سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 195

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار صحرا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

سلام به استاد و مریم جانم و اهالی زیبا اندیش این سایت توحیدی

Welcome to Texas

ایالتی ثروتمند تر از ایالت آلاباما که بر پرچمش آن تک ستاره می درخشد. باز مثل همیشه مریم جان دوربین به دست در پی ثبت زیبایی ها

چقدر خوبه وجود این ویزیتور سنتر ها که پر از فراوانی نعمت و ثروته با هر سلیقه ای.

چقدر اون صحنه زیبا بود که نقشه ایالت رو به قسمت های کوچک تقسیم و اونو بُلد کرده بودند و بعد اطلاعات مورد نظر زیر هر قسمت وجود داشت.

چقدر خوبه این عادت کردن به دیدن زیبایی ها رو در همه ابعاد زندگی مون گسترش بدیم.

چقدر خوبه که در بیشتر لحظات زندگی تلاش کنیم زیبا بین تر ، زیبا اندیش تر و زیبا کردار تر باشیم.

چقدر خوبه درونی شدن این عادت ، چون باعث میشه در مواقعی که به چالش بر میخوریم ناخودآگاه به دنبال راه حل باشیم ، ناخودآگاه نیمه ی پر لیوان رو ببینیم.

در خیلی از مواقع به خصوص در کار گروهی این مسأله رو تجربه کردم یعنی احساس نا زیبایی در موضوعاتی پیش اومده ولی به اندازه خودم تلاش کردم که در آن حالت نمانم و چون عادت به بیان احساساتم دارم ( منظورم مثبت هست ) ، متوجه نگاه های متفاوت اطرافیانم شدم ، و به همین خاطر از ی جایی به بعد تصمیم گرفتم که آگاهانه سکوت اختیار کنم و نخوام این نوع فکر رو به اندازه ی سر سوزن ابراز کنم.

در ابتدای راه انجام این کار برای من که دختر برونگرایی هستم خیلی دشوار بود ، اما آرام آرام آرام در حد قدم های مورچه اقدام کردم که حالا داره میشه بخشی از وجودم.

به محض متوجه شدن این الگوی تکرار شونده ، تصمیم گرفتم که دهان خودمو ببندم و نخوام توضیح بودم ، نخوام ارشاد کنم و نخوام براشون خدایی کنم. انجام این کار چقدر بهم کمک کرده تا آرامشم بیشتر بشه ، و به درون خودم وصل بشم ، باعث شده چقدر جلوی نشتی انرژی رو بگیرم و در دنیای خودم سیر و سلوک کنم.

چقدر خوبه در این گشت و گذار ها ، همیشه استاد و مریم جان قوانین رو برای ما مرور میکنند.

چقدر خوبه که با چشمان مون دل به جاده های زیبا و پهناور ، 5 ، 4 بانده این کشور می‌سپاریم ، از پل های وسیع و بی نهایت بزرگ رد میشیم ، ناخودآگاه داشتم دنبال قایق و کشتی های تفریحی می‌گشتم.

چقدر خوبه که این کشور و مردمانش در مدار شادی هستند و از هر فرصتی به دنبال شادی می‌گردند…

چقدر خوبه با گوش هایمان صدای استاد توحیدی مان رو می‌شنویم که عاشقانه داره به ما درس میده و ما با دل و جون به حرفهایش گوش می سپاریم. 

چقدر خوبه با دیدن و شنیدن دیگر در ذهن مون جایی برای حرف های پوچ و بی اساس باقی نمی ماند. این یعنی خود خوشبختی و رسیدن به صلح درون

استاد جانم چقدر عالی برایمان گفتند که جهان بیرون ما ، انعکاس دنیای درون ما ، انعکاس آن چیزی ست که ما بهش تمرکز می‌کنیم.

چقدر خوبه که ما آگاهانه تصمیم گرفتیم و پا در این جاده گذاشتیم ، جاده ای که ظاهرش دیدن زیبایی جهان اطراف مون هست و درونش وصل شدن به منبع هستی است.

چقدر خوبه که در این جاده، کار ما تحسین کردن زیبایی ها ، دیدن نکات مثبت آدما ، همان آدم های که نیمه شب با جاروبرقی های بزرگ شون در پارکینگ لاتا و ویزیتور سنترها مشغول تمیز کردن هستند ، همان عزیزانی که وقتی ما صبح زود بیدار میشیم ، متوجه تلاش شون میشم که: بله افرادی هستند که زودتر از ما بیدار شدند و دارد کار می‌کنند…

چقدر خوبه که مریم عزیزم دوربین به دست میرود به هر جایی که بوی تمیزی میدهد ( یاد اون خانومی افتادم که در یکی از سرویس بهداشتی های إستِیت پارک ها ، دوست پسرش براش حلقه گرفته بود و ضربان قلبش خیلی خیلی بالا رفته بود از شدت خوشحالی و عزیز دل استاد این صحنه در 4. 5 صبح برای ما ثبت کرده بودند) یادش بخیر

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 195
    277MB
    17 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

662 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مینو خلیلیان» در این صفحه: 4
  1. -
    مینو خلیلیان گفته:
    مدت عضویت: 1939 روز

    سلاااااااام به بچه هااااااای سفر به دور امریکاااااا بچه های گل سایت… استاد عزیزززم که هر چقدر بیشتر دارم با فایلهاتون زندگی میکنم بیشتر به کار بزرگی که در حال انجام دادنش هستید پی میبرم…

    مریم جان عزیزم که واقعا نمیدونم چطور میشه ازش تشکر کرد که بنظر من تاثیرگزاریش بر روی کیفیت این مسیر برای ما کمتر از استاد نیست… واقعا بهترین مکمل هستند در کنار استاد…

    واقعا زندگیتووووون، شخصیتتون، روابطتتون، در همه ابعاد برای من بهترین الگو هستش… و من هر روز دارم از شما کلی درس میگیرم…

    من خیلی وقته که کامنت نزاشتم روی سایت..‌

    به این دلیل که نیاز داشتم که تمرکز بیشتری روی خودم و شناخت خودم بزارم…

    من الان یکسال و نیم شده که همراه شما هستم… و به جرعت میگم تقریبا یکسال میشه که بدون وقفه هر روز تمام تایم بیداریم با فایلهای شما میگزره…

    من تو این مدت که روی خودم کار میکردم… تا اینکه این اواخر شروع کردم کار کردن روی دوره کشف قوانین…

    تصمیم گرفتم واقعا بصورت جدی در واقعیت زندگیم پاشنه های آشیلم رو تغییر بدم… اونجاها که مقاومتهای من خیلی شدید شده بودن رو بیام کم کم بزنم کنار…

    و در طی این مسیر این خواسته در من ایجاد شد که بیام سفر آخر شما رو که برای پاییز پارسال بود رو شروع کنم به دیدن و سعی کنم توجهم رو به صورت دقیق بزارم بر روی زیبایی ها..

    بتونم قدرت تصویر سازیمو قویتر کنم با این کار…

    من فایلها رو دانلود کردم و ریختم توی فلش که با تی وی با کیفیت واضحتری ببینم…

    شب اولی که شروع کردم به دیدن واقعا این خواسته در من ایجاد شد که من دلم میخواد یه سفر برم…

    و همونجا به مرتضی همسرم گفتم که من دلم سفر میخواد…

    دقیقا فرداش شما اولین فایل سفر به دور امریکا رو گذاشتین روی سایت… همزمانی به این میگن.. و من اینو واقعا یک نشونه دیدم… من این مدت از این اتفاقات کوچیک خیلی واسم رخ میده.‌.

    شاید خنده دار باشه برای خیلی از دوستان ولی برای من اینها واقعا نشانه های بزرگیه که داره

    فرکانسهای من نتیجه میده و وقتی من به این مسیر ادامه بدم قطعا نتایج بزرگتر خواهد شد…

    هرچقدر فرکانسهای من قویتر بشه نتایج من هم قویتر خواهد شد…

    هر چقدر من به این افکار بیشتر ادامه بدم قدرتشون بیشتر میشن… و تبدیل میشن به افکار قالب من…

    ▪️همونجور که استاد در جلسه دوم قدم دو در فایل تصویر سازی میگن…

    امکان نداره شما یک تصویری رو بتونید تجسم کنید و رخ نده واستون… امکان نداره… صد در صد رخ میده…

    صد در صد… و من اینو دارم توی زندگی واقعی استاد میبینم..‌

    و نتیجه های خیلی کوچیکش رو توی زندگیه خودم…

    ▪️بزارید چنتا مثال بزنم از خودم

    ▪️مثلا چند وقت پیش من یاد شربت زعفرانهای خالم افتادم وکه بچگیامون درست میکرد.‌ و من داشتم بهش فکر میکردم و احساس خوبش رو به یاد می آوردم…

    و ما فرداش رفتیم بیرون  هیئتها بهمون شربت زعفران و شیرینی دادن…

    ▪️یه روز دیگه من زدم بیرون از اون روزا بود که توی خیابونا نذری میدادن و همه مردم صف میگرفتن…

    من به همسرم گفتم دلم میخواد بیان در ماشین و بهمون نذری بدن…

    به 5 دقیقه نکشید ما از یه خیابونی رد شدیم که درب خونشون داشتن نذری میدادن به ماشینهایی که از اون کوچه رد میشدن و یه کاسه بزرگ آش واسمون آوردن درب ماشین…

    ▪یک مثال دیگه اینکه چند ماه پیش بود ️یه روز من داشتم روی باورهام کار میکردم باورهای فراوانی… من به نتیجه های خوبی رسیده بودم متوجه شده بودم باید تغییر رو درون خودم ایجاد کنم…و از تو خیابون داشتم رد میشدم که دیدم یه تعدادی پول روی زمین افتاده… به مرتضی گفتم… ببین پول رو زمینه (من وقتی بچه بودم زیاد پول پیدا میکردم ولی خیلی وقت بود همچین چیزی ندیده بودم)

    بعد رد شدیم مرتضی گفت کجا گفتم اونجا … و برگشت پولا رو برداشت… من خودم روم نمیشد جلوی مردم اینکارو انجام بدم… ولی مرتضی گفت تو داری روی خودت کار میکنی و اینا رو خدا واست فرستاده اینا نشونست… و من اون پولا رو که شانزده هزار تومان بود رو گذاشتم توی یک باکس پلاستیکی و آویزونشون کردم جلوی آینم تا همیشه ببینمشون و یادم باشه اینا رو خدا  واسم فرستاده…

    فرداش دوباره مرتضی یه سکه پونصد تومنی پیدا کرد…

    (من میدونستم اینا واقعا نشونست که اتفاقا استاد توی فایل جلسه 5 ثروت 1 هم میگن…

    و توی یکی از جلسات کشف قوانین فکر کنم جلسه دوم… هرچند اون موقع ما دوره کشف قوانین رو نداشتیم هنوز)

    اون هفته پشت سر هم اتفاقات خوب افتاد…

    من چندین تا سفارش کار پشت سر هم گرفتم‌‌‌

    یکی از مشتریها مبلغ 3.600 واریز کرد واسم…

    مرتضی یه قرارداد اجاره بست… به مبلغ 2.800

    و از همه مهمتر مبلغ 20.000.000 تومان از طرف مامانم هدیه دریافت کردم…

    و جالب اینجاست که من ماه قبلش یک اس ام اس بانکی رو برای خودم طراحی کرده بودم که در تاریخ 1402.03.09 مبلغ 10.000.000 تومان به حسابم واریز میشه…

    خدا شاهده باورتون نمیشه… من این عکس رو درست کردم و یک ماه قبلش گذاشتم پس زمینه گوشیم… جوری شد که من کلا با اینکه عکس جلوی چشمم بود ولی عادی شده بود و اصلا توجهی بهش نمیکردم و فراموش کردم که این کارو کردم..

    چند روز قبل از این تاریخ عکس پس زمینه گوشیم رو تغییر دادم…

    و دقیقا توی همون تاریخ همون مبلغ به کارتم واریز شد…

    درواقعا مامانم اون 20.000.000 تومان رو در سه مرحله واسم واریز کرد توی چند روز…

    و آخرین واریزیش مبلغ 10 تومن در همون تاریخ در ساعت 00:05 واریز شد… یعنی بلافاصله تا رفتیم توی اون تاریخ اون پول واسم واریز شد…

    الان که دارم این داستان رو تایپ میکنم واقعا خودم شگفت زده میشم از این دقت جهان هستی…

    واقعا خیلی عجیبه

    استاد میگه به چطورش کار نداشته باشید

    شما فقط بخواهید و به خداوند اجازه بدهید که کارها رو واستون انجام بده…

    چطورش به شما ربطی نداره…

    شما فقط باید مقاومتها رو بردارید…

    با توجه کردن به زیباییی ها

    با توجه کردن  به فراوانی ها…

    با توجه به قدرتهایی که خدا داره…

    ببینید و باور کنید که خدا واستون همه کارها رو انجام میده…

    خلاصه که اینقدر از این اتفاقات داره توی زندگیم می افته و در اشکال مختلف و در ابعاد مختلف…

    زندگیم واقعا نسبت به قبل تغییر کرده…

    خیلی راحت تر شده… خیلی روان تر شده…

    زندگیه الان من خیلی چیزها کم داره… خیلی…

    درواقع من هنوز واقعا نتونستم حتی یک زندگی به ظاهر معمولی بسازم…

    و شرایط مالیم تازه به یک روال لب مرزی رسیده

    یعنی تقریبا خرج و دخلم یکی شده تازه اونم خرج کم…

    یعنی هنوز خواسته های معمولیم رو نمیتونم ساپورت کنم… ولی خوب روان شده زندگیم تا حدودی…

    خرجهای غیر مترقبه خیلی کم شده… تقریبا صفر…

    بدهی ها صفر… و کم کم دارم کوچیک کوچیک خیلی کوچیک واقعا یه چیزهایی میخرم…

    ولی نتایج زندگیه من نسبت به زندگیه پارسال خودم واقعا بزرگه…

    ما پارسال برج 12 تونستیم بالاخره تمام بدهی هامون رو به بانک صاف کنیم…

    یه سری مسائل پیش اومد امسال که به خواهرم یکمی بدهکار شدم… و اون رو هم تونستم با پولی که مامانم بهم داد برج 3 پرداخت کنم و بعد از اون ما بعد از دو سال تونستیم یکمی برای خودمون آزادانه بدون دغدغه فکری که بدهکار باشیم و باید پولمون رو برای قسط و بدهی بدیم خرج خودمون کردیم…

    تونستیم بریم سینما… تونستیم بریم عطر بخریم… تونستیم بریم تفریح کنیم… تونستیم بریم کافه… تونستیم بریم رستوران… تونستیم برای خودمون کمی خرید کنیم… تونستیم برای نیازهای شخصیمون خرید کنیم… برای خورد و خوراکمون…

    شاید باورتون نشه ما با افکار غلط و ناگاهانه خودمون رو در اول زندگی کلی بدهکار و ورشکسته کردیم… و از زیر صفر با کلی بدهکاری و تقریبا با بیکاری و یک کار نوپا شروع کردیم…

    و واقعا خیلی سخته اینجوری شروع کردن… زندگیه ما نسبت به یکی دوسال قبل خیلی بهتر شده… و اینها همه نشانه های تغییره…

    اینها نشون میده که ما حداقل دیگه منفی نیستیم و به مرز نفس کشیدن رسیدیم…

    من تونستم هزینه کنم و کلاسهای مورد علاقم رو برم تا بتونم از لحاظ شغلی و کاری پیشرفت کنم… و الان در حال گزروندن دوره هام هستم و دارم خودم و سطح کارم رو ارتقا میدم..

    از لحاظ روحی واقعا با قبلمون قابل مقایسه نیستیم…

    میتونم بگم که دورو برمون تا حدود زیادی از آدمهای منفی حتی نزدکانمون خالی شد… و الان مدتهاست که من و مرتضی اکثرا تنهاییم… و داریم از این تنهایی به نفع خودمون استفاده میکنیم…

    ▪️یک اتفاق جالب دیگه ایی که افتاد رو میخوام بگم بهتون که شاید به خیلی ها که در شرایطی که ما بودیم هستند کمک کنه

    ما پارسال یک خونه سمت شرق تهران به مبلغ

    “پنجاه ملیون تومان” پول پیش و ماهی

    “شش ملیون تومان” کرایه کردیم…

    این خونه رو من با هر شب تصویر سازی و

    هر روز  نوشتن سناریو خلق کردم…

    یعنی مینوشتم که اون خونه رو دارم و داخلش زندگی میکردم… کتاب میخوندم… قهوه میخوردم… میرفتم تو بالکن و این چیزا…

    با اون پول ما واقعا پیدا کردن همچین خونه ایی معجزه بود…

    و داستان پیدا کردنش هم بماند برای بعد…

    این خونه مبلغش اینقدر نبود بیشتر بود…

    ولی مهر من به دل صاحب خانه نشست…

    و ایشون خودشون پیگر ما شدن

    و گفتم من میخوام این خونه رو به شما بدم…

    اولش مرتضی به دلایل خیلی مسخره  و مقاومتهای ذهنی که داشت مخالفت کرد با این خونه بدون هیچ دلیلی که خودش هم نمیدونست چرا…

    فقط میگفت نه من “شش تومن کرایه” نمیتونم بدم خیلی زیاده…

    ولی وقتی صاحبخانه تماس گرفت  و گفت خونه برای شماست بیاید که قلنامه ببندیم ننونست بهش نه بگه…

    مبلغ این خونه هفتاد ملیون پول پیش با ماهی پنج پونصد کرایه بود که البته باز هم نسبت به بقیه خونه ها خیلی کمتر بود…

    و ما خیلی صادقانه گفتیم این مبلغ رو بیشتر نمیتونیم پرداخت کنیم… پنجاه با ماهی شش..‌ صاحبخانه قبول کرد… قرارداد ما تاریخش روز نه برج دو بود.‌.

    گفتیم ما هر ماه بیست و سوم کرایه رو پرداخت میکنیم… گفت مشکلی نداره…

    خلاصه ما به اسونترین شکل برا کمترین زمان خونمون رو توی تهران قرارداد بستیم و از اهواز مهاجرت کردیم به تهران…

    من همش توی طول اون 20 روز به خدا میگفتم تهران به این بزرگی این همه خونه خالی… یکیشون مطمئنم برای منه خدا…

    من واقعا ایمان داشتم…

    و هر روز سناریوی خونمو مینوشتم که یک خونه با کابینتهای هایگلاس سفید دارم… پنجره های بزرگ… نور عالی…

    ویوی کوهستانی… یک خونه تمیز و بازسازی شده…

    کف خونه پارکت… سرویس بهداشتی و حمام تمیز…

    و واقعا اون خونه در واقعیت برای من خلق شد…

    یکسال گذشت… و ما توی این خونه زندگی کردیم…

    من خیلی بابتش از خدا هر روز شکرگزار بودم…همسایه ها توی باغچه آشغال میریختن… و من از توی بالکن که میدیم ناراحت میشدم…

    یک روز تصمیم گرفتم برم تمیز کنم..  دقیقا همون روز هم نشانم هم توی سایت همین بود که مریم جان دور تا دور تریل پیاده رویشون رو تمیز کردن با اینکه خیلی از زباله ها از بیرون اومده بودن داخل پارادتیس…

    و این شد که من هم دست به کار شدم…

    هر چقدر توی گروه ساختمان تذکر میدادیم فایده نداشت…

    من و مرتضی از ساعت 1 ظهر تا 6 بعد از ظهر باغچه رو تمیز کردیم…

    کلی همسایه ها تشکر کردن…

    اما بازم اون همسایمون به کارش ادامه میده…

    اما من میگفتم باید لیاقتمو به خدا نشون بدم… من نتیجه عملکرد و فرکانسهای خودمو میگیرم…

    و من توجهم رو روی خودم گذاشتم…

    و همیشه سعی میکردم از این خونه به نحوی سپاسگزار باشم…

    تا اینکه موعد قرار داد سال جدید رسید..

    ما هیچ پولی نتونسته بودیم جمع کنیم…

    و درامدمون هم اصلا بالا نرفته بود…

    فقط تونسته بودیم بدهی هامون رو صاف کنیم…

    برج 2 قرار داد جدیدمون بود..

    هر چی به صاحبخونه میگفتیم نرخ جدید چقدره هیچی نمیگفت…

    یک ماه از قرار داد گذشت…

    ما اسرار که آقا ما باید کرایه بدیم لطفا بگین که چقدره… تا اینکه یه روز رو هماهنگ کردیم و صاحبخونه با خانمش تشریف اوردن خونمون..

    دقیقا یکماه و نیم از تمام شدن قرارداد قبلیمون میگذشت…

    هر چی گفتیم چقدره قرارداد جدید هیچی نمیگفتن… میگفتن ما هیچی نمیگیم…

    قلنامه رو دادن به مرتضی گفتن شما هر چی در توانتون هست بنویسید… بدون ذره ایی فشار…

    صاحبخونمون گفت من نمیخوام یک ذره به خانمت فشار مالی وارد بشه…

    هر چی در توانت هست‌.. حتی اگر در توانت نیست همون مبلغ قبلی رو بنویس…

    ما واقعا در بهت بودیم… هرچند واقعا واسم مثل روز روشن بود همه چیز به راحتی انجام میشه…

    میدونم باورش برای خیلیهاتون سخته…

    ما این خونه رو مجدد با همون پنجاه ملیون پول پیش و ماهی هفت و پونصد قرارداد بستیم…

    این خونه دقیقا با نرخ امسال سیصد پول پیش با ماهی ده ملیون هستش…

    اون روز وقتی صاحبخونمون و خانمش جلوم بودن من احساس میکردم خدا توی وجودشونه…

    من اون انرژی که با خودشون اورده بودن رو هر روز با خودم مرور میکردم…

    و میگفتم مینو ببین خدا چه قدرتی در وجودت گذاشته…

    خدا تمام آدمهاشو به تسخیرت در میاره‌..

    خدا تمام دنیا رو به تسخیرت در میاره…

    خدا همه چیز میشه واست…

    خدا به همون شکلی در میاد که تو باورش میکنی…

    و جالبتر هم اینکه ما هر دو تا قرارداد رو توی خونه لستیم و بنگاه نرفتیم و هزینه بنگاه داری هم ندادیم… و با یک تعتماد به هم این قرارداد به راحتی بدون هیچ هزینه ایی بسته شد…

    ▪️من خیلی از این مثالها دارم که بزنم واستون…

    آره من هنوز نتایج مالی خیلی بزرگ و خفن نگرفتم…

    من هنوز دستاوردهایی که بقیه ببینن و بگن وااااو تو چه کار کردی هنوز بدست نیاوردم… و این به این معنا نیست که من هیچ کاری نکردم و هیچ تغییری توی زندگیم رخ نداده… نه… من خیلی نزدیکم به دستاوردهای بزرگ…

    به قول استاد من بوش رو احساس میکنم…

    من خیلی نتیجه ها گرفتم که برای من خیلی بزرگن…

    برای من اینا رشد و پیشرفتن…

    و من دقیقا تکامل رو دارم کم کم درک می‌کنم…

    میدونم از یه جایی به بعد سرعت این تکامله بیشتر خواهد شد…

    و من به این مسیر ادامه خواهم داد…

    چون این مسیر هر چی بیشتر و عمیقتر توش میمونی… نتایجت بزرگتر و قویتر میشن…

    و مسیر رشد و پیشرفتت هم صاف و هموارتر میشه‌‌.

    من توی مسیرم و یهو دلم خواست بیام کامنت بزارم و اینا رو اینجا ثبت کنم…

    و بگم که میدونم اتفاقای خیلی بزرگتری در حاله رخ دادنه…

    چون بعد از مدتها یکمی درکم بیشتر شده در مورد آگاهی ها و قوانین…

    فهمیدم همه چیز همینه…

    فرکانسها… مدارها… باورها… افکار… ارتعاشات…

    و دارم روشون کار میکنم…

    و مطمئنم نتیجه ها رخ میده…

    میاد… میاددد… میادددد… همونجور که برای استاد اومد…

    همونجور که برای خیلی از بچه های سایت اومد…

    همونجور که برای مریم جان اومد…

    همونجور که برای سیدعلی خوشدل و عادله جان اومد…

    همونجور که برای آقای عطا روشن اومد…

    همونجور که برای آزاده و هادی جان اومد…

    همونجور که برای عرشیای عزیز اومد…

    برای ما هم میاد…

    میادددد باید بیاد.. چون قانون اینه… چون جهان داره با این قانون کار میکنه…

    من توی این یکسال و نیم دوره ثروت 1…

    دوره دوازده قدم تا قدم 6…

    دوره جهان بینی توحیدی…

    کتابهای رویاهایی که رویا نیستند…

    کتاب چگونه فکر خدا را بخوانیم…

    دوره کشف قوانین…

    خیلی از فایلهای دانلودی

    رو خریدم با اینکه خیلی توی زندگیم سوراخهای بزرگ داشتم… ولی ایمان داشتم بهترین سرمایه گزاری رو با خریدن این دوره ها دارم انجام میدم…

    خریدم… دیدم…گوش کردم…

    و سعی کردم کلی تغییر کنم…

    زندگیم خیلی از همه جهت ها تغییر کرد…

    خدا رو پیدا کردم تو زندگیم…

    این یعنی آرامش… واقعا با خدا به آرامش رسیدم…

    روابطم خیلی بهتر شد…

    مهاجرت کردم از اهواز به تهران…

    و خیلی اتفاقات توی این یکسال مهاجرتم رخ داد…

    کلی کیفیت مشتریهام و مدارم رفت بالاتر…

    و من انگار تازه  دارم متوجه میشم که داستان چیه…

    چرا یه نتیجه هایی اون اوایل گرفتم

    بعد دیگه نگرفتم

    چون اون اوایل با یک ایمان.. با یک انگیزه… با شور و شوق عمل میکردم به آگاهی ها و بعد یکهو بعد از مهاحرت برگشتم به مشیر قبلیم…

    و کلی اتفاقت ناخواسته پشت سر هم رخ داد…

    تا بهتر قانون رو درک کنم…

    متوجه شدم تا عملگرا نباشی…

    تا نخوای تغییر کنی نتیجه ها توی زندگیت ظاهر نمیشن…

    وقتی مقاومت میکنی در برابر تجسم

    بدون که مشکل توی همونه…

    وقتی مقاومت میکنی که افکارت رو جهت بدی

    با توجه کردن به زیبایی ها…

    با حرف نزدن در مورد چیزهای ناخواسته…

    با قضاوت نکردن…

    با بررسی نکردن دیگران…

    با تمرکز روی خودت و مسیرت…

    با فکر نکردن به چگونگی ها…

    با تسلیم شدن در برابر خدا…

    تا وقتی این کارها رو انجام ندی

    فارق از اینکه صبح تا شب فایل گوش بدی…

    هیچ نتیجه ایی نمیگیری…

    و من این روزها بیشتر از همه با دوره کشف قوانین متوجه شدم که واقعا مشکلم‌ اینه که عملگراییم کم شده…

    تا قدم برندارم خدا درها رو باز نمیکنه…

    یعنی یه مقاومت شدیدی در مقابل تجسم پیدا کرده بودم که نمیدونم از کجا اومده بود درونم…

    چون اوایل که تازه آشنا شده بودم خیلی راحت تینکارو انجام میدادم… و نتیجه هم گرفتم…

    خواسته مهاجرتم که سالها بهش نرسیده بودم به راحتی رخ داد…

    مقاومت شدیدی در مورد نوشتن خواسته هام و فکر کردن بهشون داشتم…

    انگار یه نیرویی بهم میگفت بیشتر به نداشته هات فکر کن… ببین اینو نداری.. اونو نداری… این چه زندگیه… یعنی ذهنم تمام سعیش رو میکرد جلوم رو بگیره و من هم سست در برابرش…

    ولی اینبار فرق داره…

    اینبار من متوجه شدم ایرادم دقیقا کجاست…

    من فهمیدم تجسم نمیکنم

    پس باید تجسم کنم و به خودم بگم که این تجسم داره همه کار برای من میکنه…

    من فهمیدم کدهامو با ایمان و باور نمینویسم

    پس واقعا با یاداوری نتایجم که گرفتم این ایمانو بسازم و شروع کنم به کد نوشتن با کیفیت…

    من سپاسگزاری داشته هام بصورت واقعی نیستن

    پس بشینم بهتر و با کیفیت تر سپاسگزاری کنم تا خودم به احساس بهتری برسم…

    من فهمیدم نشتی انرژی زیادی دارم توی تماسهای تلفنیم با اطرافیانم…

    پس اونا رو یه حداقل برسونم…

    من شبا وقت با کیفیتی با خودم نمیگزرونم

    تا با احساس عالی بخوابم…

    پس تمرینات شخصی برای خودم بسازم که شبا با احساس خوبتری بخوابم..

    من وقتی کدهامو مینویسم در طول روز خودم در احساس خوب نگه دارم نه اینکه صبح فقط کد بنویسم  بعد بقیه روزمو مثل قبل زندگی کنم…

    نهههه من باید کل روزم رو سعی کنم در مدار مثبت و حال خوب باشم…

    من تسلیم نیستم و همش درگیر نتایجم…

    به خودم یادآور بشم که ببین وقتی نتیجه رو رها میکنی و ایمان داری… خدا بهترش رو واست رقم‌ میزنه فقط توی حال خوب بمون

    (مثلا با تجسم نقطه پایانی خواسته ات)

    دقیقا اون موقع نتیجه ها رخ میده…

    باید نسبت به نتیجه هر چیزی رها باشی…

    فقط توی ذهنت با خواسته هات زندگی کن این کاریه که باید انجام بدی…

    جا داره یه چیزی رو هم اینجا بگم…

    همین دیروز یه موضوع کوچیک که واقعا خیلی مسخره بود میخواست انرژی منو بیاره پایین

    ومن تمام سعیم رو کردم که ذهنمو کنترل کنم…

    رفتم توی حمام زیر دوش به چیزای خوب فکر کردم…

    چند روزه مدیتیشن رو شروع کردم…

    و تمرین تنفس که بین افکار فاصله میندازه

    رو انجام دادم که خیلی داره بهم کمک میکنه…

    دوباره شب که مرتضی اومد خونه شروع کردم در مورد قوانین صحبت کردن باهاش…

    بعد شب تو رختخواب داشتم عکس ماشین مورد علاقم رو نگاه میکردم و هی رنگهای خاصش رو و زیباییش رو نشون مرتضی میدادم

    و به جلسه سوم قدم چهار ستاره فطبی

    که یکی از بینظیرترین جلساته گوش میدادم…

    که یهو “چهار ملیون تومان” واسم واریز شد…

    و البته دقیقا صبح هم مبلغ “دو ملیون پانصد تومان” واسم واریز شد

    دقیقا توی دل توجه به خواسته هام بودم این اتفاق افتاد…

    و هر دوی این واریزی ها غیر منتظره بودن…

    میدونی اینه نتیجه کنترل افکاره…

    اینه نتیجه توجه به زیبایی هاست..

    اینه نتیجه رها کردنه و سپردن همه چیز به تنها قدرت کیهانه..

    من اصلا انتظار همچین واریزی اون موقع شب رو نداشتم و قرار نبود اصلا این پول واریز بشه…

    ولی اگر خدا بخواهد از مسیر و طریقی که خودش میدونه اینکارو انجام میده…

    آره این پول دقیقا زمانی واریز شد که من برای خرید یه سری وسایل ضروری بهش نیاز داشتم ففط سعی کردم رها کنم و بهش قکر نکنم

    و به خواسته هام توجه کنم…

    این اصلیه که من دارم در ابعاد خیلی کوچیک

    ازش نتیجه میگیرم و باور دارم اگر بهش

    ادامه بدم همینطور ابعادش بزرگ و بزرگتر خواهد شد…

    بچه ها من واقعا نمیدونم چی نوشتم چی ننوشتم…

    یهو بدون هیچ برنامه ایی واسه کامنت گذاشتن…

    شروع کردم به نوشتن و قلمم جاری شد…

    خدا گفت و من نوشتم…

    نمیخوام برگردم ببینم چی نوشتم…

    ممکنه پراکنده باشه نوشته هام…

    ولی در هر صورت خواستم بگم واقعا اگر یک درصد به آگاهی ها ایمان داشته باشی و سعی کنی بهش عمل کنی…

    نتیجه اون یک درصد رو حتما خواهی گرفت…

    اولش انتظارتون بالا نباشه فقط سعی کنید

    ایمانتون رو قوی کنید رفته رفته این مسیر

    زیباترین و دوست داشتنی ترین مسیر زندگیتون میشه…

    به امید اینکه بتونم نتایج بزرگتری بگیرم…

    که هم کمکی به باورسازی خودم بشه هم به بقیه…

    از همگی تشکر میکنم…

    دوستون دارم…

    خدای من درآخر مثل همیشه میگم

    من تسلیمم در برابر تو و قدرتت…

    من تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم…

    ما را به راه راست هدایت کن… راه کسانی که در مسیر نعمت و فراوانی و ثروت و پول و آرامش و حال خوب و رفاه و روابط عالی و آسانی قرار دادی…

    نه کسانی که بهشون غضب کردی و نه گمراهان…

    من با تمام وجودم بهت ایمان دارم…

    مینو دوست همه شما ایمان آورندگان…

    امروز

    1402.05.23

    دوشنبه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  2. -
    مینو خلیلیان گفته:
    مدت عضویت: 1939 روز

    سلام وجیهه جان… دوست خوبم… ممنونم که وقت با ارزشت رو گذاشتی و کامنتم رو خوندی.. مرسی از اینکه پیام گذاشتی کلی بهم انرژی دادی که قویتر به مسیرم ادامه بدم… واقعا زندگیه من تقسیم شده به قبل از آشنایی با استاد و به بهد از آشنایی با استاد… من هر چقدر یاد بگیرم از این دانشگاه کمه… هر چقدر تغییر کنم کمه… هر چند توی این مدت اینقدر تغییر کردم که خودمم دیگه گذشته خودمم رو نمیشناسم و چقدر لذت بخشه واقعا… چقدر خوشحالم که اینقدر غرق خوشبختی شدین که فراموش کردین اون خونه یه روزی خواسته ایی بوده که از دلتون جاری شده و حالا توی واقعیت دارین تجربش میکنید… واقعا داستان زندگی به همین سادگیه ما دوست داریم پیچیده کنیم… اگر من تونستم خونمو خلق کنم… اگر وجیهه تونسته خونشو خلق کنه… پس همه چیزای دیگه رو هم میشه به همین سادگی با همین روش خلق کرد…

    اما به قول قران انسان فراموشکارِ…

    و وظیفه ما اینه که هر روز به یاد بیاریم قوانین رو به خودمون که ما خالق زندگیه خودمونین… ما یا تکرار افکارمون زندگی آیندمون رو خلق میکنیم… ما هستیم که انتخاب میکنیم به کدوم فکرمون قدرت بدیم… به کدوم وجه زندگیمون تغذیه برسونیم… اگر کمی فکر کنیم میبینیم زندگی یک سری اتفاقات متوالیه پشت سر همه که هر روط داره با افکار جدید اون روز ما بوجود میاد… پس من میتونم آگاهانه جهت افکارمو روی خواسته هام تنظیم کنم و تکرار کنم تکرار کنم… اینقدر تکرار کنم تا قدرت بگیرن و در دنیا مادی زندگیم ظاهر بشن…

    خدا رو شکر میکنم برای وجود دوستانی مثل شما که در پی تغییر هستند.. خوشحالم که اینجا هستم در بین این آگاهی ها…

    من وقتی غرق میشم در نوشتن متوجه نمیشم… میتونم ساعتها بنویسم…

    صحبتو کوتاه میکنم

    آرزوی موفقیت دارم واستون عزیزم…

    من وجود خدا رو بین کلمات کامنتهاتون حس میکنم… این برای من یک نشانست…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    مینو خلیلیان گفته:
    مدت عضویت: 1939 روز

    سلام زری جان… دوست عزیزم…

    اول از همه ممنونم بابت چشمان زیبا بینتون… و دوم اینکه مرسی که وقت با ارزشتون رو گذاشتین برای خوندن کامنت من…  من واقعا خودم اصلا متوجه طولانی بود کامنتم نشدم… حتی برنگشتم غلطهامو توی جمله بندیم و غلطهای املاییم درست کنم… وقتی پسام شما رو دیدم متوجه شدم که چقدر این کامنت طولانی شده بود…:)

    حقیقتا یهو حسم گفت بنویس مثل همیشه که توی کانال شخصیم با خدا مینویسم… من بی وقفه مینویسم و این واسم یه عادت شده…

    تغییراا من واقعا زیاده… اگر بخوام بنویسم جا نمیشه

    من توی این یکسال و نیم که با استاد بودم اینقدر تغییر کردم که واقعا عاشق مینوی جدیدی که ساختم شدم…

    مینویی که نه نمیتونست بگه…

    همیشه برای نظر دیگران زندگی میکرد…

    همیشه میخواست همه ازش راضی باشن…

    من واقعا شخصیتم رو کوبیدم و از نو ساختم… و این واقعا واسم خیلی با ارزشه… چون حال درونیه من با این موضوع خیلی تغییر کرد…

    تغییرات من‌روی خواهرام اثر گذاشت و اونا هم شروع کردن به تغییر…

    من بعد از 12 سال قلیون رو ترک کردم…

    خیلی یکهویی… یه روز بدون هیچ گونه سختی…

    اتفاقا با عشق به راحتی با انتخاب خودم ترک کردم…

    منی که به طرز وحشتناکی قلیان میکشیدم و واقعا بهش اعتیاد داشتم… اگر جایی میرفتم و قلیون نبود عذاب میکشیدم…

    با دوره سلامتی تونستم وزنمو بیارم پایین با اینکه من چاق نبودم ولی یکمی پر شده بودم… و خیلی توی فعالیتهام تاثیر منفی داشت… و الان خیلی سبک و با انرژی حتی روی حال خوبم هم تاثیر داشت… واقعا اندام خوب به ادم اعتماد بنفس میده…

    خلاصه تغییرات واقعا زیاده…

    من بهش فکر میکنم احساس میکنم این تغییرات حاصل زمان بیشتریه ولی میبینم نه همش توی همین یکسال اخیر اتفاق افتاده…

    من تعهد دادم به خودم تا ته این مسیرو برم… این مسیر زندگیه من رو زیرو رو کرده…

    همسر من کلا هیچ کس و هیچ چیز رو قبول نداشت… اصلا اعتقادی به قران نداشت…

    الان قران شده آرامشش…

    عاشق فایلهاییه که استاد در مورد قران صحبت میکنه…

    من تنها پاشنه آشیلم الان در زمینه مالیه… که اون هم دارم روش کار میکنم و ایمان دارم نتایج خیلی خوبی خواهم گرفت… فقط باید با باورهای قوی ادامه بدم… به امید خدا به لطف خودش و با کمک خودش..‌ با هدایتهاش…

    خدا هر چیزی که بخوام رو واسم فراهم کرده…

    هر چیزی…

    من هر درخواستی کنم خدا اجابت میونه

    من فقط باید سمت خودم رو انجام بدم…

    .هر لحظه با خودم میگم خواسته های من پشت در خونمه…

    فقط من باید مقاومتهامو بردارم…

    باید خودمو ببرم توی مدارشون…

    باید برم توی حال خوب…

    باید با صدای پرنده هایی که توی باغ خونمون آواز میخونن یکی بشم…

    باید با اون کسب و کار دلخواهم یکی بشم…

    باید با اون ماشین دلخواهم یکی بشم…

    جدیدا خیلی دارم سعی میکنم تصویر سازی رو یک عادت بکنم توی زندگیم…

    دارم به ذهنم یاد میدم که باید درخواست کارهایی رو بکنه که حال خوب بهم میده…

    من جدیدا همه کاری برای خودم میکنم…

    ورزش میکنم…

    کلاسهای هنری میرم…

    فایلهای استادو گوش میدم…

    تجسم میکنم…

    سناریو مینویسم…

    سناریو نویشی خیلی تمرین خوبیه…

    زری جاننننن…

    زندگی خیلی قشنگه… خیلیییی…

    ما باید نگاهمونو جوری تربیت کنیم که قشنگیاشو ببینیم…

    و من همینجا ازت تشکر میکنم که بهم قوت قلب دادی که قویتر به مسیرم ادامه بدم…

    من مطمئنم که خدا از طریق کامنت شما با من حرف زد…و این برای من یک نشانست…

    سپاسگزارم که نوشتی واسم…

    مطمئنم میام از دستاوردهای بیشتری اینجا میگم…

    من برای شما آرزوی موفقیت دارم دوست خوبم…

    از خدا واستون خیر و برکت میخوام…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    مینو خلیلیان گفته:
    مدت عضویت: 1939 روز

    سلام زری جان عزیزم… من بعد از یکسال متوجه پیامت شدم… حتما یکسال پیش من در جایی نبودم که اماده شنیدن این پیامهای خدا باشم… ولی خدا از یکسال پیش آگاه بود که من توی این مسیری که قدم گذاشتم به جایی میسرم که تشنه شنیدن این آیه هاش هستم… در زمانی که من کلی از قدمهامو برداشتم مهارتهای لازم رو کسب کردم در حرفه مورد علاقم.. کلی اعتماد بنفس پیدا کردم.. کلی رشد کردم… و دقیقا الان که نزدیک به استارت کسب و کارم بصورت آنلاین شدم و در پی باورهای قدرتمند کننده هستم و در حال ساختن ذهنیتی ثروتساز هستم… خداوند از راه های مختلفش من رو هدایت میکنه… چقدر این آیه ها ایمان من رو قویتر میکنه و دیدگاه توحیدی تر میسازه تا توی مسیر کسب و کارم دختر موفقتری باشم… چقدر قوت قلب هستن برای من… شکرررت که الان آمادگی دریافت پیام خدا از جانب شما رو داشتم… بسیار سپاسگزارم بابت پیام پر از مهرت… امیدوارم که شما هم در مسیر رشد و پیشرفت باشی و کلی اتفاقات قشنگ واست رقم بخوره…

    خدایا شکرت برای تک تک نعمتهای زندگیم… برای تک تک آیاتی که توسط زری جان بهم رسوندی…

    خدایا شکرت برای تک تک آدمهایی که سر راهم قرار میدی و دستی از دستانت هستند تا من رو هدایت کنند…

    خدایا شکرت برای وجود زری جان.. برای وجود استاد عباسمنش عزیزم و سایتش..خدایا شکرت.. خدایا شکرت که از یکسال قبل جواب سوال امروزمو آماده کردی بودی..‌ تو به معنای واقعی بخشنده و مهربانی…

    در پناه رب

    خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم…

    بنده مومن تو مینو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: