سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 194 - صفحه 27

596 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رها گفته:
    مدت عضویت: 964 روز

    بنام خدایی که سفر کردن و دیدن زیبایی ها و لذت بردن اززیبایی رابرایم اسان ساخت

    بنام خداییکه با فراوانی های نامحدودش امکانات سفری به این زیبایی و بینظیری با همسفرانی عشق را برایم مهیا ساخت

    بنام خداییکه اسان کننده امورم هست با عزت و لذت

    خدایی که اموراتم را به عالیترین شکل مدیریت میکند

    تابستان از نیمه گذشته و یک سفر مهیج و زیبا با عشق برام تدارک دیده

    سفری که به جابجایی ظاهری مکان برایم نیست. من در این گوشه دنیا همسفر میشم با شما و صدها نفر دیگر از هر گوشه دنیااا

    چه سفر بی نظیری است هم جهان زیبای خداوند رو میبینم

    هم همسفرهای عالی تجربه میکنم هم اندیشه من سفر میکند به درک متفاوت از قوانین جهان هستی

    خدایاشکرت

    سپاسگزارم

    .

    چقدر اشتیاق و طراوت در چهره شما دو استاد میدرخشه

    افرین بر این همه تغییرات و تحولات شما

    هربار یک چیز تازه و جدید

    هم در ظاهر هم در رفتار هم در محصول و محتوا

    خداقوت

    .

    مریم بانو دقیقا صحبتهای شما مثال زنده بسیار دارد

    یادم نمیره که چقدر این مقوله ارایش کردن زیاد بود و چقدروقت و انرژی صرف این کار میشد

    همه فکر میکردن که با ارایش شان وشخصیت پیدا میکنیم

    .

    من اهل ارایش به سبک و سیاق رایج نبودم

    کیف ارایش با انواع کرمها و رژ لبها نداشتم

    ی دوره کوتاه کرم پودر میزدم بعد هم دیگه حوصلم نمیشد، خوشم نمیومد،

    همیشه فکر میکردم بدون ارایش زیباترم

    از طرفی چون فک میکردم عادت میکنم و حوصله ندارم که دایم دنبال کرم پودر و این موارد باشم ارایش هم نمیکردم

    ضدافتاب استفاده میکنم

    و یک رژ لب دارم که تا ته استفاده میشن بعد میرم سراغ بعدی

    تو عمرم موهام رو رنگ نکردم

    (کلا حالا شاید برخی دوستان فکر کنن عجب موجود عجیبی هستم)

    ولی من همیشه دنبال راحتی ام

    از اینکه همش ی کاسه رنگ دستم باشه خوشم نمیومد

    حتی در لباس پوشیدن

    باید حس کنم راحتم وگرنه نمیپوشم

    به نظرم باید یک خداروشکر جانانه بگم از این مواردی که خداوند در من قرار داده بوده وگرنه باید روی اینهاا هم کار میکردم و کارم بیشتر میشد(هاهاهاهاهاهاها)

    .

    ممنون و سپاسگزارم که قراره من روبه زیباترین سفرزندگیم ببرید

    به زیباترین سفر اندیشه هایم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  2. -
    ارزو طلائی گفته:
    مدت عضویت: 1484 روز

    سلام به استاد عزیزم

    سلام به خانم شایسته

    سلام به دو عاشقی که همیشه بهترین وعالی ترین سفرها رو برای خودتون رقم میزنید

    منم عشق سفرم باور دارم در بهترین زمان و در نهایت زیبایی به عشقم میرسم

    من همیشه ودر محیطهای مختلف برای سفرهای کوتاه مدت، یا بلند مدت و حتی بیرون رفتن یکی دو ساعته جزو اولین کسانی بودم که خیلی زود زود اماده میشدم وباید منتظر اماده شدن دیگران می ماندم اما همیشه به این رفتارم انتقاد میشد ،گاهی اوقات بهم میگفتند چرا اینقدر هولی

    انها همیشه توی سفرهاشون انواع و اقسام لوازم ارایشی و حتی انواع لوازم شوینده بهداشتی ،انواع لباس و مواد خوراکی همراهشون بود که خیلی از این وسایل هم استفاده نمیشد طرف کل خونشو کول میکرد برای یک سفر چند روزه امامن فقط کافی بود یکی دوساعت قبل از رفتن به یک سفر چند روزه بهم خبربدن اماده اماده بودم

    توی سفرهم واقعابهم خوش میگذشت این همه وسایل سرب پام نبوددرنتیجه نگرانی هامو کم، کم میکرد اما گاهی اوقات به خاطر این سبک باری ام بشدت و بشدت انتقاد میشدم ،منم نه همیشه اما گاهی اوقات ناراحت میشدم

    یک مدت فکر میکردم این کارم اشتباهه در واقع نمیدونستم روش درست کدام یکیه

    تا اینکه تو چندسفر سعی کردم شکل انها بشوم اما سفر برایم سخت شده بود

    حتی یک مدت تصمیم گرفتم تنها سفر کنم تا به این سادگی سفر کردنم ایرادی و انتقادی گرفته نشود

    اما با صحبتهای امروز خانم شایسته عزیز متوجه شدم من به طور ناخوداگاه چقدر رفتار درستی داشتم، این صحبتها حس بسیار خوبی بهم داد تشکر از خانم شایسته عزیز و مهربانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    مهدی رحیمی گفته:
    مدت عضویت: 1975 روز

    سلام سلام سلام به روی ماهتون اومدم بگم عاااااااااااااااااااااااشقتونم اصلا ببین استاد عجیب خداوند مهرتونو به دلم انداخته………..عجیب باهاتون از درون راحت شدم …….عجیب شما رو خانوادم میبینم اره خانواده ما همه اینجا خانواده ایم …..اخ چه نگاه قشنگی اره ما همه اینجا خانواده توحیدی هستیم که داریم تلاش میکنیم نسبت به دیروزمون یه پله رشد کنیم …..ما اینجاییم که با هم آگاهی رو گسترش بدیم و با ایمان بیشتر به زندگی ادامه بدیم و لذت بی نهایت رو تجربه کنیم ….خدایا شکرت برای وجودتون ….خدایا شکرت برای وجود این سایت فوق العاده …خدایا شکرت برای حال خوبم …خدایا شکرت برای حال خوب هممون ….خدایا راضیم ازت چقدر داره خوش میگذره …..این کامنتم متفاوت بود چون دارم روی خودم کار میکنم …..به به به چقدر داره خوش میگذره ای جووووووووووووووووونممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    نسرین سلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2532 روز

    سریال سفر به دور آمریکا

    به نام خدای خاق سفر

    با سلام خدمت استاد عزیزم خانم شایسته ی عزیز و همه ی دوستان همسفرم

    امب که داشتم قسمت 30 سریال سفر به دور آمریکا رو گوش میکردم که بقول خانم شایسته ی گفتگوی خودمانی بین ایشون و استاده ی حسی بهم گفت بیا این صحبت ها رو اینجا بنویس حتی خود استاد و خانم شایسته هم با مرور و یادآوریشون احساس خیلی خوبی رو دوباره تجربه میکنن :

    ساعت 2 و 12 دقیقه بعد از نیمه شبه که این صحبت ها داره رد و بدل میشه بین استاد و خانم شایسته :

    خانم شایسته :

    من کلا نگاهم اینه که این دوربینی که دست منه نماینده ی نگاه ی خانواده اس نه فقط من چون وقتی نظرها رو میخونم ی چیزهایی میبینم تو نظرات که ی چراغ هایی رو توی ذهنم روشن میکنه توی ناخودآگاه و بهد ناخودآگاه من من رو هدایت میکنه به سمت ی سری تصاویر

    این اتفاق خیلی بوضوح می افته و به خاطر همین من این دوربین رو دوربین خودم نمیدونم دوربینیه که نگاه ی خانواده رو داره ثبت میکنه

    و تازه نکته چالبش اینه که من بهتره بگم دوربین این تصاویر رو میگیره ضبط میکنه و بعد با هدایت خداوند تدوین هاش انجام میشه و میره روی سایت و وقتی میره روی سایت اون شب ما خودمون نممیدونیم چه قسمتیه و خیلی مشتاق هستیم ببینیمش و بعد که میبینیمش و میره روی سایت و نظرات بچه ها میاد روش اصلا انگارجون میگیره زندگی شروع میشه اون تصاویر به اون چیزی که توی دوربین ضبط شده محدود نیستن زندگی جریان پیدا میکنه با نگاه همه ی اعضای سایت و این جریان همین جوری ادامه پیدا میکنه مثل آبشار نیاگارا

    استاد: دقیقا دقیقا موافقم .شما توی این کار فوق العاده ای و خدا میدونه این مسیر چه نتایج فوق العاده ای رو میخواد رقم بزنه که ما الان هیچ ایده ای در موردش نداریم فقط ی چیزیه که دوس داریم انجامش بدیم مخصوصا شما و بسترش هم فراهم شده .خدا میدونه که این مسیری که داریم بهش هدایت میشیم نتایجش سالها بعد بزرگتر از اون چیزی باشه که اصلا بتونیم تصورش کنیم

    چقدر افراد باورهاشون قوی میشه چه ایده هایی و چه خواسته هایی در دلشون بوجود میاد چقدر بزرگتر فکر میکنن چقدر ایمانشون قیتر میشه چقدر دنیا رو بزرگتر از اون محدوده ی خودشون میبینن

    خانم شایسته :

    من همیشه این رو دوس داشتم .همیشه به این فکر میکردم که چیزهایی که من الان دارم مبینم آدم های دیگه ی جهان دارن چه چیزهایی رو میبینن .دوست دارم دونیا رو از نگاه اونا هم ببینم .همیشه به این فکر میکردم

    استاد:

    الان خدا میدونه فایل های سفرنامه توی وجود بچه هایی که توی این مدار هستن چقدر داره باور میسازه و چقدر نتیجه میده چند سال بعد مشخص میشه .تازه ی جریانی رو شروع میکنه از اینکه بخوایم از اینکه چه چیزهایی رو میتونیم داشته باشیم .چه چیهایی میتونه وجود داشته باشه . من قبلا هم گفتم خیلی از چیزها رو وقتی آدم ندیده اصلا نمیتونه بهشون فکر کنه نمیتونه بخوادشون چون اصلا فکر نمیکنه که وجود داشته باشن بعد توی این فایل ها ناخودآگاه داره اتفاق می افته یعنی چیزهایی داره ضبط میشه در مورد همه چی روابطمون جاهای زیبا تکنولوژی مردم آب و هوا طبیعت ماشین آروی رابطه با فرزند غذا پختن کارها رو به ی شکل متفاوت انجام دادن نتایج متفاوت گرفتن جور دیکه ای فکر کردن

    خانم شایسته :

    هدایت شدن رها بودن چجوری به خواستمون نچسبیم و چطوری متوجه باشیم که دتسای خدا هم کنارمون هستن اگر مقاومت نکنیم واقعا میاد

    توی اون داستان داستان آقای جیمز که امد کمکمون همین اتفاق افتاد . خیلی زیادن و بعد ی اتفاق دیگه ای افتاد و که اسمش یادم رفته و مکانیک بود و اومد کمکمون برای پله آروی اصل خودش اومد

    استاد: آره هر روز هر روز داره این اتفاق می افته حالا ی سری ها جلوش رو میگرن ی سری ها دقت نمیکنن نمیبینن حالا این کاری که شما داری انجام میدی با این دوربین با این موبایل

    خانم شایسته :

    این جملاتی که شما دارین میگین این اتفاقات داره حول و حوش فرکانس های شما رقم میخوره

    استاد:

    عاشقتم فرکانس جفتمون دقیقا فرکانس 3 تاییمون چون جهان نمتونه دو یا 3 تا آدم غیر فرکانس رو به مدت طولانی کنار هم نگه داره و یک اتفاق یکسانی رو تجربه کنن حتما خواسته ی سه تاییمون بود و درخواست خودمون بوده .در واقه این کانون توجه ما بوده که این فضا رو تجربه کنیم ههمون با هم و حتما .حتما هم اونایی که دارن میبینن هم توی همین فرکانس بودن

    یعنی همه که این فایل ها رو نمیبینن و همه توی یک زمان هم نمیبینن و حتی اونایی هم که کیبینن ممکنه ی سری توی ی فرکانسی باشن که ببینن و دوست داشته باشن و آماده باشن ممکنه ی سری ها ی قسمت هایی رو ببینن نه کل سفرنامه رو

    ممکنه ی سری ها ی قسمت هایی رو ببینن و آمادگی نداشته باشن بقیه قسمت ها رو ی سال بعد ببینن یا دو ماه بعد یا 5 سال بعد

    یعنی ما که داریم تجربه میکنیم و اونایی که دارن میبینن توی ی فرکانس یکسانی هستیم و تا وقتی که توی ی فرکانس باشیم برای ما و برای بچه ها حتی اتفاقاتی از این دست رو بیشتر تجربه میکنیم و وقتی از این فرکانس خارج میشیم و نمیتونیم ذهنمون رو کنترل کنیم و واکنشی عمل میکنیم و احساسمون بد میشه اونوقت از این جنس اتفاقات رو کمتر تجربه میکنیم

    این هم فرکانسی که الن هست هست بین ما و بین اتفاقات و بین بچه ها نشونه قانونه اونایی که قانون رو خوب درک میکنن

    یعنی آدم ها میفهمن وقتی دارن روی خودشون کار میکنن موقعی که دارن ی جور دیگه ای نگاه میکنن هدایت میشین به ی همچین مواردی و همچین فایل هایی و دوباره که رها میکنن دور میشن و دوباره که یادآوری میکنن دوباره برمیگردن توی این فضا

    خلاصه این اتفاق می افته و خدا رو شکر ویژگی که ما در خودمون ایجاد کردیم بیشتر سعی کردیم توی این فضا باشیم یعنی بیشتر سعی کردیم توجهممون رو بزاریم روی این آگاها باورهامون رو کنترل کنیم و توجهمون رو بزاریم روی چیزهای خوب فرکانس خوب ارسال کنیم توجهمون رو بزاریم روی چیزهایی که میخوایم به همون نسبت حجم اتفاقات هی بیشتر و بیشتر میشه .اینکه شما الان این تصاویر رو میگیرین این هم حتما خواسته بچه ها بوده خواسته ی جهان بوده و الا من هیچ وقت حوصله این داستانن ها رو نداشتم و الان هم شما اری این کار رو میکنی چون من نه بهش فکر می کردم نه واقعیتش حس و حالش رو دارم ولی شما داری یعنی علاقش رو داشتی از سالها قبل ولی هیچ وقت فایل هایی که گرفتی رو ما استفاده نکردیم ولی خودت رفتی تدوین رو یادگرفتی و الان داری استفاده میکنی

    خانم شایسته:

    شما بهم یاد دادین

    استاد: عاشقتم

    خانم شایسته : آره و میدونی خبر امیدوارانه و خوبش اینه که بعضی وقتها من تصاویری رو توی این سفر میبینم یعنی با لحظه هایی مواجهه میشیم که قبلا توی فیلم و توی عکس دیدم و میگم خدای من حالا نه دقیقا مثل اون رو خود اون عکس رو که سالها پیش دیدم رو میبینمش و خدا رو شکر میکنم اینکه قانون چقدر دقیق داره کار میکنه و چقدر چیزهایی رو که داریم تحسین میکنیم وارد تجربه زندگیمون میشه

    استاد: واقعا خدا رو شکر که جهانی خلق کرده سرشار از قانونمندی و ثبات اصلا کار نداریم جهان چجوریه اون چیزی که خودمون میخوایم رو خلق میکنیم خیلی خوبه خیلی خوبه خدایا شکرت واقعا .شب توی این سکوت این استیت پارک صدای جیرجیرکها داره میاد نسیم خنکی از این پنجره میاد و از اون پنجره میره ی سیرکوله شده هوا اینجا میاد میره خدا رو شکر

    خدای من اصلا همزمانی این قسمت 30 با این قسمت 194 فوق العاده بود دوستان حتما برین قسمت 30 رو ببینین و دقت پیش بینی های استاد که بر اساس قوانین ثابت جهانه

    خدا رو شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      رضوان یوسفی گفته:
      مدت عضویت: 2264 روز

      به نام خدایی که در این نزدیکی ایست

      سلام نسرین جان دوست توحیدی و مومن و موحد و خداجویم

      سپاس گذارم که این دیالوگ های زیبا که خود یه دوره میتونه باشه رو اینجا برامون ثبت کردی.

      من این قسمت رو خیلی دوست دارم.

      چرا که متوجه میشم در مدار و فرکانس استاد هستم که میتونم این قسمت های ارزشمند رو ببینم،یاد بگیریم و بکار ببندم.

      سپاس گذارم نسرین جان

      در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر باشی مهربان ام

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        نسرین سلطانی گفته:
        مدت عضویت: 2532 روز

        سلام به رضوان جان شاد و فعال. بقول یکی از بچه های عباس منشی ام الله اکبر .همین دیشب که داشتم اون دیالوگ رو گوش میدادم دقیقا همین جمله شما رو داشتم به خودم میگفتم که این ی فایل خودش ی دوره آس و امروز صبح هم همین رو از شما دریافت کردم پس معلومه دقیقا فرکانس های اون فایل توی ذهن بچه ها همین تاثیر رو داره

        بله عزیزم بهت تبریک میگم که توی این فرکانس زیبا هستی و جز پیشگامان این مسیر

        شادتر و ثروتمندتر بشی هر روز عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1949 روز

    سلام و خدا قوت به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    واقعا خدارو شکر میکنم بابت شما عزیزان

    چقد این فایل و گفته های خانم شایسته باعث شده که بیشتر به فکر برم ، و باورهای من تکونی بخوره، دیدم پس میشه که آدم ساده تر باشه،دیدم این درست نیست که آدم همیشه یه چیزی بهش آویزون باشه یا همراهش باشه ،میشه ساده تر بود، میشه لذت بیشتری برد و خودت رو عذاب نداد.

    حتی در حد وسایل حمام ،که نه حتما باید این باشه و اون باشه،و دیدم که من هم اگر هر کاری میکنم فقط بخاطر دیگران هست و اصلا وقت ندارم که به خودم فک کنم با اینکه فک میکنم دارم به خودم میرسم ولی اینها همش بخاطر دیگران هست و من اگر بخوام درصد بگم شاید 5 درصد به فکر خودم باشم و کارهایی که انجام میدم بخاطر دل خودم باشه.هر کاری میکنم بخاطر مردم و برای مردم و راضی نگه داشتن اونها از خودم هست و چقد این کار بشدت سنگین و انرژی بری هست ،ولی با نگاه کردن به این فایل و عمیق شدن در خودم تازه متوجه شدم که من فک میکردم که به خودم میرسم در صورتی که باز در مسیر ناخواسته بودم.

    بی صبرانه منتظر دوره احساس لیاقت هستم چون بشدت پاشنه آشیل من هست و هر بلای سر خودم میارم و داره از این نشات میگیره .

    حتی فک کردن به دوره احساس لیاقت به آدم حس غرور و سربلندی میده .

    از شما استاد عزیز سپاسگزارم که با نگاه کردن به شما و دنبال کردن رد پای شما آدم به خدا میرسه .سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    mahgol گفته:
    مدت عضویت: 1370 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته دوس داشتنی …میخام مستقیم حرفمو بگم چون خیلی آموزنده بود برام این فایل ..من امروز بعد 15سال شایدم بیشتر بدون آرایش رفتم بیرون مستقیمم از وسط بازار رفتم تا بچشم احساس راحت بودنو نمیدونید چقددد احساس راحتی کردم چقد سبک بال شدم ..بعد دیدن این کلیپ عهد کردم با خودم ازین به بعد تمام تلاشمو بکنم که زیرصدلایه ارایش و مواد شیمایی قایم نشم و خود خود ‌‌‌‌‌‌واقعیم باشم با هر کی که میخام باشم هر کجا که بخام برم..آگاهی نابی بود از مریم عزیزم امروز خالصانه بهمون داد از شما و استاد عزیزم نهایت سپاسگزاریو دارم…در پناه خدای رحمان باشید..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    زهرا محمد خانی گفته:
    مدت عضویت: 1018 روز

    به نام خدای مهربان روزی بخش

    ،،،،من یاد گرفتم که خومو دوست داشته باشم بدون اینکه ارایش داشته باشم

    ،،،،من یاد گرفتم خوومو دوس داشته باشم باهمین هیکل همین قیافه همین رنگه پوست

    ،،،،من یاد گرفتم با همین قیافه میشه کلی لذت ببرم

    ،،،،من با همین هیکل با همین چیزایی که الان هس خانه دارم خابیدم پا تلوزیون دارم باهاتون میام سفر با همینا کلی احساس خوب و کلی باورهایی قشنگ و توحیدی ساخته بشه و خدامیدونم همیشه همیشه به بنده هاش لطف داره و کلی نعمت داده پس میشه همیشه کلی کلی کلی احساس خوب و لذت برد عاشقتم همه این انرژی های خفن توییی عاشقتم به خاطر این زندگیه روییایی این بهشت جادویی پر نعمت هر لحظه جزاب تر و شیرین تر خفن تر توحیدی تر میشه بیشتر عاشق حرکت میشم و با اینکه الان نشستم ولی توش کلی حرکته

    ..دارم فایل میبینم خودش یه حرکته جزاب

    …دارم نظر مینویسم و ردپایی میزارم هم کلی لذت میبرم هم کلی سپاس گزاری میکنم همه خودش یه مسله هس که پا رو ترس گزاشتم و دارم نظر خودمو مینویسم احساس لیاقتمو نشون ممیدم که واقعا دارم لذت میبرم

    من تازه از سفری چند روزه اومدم و کلی احساس خوب دارم بارون خیلی خفنی اومد واقعا مثل معجزه بود چند روز هوا گرم بود هوا گردو خاک بعد یه بارونی اود یه تگرگ ما فقط مونده بودیم میگفتیم خدا تو این گرما این یخارو کجا گزاشته بوده عاشقتمممم

    دیگه یاد گرفتم خدا دستش خیلی بازه میتونه خیلی کارا بکنه و به قول استاد با یک اتفاق کلی مسله هارو کلی زمان گرم بود هوا رو خنک کرده چند درجه ینی از بعد اون بارون کلی هوا خنک شده و دیگه خداروشکر چقد بارون لذت داره و یه عالمه احساس خوب بهمون داد

    …یه چیزه جالبه دیگه

    تاحالا شده بچه هارو باهم مقایسه کرد

    مثلا تو خانواده خودمون میشد بچه هایی که تلاش کمتر کرد و نتیجه های بیشتر ببینن

    چجوری بگمش

    یه بچه هایی هستن میخان کلی سعی کنن تلاش کننن ولی انایی که اروم ترن کلی پیشرفت کلی سود بیشتری میبینن خوشحالترن رابطه ی بهتری دارند اصلن ربطی به تلاش کوشش نداره

    من دوست دارم به قول مریم جان هماهنگ باشم

    کاراهارو راحت گر تر از همیشم باشم از همیشه لذت بیشتری ببرم خیلی خاطره های قشنگگگگ بسازم خیلی ساده کلی شاد باشم خیلی ساده کلی لذت ببرم مثل استاد و مریم جان که کلی پاداش راحت میگیرن منم دوس دارم بدون سختی با هماهنگی با رب با اطرافم با همه چیام خیلی راحت تو کلی کلی لذت و عشق باشم به سادگی

    عاشقتونم زندگیاتون پررر از احساس قشنگ پر از احساس لیاقت و خودتو دوس داشتن اطرافتو دوست داشتن

    ….خیلی خوشحالم داریم باز میریم سفررر خیلی فیلمای قشنگی شدن چقد توشون احساس خوب هس احساس حرکت احساس اشتیاق برای حرکت خیلی خفنید

    …خیلی خوشحالم که زندگی به این راحتی دارم

    ….خیلی خوشحالم خیلی راحت به خواسته هام میرسم فقط لازمه از هر چیزی سعی کنی به احساس خوب بیشتر برسی سعی کنی مسله هارو راحت تر ببینی باور باور کن امش همینه همه ی قانونای قشنگت همینه وقتی احساست خوبه سپاسگزاری خودتو کلی دوس داری کلی راحت لذت میبری اندامتنو خونتو زندگیتو دوس داری خدام کمکت میکنه حرکت کنی به لذت بیشتر خونه های قشنگ تر هوای خوبتر احساس قشنگ تر اتفاقات خوبتر غذا های خوشمزه تر مدار های بالتر وقتی وقتی احساست خوبه وقتی با الانت با چیزای الانت دوستی من عاشق این زندگی راحت و رویایی که روز به روز بهترم میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    امید حسنی گفته:
    مدت عضویت: 2004 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم .دست مهربون خدا. وسلام به خانوم شایسته عزیزم که روز به روز زیبا تر میشه ماشالله

    و سلام به هر روح بزرگی که داره این کامنت رو میخونه.

    .

    استاد واقعیت دلیل اینکه اومدم این کامنت رو بنویسم هیچ جای بهتری پیدا نکردم که این اتفاق رو ثبت کنم که همیشه جلوی چشمام باشه. . یعنی اومدم فکر کردم تو دفترم بنویسم. پیش خودم گفتم خب این دفتر ها امکان داره روزی انقدر زیاد شن و من نتونم با خودم از ایران ببرم یا اصلا هرجایی این دفترا نمیتونه همراهم باشه . یا اومدم برم تو گوگل درایوم بنویسم.

    بعد پیش خودم گفتم چه کاریه. میرم تو سایت مینویسم هم ثبت میشه و هم همیشه جلو چشمامه هر وقت بخوام .. و دیگران هم بتونن استفاده کنن.

    و اما این موضوع جالبی که خانوم شایسته مطرح کردن. واقعا وقتی آدم یادش میره گذشته خودش رو . و یادش میره تفاوت و تغییری که کرده . نمیتونی درک کنی که چقدر خداوند تو رو بزرگ کرده . و اما یه سری اتفاقات توی زندگی تو میفتن مثل همین سفر شما که تازه در حال انجامه . و متوجه میشی پسرررررررررر چقدر شخصیتت تغییر کرده. و حتی برخوردت با مسائل و یا تضاد هایی بهشون بر میخوری تغییر کرده …

    داستان از اونجایی شروع میشه استاد که من یه دختر 1سالو 8ماهه دارم ( هانا جان عزیزم) تو کامنت های مختلف در موردش صحبت کرده بودم. . میتونم بگم دیوانه وار عاشقشم. ولی بدون وابستگی !!

    تمام افراد زندگیم رو به این شکل دوست دارم عاشقانه . دیوانه وار . ولی بدون وابستگی.!!

    همین چند روز پیش فکر میکنم از یکی از بزرگترین امتحان های خداوند سربلند بیرون اومدم به کمک خودش.و با ایمان

    از خواب پا شدم و دیدم دخترم خوابه. احوالش رو از همسرم گرفتم گفت تب خیلی شدیدی داره و حال نداره . پیش خودم گفتم خب حتما باز واسه دندان درآوردنه. و زیاد موضوع خاصی برای من نبود .تازه خوشهالم بودم که قراره دندوناش کامل تر شن.

    استاد کلا ما اهل دکتر و این داستانا به هیچ عنوان نیستیم. و اگرم مریض شیم تو خونه به قول شما با یه آبلیمو اصل رفع میشه.(حالا تا زمانی که انشاللّه دوره سلامتی رو میگیریم)

    و خب مرتب هم هانا داشت استامینوفن کودکش رو مادرش بهش میداد و همچی اوکی بود.

    روز جمعه بود اون روز و یکی از بار های من به مشکل خورده بود توی باربری . و قراربود 100%به دست مشتری برسه اون روز. و اگه مشتری همون روز به دستش نمیرسید کلاً تحویل نمی‌گرفت دیگه و سود قابل توجه ای هم داشت برای من . شب شده بود و همواره بار به دستش نرسیده بود و مشتری پیام داد که دیگه تحویل نمیگیره. . من میموندم با کلی هذینه ارسال .

    بار روانی ای رو برای من ایجاد کرد ولی خب تونستم کنترل کنم و رو خودم کار کنم و توجه ام رو ببرم روی نکات مثبت. و به خداوند بسپارم

    کم کم به شب که رسید تب هانا جان بالا گرفت و شدتش زیاد شد و ما شنیده بودیم که تب شدید برای کودک خیلی خطرناکه.

    البته که به طور منظم استامینوفن رو بهش میدادیم. حتی یه جاهایی تا 41میرفت و ما با شیافت و با پاشویه و با پیاز و گلاب و نمک و با هر ترفندی که میدونستیم و تو اینترنت نوشته بود. تبشو تا 39میاوردیم و این نوسان 39تا41ادامه داشت.( هانا جان خیییلی دختر فعالیه و واقعا به تمام معنا انرژی بالایی داره و زمانی که توی این وظعیت بی حالی که میدیدمش خیلی برام سنگین بود.) و به خداوند سپردم. و دائم این رو با خودمون مرور میکردیم که این بچه هدیه خودته خدایا.. و متعلق به خودته و خودت فقط میتونی مراقبش باشی. و ما در برابر توانایی و هدایت و قدرت و اراده خداوند ناچیزیم.

    ساعتا رسید به 10شب و ما دیدیدم طبق معمول راس ساعت پیاده رویمون با همون حالت بی حالی شدید گفت دَ دَ. (یعنی وقت دور زدن و پیاده روی و بیرون رفتنمونه) ما اصلا یادمون رفته بود این موضوع پیاده روی رو به خاطر شرایط هانا.

    اشک توی چشمای من جمع شد و گفتم خدایا این دختر چقدر روحش بزرگه و قویه. .

    و خب خداوند.از زبان خودش هدایت رو داد.. ما هم پیش خودمون گفتیم میریم پیاده روی سر راهمونم که درمانگاه هست. یه نشونش میدیم هانارو …

    کالسکش رو آماده کردیم بریم که همسایمون(یک زوج به تمام معنا انسان و مهربان و متین. اتفاقا اون ها هم یه دختر 3ساله دارن که با دختر ما دوسته) مارو دیدن اتفاقی و جویای حال دخترمون شدن و از شدت قرمز بودن بدن و صورت هانا و بی حالی و شرایطش شوک شدن. و انگار نگران شدن. و به ما این موضوع رو یادآوری کردن که تب برای بچه خیلی خطرناکه و سریع ببرید دکتر. و خب ما هم طبق معمول گفتیم نه خدابزرگه و خوب میشه .داره بهتر میشه .(نمیدونم چه فکری پیش خودشون کردن ولی حس کردم پیش خودشون فکر کردن که شبه و ماشین نداریم . و احتمالا ماشین اینترنتی چیزی پیدا نکردیم و داریم پیاده میریم. ولی در صورتی که قصد قدم زدن داشتیم) دیدم بدو بدو رفتن و سویچ ماشینشون رو آوردن و گذاشتن تو جیب من به زور. که حرفشم نزن برین و سریع کارتون رو انجام بدین و برگردین. کاملا معلوم بود بدون تعارف این کارو کردن و واقعا انسان های بی نظیری هستن. اما من یه تعهد داشتم : ( من دست به فرمونی نخواهم زد مگر اون فرمون فرمون ماشین خودم باشه . و من مسئولیتی قبول نمیکنم تحت هیچ شرایطی.)

    خب قبول دارم این جور زمانا شیطان و نجواها به سراغت میان و میخوان پاهات رو سست کنن. و تو روی تعهدت نمونی . ولی سویچ رو بهشون برگردوندم . (قسم میخورم ثانیه ای وسوسه نشدم که ماشینو ببرم)

    و گفتم خیلی ممنونم از محبت و درک و اعتماد شما. ولی واقعا نمیتونم قبول کنم و اگر شرایط خیلی شرایط حیاتی بشه ماشین اینترنتی میگرم. بازم ممنونم. (درسته این ترسا بود که نکنه دخترمون شرایط و علائمش خطرناک بشه و اون موقع سریع ماشین نیاد و با تاخیر بیاد یا اصلا ماشین پیدا نشه یا هر ترس دیگه ای. یا کار از کار بگذره)

    نمیدونم اون لحظات چی شد ولی تصمیم ما عوض شد که ماشین اینترنتی بگیرم و بریم درمانگاه انگار پیاده روی کنسل شد موقت. کالسکه رو برگردوندم داخل خونه و وقتی برگشتم رفتم بیرون و دیدم تاکسی رسیده و منتظر ماست. الله و اکبر چقدر سریع. چقدر سریع هم رانندگی میکرد . رسیدیم و بهمون گفتن که اینجا متخصص اطفال نداریم و باید برین فلان جا. یه جای خیلی دور از محل ما بود. (و من یکی از دلایل حتی از ظهر دکتر نبردن هاناجان این بود که ما باید کارها راحت . سریع و آسان و لذت بخش برای ما پیش بره . و هرچیزی که سخت باشه و پیچیده باشه رو نمیتونیم بپذیرم و قبول کنیم. خداااای من اینو داره کسی میگه که تا همین سه سال پیش جان سخت 7 بود برای سختی های شدید خخخ) همون جا تو درمانگاه بالا آورد دخترمون و دیگه به این فکر افتادیم که نکنه تبش عفونیه و اصلا شاید ربطی به دندون نداره. یهو یادم اومد که اینجا داروخانه داره . رفتم یه دماسنج دیجیتالی گرفتم و دیدیم یکم بعد از بالا آوردنش رنگ و روی بچه برگشت و سریع حالش بهتر شد. گفتیم خب این دیگه بالا آورد خوب میشه دیگه . امشبو بخوابه فردا سرحاله. .

    کل مسیر برگشت رو پیاده رفتیم که یکم لذت برده باشیم و یه هوایی به سرمون بخوره . هانا سر شونه هام بود تقریبا 3یا4 کیلومتری میشد. کل راه رو داشتیم سپاسگزاری میکریم و به زیبایی ها توجه میکردیم. و در مورد نکات مثبت و خوب صحبت میکردیم .

    همچی اوکی بود تا ساعتای 2شب . یهو تبش تا 40میرفت و ثابت میموند و هرکاری میکردیم پایین نمیومد.به حدی داغ شده بود که بوسش میکردی لبات میسوخت واقعا .در حد یه درجه میومد پایین و باز برمیگشت بالا41 سریع. . صداش به شدت ضعیف شد و بی حال و میتونم بگم که مثل فیلم گربه چکمه پوش ترس اومد سراغم و موهام سیخ شد. و قلبم به حدی سنگین میزد و یه تیرایی میکشید که میتونم بگم تو زندگیم تجربه نکرده بودم این حالت از درد رو.(کسایی که پدر و مادرن بهتر درک میکنن این حس و حالی که در من شکل گرفت برای فرزندم). ( یاد اون حرفتون افتادم استاد که تویه یه فایلی میگفتین اگه من یه اتفاقی رخ بده که مثلا بگن خطری هست برای فرزنتون. حاظرین شما جونتون رو فدای فرزندتون کنید.)

    تو همون حال و هوا ها بودم و در حال تلاش برای بهتر کردن حسم و افکارم که برگشتم بلند گفتم خدایا . خودت دادی و ما ناتوانیم . خدایا ما هیچ کاری از دستمون بر نمیاد.تویی قدرتمند تویی خالقش و تو خودت دادی و فقط خودتم میتونی نگهدار و مراقبش باشی. خودت مراقبش باش و ما هیچ کاری از دستمون بر نمیاد و تویی قدرتمند. ما از هر خیری که از تو به ما برسه فقیریم و مهتاجیم. و ما فقط میتونیم دستانی باشیم از طرف تو . که تو به ما بگی و ما انجام بدیم برای این دختر.

    به طور معجزه آسایی حالمون رو همواره خوب نگه میداشتیم . فایل میزاشتیم و سعی میکردیم به نکات مثبت توجه کنیم. . (یاد فیلم پیشگویی های آسمان افتادم که زمانی که به طومار نهم دست پیدا کردن و از نظر دیگران پنهان شدن اون افراد. و بهشت واقعی رو داشتن تجربه میکردن. به محض اینکه احساسشون بد شد .ظاهر شدن و دستگیر شدن و اون الهام رو فراموش کردن که نباید احساستون رو بد کنید تا شرایطتون عوض نشه.) همش سعی و تلاشمون این بود که احساسمون رو خوب نگه داریم و به نکات مثبت توجه کنیم. کل شب رو با خانومم بیدار بودیم و همه ترفندی میزدیم که یه کوچولو تبش بیاد پایین.. هوا روشن شد و صبر کردیم بشه ساعت 10که وقتش بشه و یه نشونه گرفته بودیم برای مراجعه به یه متخصص. ولی من قلبا رازی نبودم ببرمش دکتر . چون میدونستم به جز کلی تجویز گج و دارو براش کاری نمیتونن بکنن و تنها کسی که کاری از دستش بر میاد خداونده. و فقط منتظر یه نشونه بودم. زمانش رسید و درخواست ماشین زدم و سوار شدیم ولی به شدت حسم بد بود برای کلینیک رفتن. و من به این حجت رسیدم که اگه تو هر حسی داشته باشی تو هر کاری . تو اون کار قراره تا آخر اون حس رو تجربه کنی. و اگه حست بده کل راه بده. . به محض راه افتادن ماشین. یه همسایه زنگ زد به همسرم و گفت راستی یه بندی همین اطراف هست ببرید یه نشون بدید شاید بچه به خاطر اونه تبش. من اصلا اعتقاد نداشتم به بندی و اصلا نمیدونستم چی هست. . و با اون احساس دوگانگی و سردرگمی همسرم برگشت گفت چیکار کنیم!! بریم به نظرت؟!. (در این شرایط تصمیم گیری من مکث میکنم )همون لحظه به راننده گفتم بزنه بقل و نگه داره ماشینو. چند ثانیه به حسم توجه کردم و قلبم گفت خب توکه حست به دکتر رفتن بده. خب مگه دنبال نشونه نبودی) گفتم تسلیم. آقا دور بزن. رفتیم همون بندی و یه فوت کرد و یه دست انداخت و باز شد بینیش و کلی غذا از بینیش و گلوش زد بیرون… و همون لحظه بود که هانا رنگش برگشت و کاملا صداش رسا شد و کاملا متوجه بهبود حالش شدم. و انقدر رازی و سپاسگذار بودم اصلا برام محم نبود هزینش و کارتو دادم هرچقدر میکشید رازی بودم. .چقدر ازش تشکر کردم و به نکات مثبتش توجه کردم و بازگو کردم. که چقدر شما کارتون تمیز و بهداشتی بود و چقدر سریع و دقیق و چقدر کار بلد و حرفه ای.. من از اتاقش اومدم بیرون و رفتم که ماشین رو از انتظار در بیارم. رفتم گفتم جناب خیلی ممنونم که صبر کردین(با اینکه کلا فکر کنم5دقیقه وایساده بود ) میتونید پایان صفر بزنید. خیلی خوشهالی رو توچهرش میشد دید. قرار نبود10کیلومتر تو ترافیک رانندگی کنه و با همون توقف ساده مبلغشم آنلاین از اول پرداخت شده بود. . چقدر با احساس خوب برگشتم داخل و دیدم همسرمم تصمیم گرفته برای خودشم انجام بده. و یادمه قبلنا همیشه به من میگفت امید انگار یه چیزی تو سرم تکون میخوره سرمو که تکون میدم . یا میگفت تعادل ندارم . یا زود عصبی میشم. . یه حالتی بود که نمیدونست بابتش حتی بره به دکتر چی بگه و بگه چشه. و مشکلش یه طوری بود که قادر به بازگو نبود بس که مبهم بود ..

    به طرز معجزه آسایی بعد از انجام کارش تو بندی. و برگشت به خونه برگشت به من گفت امید هیچ کدوم . هیچ کدوم . از حالتام نیست و رفتن. (استاد آرزو رو دلم مونده بود خانومم یه بار غذاشو تا آخر بخوره و کامل) . و دیدم که سر سفره ها دیگه کامل بعد از اون بندی کامل غذاشو میخوره و اونم با چه اشتهایی.

    به محض برگشت به خونه هاناجان قصه ما نشست به بازی کردن و شادی کردن و به به خوردن. و من اشک میریختم مثل همین العان. . اشک میریختم واسه معجزه هایی که برای من رخ داده بود و همواره رخ میده .

    دخترمون حالش عالی شده به لطف خدا.

    و این تنها معجزه ای که رخ داده بود نبود.

    اگه بخوام از معجزه ها و درس هایی که تو اون 48ساعت و مخصوصا اون 24ساعت اولی که برای من رخ دادبنویسم . هیچ وقت این کامنت تموم نمیشد و همچنان باید بنویسم.

    از معجزه آرامشی بنویسم که در زندگی من وجود داره حتی در لحظاتی که پای جون عزیزانت درمیان باشه

    از معجزه رابطه عالی بنویسم .که در صلح و آرامشی که هستم و از آروم شدن برخورد من و همسرم با هم دیگه تو اون لحظات سخت و پر تنش . یادم میاد اوایل ازدواج سر کوچک ترین مسائل بهثمون میشد . شاید سر هم دادم میزدیم و عصبی میشدیم و گردن هم دیگه مینداختیم. ولی حالا با آرامش و عشق و تعامل در کنار همیم در برابر مسائل .

    از معجزه ایمانی بنویسم .ایمانی که عمل میاره. فرقی نمیکنه با چی تست میشی ..

    از آدمی بنویسم .که سر کوچک ترین اتفاقات به آدم ها و دست های خدا پناه میبرد تبدیل کرد خدا منو به آدمی که فقط از خودش بخوام. و خودش تمام جهان رو به مسخر من در بیاره.

    و از همسری بنویسم که انگار شفا پیدا کرده و دیگه هیچ کدوم از اون حالات رو نداره

    و از خودم بنویسم که چقدر عالی تر و بهتر و با آرامش بیشتری با مسائل برخورد میکنم . در کمال آرامش.

    از همسیگانی بنویسم که تا همین 2سال پیش تو خونه قبلی به هم میپریدن و دعوا و کلی مسائل خنده دار و حاشیه ای ولی العان همسایگانی با محبت و با عشق و از جنس خدا که طرف شاید چند ماهه که منو میشناسه ولی خدا طوری محبتت رو در دل آدم ها قرار میده و برات تسخیرشون میکنه که ماشینشون رو بخوان در اختیار تو قرار بدن و از هیچ محبتی برای تو کم نزارن.

    و یا از خانواده ای بنویسم که از زمانی به خاطر منفی بودنشون کاملا کنارشون گذاشتم از زندگیم . العان بی نهایت انسان عالی وارد زندگی من شده که بیشتر از خانوادم به من لطف و محبت دارن.

    و یا از همسری بنویسم که دیگه اون حالات رو نداره و کلی براش خوشهالم که سالم و سلامت بدون مشکل و دغدغه غذا میخوره و سرگیجه نداره و آرومه.

    و یا از نزدیکی شفا بنویسم که همین گوشه بغل گوشمون بود و خدا مارو آسون کرده برای آسانی ها. فکرشو بکن شاید یارو بخواد برای بچش تا کوه دماوندم بره . ولی خداوند چقدر من رو آسان کرده و منو به سمت آسانی ها هم هدایت کرده.

    و یا از جایزه هایی بنویسم که خدا بعد از این تضاد به من داد مثل حل شدن ماجرای بارم . که خود باربری به طرف زنگ زده بود و تحویلش داده بود بارو با اینکه طرف اصلا گفته بود تحویل نمیگیره. بله دل هارو برات نرم میکنه. حتی یک کلمه جواب پیامشم نداده بودم . ولی طرف تحویل گرفت و منم به سود شیرینم رسیدم .

    واز فروش مجدد از همون بار و کالا بنویسم.. که به 24ساعت نکشید و یه سود تپل و شیرین دیگه وارد حسابم شد. به راحتی .

    و یا از راحت و روان تر شدن کار ها و زندگی .و از دختری که جلو چشمام قر میده و دلبری میکنه بنویسم.

    یا از این همه پرانتزای زیادی بنویسم که تو کامنتم بود. این نشون میده من دیگه سطحی به اتفاقات نگاه نمیکنم. .

    خداوند رو سپاسگزارم که من در این مسیر قرار داد و من رو هر روز هدایت و حمایت میکنه در این مسیر.

    در پناه خدا شاد سالم و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید .

    لذت مببرم. که در این مسیرم. .

    خدایا صد هزار مرتبه شکرت .

    و خدایی که به شدت کافیست

    و کیست وفادار تر از خداوند به عهد خودش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      عظیم گفته:
      مدت عضویت: 1411 روز

      به نام الله یکتا

      امید جان ممنونم از کامنت و احساس خوبی که با ما به اشتراک گذاشتی، لذت بردم از این همه احساس عشقی که در تک‌تک کلماتت جاری بود.

      و سپاسگزارم که انقدر جریان هدایت و تسلیم بودن رو یاد من آوردی و قطعا هدایت‌ما بر عهده الله است.

      چه قدر لذت میبرم از این رابطه عاشقانه ت با دخترت و چه قدر این احساس خوب تو حال منم خوب کرد و من سپاسگزارتم.

      دوست و هم خانواده ی عزیزم برات از رب قدرتمندم ، هدایت به راه راست میخام و نزدیک شدن به بالاترین مدار ها تا همواره در مسیر الهی قدم بر داری و پایدار باشی.

      احساس خوبت پایدار در پناه الله یکتا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    شکوفه خیرخواه نیا گفته:
    مدت عضویت: 957 روز

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته زیبا

    من به عنوان یک خانم جوان میخوام بگم ، عزت نفس کمی دارم و احساس لیاقت ندارم و تا الان خیلی سعی کردم روی خودم کار کنم و خوب پیش رفتم اما هنوز ترمز های ذهنی فراوانی دارم.

    من به تازگی ازدواج کردم و اوایل ازدواجم خیلی آرایش میکردم و سعی میکردم همیشه پیش همسرم زیبا به نظر برسم ولی کم کم فهمیدم این نشانه کمبود عزت نفس هست.

    اولین قدمی که برداشتم سعی میکردم گاهی اوقات بدون آرایش با همسرم بیرون بروم اما باز هم نمیتوانم در مهمانی ها و بیرون رفتن ها آرایش نکنم .

    تمام اجزا صورتم را دوست دارم اما به خاطر گودی زیر چشمم و جوش های پوستم اعتماد به نفس ندارم و الان دیدم که خانم شایسته عزیز با قانون سلامتی چقدر پوست عالی دارن ، امیدوارم بتوانم قانون سلامتی رو شروع کنم.

    دومین قدمی که برداشتم سعی کردم در سفرها و جلو خانواده آرایش نکنم ، اما با مخالفت های شدید مادر و خواهرم روبرو شدم ، همش به من میگن ، تو عروس هستی باید همیشه به خودت برسی و جلوی شوهرت آرایش کنی تا توی زندگیت به مشکل برنخوری. از اونجایی که من روی خودم کار میکنم به خودم میگم که چطور یک خانوم ترس از اینکه زندگیش خراب نشه ، باید آرایش کنه. من در جوابشون میگم من اینطوری راحت ترم.

    از خداوند سپاسگزارم که به من همسری فهمیده و مهربانی داده . همسرم در این مسیر خیلی به من کمک میکنه ، همیشه به من میگه این اعتماد به نفس تو برای من زیباتر هست . به من میگه بدون آرایشت رو دوست دارم و این خود واقعیت هستی ، این حرف ها رو از ته قلبش میگه چون باورش همینه که عزت نفس یک خانوم زیباتر از چهره زیباشه.البته همسرم خودش اعتقادی به مواد آرایشی نداره و به هیچ عنوان به صورتش نمیزنه و حتی به من میگه به صورتش هیچ ماسکی نزنم:))))

    سومین قدمم رو با دیدن این فایل فوق العاده برداشتم. من در چند روز آینده قرار هست با همسرم و خانواده به شمال برویم ، من با دیدن این فایل تصمیم گرفتم یک قدم بزرگتر بردارم و هیچ لوازم آرایشی با خودم به سفر نبرم . کار خیلی سختی هست و گاهی اوقات به خودم میگم حالا دفعه ببر ولی دفعات بعدی نبر اما من باید الان قدم های درست رو بردارم .

    چهارمین قدمی که امروز برداشتم و به خودم افتخار میکنم این بود که به همسرم گفتم من این همه زمان میزارم برای گذاشتن ماسک صورت و کرم های مختلف و کلی تمرکزم رو از بین میبره و همونجا تمام کرم های بدن و صورت و ماسک صورت رو برداشتم و دادمشون به خواهرم… خیلی جالبه وقتی خواهرم این حرکت من رو دید گفت تو دیگه خیلی اسکول شدی ، منم خندیدم و گفتم دیگه لازمشون ندارم.

    همین دیروز با دیدن این فایل با همسرم صحبت کردم گفتم من وقتی میخوام برم بیرون یک ساعت از زمانم رو قبلش میزارم برای آرایش کردن و یک ساعت بعد بیرون رفتن برای شستنش و گفتم دیگه برام سخت شده و نمیتونم لذت ببرم از زمانم و تمرکز داشته باشم و این شد که با همسرم تصمیم گرفتم، از اونجایی که ما همیشه در جاده هستیم دیگه وسایل و چیزهای غیر ضروری رو نیاریم و هم در زمان و هم در انرژیمون صرفه جویی کنیم و دیگه من سعی کنم آرایش نکنم و زمانش رو بزارم برای توجه به خودم و زیبایی ها.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    نجمه 🤍 گفته:
    مدت عضویت: 1197 روز

    سلام به استاد عزیز و مریم بانو نازنین و دوستان گرامی

    امروز اولین روز از شروع حرکت مون در این سفر بود ،چقدر لذت بردم از این آگاهی ها و یادگرفتم آسون گرفتن و لذت بردن در لحظه ها رو خدا میدونه چقد آگاهی ها وزیبایی زیادی در روز های بعدی از سفر رو تجربه خواهیم کرد خداروشکر بابت این‌همه نعمات و زیبایی و اگاهی ها

    و اینکه مریم جوون با اینکه حقیقتا هیچ آرایشی هم روی صورتشون انجام نمیدن ولی روز به روز زیباتر و جوانتر بنظر می‌رسند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      جمال خسروی گفته:
      مدت عضویت: 1311 روز

      سلام نجمه عزیزم

      چقدر از نام زیبایت خوشم آمد نجمه یعنی نجوم یعنی نجم یعنی ستاره یعنی نور …..

      خیلی زیباست نام والایت.

      وهمچنین سورت معصوم وزیبای نیز براستی زیباست الله اکبر خدایا شکرت که درجای هستیم هرچه مکتوب کنیم برداشت منفسثی نیست دوستدخوب ونازنین باور کنید تحسین کردن خیلی لذت داره خیلی جذابه خیلی روح آدمو جلا میدهد ومن بیشتر لذت میبرم از زیبای شما مینویسم

      سپاسگذارم هستی

      سپاسگذارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: