سلام به استاد و مریم جانم و اهالی زیبا اندیش این سایت توحیدی
Welcome to Texas
ایالتی ثروتمند تر از ایالت آلاباما که بر پرچمش آن تک ستاره می درخشد. باز مثل همیشه مریم جان دوربین به دست در پی ثبت زیبایی ها
چقدر خوبه وجود این ویزیتور سنتر ها که پر از فراوانی نعمت و ثروته با هر سلیقه ای.
چقدر اون صحنه زیبا بود که نقشه ایالت رو به قسمت های کوچک تقسیم و اونو بُلد کرده بودند و بعد اطلاعات مورد نظر زیر هر قسمت وجود داشت.
چقدر خوبه این عادت کردن به دیدن زیبایی ها رو در همه ابعاد زندگی مون گسترش بدیم.
چقدر خوبه که در بیشتر لحظات زندگی تلاش کنیم زیبا بین تر ، زیبا اندیش تر و زیبا کردار تر باشیم.
چقدر خوبه درونی شدن این عادت ، چون باعث میشه در مواقعی که به چالش بر میخوریم ناخودآگاه به دنبال راه حل باشیم ، ناخودآگاه نیمه ی پر لیوان رو ببینیم.
در خیلی از مواقع به خصوص در کار گروهی این مسأله رو تجربه کردم یعنی احساس نا زیبایی در موضوعاتی پیش اومده ولی به اندازه خودم تلاش کردم که در آن حالت نمانم و چون عادت به بیان احساساتم دارم ( منظورم مثبت هست ) ، متوجه نگاه های متفاوت اطرافیانم شدم ، و به همین خاطر از ی جایی به بعد تصمیم گرفتم که آگاهانه سکوت اختیار کنم و نخوام این نوع فکر رو به اندازه ی سر سوزن ابراز کنم.
در ابتدای راه انجام این کار برای من که دختر برونگرایی هستم خیلی دشوار بود ، اما آرام آرام آرام در حد قدم های مورچه اقدام کردم که حالا داره میشه بخشی از وجودم.
به محض متوجه شدن این الگوی تکرار شونده ، تصمیم گرفتم که دهان خودمو ببندم و نخوام توضیح بودم ، نخوام ارشاد کنم و نخوام براشون خدایی کنم. انجام این کار چقدر بهم کمک کرده تا آرامشم بیشتر بشه ، و به درون خودم وصل بشم ، باعث شده چقدر جلوی نشتی انرژی رو بگیرم و در دنیای خودم سیر و سلوک کنم.
چقدر خوبه در این گشت و گذار ها ، همیشه استاد و مریم جان قوانین رو برای ما مرور میکنند.
چقدر خوبه که با چشمان مون دل به جاده های زیبا و پهناور ، 5 ، 4 بانده این کشور میسپاریم ، از پل های وسیع و بی نهایت بزرگ رد میشیم ، ناخودآگاه داشتم دنبال قایق و کشتی های تفریحی میگشتم.
چقدر خوبه که این کشور و مردمانش در مدار شادی هستند و از هر فرصتی به دنبال شادی میگردند…
چقدر خوبه با گوش هایمان صدای استاد توحیدی مان رو میشنویم که عاشقانه داره به ما درس میده و ما با دل و جون به حرفهایش گوش می سپاریم.
چقدر خوبه با دیدن و شنیدن دیگر در ذهن مون جایی برای حرف های پوچ و بی اساس باقی نمی ماند. این یعنی خود خوشبختی و رسیدن به صلح درون
استاد جانم چقدر عالی برایمان گفتند که جهان بیرون ما ، انعکاس دنیای درون ما ، انعکاس آن چیزی ست که ما بهش تمرکز میکنیم.
چقدر خوبه که ما آگاهانه تصمیم گرفتیم و پا در این جاده گذاشتیم ، جاده ای که ظاهرش دیدن زیبایی جهان اطراف مون هست و درونش وصل شدن به منبع هستی است.
چقدر خوبه که در این جاده، کار ما تحسین کردن زیبایی ها ، دیدن نکات مثبت آدما ، همان آدم های که نیمه شب با جاروبرقی های بزرگ شون در پارکینگ لاتا و ویزیتور سنترها مشغول تمیز کردن هستند ، همان عزیزانی که وقتی ما صبح زود بیدار میشیم ، متوجه تلاش شون میشم که: بله افرادی هستند که زودتر از ما بیدار شدند و دارد کار میکنند…
چقدر خوبه که مریم عزیزم دوربین به دست میرود به هر جایی که بوی تمیزی میدهد ( یاد اون خانومی افتادم که در یکی از سرویس بهداشتی های إستِیت پارک ها ، دوست پسرش براش حلقه گرفته بود و ضربان قلبش خیلی خیلی بالا رفته بود از شدت خوشحالی و عزیز دل استاد این صحنه در 4. 5 صبح برای ما ثبت کرده بودند) یادش بخیر
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 195277MB17 دقیقه
به نام خدایی که همه جا هست و هیچ نیست جز او
Texas: state of mind
سلام و عشق و ارادت خدمت دو استاد نازنینم. گوارای وجودتون باشه اینهمه آرامش و محبت و نعمت الهی که از هر ذره عالم به سوی شما روانه میشه. چون ظرف وجودتون اونقدر بزرگ و جاداره، انقدر درهای رحمت رو به روی خودتون باز کردید که جهان نمیتونه از شما چشمپوشی کنه و بارون رحمت و برکتش رو بر شما نباره. از دل هر ذره ای از کائنات برای خودتون عشق و عزت و تجربه نیکو جذب می کنید.
از درختان اون سرزمین زیبا، از صبح و ابرهای سایه گسترش. از برخورد خوش متصدی ویزیتور سنتر. از کسی که تصمیم گرفته سرویسهای بهداشتی به این شیکی و تمیزی باشن. از تک تک بروشورهایی که برای شما آماده شده تا در خدمت شما قرار بگیره و راه رو براتون هموارتر و لذتبخشتر کنه.
از همه مهمتر شما وصلید به منبع مستقیم انرژی جهان. به رب بی انتها. شما تصمیم گرفتید به نور الهی وصل بشید، مثل همون نور نارنجی غروب چشم نواز آخر ویدیو که انگار داشتید به سمتش حرکت می کردید و در اون غرق می شدید. انگار جاده ای که برای سفر انتخاب کردید داشت با نور یکی میشد.
و خداوند تمام جهان رو مسخر قلب شما کرد تا در تک تک لحظاتتون گواه صدق گفته الله باشید.
یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمَالَکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ ۗ وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِیمًا
به خدا که پیروزی بزرگ جز این نیست که برای شناخت بهتر الله و قوانین جهانش به سفر بری و کلام الله رو نشر بدی.
استاد جانم خدا قوت بده به جسم و روحتون. خدا روشن نگه داره ذهن و ضمیر باطنتون رو که دل به دریای هر ناشناخته ای میزنید و شجاعت به خرج میدید چون ایمان دارید که خداوند به شجاعان پاداش می دهد.
مریم جان سحرخیزم شما رو تحسین می کنم که اول وقت حتی دستشویی رفتن رو به یک نکته مثبت برای شکرگزاری تبدیل میکنی و ازش نمی گذری.
اصلا می دونید چیه؟ از وقتی دانشجوی مکتب شما دو عزیز شدم داره هی بیشتر یادم میاد که من هم در عمرم خیلی خیلی زیاد از این جنس زیباییها و نکات مثبت دیدم ولی فرق من با شما اینه که برام عادی شده و کمتر، بسیار کمتر شکرگزاری و تایید و تحسین کردم.
هم خوش برخوردی مامورین و متصدیان و کارمندان ادارات رو دیدم.
هم سرسبزی و خنکی و زیبایی های طبیعت رو دیدم.
هم ساختمونهای شیک و تر و تمیز و حتی جای مخصوص تعویض پوشک بچه رو دیدم و استفاده کردم.
هم بزرگراه ها و ساختمونها و آسمون خراشهای خوش ساخت و پیشرفته دیدم.
هم احترام و عشق در روابطم رو چشیدم.
هم سفر کردم و راحتی و خوشگذرونی رو لمس کردم.
هم فروشگاه هایی که فروش صنایع دستی و معرفی فرهنگشون رو به زمینه ثروت سازی تبدیل کردن رو دیدم.
هم نام الله رو در هر جایی بلندآوازه دیدم….. و و و و
اما فرق من با شما اینه که همونطور که گفتم مثلا برام غروب خورشید یک معجزه نیست. خوش برخوردی یک وظیفه محسوب میشه.
خوش اخلاقی و احترام بین من و همسرم راهی برای آرامش زندگیه. صرفا یک خصیصه خوب که من و همسرم داریم نه یک جلوه از نور خداوند. نه یک پاداش به خاطر فرکانسی که هردومون احیانا از قبل فرستادیم وخداوند این پاداش رو به هردومون داده که باید شکرگزارش باشیم.
طبیعت زیبای کرج و هوای مطبوعش در مقایسه با هوای اهواز که من از اونجا اومدم ( و فقط کسی مثل من درک میکنه که به دمای 36 درجه نمیگن گرم بلکه میگن عالی و معتدل) عادی شده بود. نمی دونستم که باید هر لحظه برای تک تک گلهایی که در این تابستون معتدل زنده و شاداب هستن، برای برگ تمام درختانی که سبز باقی مونده و به تمیزی هوا کمک میکنه سجده کنم.
اینا عادی نیست. از وقتی با شما احساس نزدیکی بیشتری می کنم دارم ملتفت میشم (خدابیامرز بابابزرگم همیشه می گفت ملتفت) که اینا معجزه است و باید برای هر ذره اش هر لحظه سپاسگزاری کرد. یعنی تحسینش کرد. برای صحبت در موردش وقت گذاشت. باید تمام ترسها از آینده و غمهای گذشته رو فراموش کرد و در لحظه فقط به اونچه که چشم ها می بینه و گوشها می شنوه و پوست لمس میکنه و بینی استشمام میکنه و زبون می چشه توجه کرد و مثل اون توله سگ گربه چکمه پوش اون گلها رو بو کرد. باید تامل کرد و لذت برد…. باید با احساس در لحظه بود. باید حضور قلب داشت نه فقط حضور فیزیکی.
پریشب داشتم قبل از خواب از سوره اعراف جرعه جرعه می نوشیدم. رسیدم به یک شاه کلید که همیشه استاد حرفش رو میزنن:
خداوند به همه ملائکه دستور داد در مقابل منِ آدم سجده کنن. شیطان گفت من سجده نمی کنم. خدا فرمود چی باعث شده از دستور من طغیان کنی؟ گفت چون من از آتشم و سعیده از خاک. من از سعیده بهترم. همه مون می دونیم معنی و منشأ این حرف غرور و تکبر بوده.
سیستم خالق هم چیو تحمل نمی کنه؟ غرور رو. تو چه کاره ای؟ من خلقش کردم همونطوری که تو رو خلق کردم.
اینجا ابلیس به عنوان آخرین خواسته اش به خدا میگه مهلتم بده زنده بمونم چون من که میدونم جام ته جهنمه. بذار تا میتونم از این اسباب بازیهای سفالیت با خودم بکشونم قعر جهنم.
همه اینا رو گفتم که برسم به این تیکه;
ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ ۖ وَلَا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ ﴿١٧﴾
سپس از پیش رو و پشت سر و از طرف راست و از جانب چپشان بر آنان می تازم و [تا جایی آنان را دچار وسوسه و اغواگری می کنم که] بیشترشان را سپاس گزار نخواهی یافت.
شیطان ته تهش داره میگه اونهایی رو اغوا می کنم که سپاسگزار نیستن. تمام!
چی توی این سپاسگزاری هست که رستگاری آدم رو تضمین میکنه؟
این نکته ای که همه مون متفق القول قبول داریم که مریم جان و استاد عباسمنش نقطه قوت مهمشون همین سپاسگزار بودنشونه.
سپاسگزار بودن نشونه متواضع بودن در برابر خداست. نشونه موحد بودنه. نشونه هیچ دانستن خود و همه چیز دانستن خداست.
نشونه اعتماد و توکل به هدایت الهیه. یعنی خدایا من قبول دارم که من نمی دانم و تو می دانی. پس ما را به راه راست هدایت فرما. صراط الذین انعمت علیهم…..
همه اینا به یک کلمه ختم میشه و اون هم سپاسگزاریه.
وقتی سپاسگزار باشی آدمها و شرایط و ایده هایی از جنس صراط المستقیم وارد زندگیت میشن. ثروت میاد. راحتی میاد. کمک غیبی میاد. ایده های نو میاد. آسانی و فراوانی نعمت میاد. عشق و احترام میاد. سفر و تجربه های شگفت انگیز میاد. شجاعت میاد. و دوباره سپاسگزاری میاد…. عجب چرخه جادویی میشه!
حالا این سعیده که می خواد رستگار بشه وظیفه اش چیه؟ اینه که از سبک و سیاق اساتیدش یاد بگیره تحسین کنه. خاشع باشه. و دورد بفرسته به هر ذره ای از عالم که اومده تا در خدمتش قرار بگیره تا در نهایت باز هم سپاسگزارتر بشه.
همون حرفی که استاد مضمونش رو در تیکه آخر فایل تو صحنه غروب خورشید به زیبایی توضیح دادن. خودت هرجور باشی همون جور تجارب و آدمها وارد زندگیت میشن. اگه من از زندگیم راضی و بابتش شکرگزار باشم زندگی رضایتمندانه تری خواهم داشت. همین و بس!
عاشق مزه ریختن استادم که در لحظه ترجمه خودمونی Don’t mess with Texas رو ارائه دادن : توی تگزاس کرم نریزید!!
عاشق تعصب مردم این ایالت به فرهنگ و تاریخشون شدم.
عاشق سلام و صبح بخیر نیکوی استاد جان و مریم بانو هستم.
عاشق اون دوتا اسب شدم که نمی دونم عقب اون تراک داشتن کجا میرفتن ولی می دونم قراره مایه خیر و برکت و شادی بشن.
چقدر قشنگ بود امضا گرفتن از رهگذرانی که روزی از این ایالت دیدن کردن و اثری از خودشون به جا گذاشتن. در عین حال با اتفاقات تاریخ همون روز آشنا میشن و کلی نکته ریز و درشت از توی اون بروشورهای خوشرنگ صفحه گلاسه یاد می گیرن.
دلم نیومد این آخر کلام به این نکته اشاره نکنم. لذت بردم کنار اون مجسمه های cawboy یک تابلو دیدم که روش نوشته شده بود The Lord leading us to a bright world (خداوند ما را به دنیای روشن هدایت می کند). کمی اونطرف تر هم روی یه صلیب نوشته بود Faith (ایمان)
مصداق این شعر شد:
هر در که زدم صاحب آن خانه تویی تو // هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو // مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
نجمه جان دلم سلام به روی ماهت.
شما نور خدایی که بر من تابیدی و قلبمو روشن کردی. درود بر شما. متشکرم از خدایی که شما رو هدایت کرد از طریق نوشته های من به احساس خوب.
هروقت حس کنم حرفی برای گفتن هست می نویسم و خدا دستمو حرکت میده. من تازه دارم متوجه میشم از خودم چیزی ندارم. هرچه هست خودشه.
اگر من آگاهانه بخوام و تلاش کنم که بهش وصل بشم ازش اعتبار می گیرم و حالم خوب میشه. چه بسا در این میان حال کسی دیگه هم که در این فرکانس قرار داشته باشه خوب بشه. وگرنه بدون اون نور همه جا تاریکی مطلقه.
از خودش برای همه مون خودش رو درخواست می کنم. درخواست یک نیازمند به درگاه غنی مطلق.
به نام انیس النفوس
Welcome back to the green mile…
سعیده جان جانانم…. عزیزدل بلوری من. یک دنیااااا خوشحالم که با قدرت برگشتی. جات همینجاست.
حضور معنویت مهمه که اینجاست
حضور فیزیکی که تهش قراره برگرده به خاک. پس چه اهمیتی داره اطرافیان چی میگن و چی پیش می فرستن… همونایی که بقول استاد نه تنها با هم توی یک کشتی نیستیم بلکه روی یک دریا هم نیستیم. توی یک کشور و یک قاره هم نیستیم. حتی روی یک سیاره هم نیستیم. در کهکشانهای متفاوتی قرار داریم و دور خورشیدهای متفاوتی می گردیم.
پس دلت قرص و دمت گرم به پشتوانه همون که نه خوابش می گیره و نه فراموش میکنه.
عزیزدلم حرفها دارم برات از تلاشهای موفقم برای کنترل ذهن و بالا رفتن مدار و آسان شدنم برای آسانیها.
یه روز درباره اون راننده استپ که درخواست کارت به کارتش رو رد کردی نوشتی، یادته؟
این تو ذهن من بود و همزمان مشغول انجام چندین باره تمرین جلسه 2 شیوه حل مسائل بودم برای کویر مسئله کسب و کار شخصیم.
توی چند ماه کذشته چقدر خوشحال بودم که یه کار راحت الحلقوم واسم جور شده از طرف همسرم که درآمد هم داشت ولی فقط بعنوان یه شغل موقت برای تهیه دوره های مورد نیازم از سایت بهش نگاه می کردم تا بعدش برم سراغ راه اندازی کسب و کار شخصی خودم از صفر.
بعد دیدم ذهنم هی داره مقاومت میکنه. اوضاع خوب پیش نمیره. دلم راضی نیست و از طرفی اون رفتار آگاهانه و توحیدیت با راننده اسنپ هم تو ذهنم هی آلارم می داد.
تا اینکه یه روز دیگه جوش آوردم و گفتم خدایا کویر منو بهم معرفی کن دیگه کم آوردم. خودت هدایتم کن. خودت کمکم کن از جلسه 2 و 3 بتونم نتیجه بگیرم….
وااااااای سعیده حتما میدونی چی میگم، اصلا اینا رو واسه تو می نویسم چون می دونم که لمسش کردی…. این جنس از زمزمه های ربانی رو میشناسی
صداش انقدر واضح توی گوشم پیچید، انقدر محکم و بادلایل منطقی باهام حرف زد که اصلا لال شدم. گفت کویرت همین کاریه که داری انجامش میدی و ازش پول میسازی. گفت داری کار حلالی انجام میدی واسه کسانی که تکامل طی نکرده میخوام به جای بهتری برسن. مردمی که میخوان به تو پول بدن که از نقطه 10 یهو برسونیشون به 100. سعیده از تو بعیده این کار. تو که معنی تکامل و مدار رو میدونی چرااااا؟
درسته که اون مشتری خودش راضیه و از خداش هم هست ولی تو که میدونی قانون جهان این نیست چرا؟
ذهنم گفت آخه ابراهیم چون روی تو حساب کشیده مشتری گرفته. الان کار به هم میریزه. پول گرفته ازشون
قلبم گفت من میگم نکن
ذهنم گفت خوب این دو نفر که پول گرفتی رو انجام بده بعد دیگه نکن
قلبم کفت من میگم از همین الان دیگه نکن
ذهنم گفت ابراهیم خیلی ناراحت میشه
قلبم گفت خوب بشه. خدا سزاوارتر نیست که رضایتشو جلب کنی؟
ذهنم گفت تشنج میشه تو خونه
قلبم گفت از کجا میدونی؟ شایدم نشد. شاید به سادگی قبول کرد.
ذهنم گفت منبع درآمدتو از دست میدی. از کجا میخوای پول دوره ها رو دربیاری؟
قلبم خندید و گفت باور فراوانیت در همین حده؟ متاسفم برات.
ذهنم گفت رابطه تون سرد میشه. ممکنه یه حرفی بهت بزنه ناراحت شی
قلبم گفت دیگه خاموش شو. نمی خوام به حرفات گوش بدم….
سعیده جانم این کلنجارها یک هفته طول کشید و تقریبا هر روز ابراهیم از بنگاه که می اومد یا حتی وسط کارش تماس می گرفت و سراغ کار مشتری ها رو ازم می گرفت و من هر بار از درون می شکستم چون جرأت نداشتم حرفمو بزنم. از طرفی از خدا و لطف بچه هایی که توی سایت واسم کامنت می نوشتن خجالت می کشیدم.
تو هم همون روزها اینجا نبودی و دلم به شدت یه حس توحیدی قوی از جنس سعیده شهریاری می خواست….
ولی الهی شکر خدا هزاران دست داره برای هدایت. دلمو بهش سپردم و گفتم من فقط و فقط محتاج توام یا رب. «ایاک نعبد و ایاک نستعین»
17 مرداد روز تولد ترانه بود و من توی اتاقش نشسته بودم و شکرگزاری می کردم و اشک شوق و امید می ریختم و بلند بلند می خوندم
امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
رب انی بما انزلت الی من خیر فقیر
ایاک نعبد و ایاک نستعین. اهدنا الصراط المستقیم
فمن اعطی و التقی فسنیسره للیسری
خلاصه هرچی بلد بودم و به ذهنم می رسید رو بلند بلند تکرار می کردم.ای جااااانم چه رنگ و بویی داشت این صلوه عاشقانه…
فردا شبش حرف از جای دیگه چرخید و چرخید و چرخید و اصلا بصورت جادویی رسید به اینجا که دلم گفت الان بگو. الان وقتشه…
با نهایت آرامش بالاخره بهش گفتم و سعیده جان فقط تصور کن چی شد….
ابراهیم اصلا خوشحال شد از شنیدنش!!!!! زد روی شونه ام که حس عذاب وجدان نداشته باشم و گفت خوب کردی که حرف دلتو بهم زدی. بهتر شد منم تکلیفم رو میدونم و میسپارم به کسی دیگه و خودم براش برنامه ریزی می کنم.
گفتم ناراحت نشدی؟ گفت نه. اتفاقا خوشحال هم شدم که تصمیمتو گرفتی و گفتی.
در اون لحظه سعیده دیگه یه انسان نبود. یه پرنده بود. یه عقاب بود که داشت بالای ابرها پرواز می کرد. عین یه پر سبک بودم و روی پاهام بند نبودم.
آخه به این سادگی؟ به این مسالمت آمیزی؟ به این سرعت؟
الهی الهی الهی من اگر تا آخر عمرم فقط بابت همین یه موضوع شکر کنم کمه. داشتم دیوانه می شدم…
باورت نمیشه انگار از زندان آزاد شده بودم. تازه فهمیدم کویرم رو اشتباهی برداشت کرده بودم تا الان.
فهمیدم چقدر کوچیکم هنوز
فهمیدم شیوه حل مسائل فقط به میزان اعتمادت به هدایت الهی بستگی داره و میزان شجاعتت برای عمل به اون…
دیگه نگم از برکات و نعمتهایی که توی این چند روز بر سر من باریده و چقدر اصلا نفسم باز شده انگار.
مثلا همین امروز از جمع مادرای بچه های کلاس ژیمناستیک که ترانه رو میبرم خداحافظی کردم چون حرفهاشون تو در و دیوار بود و از باشگاه که خارج شدم به یه خانم میانسال سلام کردم و از لباسهاش که ست بودن تعریف کردم. انقدر خوشحال شد و بهم انرژی خالص و مثبت برگردوند که هنوزم شارژم…
چقدر ساده میشه در مسیر موند و لذت برد و رشد کرد.
خدا میدونه با این ایده هایی که الان واسه کارم دارم به چه نعمتهایی قراره هدایت بشم. چه رشدی منتظرمه و چه سرعتی می گیره این قطار.
سعیده جان دلم بی نهایت خوشحالم که در مداری هستم که تو در اون داری می درخشی.
بی اندازه راضی و خوشنودم از بندگی خدایی که نور پاشید به قلب و ذهن استادی که ما رو از شاهراه توحید آشنا کرد با قوانین جهان هستی و بهمون عزت داد تا در مسیر نور حرکت کنیم، رشد کنیم و از با هم بودن یاد بگیریم.
ممنونم که هستی و می نویسی. من از وجودت لذت میبرم و برات خیر رگباری رو از خدا درخواست می کنم.
به نام خدای روزی رسان
سلام بر خدای صادق الوعدم و درود بر بنده نازنینش فهیمه جان عزیزم
هر کسی در مدار خوبی و زیبایی قرار بگیره زیباییها رو درک میکنه و نور الهی رو در هر ذره ای از عالم جذب خودش میکنه.
شما خودت در رحمت رو به روی خودت باز کردی که میتونی حسش کنی. نعمتها رو مزه مزه کنی و بهشون آگاهانه اعتبار الهی بدی. قطعا وقتی خودت نور دریافت کرده باشی مثل ماه میشی و منعکسش می کنی به جهان اطرافت. بهت تبریک میگم و بابت اشک شوق و ایمان ریختنت از خدا سپاسگزارم.
همون خدایی که خودت هم به درستی گفتی میگه و ما می نویسیم. طوریکه وقتی بر می گردیم و دوباره می خونیم باورمون نمیشه که این من بودم که نوشتم…
الهی شکر که چون شمایی رو دارم در کنارم که به خودش اجازه عزیز شدن در درگاه خدا رو داده. و چه قدرشناسه خدای منّان مون که به ازای یک درصد نیکویی 100 درصد جبران خیر میکنه برامون.
عاشقتم فهیمه جان و برات خیر فراوان آرزو می کنم.