سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 195

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار صحرا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

سلام به استاد و مریم جانم و اهالی زیبا اندیش این سایت توحیدی

Welcome to Texas

ایالتی ثروتمند تر از ایالت آلاباما که بر پرچمش آن تک ستاره می درخشد. باز مثل همیشه مریم جان دوربین به دست در پی ثبت زیبایی ها

چقدر خوبه وجود این ویزیتور سنتر ها که پر از فراوانی نعمت و ثروته با هر سلیقه ای.

چقدر اون صحنه زیبا بود که نقشه ایالت رو به قسمت های کوچک تقسیم و اونو بُلد کرده بودند و بعد اطلاعات مورد نظر زیر هر قسمت وجود داشت.

چقدر خوبه این عادت کردن به دیدن زیبایی ها رو در همه ابعاد زندگی مون گسترش بدیم.

چقدر خوبه که در بیشتر لحظات زندگی تلاش کنیم زیبا بین تر ، زیبا اندیش تر و زیبا کردار تر باشیم.

چقدر خوبه درونی شدن این عادت ، چون باعث میشه در مواقعی که به چالش بر میخوریم ناخودآگاه به دنبال راه حل باشیم ، ناخودآگاه نیمه ی پر لیوان رو ببینیم.

در خیلی از مواقع به خصوص در کار گروهی این مسأله رو تجربه کردم یعنی احساس نا زیبایی در موضوعاتی پیش اومده ولی به اندازه خودم تلاش کردم که در آن حالت نمانم و چون عادت به بیان احساساتم دارم ( منظورم مثبت هست ) ، متوجه نگاه های متفاوت اطرافیانم شدم ، و به همین خاطر از ی جایی به بعد تصمیم گرفتم که آگاهانه سکوت اختیار کنم و نخوام این نوع فکر رو به اندازه ی سر سوزن ابراز کنم.

در ابتدای راه انجام این کار برای من که دختر برونگرایی هستم خیلی دشوار بود ، اما آرام آرام آرام در حد قدم های مورچه اقدام کردم که حالا داره میشه بخشی از وجودم.

به محض متوجه شدن این الگوی تکرار شونده ، تصمیم گرفتم که دهان خودمو ببندم و نخوام توضیح بودم ، نخوام ارشاد کنم و نخوام براشون خدایی کنم. انجام این کار چقدر بهم کمک کرده تا آرامشم بیشتر بشه ، و به درون خودم وصل بشم ، باعث شده چقدر جلوی نشتی انرژی رو بگیرم و در دنیای خودم سیر و سلوک کنم.

چقدر خوبه در این گشت و گذار ها ، همیشه استاد و مریم جان قوانین رو برای ما مرور میکنند.

چقدر خوبه که با چشمان مون دل به جاده های زیبا و پهناور ، 5 ، 4 بانده این کشور می‌سپاریم ، از پل های وسیع و بی نهایت بزرگ رد میشیم ، ناخودآگاه داشتم دنبال قایق و کشتی های تفریحی می‌گشتم.

چقدر خوبه که این کشور و مردمانش در مدار شادی هستند و از هر فرصتی به دنبال شادی می‌گردند…

چقدر خوبه با گوش هایمان صدای استاد توحیدی مان رو می‌شنویم که عاشقانه داره به ما درس میده و ما با دل و جون به حرفهایش گوش می سپاریم. 

چقدر خوبه با دیدن و شنیدن دیگر در ذهن مون جایی برای حرف های پوچ و بی اساس باقی نمی ماند. این یعنی خود خوشبختی و رسیدن به صلح درون

استاد جانم چقدر عالی برایمان گفتند که جهان بیرون ما ، انعکاس دنیای درون ما ، انعکاس آن چیزی ست که ما بهش تمرکز می‌کنیم.

چقدر خوبه که ما آگاهانه تصمیم گرفتیم و پا در این جاده گذاشتیم ، جاده ای که ظاهرش دیدن زیبایی جهان اطراف مون هست و درونش وصل شدن به منبع هستی است.

چقدر خوبه که در این جاده، کار ما تحسین کردن زیبایی ها ، دیدن نکات مثبت آدما ، همان آدم های که نیمه شب با جاروبرقی های بزرگ شون در پارکینگ لاتا و ویزیتور سنترها مشغول تمیز کردن هستند ، همان عزیزانی که وقتی ما صبح زود بیدار میشیم ، متوجه تلاش شون میشم که: بله افرادی هستند که زودتر از ما بیدار شدند و دارد کار می‌کنند…

چقدر خوبه که مریم عزیزم دوربین به دست میرود به هر جایی که بوی تمیزی میدهد ( یاد اون خانومی افتادم که در یکی از سرویس بهداشتی های إستِیت پارک ها ، دوست پسرش براش حلقه گرفته بود و ضربان قلبش خیلی خیلی بالا رفته بود از شدت خوشحالی و عزیز دل استاد این صحنه در 4. 5 صبح برای ما ثبت کرده بودند) یادش بخیر

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 195
    277MB
    17 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

662 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سعیده شهریاری» در این صفحه: 4
  1. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1303 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاهِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ۖ وَلَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَهَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا ۖ وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا

    و همیشه خویش را با کمال شکیبایی به محبت آنان که صبح و شام خدای خود را می‌خوانند و رضای او را می‌طلبند وادار کن، و مبادا دیدگانت از آنان بگردد از آن رو که به زینتهای دنیا مایل باشی، و هرگز از آن که ما دل او را از یاد خود غافل کرده‌ایم و تابع هوای نفس خود شده و به تبهکاری پرداخته متابعت مکن.

    سلام به استاد نازنینم،سلام به روی ماه یار بهشتی استادم

    سلام به بهترین رفیق های زندگیم،به تکه های نور خداوند

    خداااای بززززرگ ،زیبای قدرتمند من اینا رو به شما میگم عشقممممم

    با تو هر لحظه آرامش محضه

    زندگی بی تو واسم پوچه نمی ارزه

    تو فقط بگو بخند دور تو میگردم

    آخ کنار تو چقدر دیوونگی کردم

    حسی که بین من و تو اتفاق افتاد

    زندگیم بی تو فلج بود با تو راه افتاد

    من هوامو از نفس های تو میگیرم

    دستمو عشقم بگیر من بی تو میمیرم

    خداروصدهزاااار مرتبه شکر برای این احساسِ عمیق خوشبختی!

    زمانِ شروع سری های اول سریال ها…

    من نبودم اصلا تو این دنیا ،توی دنیایِ درو دیواری بودم!

    وقتی وارد سایت شدم با حسرت نگاه میکردم به کامنت ها میگفتم خدایا من چرا انقدر دیر راه رو پیدا کردم …؟

    تا اینکه اگر اشتباه نکنم مهر و آبان ١4٠١بود،تو سفر قبلی استاد ،من توی سایت فعال بودم ولی بیشتر تماشاگر بودم.

    اینکه اینبار هم با اشتیاق چند بار یک قسمت رو میبینم و براش کامنت مینویسم یعنی چی …؟

    یعنی ممارستم برای تمرکز روی ویژگی های مثبت ،مدار منو آورده بالا

    بچه ها واقعا فعالیت توی سایت رو ارزشمند بدونید،اینجا واقعا غار حراست،اینجا واقعا طواف دور کعبه ست،اینجا واقعا صلاته ، من خودم رو موظف کردم برای با وضو نوشتن،برای هدایت خواستن از الله و قرآن

    این روز ها ،وقتی نگاه میکنم به زندگی خودم و دیگرانی که به سَبَب و نَسَب عضو خانواده حساب میشند،واقعا دنیام هیچ ربطی به اونا نداره،به نزدیکترین آدم ها هیچ ربطی نداره چه برسه به یک درجه دورتر …

    اینجاست که استاد تو قدم نه میگه …

    به قول قرآن گروه ها جدا میشند،اون هایی که ایمان دارند،اونهایی که ایمان ندارند جدا میشند،اونهایی که سپاسگزارترند،اونهایی که تمرکزشون روی زیبایی های زندگیه،اون هایی که خداوند رو به شکل توحیدی میپرستند،اونها هدایت میشند به جای بهتر،این قانون بدون تغییر خداونده

    بازم به قول استاد این چیزی که نیست که بخوایم براش قسم حضرت عباس بخوریم،هممون از روز اول نتیجه ی قانون رو توی زندگیمون دیدیم

    مگه میشه هر شیفتی که من میرم مریض های من کم کار ترین باشند؟و بقیه دارند توی سر خودشون میزنند کارهای مریض هاشون رو انجام بدن ؟

    چند روز پیش شیفت شب بودم،هدنرسمون زنگ زد گفت میتونی بجای شب،عصر بیای ؟

    من احساس کردم ی هدایتی توی این داستان هست،گفتم اوکیه،مشکلی نیست.

    رفتم شیفت عصر استیبل و راحت برگشتم خونه.

    بعدا از بچه ها شنیدم توی شیفت شب انقددددر بخش شلوووغ شده،انقدر cpr و فوتی و پذیرش داشتند که تا صبح داشتند میدوئیدن…

    خب مگه من خبر داشتم شیفت شب قراره چی بشه؟ اصلا مگه کار بخش و بیمارستان قابل پیش بینیه ؟

    کی داره هدایت می‌کنه منو به مدار آسونی ها…؟

    چه کسی غیر از انرژی خداوند می‌تونه اصلا اینکارو انجام بده؟

    نور خداونده که همیشه جریانِ خیر مطلقه و به میزانی که ما در مدار دریافتش قرار می‌گیریم ،میریم تو مدار آسونی ها

    بازم به قول استاد مسئولیت هدایت ما ،با ماست نه با خداوند

    خداوند فرس وارد نمیکنه !

    میگه دست خودته ،میخوای بیای بالا کمکت میکنم،میخوای بری پایین بازم کمکت میکنم!

    کُلًّا نُمِدُّ هَٰؤُلَاءِ وَهَٰؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ ۚ وَمَا کَانَ عَطَاءُ رَبِّکَ مَحْظُورًا

    هر یک از این دو گروه را از عطای پروردگارت، بهره و کمک می‌دهیم؛ و عطای پروردگارت هرگز (از کسی) منع نشده است.

    این روز ها ،درحالیکه همکارام تو شیفت،تا وقت خالی و غیر خالی گیر میارند دارند از ناخواسته ها،مشکلات،بلاهایی که سرشون اومده و قراره بیاد صحبت میکنند ،سعیده تا وقت خالی گیر میاره یا توی سایته،یا داره قرآن مطالعه می‌کنه ،یا درمورد خواسته هایش تجسم می‌کنه ،تمرکزش روی ویژگی های مثبته اطرافشه

    خب ،نتیجه ی من مشخصه ،نتیجه ی اوناهم مشخصه !

    من چرا باید غصه ی همکارم و بخورم که نگران این بود وقتی هدنرسمون عوض بشه حتما اوضاع بد میشه

    بعدچندروز، بنده ی خدا ،تو یک اتفاق پاش شکست و خونه نشین شد!بعد هزارتا بلای دیگه سرش اومد این وسط،همین چند روز پیش هم بخاطر عفونت شدید کلیه استعلاجی شد.

    امروز باز داشت با آب و تاب از مشکلاتش حرف میزد ، ی نگاه بهش کردم دلم میخواست بهش بگم:

    واقعا خسته نشدی ازین همه بلایی که سرت میاد؟ نمیخوای به خودت بیای؟نمیخوای تغییر کنی ؟

    بعد به خودم نهیب زدم سعیده دقیقا به توچه؟

    مگه نه اینکه همه ی ما به یک اندازه به خداوند دسترسی داریم ؟

    پس دمت رو بزار روی کوله ت و برو

    و اجازه بده آدم ها خودشون در زمان مناسب راهشون رو پیدا کنند!

    همون طور که خودت از زیر آوار های خود ساخته نورِ خدارو پیدا کردی !

    خداروشکر برای رسیدن به این مرحله !

    خیلی آرامش بخشه وقتی تمرکزت رو فقط برای خودت صرف کنی!

    امروز همسرم برای بالا رفتن اجازه مغازه ش به شدت شاکی بود،ازم پرسید من باید چیکار کنم الان؟

    گفتم حقیقتا هیچ ایده ای ندارم .

    گفت شما باید الان ی فکری بکنی، ی کمکی ،ی ایده ای،مثلا اعضای خانواده منید

    گفتم من چیکاره م دقیقا؟از خدا باید کمک بخوای

    و ایشون همون صحبت های همیشگی‌شان رو شروع کردند که بندگان خدا دارند بلا سر ما میارند و خدا چیکار میتونه بکنه و ازین حرفا

    و من واقعا سکوت کردم .

    چقدر ازین سکووووت راضیم …

    همین سعیده تا چند وقت پیش داشت خودشو تیکه پاره میکرد برای اینکه برای مشکل بقیه راه حل پیدا کنه !

    حتی امروز هم ازم کمک خواست،احساس دلسوزیم گل کرد که بیا از قوانین بهش بگو دوباره!

    ولی یادم اومد که من چقددددر وقت گذاشتم و سعی کردم راه رو بهش نشون بدم و درنهایت هیچ نتیجه ای نداشت !

    من چه جوری میتونم آدمی رو تغییر بدم که آلارم گوشیش رو،روی ساعت ٢٢!تنظیم می‌کنه که یک ساعت و نیم سریال گاندو رو از دست نده؟

    که شب ها با چرخیدن توی اینستا می‌خوابه و صبح ها باهاش بیدار میشه!؟

    که جرئت حذف آدم های نامناسب زندگیش رو نداره!؟

    که عالم و آدم رو مقصر مشکلات مالیش می‌دونه !؟

    که از ماه ها قبل داشت با همه صحبت بالارفتن اجاره مغازه و بی انصافی صاحب مغازه هارو میکرد؟!

    نه !نه!

    من هیییچ قدرتی برای تغییر بقیه ندارم!

    بازم یاد حرف استاد میفتم که میگه از تمرکز کردن روی دیگران دست بردارید !کلا دنیاتون بشه دنیای خودتون!!!

    و واقعا این آرامش الآنم رو مدیون این لیزر فوکس گذاشتن روی خودمم

    اینکه وقتی نفسسس میکشششم جریان خوشبختی رو توی قللبببم احساس میکنم !

    اینکه دارم از هر لحظه ی زندگیم لذت میبرم فارغ ازینکه بیرون چه خبره!

    اینکه وقتی با خدا حرف میزنم غرق عشقی میشم که ناخودآگاه صورتم رو خیس می‌کنه …

    مگه زندگی کردن چیزی غیر ازیناست…؟

    من حااااللم عاااالیه و واقعا دارم از هر روز زندگیم لذت میبرم

    و این مدیون الله ی هستم که من رو هدایت کرد به این مسیر و دست قدرتمندش استاد عباسمنش …

    خداروصدهزار مرتبه شکر برای این مدار و این زندگی و یکبار دیگه سعادت نوشتن توی سایت …

    رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا ۚ رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ

    پروردگارا، ما صدای منادیی که خلق را به ایمان فرا می‌خواند که به پروردگارتان ایمان آورید، شنیدیم و ایمان آوردیم، پروردگارا، از گناهان ما درگذر و زشتی کردار ما بپوشان و هنگام جان سپردن ما را با نیکان و صالحان محشور گردان؛

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 108 رای:
  2. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1303 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    حمیدِحنیف عزیز،سلام سعیده رو از بعد یک شبکاری میشنوی،یک شیفت آروم و استیبل پر از نور خدا

    سلام وسلامتی و نور و عشق الهی از یک بعدازظهر گرم مرداد ماهی شمال به جنوب ایران که احتمالا اونجا دیگه آتیشه:)

    هرچند که برای یک آتشنشانِ ابراهیم نشان،همیشه آتیش گلستون میشه:)

    حمید عزیزم،هیچ وقت فکر نمیکردم روزی برسه که کتاب قرآن توی دستام شبیه یک رمان عاشقانه ی جذاب بشه که نتونم بزارمش زمین…

    ولی دیشب وقتی همکارام نشسته بودند دور هم،شام میخوردند و از هر درِ غیبت و ناخواسته ای صحبت میکردند،من تو استیشن نشسته بودم و با عشق قرآن رو مطالعه میکردم بلکه دوتا آیه ازش بفهمم،واقعا احساس عمیق خوشبختی داشتم،احساس لذت بردن در لحظه بدون هیچ قید و شرطی

    یاد وقتایی افتادم که کتاب رمان عاشقانه رو میزاشتم لای کتاب درسی و ی جوری رو به در اتاقم مینشستم که اگر مادرم درو باز کرد و خواست ببینه دارم چیکار میکنم،کتاب درسی رو ببینه و خوشحال بشه بره به کاراش برسه :)))))

    به قول شما{نامبرده} به شدت عاشق کتاب خوندن بود و براش حاضر بود هر کاری بکنه:)

    حالا قرآن شده برام حکایت لذت خوندن کتاب های عاشقانه ی م.مودب پور در عنفوان نوجوانی:)

    نمیدونم چقدر باید خداروشکر کنم برای هدایت شدنم به این کتاب شیرین و لذت خوندن آیه های عسل گونه ش

    امروز برای بارچندم هدایت شدم به صفحه ی 301،302 قرآن از سوره ی کهف

    احساس عجیبی منو رو کشوند برای به اشتراک گذاشتن درک وآگاهی در حد ظرف سعیده،برای شما

    و من هر وقت از احساسم پیروی کردم،از نتیجه ش راضی بودم.

    پس لطفا خودت رو آماده کن برای یک کامنت طولانی ….

    امیدوارم که این وقتی که میزاری و کامنت این جوجه توحیدی رو مطالعه میکنی،کمی هم برات خیرو برکت داشته باشه…

    مطمئنا داستان خضر و موسی رو بهتر از من خوندی و بلدی

    خیلی دلم میخواد بفهمم خدا داره بهم چه آگاهی رو میده که،این چندروز که هی منو هدایت میکنه به خوندن این داستان از خودِ قرآن،قرآن رو جلوم باز کردم و از خداوند هدایت میخوام به درک و آگاهی من بباره و کمکم کنه به گوشه ای از اقیانوس علمش دسترسی پیدا کنه،همونطور که خودش گفته:

    وَلَا یحیطونَ بشی ءٍ مِنْ عِلمِهِ الّا بِما شاءَ

    صفحه 302 با آیه های 62 و 63 و64سوره کهف شروع میشه

    که از همون اول داستان همه چیز از هدایت الله شروع میشه

    یعنی سرسپردگی موسی نسبت به هدایت،و اتفاقی ندونستن هیچ موضوعی و پیگیری نشانه ها:

    فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِنْ سَفَرِنَا هَٰذَا نَصَبًا ﴿6٢﴾

    وقتی [از آنجا] گذشتند، موسی به خدمت گزارش گفت: غذای صبح گاهی ما را بیاور که از این سفرمان سختی و خستگیِ بسیار دیدیم. (62)

    قَالَ أَرَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنَا إِلَى الصَّخْرَهِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسَانِیهُ إِلَّا الشَّیْطَانُ أَنْ أَذْکُرَهُ ۚ وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَبًا

    خدمت گزارش گفت: آیا ندانستی چون کنار آن سنگ جای گرفتیم، من ماهی را از یاد بردم و آن با وضعی شگفت انگیز راه خود را در دریا گرفت و رفت، و جز شیطان از خاطرم نبرد که آن را به یاد داشته باشم. (63)

    قَالَ ذَٰلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ ۚ فَارْتَدَّا عَلَىٰ آثَارِهِمَا قَصَصًا ﴿64﴾

    موسی گفت: این [جای فراموش کردن ماهی] همان است که ما در طلبش بودیم. پس با پی گرفتن جای پای خود [از راهی که آمده بودند] برگشتند. (64)

    =======================

    موسی قصد کرده بره مجمع البحرین با دوستش،یک ماهی ای رو از قبل همراهشون داشتند، که وقتی میخواستن برای غذا بخورنش میبینند نیست!

    دوست موسی میگه: من ماهی رو فلان جا،جا گذاشتم و شیطان از یادم برد!

    درحالیکه موسی خسته و گرسنه ست!اما احساسش رو خوب نگه میداره!به هدایت ایمان داره و میدونه به قول استاد خداوند میتونه چیزی رو از یاد آدم ببره یا به یاد بیاره برای دریافت نشونه های هدایت!

    و به دوستش میگه این یک نشونه ست که مقصدی که ما باید بریم همونجاست وهمون راه رو دوباره برمیگردند!

    نکته هاش برای منِ سعیده

    سرسپردگی مطلق در برابر جریان هدایت،پیگیری نشونه ها،حفظ احساس خوب در هرحالتی،اقدام عملی بعد از دریافت نشانه

    ==================

    فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا ﴿65﴾

    پس بنده ای از بندگان ما را یافتند که او را از نزد خود رحمتی داده و از پیشگاه خود دانشی ویژه به او آموخته بودیم. (65)

    بِببین توی آیه 65 خداوند میگه اونا توی اون مکان اون کسی رو که میخواستند ببیند که میگن مراد حضرت خضر هست رو پیدا کردند!

    پس پیگیری نشانه های هدایت،همیشه جواب درست داره!

    و نکته بعدی

    خداوند میگه این آدمی که موسی پیامبر دنبالش میگشته تا ازش درس یاد بگیره!

    یعنی در واقع استاد موسی بوده!

    در وصفش میگه:این استاد موسی هم رحمتی از جانب ما بهش رسیده بود و ما بهش علمی از نزد خودمون دادیم!

    ببین هم از فعل جمع استفاده میکنه،یعنی سیستم این بنده رو به مقام استادی رسونده!

    یعنی اون مقام استادی هم لطف خودِخدا بوده،از طرف خودِخدا بوده!

    باز منو یاد این تیکه از آیه الکرسی میندازه:

    وَلَا یحیطونَ بشی ءٍ مِنْ عِلمِهِ الّا بِما شاءَ

    ================

    از ایه 66تا70

    صحبت موسی واستادش خضره!

    حضرت موسی ازش میخواد که از علم خضر یاد بگیره،اما خضر میدونه ظرف موسی آمادگی دریافت این علم الهی رو نداره!بهش هم هشدار میده آقا،کارتو نیست!بیخیال شو!

    ولی ازونجا که شخصیت موسی یک آدم کم صبر و عجول و یکم بی اعصابیه(شبیه ماها)

    میگه الا و بلا بهم فرصت بده،انشالله که منو صبور میبینی

    خضرم میگه اوووکی!میخوای همراه من بیای سکوت میکنی وگرنه به قول مازندرانی ها (اینجه اونجه نیه!)

    راهمون جدا میشه خلاصه…

    ===============

    در ادامه ی داستان حضرت خضر چند تا ماموریت انجام میده:

    یک)یک کشتی رو میزنه بی دلیل خراب میکنه!

    دو)یک نفر رو بدون دلیل میکشه!

    سه)تو یک روستایی با اینکه بهشون غذا ندادند،بی مزد و منت یک دیواری خراب شده ای رو ترمیم میکنه!

    در هرماموریت خضر،موسی که بنظرم استعاره ای از ما بندگان کم صبر خداست قاطی میکنه که یعنی چی این کارا؟این چه وضعشه؟مسخره بازی مگه؟این چه کاریه میکنی!

    ببین یک آیه دوبار تکرار شده تو همین دوصفحه!

    قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا ﴿٧٢﴾

    گفت: [ای موسی!] آیا نگفتم که تو هرگز نمی توانی بر همراهی من شکیبایی ورزی؟ (72)

    قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا ﴿٧5﴾

    گفت: [ای موسی!] آیا نگفتم که تو هرگز نمی توانی بر همراهی من شکیبایی کنی؟ (75)

    اینجا برای منِ سعیده خیلی درس داره حمیدجان

    مفهوم صبر و طی کردن تکامل

    اینکه من دارم چندبار به این صفحه هدایت میشم،باید بفهمم این روزها احتمالا از صبر درومدم و خدا داره بهم تذکر میده!و واقعا هم تذکر به جاییه،این روزها من خیلی عجول شده بودم برای مهاجرت کردن و حالا فکر میکنم یک بار دیگه باید مفهوم صبر رو در عمل اجراکنم …

    =========

    برگردیم به داستان قرآنیمون

    در نهایت در ماموریت سوم که باز موسی قاطی میکنه که چرا بهمون غذا ندادند،شما بی اجر و مزد دیوار رو ترمیم کردی!؟یعنی چی آخه؟

    خضر هم دیگه عذر موسی رو میخواد و بهش میگه دیدی صبر وظرفیت نداشتی؟دیدی ماموریت ها در حد تکاملت نبود…؟

    قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ ۚ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا

    آن عالم گفت: این (سه بار کم‌ظرفی و بی‌صبری و اعتراض، عذر) مفارقت بین من و توست، من همین ساعت تو را بر اسرار کارهایم که بر فهم آن صبر و ظرفیت نداشتی آگاه می‌سازم.

    ببین اینجا میگه حتی شما پیامبر هم باشی،تو یک مدار خاصی هستی که در حد مدارت میتونی به درک و آگاهی برسی،بیشتر ازون مدار نمیفهمی!

    اگر میخوای بیشتر بفهمی باید مدارت رو ببری بالاتر!

    نه اینکه تکامل طی نکرده،هی از خدا درک و فهم بیشتر بخوای!

    میرسیم به مثال شما که بارها ما شوت شدیم به مدارهای بالاتر و یک سطل آب در برابر فشارآبشار پرت شدیم یک گوشه!

    یعنی ظرف ما تحمل اون همه انرژی رو نداشته!

    داره میگه خود پیامبر ها هم هر کدوم تو یک مدار دریافت الهامات هستند،شمای سعیده،برای چی انقدر عجولی آخه…؟

    =============

    آخر این داستان پر ازآگاهی هم حضرت خضر میاد اسرار ماموریت هاش رو به حضرت موسی میگه که این باز خودش پر از درس برام

    1)کشتی رو خراب کردم========> چون مال یک خانواده ی فقیر بودکه ازش درآمد داشتند،نمیخواستم توسط پادشاه که کشتی های سالم رو غصب میکنه،ازشون گرفته بشه!

    2)اون بچه رو کشتم========>چون ممکن بود ایمان پدر و مادرش رو به کفر تبدیل کنه،میخواستم خداوند فرزند صالح تر به اونا ببخشه

    3)اون دیوار رو بی مزد ومنت ترمیمش کردم ========>چون یک گنجی بود برای دوتا یتیم،که اراده ی خدا این بود این گنج درامان بمونه تا اونا بزرگتر بشندو استخراجش کنند

    =================================

    درس های من از ماموریت اول:

    وقتی شما در مدار درستی باشی،هیچ آسیبی نمیتونه بهت وارد بشه و هیچ کس نمیتونه بهت ظلم کنه!

    حتی اون فرد پادشاه باشه!

    توی مدار توحید،همه چیز در امان و امانه!

    و خداوند از طریق بینهایت دستانش،تورو حفظ نگه میداره!

    شاید راهش برای ما جالب نباشه!اما در نهایت خیره برای ما !

    توی این مثال:خدا یکیو میفرسته تا کشتی طرف رو خراب کنه!

    ظاهرش اتفاق بدیه!اما نتیجه ش مثبته و اون کشتی توسط پادشاه غصب نمیشه!

    ماموریت دوم:

    قتل نفس که انقدر گناه کبیره و نکوهش شده ست توی قرآن

    ممکنه در قالب یک هدایت و ماموریت خداوند انجام بشه!

    یعنی حتی خداوند میتونه یک نفر رو از بین ببره تا ایمان بقیه رو حفظ کنه !

    یعنی این قانون مدارها همه جا درست کار میکنه!

    حتما اهل ایمان از غیر ایمان جدا خواهند شد!

    حالا بیایم این قتل نفس رو بازش کنیم توی زندگیمون به شکل کاربردی تر:

    آیا خداوند نمیتونه به سادگی ما رو از انسان های غیرهم مدار جدا کنه؟تا ایمان مارو حفظ کنه؟تا نشتی انرژی نداشته باشیم؟تا کل زندگیمون فقط صلات باشه …؟

    قطعا و حتما میتونه!

    ما فقط باید روی ایمان و توکلمون کار کنیم!

    بقیه کارها از طریق بینهایت دستان خداوند انجام میشه!

    ببین توی این ایه میگه:

    فَأَرَدْنَا أَنْ یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْرًا مِنْهُ زَکَاهً وَأَقْرَبَ رُحْمًا ﴿٨١﴾

    پس خواستیم پروردگارشان پاک تر و مهربان تر از او را به آنان عوض دهد. (81)

    یعنی خداوند همیشه الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ رو رعایت میکنه!

    چه جوریش دیگه کار سیستمه!

    ما چقدر به این سیستم ایمان داریم؟

    به همون اندازه کارها انجام میشه!

    ماموریت سوم:

    چقد این تیکه از داستان من رو یاد جلسه 1 قدم 6 انداخت که استاد میگه آیا جریان هدایت نمیتونه شمارو به سمت یک گنج هدایت کنه؟یا یک ایده ای که به شکل گنج عمل میکنه؟

    بِبین …خداوند از طریق دستانش،یک گنجی رو برای دوتا بچه حفظ کرده تا به سن بالاتر برسند و بهش دست پیدا کنند!

    به این تیکه از آیه دقت کن:

    فَأَرَادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنْزَهُمَا

    خدایت خواست تا به لطف خود آن اطفال به حد رشد رسند و خودشان گنج را استخراج کنند.

    داره از اراده ی پروردگار در به خیر رسوندن به اون دونفر میگه و از رشد و کمال و زمان مناسب در رسیدن به گنج!

    برگردیم به تئوری مدارهای استاد:

    نعمت ها و ثروت ها در مدارهای بالاتر هستند!

    وجود دارند!به صورت طبیعی هستند!

    ما فقط باید روی خودمون کار کنیم و وارد مدار های بالاتر بشیم!

    اون وقت آلردی با اونا برخورد میکنیم و به صورت طبیعی وارد زندگیمون میشه!

    اینجاش خیلی قشنگ بود نه :)

    ====================

    و نقطه ی عطف و شیرین واوووج ماجرا بازهم قدرت و رحمت و خیر خداوند:

    رَحْمَهً مِنْ رَبِّکَ ۚ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ۚ

    و من این کار را به میل خود نکردم. رحمت پروردگارت بود.

    حمید عزیزم،بارها و بارها وسط نوشتن پا شدم راه رفتم نفس عمیق گرفتم تا بتونم زیر بار این همه آگاهی که رحمت پروردگار بود دووم بیارم و عین سطل آب جلوی آبشارپرت نشم …

    احتیاج دارم خودم بارها و بارها این آیه ها و ترجمه ش و کامنت خودم رو بخونم تا ازش یاد بگیرم بیشتر و بیشتر

    دعا میکنم زندگیت پر از رحمت پروردگار و فرمانروای مطلق باشه و از طریق بی نهایت دستانش از بهترین روش ها شمارو به خواسته هات برسونه …یا خواسته هات رو بهت نزدیک کنه …!

    وقتی شروع کردم به نوشتن ساعت 4 بعدازظهر بود و الان ساعت از 6 غروب گذشته …

    خداروشکر که بهم فرصت این صلات دوساعته داده شد …

    امیدوارم لایقش باشم …

    الهی که در بهترین زمان و مکان به دستت برسد

    به پایان آمد این دفتر،حکایت همچنان باقیست

    درپناه الله یکتا باشی بنده حنیف خدا

    قلب فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  3. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1303 روز

    ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی

    نروم جز به همان ره که توام راه نمایی

    همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم

    همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

    همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی

    همه نوری و سروری همه جودی و جزایی

    همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی

    همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی

    نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی

    نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی

    سعیده ی نازنینم،رفیق بهشتی من

    سلام بروی ماهت،سلام به قلب روشنت

    سلام به تکه ای از نور خداوندم

    ازت ممنونم،ازت ممنونم

    ممنونم که من رو لایق هم صحبتی دونستی و سخاوتمندانه تجربه ی فوق العاده ت در مدار توحید و الهام و اقدام باهام به اشتراک گذاشتی

    ازت یاد میگیرم سعیده

    لذت میبرم ازت نقطه ی آبی دارم

    مثل آب خنک وسط گرمای مرداد گوارایی

    مثل بال پروانه لطیفی

    مثل صدای آبشار دلنشینی

    این عشق و نور خداوند گوارای وجودت رفیق

    ممنونم از جلای آینه قلبت

    ممنونم که نور خدا رو منعکس میکنی

    دوستت دارم دختر

    همیشه بنویس

    مشتاقم همیشه ازتلگراف بهشتی داشته باشم.

    مرسی که هستی مررررسی

    قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1303 روز

    خداااای بززززرگ ….خدای بزززرگ

    این هم سومی….

    سمیه جانم …عزیزدلم …

    عضو خانواده ی بهشتی زمانی ها …

    امروز من بیشتر از روز های دیگه احتیاج به کنترل ذهن داشتم …

    خیلی منتظر یک نقطه‌ی آبی موندم ،بلکه قلبم روشن بشه ..اما نیومد …

    بجاش ..؟

    بجاش ٣بار به ٣تاکامنت از ٣تا خواهر بهشتی هدایتم کرد…

    بدون اینکه من تلاشی بکنم ،بدون اینکه ایده ای داشته باشم …

    گفتم نقطه‌ی آبی ؟

    گفت بیا شیرین‌تر ازنقطه ی آبی

    من هدایتت میکنم بری کامنت رفیق های بهشتیت رو بخونی که برای شما ننوشتن …اما اسمت اونجا هست…

    نمیدونی چقدر دیوونه ی این هدایت شدم امشب سمیه ی نازنینم

    از فرمانروا می‌خوام خواسته های ریز و درشتت رو من حیث لا یحتسب راحت و طبیعی و شیرین و گوارا برآورده کنه …

    عاشقتونم …

    به امید دیدار روی ماه همتون در بهترین زمان و مکان

    قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: