باچشمان بسته بلکه با چشم باز
من اصلا تا حالا به این دقت نکرده بودم که از وقتی در دوره قانون سلامتی هستم دیگه لب هام نه ترک میخوره از وسط و نه پوست پوست میشه! و همیشه باید لبام رو چرب میکردم .. چه جالب .. این نکته ای که مریم جون گفتن به من کمک کرد که متوجه این نتیجه فوق العاده قانون سلامتی هم بشم
من هم تجربه مشابه رو دارم .. یه زمانی تا سر خیابون هم که میخواستم برم باید کلی آرایش میکردم، یا سر کار که میرفتم از کرم پودر و خط چشم و … استفاده میکردم …یا اینکه من 5 سال موهامو رنگ میکردم و 3 سال تمام مدت لاک میزدم
رنگ و لاک رو حذف کردم و یک ساله که آرایش رو به ضدآفتاب رسوندم و خیلی هم راضی هستم
هر جا قرار باشه برم سریع اماده میشم و دیگه دغدغه های قبل رو ندارم که وای خط چشم قرینه نشد، خراب شد و یا اگه استفاده نکنم زیبا نیستم و… الان فقط از محصولات مراقبت های پوستی و ضدافتاب استفاده میکنم و مثل اکثریت درگیر نظر مردم و خوشایند بودن از نظر اونها نیستم .. اتفاقا همین هفته قبل یکی بهم گفت چرا آرایش مثل بقیه نمیکنی؟ من جواب دادم چون واقعا نیازی نمی بینم ..
برای من این تغییر 2 سال زمان برد ولی تدریجی بود ، یهویی نبود و اتفاقا من این مسیر رو همیشه در نظر داشتم چون خیلی برام خوشایند بوده
سپاسگزار استاد و خانم شایسته
به نام خالق عشق و زیبایی
درود و خداقوت به اساتید جان و همه دوستان عزیزم در این مسیر زیبای الهی
این سفر برای من از همیشه متفاوتتر شروع شد. نمیدونم شاید شما هم تجربه کرده باشید که یه وقتایی دقیقاً وسط شلوغیای زندگیت رفیقت زنگ میزنه میگه پایهای بریم سفر. بعد شما هم میگی بابا من الان کلی کار دارم، بعد اون میگه حالا آسمون که به زمین نمیاد، دو روزم کار نکن، مگه بچه بودی کار میکردی؟ که الان نگرانی اگر کار نکنی اتفاق خاصی برات بیفته؟ خدایی که اون موقع به تو روزی میداد و تو رو بزرگت کرد به اینجا رسوند که فرقی نکرده، تو فقط با این افکار جلوی لذت بردن از زندگیت رو گرفتی. بعد با خودت میگی راست میگه ها. حالا اگر دو روزم کار نکنم چی میشه مگه؟ مگر تا قبل از اینکه تو باشی اوضاع چجوری پبش میرفت که حالا احساس میکنی اگر تو نباشی زمونه چرخش نمیچرخه؟ هنوزم فکر میکنی این تماس و این سفر اتفاقیه؟ فکر نمیکنی که قراره یه سری چیزای جدید ببینی یه ذره جهانبینیت تغییر کنه یا میخوای سفت بچسبی به همینجایی که هستی و به شیوه خودت ادامه بدی؟ بعدش دلت و یه دل میکنی و میگی الهی به امید تو برو که بریم.
در این سفر دقیقاً دارم همچین حسی رو تجربه میکنم. از زمانی که دوره کشف قوانین رو شروع کردم زندگیم یه حال و هوای دیگهای رو گرفته تا قبل از این انقدر نقش خودم رو در زندگی پررنگ نمیدیدم و تو این چند وقتهای که این دوره رو شروع کردم عجیب غریب دارم به همه چیز فکر میکنم. یه جاهایی شد تا مرز تسلیم در برابر نجواهای ذهنی خودم پیش رفتم، زمانی که داشتم در افکار خودم بهدنبال راه نجات میگشتم، برای لحظاتی همه چیز داشت تو فضای ذهنیم تاریک میشد، یه تاریکی محض، تاریکی که اصلاً انتظارش رو نداشتم، یعنی هرگز فکر نمیکردم کسی که تو این مسیر قرار بگیره دچار همچین احساسی بشه. اما برام مهم بود که بفهمم علت این تاریکی چیه؟ از کجا داره آب میخوره؟ چرا هر چقدرم که اوضاع خوب پیش میره اما ته قلبت راضی راضی نیست؟ همیشه فکر میکنه یه چیزی کمه یا یه کار نکردهی مونده که همیشه دنبالشی که انجام بدی اما ندادی؟ این چالشها از کجا داره تغذیه میشه؟ یعنی من انقدر تو زندگیم اشتباه رفتم مسیر رو؟ پس این نتایجی که تو زندگیم دارم چیه؟
برای لحظاتی خودم رو در اعماق یک چاه سیاه دیدم، چاهی که هیچ نفوذی به بیرون نداشت از بس که عمیق بود. چنان نوری حس کردم که از یک نقطه شروع شد و در کسری از ثانیه تمام وجودم رو در برگرفت، عین کسانی که تو سی پی آر بهشون شوک میدن یه لحظه حس کردم یه شوک بهم داد و دوباره به زندگی و مسیرم برگشتم.
ناخودآگاه این آیه تو سرم میچرخید
یخرجهم من ظلمات الی النور
خدای من، چی داشت به سرم میاومد، برای چند لحظه با تمام وجودم ترسیدم و قلبم ریخت از بلایی که نزدیک بود سرم بیاد. اونجا بود که فهمیدم تنها نیستم. اونجا بود که فهمیدم مرده را زنده کردن یعنی چی.
ما در هر لحظه در شرف مرگ هستیم، نه مرگ جسمانی، مرگ روحانی، هر لحظه امکان داره که زندگی روحانی ما به پایان برسه و تا اعماق چاه گمراهی پرت بشیم. تنها یک نفره که میتونه ما رو نجات بده و اون یک نفر خداست.
تنها یک چیزه که میتونه ما رو از این پرتگاه مصون بداره و اون ایمانه.
من دیشب خدا رو دیدم.
یه الهامی بهم شد که برو قرآن رو شروع کن از اول بخون. رفتم سراغ قرآن، بازش کردم و اومدم از بقره شروع کنم بهم گفت اول قرآن اینجاست؟
گفتم نه، فاتحه
بسماللهالرحمنالرحیم
خدای من
کو؟ کجاست؟ شناختی که من از تو داشتم اینه؟ من اینجوری باورت کرده بودم تا حالا؟
نه این رحمان و رحیمیت تو نیست
من از ب بسمالله داستان رو باور نکردم
بهم گفت از کل قرآن فقط همین یه دونه رو باور کنی برای تمام عمرت کافیه.
خدای رحمن
خدای رحیم
چقدر اینو تو زندگیت باور کردی؟
زندگی الانت مصداق کدام یک از رحمان و رحیمیت خداست؟
چندبار این سوره را خوندی و ازش عبور کردی؟
چندبار تو کارهات بسمالله گفتی و باورش کردی؟
استادت اینجوری مسیر رو بهت آموزش داد؟
اونجایی که میگی ایاک نعبد و ایاک نستعین، تو هر چی میخوای فقط از خدا میخوای؟ فقط روی نیازت به اونه؟ فقط از اون استعانت میورزی؟
حالا فهمیدی چرا بهت گفتم از اول شروع کن؟
برای اینکه فرق بین شماها تو همینه، تو باور کردن همین موضوع، تو ایمان آوردن به همین یه کار
اونم نه یکبار، تکرار با تاکید
شکرگذار این خدایی که همچین اخلاقی داره هستی؟ وقتی میگی الحمدالله رب العالمین
اگر یادت رفته دوباره بهت میگم
الرحمن الرحیم
اینه اون خدایی که باید میشناختیش
چقدر ازش خواستی؟ چقدر به خاطر اینکه خودت رو لایق ندونستی نخواستی که زندگیت رو برات بهشت کنه
آره، باور نکردی میتونه که ازش نخواستی، باور نکردی که داره باهات حرف میزنه و تو این لیاقت رو داری
رحمان و رحیمیتش فقط برات تو این خلاصه میشه که امروز موفق شدی فروش دلخواهت رو داشته باشی یا نه
اگر یکم اوضاع وفق مرادت پیش نره چنان زانوی غم بغل میکنی که انگار دنیا رو سرت خراب شده
تازه درست شدت اینه، تازه این وضعیتیه که فکر میکنی داری رو خودت کار میکنی، آره، تو فکر میکنی که داری رو خودت کاری میکنی، فکر میکنی که من رو باور کردی
یه نگاه بنداز به زندگی این کسی که مدتهاست سر راهت قرار دادم، چقدر اندازه این فرد شوق زندگی کردن داری و داری حال میکنی با زندگیت
فکر میکنی مشکل از منه؟
فکر میکنی امثال عباسمنشها کم هستند تو دنیایی که داری توش زندگی میکنی؟
اگر قرار بود کار کنی همین یه دونه رو برای خودت پیراهن عثمان میکردی و با تمام وجود ازم میخواستی که زندگی تو رو هم بهشتی کنم
کدوم عاشقی رو دیدی که عشقش این همه مسیرو کج بره و بازم با تمام وجود عاشقش باشه
فکر نکنی فقط برای تو اینجوری هستما
یادته به موسی گفتم وقتی میری پیش فرعون آروم باهاش صحبت کن درست باهاش صحبت کن، میدونی چرا؟
برا اینکه حتی اگر 1% هم ممکن باشه که آرامش و ایمان تو رو ببینه فضا داشته باشه که انتخاب کنه، به یاد بیاره که هرکسی که به یاد خدا باشه قلبش آروم میشه، پس بذار اگر 1% هم احتمالش باشه که قلبش با کلام تو آروم بشه و به یاد من بیفته فرصت داشته باشه.
من اون را ملامت نمیکنم، خودش میدونه و کارهایی که کرده
با تو هم همچین کاری نمیکنم، اما خودت میخوای که برگردی؟
اما اگر خواستی برگردی بیا این دفعه از این جاده صافه برو
انقدر دست و پا نزن خودتم خسته نکن
بیا بسازیمش با همدیگه، مثل همه دفعههایی که قبلاً ساختیم، یادته اون موقع رو چقدر قشنگ شد؟ بهت قول میدم اینبار میشه، فقط باورم کن.
بیا این بار با عقلت تصمیم نگیر، با قلبت تصمیم بگیر
این دسته گلایی که دارم بهت نشون میدم همه همینجوری رفتن این مسیر رو، واسه همین دارن از لحظه به لحظش لذت میبرن
بیا تو هم از همین مسیر برو
به والضالین که رسیدم فهمیدم این خداست که هر لحظه داره ما رو زنده میکنه
این نفسی که میاد فقط جسمت رو زنده میکنه دوباره
اما این نور و امید و ایمان هر لحظه داره روحت رو زنده نگه میداره
برای من که این سفر از شروعش معجزه بود
واقعاً حس میکنم دوباره متولد شدم
اصلاً فکر نمیکردم که قراره اینجوری پیش بریم
خیلی هیجان دارم برای ادامه این سفر
خدایا شکرت برای همه چی
سلام به آقا احسانِ نازنینِ توحیدیِ مقدم
آقا چی نوشتی…
قلبم زیر و رو شد با گفتگوهای نابِ بینِ خدا و شما.
نوشِ جونتون این لحظه های ناب، این حس های زلال و شفاف.
قلبم گشوده شد با این قسمت:
برا اینکه حتی اگر 1% هم ممکن باشه که آرامش و ایمان تو رو ببینه فضا داشته باشه که انتخاب کنه، به یاد بیاره که هرکسی که به یاد خدا باشه قلبش آروم میشه، پس بذار اگر 1% هم احتمالش باشه که قلبش با کلام تو آروم بشه و به یاد من بیفته فرصت داشته باشه.
یعنی هر چقدر هم تو گمراهی باشیم، خدا همچنان به ما امید داره…
صد بار اگر توبه شکستی بازآ
یا این قسمت:
اگر قرار بود کار کنی همین یه دونه رو برای خودت پیراهن عثمان میکردی و با تمام وجود ازم میخواستی که زندگی تو رو هم بهشتی کنم.
انقدر واضح و شفاف…
هر خواسته ای میتونه تو این قسمت قرار بگیره.
خدایا شکرت خوندنِ این کامنت رو، روزیِ من کردی امروز.
ممنونم که به حس تون گوش کردین و نوشتین آقا احسان…
این کامنت، مصداقِ بارزِ باید پارو نزد وا داد هست، اما گاهی درکش برام ساده نیست، از خدا میخوام منو آسان کنه بر آسانی ها، آسان کنه برای درک بهتر آگاهی ها و عمل بهشون.
همگی، در پناهِ رب العالمینِ نازنین و مهربانم باشیم و زندگیِ دنیا و آخرتمون سراسر نور باشه و آرامش و برکت و ثروت.
الهی شکرت برای دونه به دونه روزی های حساب و غیر حساب فراوانی که هر لحظه میفرستی برام.
درود بر شما استاد عزیز
درود بر شما مریم شایسته عزیزم
درود بر خانواده صمیمی عباسمنش
خدا را هزاران بار شکر که این سفر زیبا شروع شده، و آغاز این سفر مصادف شد با یک آموزش ناب از مریم عزیزم.
من هم از دوره دوازده قدم که یک جلسه در این مورد صحبت شد، خیلی روی خودم کار کردم، و خیلی راحت تر از قبل شده ام. ولی مریم جان شما همیشه الگوی خوبی برای من بودی و هستی، یادمه تو سفر قبل یک دمپایی پوشیده بودی که من وقتی دیدم تعجب کردم، و خودت در مورد راحتی اون دمپایی صحبت کردی و من چقدر لذت بردم. گفتم ببین در صلح بودن با خود یعنی همین که با هر چی راحت هستی بگردیک و لذت ببر.
خدا رو هزاران بار شکر می کنم بابت این آگاهی ها که هر روز ما را یک قدم به جلو میبره، خدایا شکرت .
من از همین امروز به خودم تعهد می دهم که در هر شرایطی آسانگیر تر شوم و بیشتر به لذت بردن از این مدت کوتاهی که در این کره خاکی هستیم برسم. من قبل از اینکه پا به این جهان بذارم به خودم و آفریدگارم قول داده ام که لذت ببرم، و در جهت گسترش جهان حرکت کنم.
از شما دو استاد بزرگوار هزاران بار سپاسگزارم بابت این آگاهی های ناب.
سفرتون به سلامت و خوشی.
به نام خدا
سلام و صد سلام بر اساتید خودم استاد سید حسین عباسمنش و استاد مریم شایسته
بله مثل اینکه قطار سریال سفر دور آمریکا راه افتاده و داره میره سمت یه ایالت ناشناخته دیگه اونم با فورد
استاد جاتون خالی یه سفر رفتم تهران
رفته بودم چهار راه پارک وی وایساده بودم و فقط ماشین های خارجی مثل لندکروز،بی ام و،بنز میشمردم که چقدر ثروتمند هست تو تهران و اینا همش پوله یه سری هم زدم به آجیل فروشی معروفش که تو یه فایلی اشاره کرده بودید،فرش عظیم زاده تو خیابان فرشته،نمایشگاه های ماشین فوق العاده تو خیابون الف،خونه های الهیه با برج های عظیمش،همشا نگاه میکردم، لذت میبردم و به خودم قول دادم که یک روزی هم من این ماشین و خونه ها را میخرم و لذت میبرم
اما برگردیم به فایل واقعا انسان کلی از تجاربش را در مسافرت کسب میکنه چون میره تو دل ناشناخته ها و اتفاقاتی که از قبل قابل پیش بینی و برنامه ریزی و این نحوه برخورد و رفتار ماست که تعیین میکنه که مسافرت چطوری به ما میگذره،مسافرت شاید تو جاده بودن هست به خیال خیلی ها ولی در اصل مقدار انعطاف پذیری ما در مقابل ناشناخته ها،ارزش واقعی خود ما را تعیین میکنه،چون شاید ما الان تو خونمون بتونیم برای یکی دو ساعت جلوه مهمونا فیلم بازی کنیم و خوب برخورد کنیم ولی در مسافرت عیار و ذات وجودی و رفتاری ما پدیدار و قَلَیان میکنه و میشیم خود واقعیمون،بی ربط نیست که گذشتگان گفتن که اگه کسی را خواستی بشناسی تو مسافرت بشناس
واقعا سفر معجزات فراوانی در دل خودش جا داده از برخورد با شهر ها،روستاها،فرهنگ ها،زبان ها،طبیعت های مختلف و همین دیدن این فرهنگها دیدگاه و طرز نگرش و تفکر ما را در خیلی از مسائل تغییر میده،من دقیقا تجربه کردم وقتی یه مسافرت میرم موقع برگشت تبدیل میشم به یه آدم دیگه و میشم آدم جدید با فکر جدید،با بیان جدید و …
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
به نام خداوند یکتا
سلام به اساتید عشق استاد عباسمنش و خانم شایسته مهربان
سلام به دوستان نازنین
چقدر این استایل مو بهتون میاد خانم شایسته چقدر زیباتر شدید
این روز ها خدایی با منه که من به دلایل ساده و کوچک انقدر ذوق زده و سپاسگزار میشم به خودم میام میبینم اشک از چشمام جاری شده و توی این فایل هم تشکر دو معشوق از هم و تشکرشون بخاطر وجود همدیگه از والاترین معشوق منو به وجد آورد خدایا شکرت
خداروشکر با تعهد به فعالیت در سایت در مدار جدیدی از توجه و نکته برداری و تفکر در مورد خود و خدای خودم رسیدم تو این کامنتم بخش بخش میگم چون دلم نمیاد چیزایی که به ذهنم رسیده رو خلاصه کنم
احساس لیاقت و ارزش دادن به همدیگه در آمریکا
وقتی وارد ویزیتور سنتر شدید برای من چقدر جالب بود که ببین این آدما چقدر موقعیت جغرافیایی و مکان های گردشگری که یا طبیعی هستن یا تاریخی و به دست انسان بوجود اومده رو دوست دارن و بهش عشق میورزن که برای معرفی و آشنایی مراجعه کنندگان به این ایالت، یک ساختمان تاسیس میشه که بدون هیچ چشم داشتی با تجهیزات به روز و دیزاین زیبا اطلاعات کافی رو در اختیار بازدید کننده قرار میدن، من اولین ویزیتور سنتر عمرم رو در جزیره زیبای قشم که همین عید رفته بودم تجربه کردم برای دره ستاره ها
احساس لیاقت انسان ها و تغییراتی که به وجود میاد با این احساس
خانم شایسته عزیز چه درس زیبایی از تجربه خودشون به من دادند. “اضافه کاری برای تایید دیگران” که این یک مورد رو خیلیامون هنوز داریم، به شخصه من با اینکه از گذشته ام خیلی خیلی بهتر شدم این مدت که تمرکز گذاشتم روی خودم و باور های ثروتم انقدرررررر کد مخرب به من گفت خدای مهربانم که همش ریشه اش تایید دیگران یا بدتر سوزوندن دیگران بود، درسته ما انسانیم و طبیعیه که توجه دیگران تا حدی برامون مهم باشه و دوست داشته باشیم تایید بشیم ولی من خواسته های مالیمو بررسی کردم شاید دو سه تا موارد خیلی خیلی کوچیکش برای لذت خودم و آسان تر شدنه زندگیم بود بقیه اش تماماً برای بستن دهن دیگران یا تو سره دیگران زدن بود.
ولی هر چیزی که من بیشتر برای لذت خودم خواستم، هم راحت تر هدایت شدم و هم زودتر، الانم که فکر میکنم خیلی راحت تر احساس لیاقت کردم براشون چون منطق هایی که برای نجوای ذهنیم میاوردم قابل باور بود. خداروشکر بابت این نوع نگرش که از برکات لطف خداوند و شاگرد شما بودنه استاد
زمانی که من احساس لیاقتم رو بیشتر کردم به واسطه کار کردن روی دوره ها بخصوص عزت نفس، اقداماتی برای من منطقی شد که خودم میگم پسر من این کارو دو سال پیشم میتونستم به همین راحتی انجامش بدم پس چرا الان؟ و خب میدونیم که جواب خداوند چیه دیگه.
مثل رفتن به شغل مورد علاقم بدون سرمایه اولیه و معجزاتی که در این یک ماهه برام افتاده که انشالله راه درست رو ادامه بدم از نتایجش بیشتر میگم، من زمانی که با خدای خودم خلوت کردم تونستم املاک رو بذارم کنار و بیام تو شغل مورد علاقم، چرا؟ چون تا قبلش “منیت” منو قانع میکرد که ببین املاک راحت پول بدست میاد، باکلاسه به بقیه میگی املاکیم، گنگه همه تو ایران املاکیا رو مافیایی میبینن( هههههه ) و دلایلی بیشمار و همینقدر مسخره…
اما با توکل به خدا و با اتمام حجت با خودم الان شخصی که باهاش کار میکنم به من سرمایه کار هم داده در اختیار خودم
میخوام بگم هر جا تمرکزمون از لذت بردن خودمون برداشته میشه دور باطل از همونجا شروع میشه
وگرنه شیوه خدا لذت بردن و خیر و برکت است حتی در حل تضاد ها، یک کلام صراط مستقیم
خاطره ای از سفر قشم
عید امسال من با دو تا از دوستام راهی جزیره قشم شدیم و یه جایی ماشینمون توی شن گیر کرد و صفحه کلاچش سوخت و خلاصه تو راه برگشت 90 کیلومتر از بندر عباس خارج شده بودیم که دنده ماشین دیگه جا نرفت و ما کنار بزرگراه موندیم و دو جوان زاهدانی با وانت مارو به اولین پمپ بنزین رسوندن و یک تعمیر کار حاضر شد چال تعمیر و ابزار در اختیار ما قرار بده و یکی از آشناها برامون از بندر عباس دیسک و صفحه خرید و فرستاد و ما سه تا جوون با دست خودمون گیری بکس ماشینو باز کردیم و دو روزم تو پمپ بنزین چادر زدیم تا تعمبر ماشین تموم شه و کل این دو روز بگو بخند بود و انگار نه انگار ماشین خراب شده و نزدیک هزار کیلومتر راه مونده، تازه ماشینم جمع کردیم باز دنده جا نمیرفت و ما تا قم هم دنده نداشتیم ولی یکیمون قر نزد، من یه روزی این مدل زندگی کردن رو تو رویاهامم نمیدیدم ولی الان دارم این نوع دیدگاه رو زندگی میکنم و انصافا هم درصد خیلی کمی از افراد حاضرن از هر چیزی لذت ببرن حتی اتفاقاتی که به ظاهر مشکلن
واقعا در صلح بودن با خود و لذت بردن از همه چیز بزرگترین ثروتیه که میتونیم از خداوند بابتش سپاسگزار باشیم
استاد عزیزم ممنون بابت آموزش هاتون که منو با خدا آشتی داد، مریم بانوی زیبا خدارو شکر بابت وجود مادرانتون عاشقتونم
عاشق همه ی اعضای این سایت
آرزوی بهترینا
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و بقیه دوستان گل
میخام یه کامنتی بنویسم برای خودم درمورد قوانین ک یادم نره
یه چیزایی هست ک نیاز داره تعادل برقرار کنیم توش، مثل اینکه روابط خوبی باهمه داشته باشیم و روابط با آدم ها خیلی مهمه اما باید روی توحید هم خیلی کار کنیم و روی کسی جز خدا حساب نکنیم
مورد بعدی اینه ک روی اعتماد به نفس و خودباوری و احساس لیاقت و ارزشمندی مون کار کنیم و خودمونو لایق بدونیم اما درمقابل خداوند همیشه افتاده و فروتن باشیم
این درسایی بود ک به تازگی متوجه شدم گفتم اینجا بنویسم برای یادآوری
سلام عرض میکنم خدمت استاد عباس منش عزیز و استاد شایسته گرامی وقتی استاد گفت که وقتی هوای داخل اتومبیل گرم شد و مجبور شدیم پنجرهها را باز کنیم و خانم شایسته به خاطر گرمای هوا غر نزد و به جای آن شروع به باد زدن خودش با کتابی که داشت کرد یاد خودم افتادم که در شرکتی که کار میکنم هوای اتاقی که ما کار میکنیم خیلی گرم است و پنجره بزرگی دارد که نور آفتاب به مقدار زیاد از آن وارد میشود فضا را گرم میکند. سه همکارم که کنار من کار میکنند مدام از گرمای هوا شکایت میکنند و میگویند خیلی گرم است و غیر قابل تحمل است بعد از چند دقیقه نشستن باید بلند شوی و کمی راه بروی و اینجا سونای خشک است یا اینجا تبعیدگاه است. من تفاوت خودم را با آنها احساس میکردم و به این فکر میکردم که بین من و آنها و حرفهایی که آنها به زبان میآورند تفاوتی وجود دارد اما این تفاوت برایم خیلی مشخص نبود تا اینکه صحبتهای شما را شنیدم و هر قدر فکر کردم دیدم یادم نمی آید که من اصلاً حتی یک بار هم در این مدتی که هوا گرم بوده غر بزنم و اصلاً نگفتهام که هوا خیلی گرم است و غیر قابل تحمل است و این برایم جالب بود که این کار را من آگاهانه نکردهام یعنی انگار شخصیت من تغییر کرده و دیگر غر نمیزنم و سعی نمیکنم خودم را یک قربانی جلوه دهم و فکر کنم ریسس شرکت مسئول این است که حتماً شرایط آب و هوایی مناسبی را برای کار کردن ما فراهم کند. نظر من این است که این مشکلی است که خودم باید حل کنم به خاطر همین یک پنکه کوچک خریدهام و آن را کنار خودم گذاشتهام و کمی هوا را برایم بهتر میکند و خنکتر میکند یا اینکه با بادبزن خودم را خنک میکنم وقتی تشنهام شد میروم آب مینوشم و نمیگویم مدام آدم تشنهاش میشود و باید آب بخورد. تازه فهمیدم که من چقدر تغییر کردهام و دیگر آن آدم غرزن و ناراحت قبلی نیستم که بخواهم دیگران را مقصر شرایطم بدانم. سعی میکنم خودم مشکلم را حل کنم و این نشانگر احساس مستقل بودن من است آدمی شدهام که سعی میکند به جای مقصر جلوه دادن دیگران خودش مسائلش را حل کند. همکارانم حتی حاضر نیستند یک پنکه کوچک برای خنک کردن خودشان در شرکت تهیه کنند به خاطر اینکه منتظر هستند که رئیس شرکت این کار را برایشان انجام دهد اما من اینطور فکر نمیکنم و میگویم رئیس شرکت در حد توانش فضای مناسبی را برای کار کردن ما فراهم کرده اگر بتواند شرایط بهتری را فراهم میکند اما اگر نمیتواند من هم نباید شرایط موجود را تحمل کنم و باید به دنبال راه حل باشم و مشکل گرما را خودم برای خودم حل کنم به جای اینکه مدام شاکی باشم و خودم را در مقابل رییسم قربانی بدانم.
به نام خدای که قدرت همه چیز در دستان اوست
سلام به بهترین و زیباترین استادان دنیا
ردپای 38
وای مریم جان چقدر خوشگل شدی چه پیراهن چهار خونه قشنگی چه رنگی وای چقدر بهت میاد عزیزم قرمز خیلی بهت میاد
استاد چقدر دلم براتون و برای این سریال تنگ شده بود
سفر دور امریکا
چه کشور ثروتمندی چه کشور زیبایی چه کشور بزرگی و چه فراوانی هایی که تمومی نداره چه ثروتی که هر چی میبینیم تمومی نداره
واقعا تحسینتان میکنم
این سریال و نگاه کردنش و تحسین کردنش خیلی به ما و کنترل ذهن ما و به باورهای ما کمک زیادی میکنه
من شخصا وقتی نگاه میکنم نیشم تا بنا گوش بازه و همش میگمم ببین چه همه رستورانهای خوشگلی
ببین چقدر تمیزن
ببین چه طبیعتی
و اینقدر لذت میبریم که تمومی نداره دوست ندارم برم بخوابم میخوام تا صبح نگاه کنم اینقدر که حسه خوبی به من و خانوادم میده
ازتون ممنونم بابت درست کردن این سریال زیبا
ممنونم بابت اینکه به فکر ما هستیم و لذت سفر و لذت دیدن زیباییها رو با ما به اشتراکمیذارین
باور کنین از زمانی که ما این دو سریال رو میبینیم به خیلی جاهای زیبا هدایت شدیم به طبیعت و آبشارهای زیبا و دیدنی
خیلی دوستتون دارم خیلی خوشحالم
سالم و سلامت و ثروتمند باشین