نکته جالب اول اینه که چقدر گوگل مپ پیشرفت کرده و با جزئیات بالا محیط اطراف و مسیر رو با کیفیت بالا به نمایش میذاره
نکته بعد اینه که چقدر سرسبزی و زیبایی در این مسیر وجود داره و ببین جهان چقدر در مسائل مختلف پیشرفت کرده آبیاری رو با شیوه ایی جدید انجام میده و طرح های خیلی زیبایی رو ایجاد می کنه
سرچ کردم دیدم اسم این سیستم، آبیاری عقربه ایی و کلی مزایا داره. مثلا:
راندمان آبیاری را تا حدود 90 درصد افزایش می دهد. که با این افزایش راندمان سطح زیر کشت نیز به همان نسبت افزایش یافته و سود بیشتری نصیب کشاورز می شود.
️آبیاری عقربه ای میتواند سطح وسیعی از اراضی را با شعاع بسیار زیاد آبیاری کند.
️یکنواختی آبیاری : این سیستم آب را بطور یکسان در تمام نقاط مزرعه پخش می کند در نتیجه محصول در تمام نقاط مزرعه بطور یکنواخت رشد کرده و عملکرد آن در هر هکتار افزایش می یابد .
️ به شکل کاملاً اتوماتیک و تنها با بکارگیری قسمت ناچیزی از نیروی هیدرولیکی تـأمین شـده توسـط مکانیزم پمپاژ (جهت جابجایی) آبیاری می کند.
️در مقایسه با سیستم آبیاری بارانی ثابت به لوله و آبپاش کمتری نیاز دارد.
️به نیروی انسانی کمی برای آبیاری نیاز دارد و هزینه کارگری را کاهش می دهد.
️راه اندازی و استفاده از این سیستم بسیار راحت است و نیاز به دانش و تخصص خاصی ندارد.
نکته بعدی که این قسمت داشت این بود که اولا: ما وقتی اطلاعات نادرستی از یک موضوع داریم ، برداشت های نادرستی می کنیم و نتیجه گیری کاملا نادرستی می کنیم که در نهایت نتایج نادلخواهی می گیریم. پس یاد بگیریم هر چیزی را از هر فردی نپذیریم و نسبت به آنچه می شنویم تفکر کنیم و به دنبال منطق های قوی باشیم.
خب اگر من بخوام در پاسخ به سوال استاد از تجربه هام در این زمینه که با اطلاعات نادرست نتیجه گیری کردم چند تا تجربه دارم:
مثلا مدرسه که بودیم بچه ها با یه خودکار خاص می اومدن سر امتحان و فکر می کردن دلیل نتیجه خوب اون امتحان، اون خودکار خاصشون هست.
یادمه بچه که بودم سردرد شدید داشتم و دکتر تشخیص خاصی نمی داد. تو آزمایش هام هیچی نبود خانواده من هم که باور های مذهبی داشتن منو می بردن پیش سید فلانی که دعا بخونه و خوب بشم چون می گفتن که یکی منو چشم زده و اون سید با دعا خوندن منو شفا بده. اون سید هم یه چیزی توی کاغذ می نوشت و تا می کرد دورش پلاستیک میکشید و تاکید می کردن بازش نکن و همیشه باهات باشه. اما با اینحال این مشکل من هیچ وقت درست حل نشد و هر هفته بعد از خواب سردرد شدید داشتم و خانواده معمولا اعتقاد به چشم خوردن من داشتند.
من چشم زخم رو مانعی می دیدم برای رسیدن به موفقیت. یادمه تا یه پیشرفت تحصیلی می کردم، خانواده اجازه نمی داد زیاد دربارش حرف بزنم که مبادا چشم بخورم و من همیشه یه ترسی داشتم که اگر موفق بشم نکنه چشم بخورم و نابود بشم.
حتی توی تلویزیون هم رواج داشت طرف آخوند بود میگفت مثلا فلان مداح که یهو مثلا سکته کرده و فوت شده تاکید می کرد که مردم چشمش کردن و دلیل می آورد
گذشت و گذشت تا اینکه با استاد آشنا شدم وتو “آیا چشم زخم حقیقت دارد؟”، استاد این قضیه رو کامل توضیح دادن و من کلا بی خیال این چشم زخم شدم چون از قبل هم به این داستان شک داشتم و نمی فهمیدم چرا آدمای زیادی هستن که چشم نمی خوردن، راحت منطق های استاد رو پذیرفتم که چشم زخم وجود نداره.
بعد از اون فایل، به خودم گفتم چون من این قضیه رو باور کردم سردرد دارم و بعد از اینکه منطق های اون فایل باورم رو در این زمینه تغییر داد، جالبه که سردرد شدید من که همیشه با حالت تهوع بود تموم شد اون هم به راحتی و فقط با تغییر باورم.
الان که اصلا مریض نمی شم و اگر سردرد هم بگیرم راحت میخوابم سریع خوب میشم و انقدر کمه که جلوی تمرکزم روی کارم رو نمی گیره.
خداروشکر به لطف الله وارد مسیری شدم که بهترین جواب ها و حقایق جهان رو دارم از استاد میشنوم و حرف هیچکس برام قابل اطمینان نیست و خودم رو فقط با آموزش های استاد بمباران میکنم
این فایل به یادم آورد که: بله این است تاثیر باور های غلط و بدون دلیل پذیرفتنِ حرف های دیگران که می تونه 20 سال از عمرت تو را درگیر بیماری کنه و اما تأثیر باورهای درست که منطق های قوی هم دارند، اینه که خیلی راحت و سریع درمانت میکنه.
خدایا صدهزار مرتبه شکرت بابت این جهان قانونمند تو. خدایا شکرت بابت استاد عباس منش و بانو شایسته
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 197223MB14 دقیقه
به نام خداوند بخشنده و هدایتگرم
سلام به تک تکِ اعضای خانواده ی صمیمیِ عباس منش، از استاد و مریم جان گرفته تا همه ی بچه های سایت.
استاد جان دوست دارم تو این کامنت مستقیم با شما صحبت کنم و از احساسِ قلبیم نسبت به شما بنویسم:
استادِ خوش تیپِ ما، با قلبم بهتون افتخار کردم که سَرِ مبارک و زیباتون رو دیدم تو این فایل بدون کلاه، اینکه چقدر راحتین، هر طوری راحتین هستین، این اعتماد به نفس و عزت نفسی که ساختین هر بار بیشتر و بیشتر برای خودتون، واقعا تحسین برانگیزه.
در ظاهر دارم فایل سفر به دور امریکا میبینم.
ظاهرش اینه نعمتِ این فایل، توجه به زیبایی ها و نکات مثبته که هست و حالمو عالی تر میکنه.
اما این تازه یه امتیاز و جایزه ی این فایله.
کلی جایزه دیگه هم هست:
از تو صحبت هاتون و تماشای ویدیوها، نکات مهم در مورد عزت نفس دریافت میکنم.
نکات مهم در مورد روابط خوب دریافت میکنم.
نکات مهم در مورد اعتماد به نفس دریافت میکنم.
نکات مهم در مورد فراوانی دریافت میکنم.
نکات مهم در مورد سلامتی دریافت میکنم.
نکات مهم در مورد توحید دریافت میکنم.
و …
فایلهای شما چند بعدی هستن همیشه.
موفقیت در همه ی زمینه ها، نامی است شایسته برای سایتِ شما.
استاد جان یه موردی رو متوجه شدم درباره اعتماد به نفس شما:
چون دارم از اول میبینم سفر به دور امریکارو، شما رانندگی با RV رو تجربه کردین، الان هم با ترک کمپر…
قبلا در مورد شما اشتباه برداشت میکردم…
حس میکردم شما که موفقین، شجاعین، اعتماد به نفس دارین، کارهای مختلف رو تجربه میکنین و …
از اول همینطوری بودین، یعنی سختتون نیست، همه چیز براتون آسونه. جلوی دوربین دارم میبینمتون که کلی کار انجام میدین و خب بلدین دیگه، عین آب خوردن…
بعدها که مدارم بالاتر رفت تازه درک کردم اتفاقا شما هم ترس دارین، اما با ترس مقابله میکنین و میرین تو دلش و تجربه جدید خلق میکنین…
این یعنی اعتماد به نفس
یعنی بهبودگرایی به جای کمال گرایی
یعنی میترسم، ولی میرم تو دلش، چون خدا کمکم میکنه سفت و محکم میرم جلو.
همین رانندگی با آر وی رو بعدا تو یه فایلی شنیدم که اولش سخت بوده، استرس داشتین تو کنترل ماشین به این بزرگی و …
ولی تجربه کردین و یاد گرفتین و اتفاقا همین تجربه ها هر بار شما رو قوی تر و بزرگتر کرده.
اعتماد به نفستونو بیشتر کرده…
اصطلاحا دست به آچارتر شدین…
یاد دِرون بچه های فراوانتون و تجربیاتتون افتادم.
یادِ تجربه قطع کردن و هرس کردن درختان پردایس افتادم.
یادِ نجاری هاتون افتادم، یادِ ساختِ خونه های مرغ و خروس و بوقلمون ها …
یاد اینکه چقدر به ایالتهای مختلف آمریکا سفر کردین در حالیکه نه تجربه و نه شناختی داشتین نسبت بهشون…
شما تو مدارِ هدایت هستین، تو هر زمینه ای هدایت میخواین، هدایت میاد، شما چشم میگین و عمل میکنین.
تحسین برانگیزین برای تک تک کارها و تجاربتون.
هر چی تعهد بالاتر باشه تو عمل کردن به اینان، نتایج بهتر هم طاهر میشن.
هر کدوم مون اندازه ی تعهدمون جواب میگیریم نه کمتر نه بیشتر.
این عینِ عدالته.
الهی شکرت.
شما به محضِ تولد که با این توانمندی ها به دنیا نیومدین، شما چیکه چیکه خلق کردین همه این توانمندی هارو.
ذهنِ فراموشکار یادش میره قبل رو، مسیر رو، و فقط نگاه میکنه به میوه و الان، یادش میره چی بوده چی شده…
و باید سپاس گزار بود برای چیکه به چیکه ی تغییرات.
همین سپاس گزاریِ دائم و نان استپِ شما، منو شیفته ی شما میکنه.
که این انسان چقدر در برابر خداوند سرش پایینه، چقدر اعتبار همه چیز رو به خدا میده، برای همینه که سرتون پیش بقیه همیشه انقدر بالاست…
این سر پایین انداختن در برابر خدا رو از شما شنیدم و بهتر درک کردم مخصوصا تو فایل گربه چکمه پوشِ 2.
چقدر وجودِ شما تو زندگیم ارزشمنده.
چقدر برای من و یه عالمه آدم دیگه نور آوردین تو زندگی هامون.
شما با آموزش هاتون، خیر در دنیا و آخرت رو برای خودتون خلق کردین، خدمتی که میرسونن خیلی ارزشمنده…
چون دارین بنیادین و به صورت تغییرات شخصیتی و پایدار بهمون کمک میکنین…
شما ماهی نمیدین دستِ ما، ماهیگیری رو یادمون میدین.
برای همین شما بسیار بسیار الگوی شایسته ای هستین برای من.
هم شما هم شاگرد ممتازِ کلاستون، مریم جانِ شایسته که خودش یه پا استاده برای ما.
به قول و لحنِ عادله جان تو فایل گفتگو با دوستان:
استاد عاشقتونم
همین و دیگر هیچ…
خدایِ نازنینم، شکرت برای حضورت در زندگیم هر لحظه، هر ثانیه، قبلاً، الان و بعداً
سلام به خداوندِ قشنگم.
سلام به ربّ العالمینِ نازنینم.
سلام به استادهای نازنینم:
استاد عباس منش و مریم جان.
سلام به تک تک اعضای محترم و ارزشمند این خانواده ی صمیمی و دوست داشتنی.
سفر شروع شده، مدت هاست شروع شده، اما الان فهمیدم و درک کردم من داخلِ یه سفرِ دیگه ی موازی هم هستم علاوه بر سفرهایی که با جابجاییِ مکانی از یه نقطه به نقطه ی دیگه ای از این کره ی زمین میرم.
من وارد یه سفر جذاب و هیجان انگیز به داخلِ خودم شدم.
مدتهاست شروع شده اما من الان بهتر درک کردم…
امروز صبح در پیاده روی، تو سفرِ معنوی ام به داخلِ خودم، اللهِ یکتا، با من خیلی صریح صحبت کرد:
سمانه یادته چطور به این خونه (بهشتِ الانم) رسیدی؟
من که تو رو میرسوندم و رسوندم به خواسته ات، فقط تو باید انتخاب میکردی از چه مسیری برسی.
از یه دالانِ سرسبز و خنک و زیبا، یا کویرِ خشک و داغ و سوزان؟
پارسال خواسته ام چی بود؟
از فضلِ خودش مبلغِ خرید خانه فراهم شد برامون، ما باید میگشتیم و خونه رو پیدا میکردیم.
اون زمان با کنترل ذهن آشنا نبودم، برای رسیدن به این خونه مسیرِ کویر رو انتخاب کردم، چون اصلا نمیدونستم دالانِ سرسبز و خنک و زیبایی هم هست که میتونه منو برسونه به خواسته ام.
من باید از کویر عبور میکردم که هم بهتر درک کنم و هم قدرِ دالانِ سرسبز رو بهتر بفهمم…
چرا این صحبتها باهام شد، چون داشتم از کنار سه خونه ویلاییِ بالکن دار زیبا رد میشدم و تحسینشون میکردم، کاری که یک ساله دارم انجام میدم، و بعد یه لحظه یه نجوایی گفت:
خونه ی فعلی (مجتمعی که برای من بهشته، به نامِ ارغوان) شد، اما خونه ویلایی نمیشه چون خیلی شرایطشون فرق داره مخصوصا از لحاظ قیمت میگم چون خیلی بهاشون بالاست…
و اینکه من خونه ویلایی دوست دارم، خودمون فقط بدونِ حتی یه واحد همسایه، یعنی حیاط پارکینگ ساختمان فقط در اختیار خودمون باشه بدون همسایه.
خدا بهم گفت:
مگه این خونه رو تو درستش کردی و به دستش آوردی که حالا فکر میکنی خونه ویلایی رو نمیتونی به دست بیاری؟
خونه ی ارغوان رو که من بهت دادم…
(مبلغِ خرید منزل از فضل خداوند و بسیار آسان و زیبا فراهم شد.)
این خونه ویلایی، یا هر خواسته ی دیگه ات رو هم من بهت میدم، تو چیکار داری؟
قسمتِ تو فقط اینه که انتخاب کنی از دالانِ سبز میخوای برسی به خواسته ات یا از کویرِ سوزان؟
چطوری؟
-اینکه الان لذت ببری با خونه ای که داری توش زندگی میکنی. (اینو استاد جان بارها تاکید کردن تو فایلها)
-اینکه نترسی و عجله نکنی، شتاب نداشته باشی واسه رسیدن و از مسیر لذت ببری. (اینو استاد جان بارها تاکید کردن تو فایلها)
– اینکه تو کنترل ذهن کن، ورودی های ذهنت رو کنترل کن، باقیش با منه، اجابتِ خواسته با من، کنترل ذهن با تو. (اینو استاد جان بارها تاکید کردن تو فایلها)
خب حالا دیدم خدا رو شکر خودش راهم انداخته تو لذت بردن از داشته هام و خونه ی بهشتی که داخلش زندگی میکنم و محوطه ی زیبا و سرسبزش.
بلافاصله این آشکار شد که خونه ویلایی دقیقا مثل خونه ی بهشتیم میسّر و فراهم میشه لاجرم.
ببین دیگه چی میخوای و از کدوم مسیر دوست داری برسی؟ دالان سرسبز یا کویر؟
بلافاصله اومد بچه…
رهروی ما اینک در منزل است
اونم در بهترین زمان و شرایط آشکار میشه برات.
من میدونم، تو نمیدونی سمانه.
چشم، البته که من نمیدونم، شما میدونی.
البته که من هیچ، همه تو.
البته که هر چی دارم، از شماست، از فضلِ شماست.
من چیکاره هستم وقتی تو خودت انقدر همه چیز رو انقدر زیبا بهم میدی. مسیر رو هموار و شیرین میکنی.
البته که تک تک زیبایی ها و خبرهای زندگیم، اعتبارشون از خودته خدای نازنینم.
نکته: سمانه وقتی از خواسته ای که میخوای و دیر بهش میرسی، به خاطرِ خودت ناراحت میشی یا به خاطر حرف مردم؟
به خاطر حرف مردم (ایموجیِ کوبیدن دست روی پیشونی- ایموجیِ خوشحالی که اینقدر با خودم صادق شدم تعارف ندارم.)
خب پس خدا جونم، همزمان که اجابتِ خواسته هامو بررسی و تایید میکنی لطفا روی قسمتِ بی توجهی به حرف و قضاوت دیگران هم تقویتم کن، دمت گرم، خیلی باصفایی، مخلصیم.
خدایا، بی نهایت بار شکرت که تو عدم توجه به حرف و قضاوت دیگران، خیلی خیلی بهتر شدم، این قضیه پاشنه اشیلمه، باید هر روز کار کنم روش تا بهتر و بهتر شم.
صدا و نجواها میان و میرن، اونجاست که اهمیتِ کنترل ذهن – کنترل ورودی به شدت معلوم میشه.
الهامات امروز بخشی اش تو پیاده روی اومد، بخشی اش تو مکالمه با مامانم دقایقی پیش.
یه درسی ار توی حرف هام به مامانم واسم آشکار شد:
آگاهی که خدا از زبان خودم به سمانه انتقال داد:
تو دو تا لیوان داری.
قراره پُرشون کنی در زمانِ حیاتت.
1- یه لیوان، مخزنی برای تمامِ کارهای دلی و عشقی و قلبیت برای دیگرانه.
خدمت و محبت به خلق، همه ی مخلوقاتِ خدا، همه نه فقط انسان.
همه یعنی: انسان، حیوان، گیاهان، وسایل و …
هر چیزی یا هر کسی که در این جهان به تو خدمت کرده و میکنه.
مثلا سایه ای که ساختمون ها یا ابرها تولید میکنن تو خیابون تا تو که پیاده روی میکنی خنک بمونی و …
2- یه لیوان، مخزنی برای تمامِ کارهای دلی و عشقی و قلبیت برای خودته.
وقتی قرار باشه بررسی کنی لیوان هارو، لیوانِ خودت وضعیتش چطوریه؟
اینارو داشتم به مادرم میگفتم و بعد از مکالمه یهو آگاه شدم سمانه جون خودت چی؟
ظاهراً این بود که چون مادرم به دلیلِ مهربانیِ زیادی که داره، همیشه لیوانِ دیگران رو پر و لبریز میکنه، لیوان خودش …
به مادر گفتم، بهمون گفتن:
هر چی در این جهان به دیگران نیکی کنی، پاداشی عظیم (با عرض سلام به داداشِ عزیزم آقا سید عظیم بساطیان عزیز :) )بهت میده خدا.
غلط نیست، پاداشِ اعمالِ نیک رو که همینجا هم خدا میده، کاملا به روز و آنلاین محاسبه میکنه با آدم، اولیش حالِ خوبمون هست و …
اون جهان هم ادامه ی این جهانه.
اما ادامه اش رو نگفتن:
هر چی در این جهان به خودت نیکی کنی، پاداشی عظیم دریافت میکنی.
وجودِ شریف و ارزشمندِ خودت کمتر از دیگرانه؟
چرا و چی شد دیگری شد ارجح، خودت شدی تهِ لیستی که حتی بهش سر هم نمیزنی گاهی چه برسه به اینکه بخوام بهش برسم.
خب، این شد که اهمیتِ توجه به وجودِ نازنینِ خودم رو بهتر و بهتر درک کردم.
حالا چرا ما دیگری رو ارجح میدونیم به خود، علاوه بر باورهای مذهبی که یادمون دادن؟
چون یه باورِ معیوبِ دیگه هم یاد گرفتیم:
اگه به خودت توجه کنی، مهربونی کنی، برای خودت خرید کنی، خودتو تحسین کنی، پر رو میشی، مغرور میشی، سرکش میشی …
نه بابا، اصل رو درک کنی مغرور نمیشی.
اصل میگه وجودِ همه ارزشمنده، انسان، حیوان، مخلوقات همه و همه.
اصل میگه وجودِ انسان دیگر ارزشمنده، وجودِ خود هم ارزشمنده…
غرور وقتی میاد که من خدا رو از یاد میبرم…
غرور وقتی میاد که من خودمو بالاتر از خدا میدونم، خودمو بالاتر از هر انسان دیگه ای، بالاتر از هر مخلوقی میدونم.
غرور وقتی میاد که من فکر میکنم آسمان شکافته شده فقط من افتادم پایین، و دیگر هیچ.
من وقتی به خودم محبت میکنم، قربون صدقه خودم میرم، اتفاقا از خدا تشکر میکنم که با خودم در صلحم، در ارامشم، کلی نعمت های خدا دسترسیشون برام باز میشه وقتی با خودم مهربونم، چون ارومم اتفاقا رفتارم با سایر مخلوقات خدا هم بهتره و خوش اخلاق ترم.
اینطوری شاکر خدا هم هستم برای به دنیا اومدنم، شاکرم که بلد میشم لذت ببرم تو زندگیم با داشته هام…
اینکه هر کسی چطوری لذت میبره تو زندگیش، چطوری حالش خوبه با خودش، کاملا شخصیه و هر کسی سبک خودشو داره…
منظورِ من به مادرم این بود که در کنارِ خوشحالی برای کارِ نیکو کردن برای دیگران، به لیوانِ محبت به خودت هم نگاه کن.
خودت رو لایق بدون تا تهیه کنی هر اون چیزی رو که کیفیت زندگیتو بهبود میده.
من هیچ اصراری نداشتم و ندارم به تغییرِ سبکِ زندگیِ دیگری، در نهایت هر کدوممون مسیول زندگی خودمونیم، هر چیزی هم تو زندگیمون هست پاسخِ افکار و فرکانسهای خودمونه.
ما تو گفتگوهامون خیلی از درس ها و قوانینِ زندگی رو با هم مرور میکنیم، مثال میزنیم، دو تامون به هم کمک میکنیم در مسیر…
قبلا جِلِز وِلِز میکردم، میگفتم مامان به خودت توجه کن، مدتهاست که ریلکس ترم نسبت به گذشته چون هم بهتر متوجه شدم و هم درک کردم که هر کسی مسئول زندگی خودشه، اگه افکارمون بهبود پیدا کنه واسه خودمون خوبه، نکنه هم تاثیرش تو زندگیِ خودمونه.
دیگری کنترلی نداره بر زندگی مون.
خدا رو شکر برای نعمتی به اسمِ تفکر
اینکه متوجه بشم و توجهم جلب شه به اتفاقات زندگیم، مسیر زندگیم، ببینم چی به چیه، چی و چرا به وجود اومده…
خوشحالم که جرقه های سفر به درون، از زمانِ آشنایی با استاد، برام زده شد و روز به روز بهتر شد و این ماه ها بهترین ها رو دارم تجربه میکنم از ابعاد مختلف روی روحیه ام، اخلاقم، جسمم، ارتباطاتم و …
الهی شکرت که تو زندگیمی و انقدر هر لحظه با برکت ها و روزی های حساب و غیر حسابت، سورپرایزم میکنی.
به نامِ خداوندی که هر لحظه بیشتر از کشفش تو زندگیم و عشق و عاشقی باهاش خوشحالم و سپاس گزارشم که هر لحظه مهرِ خودش رو توی قلبم پر رنگ و قوی تر میکنه.
دیروز تو پیاده روی هدایت شدم به گوش دادنِ فایلِ دعای کمیل امام علی (ع)…
آقا کولاکه…
با چه ادبیاتی امام علی ع با خداوند صحبت میکنه و ازش درخواست میکنه مستقیم* …
چقدر ابرازِ کوچکی میکنه در برابر عظمت خداوند* …
دیوانه شدم رفت.
خدایا مرسی که خودت مهرت رو انداختی تو دلم.
مرسی که تو زندگیمی.
مرسی که نان استپ داری هدایتم میکنی، حمایتم میکنی.
سلام به استاد عباس منش جانم.
سلام به شایسته ترین مریم جانم.
سلام به اعضایِ صمیمیِ خانواده عباس منش.
سلام به کل جهان و همه ی مخلوقاتِ زیبای خداوند.
بَنِرِ سایت و فایل جدید رو که دیدم ذوق کردم فراوون.
من عاشقِ فروشگاه و خرید از فروشگاهم.
دیوانه ی فراوانیِ محصولات، تنوعشون، نظم و چیدمانِ جذابشون، بسته بندی های جذاب و رنگی رنگی، لاین های متفاوت…
خب ذوق کردم که فروشگاه داریم تو این قسمت، دانلود کردم و در شایسته ترین زمان تماشا میکنم.
الان سپاس گزاری مینوشتم دلم هوای سایت رو کرد و الان میبینم پایِ نوشتنِ کامنت هستم.
خدا رو شکر الان دارم کامنت مینویسم، حالم خوبه، خودمو دوست دارم، پیرامونم رو دوست دارم، آرامش و شادی دارم، خانواده خوبی دارم که خیلی دوستشون دارم، اینجا تو سایت هستم و یه عالمه دوست و استاد عالی دارم و …
دیشب سورپرایز شدم. 7 پاسخ در یک شبانه روز.
قشنگ داره خلق میشه و هر روز شده پاسخ های دریافتیم…
چون تو ستاره قطبی مینویسم هر روز…
کامنتهای خوب میخونم و مینویسم و دریافت میکنم از فضلِ خدا.
اعتبار هر حس خوب و نعمتی تو زندگیم از اللهِ یکتاست که مخلصشم دربست تا همیشه.
موقع ظرف شستن امروز این آگاهی با صدای بلند اومد:
اگه دیدی هدفی انجامش سخته، بدون که یا غلطه، یا زمانِ انجامش نیست، یا من آماده نیستم، یا روشم غلطه.
اینو خدا قبلا تو اوریگامی (هنرِ تا کردنِ کاغذ) هم بهم نشون داده بود حسابی، وقتی قفل میکردم، تا و کاغذ راه نمیداد تا شکلم خلق شه…
معلمِ نازنین و دلبرم خانم زهره بحرالعلومیِ نازنین که تو برنامه عصر جدید هم اومده بود سالها پیش، بارها بهمون گفته بود هر وقت دیدین نمیشه بدونین باید اون لحظه رهاش کنین برین سراغِ یه چیزِ دیگه مثلا استراحت، خواب، خوردن خوراکی یا هر چیزی که کاملا تغییر وضعیت بده ذهنتون، چون اون لحظه ذهنتون خسته است و به جواب نمیرسین.
دقیقا همینکار رو میکردیم بعد از مدتی که میومدیم سراغِ ادامه ی کار، گره ای در کار نبود، عسل بود، راحت و آسان بود.
یه بار که شب قفل کرده بودم سر تا کردن جعبه و فکر میکردم عجب سخته، عجب بدقلق و ناجوره، یاد حرف زهره جون افتادم، رهاش کردم رفتم سراغِ چیز دیگه ای تو زندگیم…
فردا صبحش اومدم سراغش از اول درست کردم انقدر ساده، روان، شیرین، عینِ کره انجامش دادم و به نتیجه رسیدم تا مدتها قفل بودم که این یعنی همون جعبه ی دیشبه که باهاش کشتی گرفتم و در نمیومد؟؟؟؟؟
خدایا مگه داریم؟
مگه میشه.
الان کشف کردم این خودش یه روشِ کنترل ذهنه.
تمرکز رو از روی قفلی بردار، رهاش کن، بذار روی چیز دیگه ای، بعدا که برگردی راحت جلو میره چون ذهن خسته کارایی نداره، ذهنِ آروم کارایی داره.
سوال: ایا این کامنت مرتبطه با این فایل؟
اولش بله، شاید ادامه اش خیر، من نمیدونم چرا ولی اینجا نوشتم، باید اینجا نوشته میشده که نوشتم.
چقدر تغییراتی که تو زندگیم اومدن بیشتر و بیشتر میان جلوی چشمم:
صبح تو پارک به یه خانم غریبه لبخند زدم گفتم صبح به خیر، با لبخند و خوشرویی جوابمو داد آرزوی روز خوب هم برام کرد.
انگار حس میکنم این روزها جهان آروم تره، پیرامون من آرومه، صلحه، همه خوبن، خوبی هاشون میاد سمتم، مهربونی میاد، خوش اخلاقی میاد…
مامانم میگه خودت خوش اخلاقی، با آدمای خوش اخلاق روبه رو میشی.
کاملا تایید میکنم.
به فضلِ خدا سمانه خیلی خوش اخلاق تر، مهربون تر، خوشروتر شده و میشه.
من سپاس گزار خدا هستم که اینطوری شدم، کلی کیف میکنم با سمانه و اعتبار همه شو از اللهِ یکتا میدونم.
کلی روزیِ حساب و غیر حساب میاد هر لحظه.
کلی مهربونی و عشق میاد.
فایلهای خوب، دوستان و خانواده ی خوب، امنیت عالی، آرامش عالی…
چطوری؟
از وقتی با فایلهای استاد و به لطف خدا افکارم شروع کرد به عوض شدن و بهبود و …
یه اتفاقِ عالیِ دیگه هم افتاده، همسرم دو روزه دفتر برداشته نکات مثبت روز رو مینویسه…
خیلی ساده و راحت مینویسه، امروز خوندم خیلی کیف کردم…
دیروز تو ماشین و چند بار هم قبلا از کامنتهای بچه ها با همسرم صحبت کردم، یه طوری شده کاملا سایت و بچه ها تو خانواده ی همه مون وارد شدن.
خدایا شکرت.
خدایا شکرت برای حس های خوبم
سلام آقا اسحاقِ عزیز و محترم.
بسیار بسیار بهتون تبریک میگم برای خلقِ خواسته تون.
مبارک تون باشه، نوشِ جونتون باشه.
جایی هستین که باید باشین.
کامنت تون عالی بود و پر از نکاتِ زیبا و یادآوری کننده برای من:
از اونجایی که استاد همیشه میگه هیچ چیز رو تحمل نکنید و فرق زیادی بین صبر و تحمل هست منم تصمیم گرفتم این موضوع رو تحمل نکنم و پیش خودم گفتم من لایق داشتن حساب بانکی مثل بقیه انسان ها هستم.
واقعا تحسینتون میکنم که آموزش استاد رو در عمل، انجام دادین.
امیدوارم ایرانِ نازنین رو با خاطره های خوبش، ترک کنی و واردِ ایتالیای نازنین بشی و خاطره های خوبِ جدید خلق کنی.
پیش به سوی بهترین ها.
از امروز سعی میکنم توحیدی تر عمل کنم و همه کارهارو بسپرم به اون چون من واقعا هیچی نمیدونم و اونه که همه چیزها در کنترلش هست اونه که بهت ویزا میده نه کنسولگری فلان، نه آفیسر فلان
به قولِ شما:
امیدوارم بیشتر و بیشتر یادمون بمونه توکل کنیم بر خدا، تا آسان شیم برای آسانی ها، و زندگی مورد دلخواهمون رو از مسیرِ سرسبز و آسان خلق کنیم.
دعایِ خیر من و همه ی بچه ها، بدرقه ی راه و مسیر و رشدتون.
ممنونم که نوشتین و رد پا گذاشتین از خودتون.
بهترین ها پیشِ روتون، هر کجایِ این جهانِ پهناورِ خدا که هستین.
ان شالله بهترین هارو به یاریِ اللهِ یکتا، تو ایتالیا یا هر مقصدِ بعدی تو مسیر زندگیتون، خلق کنین برای خودتون و حسابی لذت ببرین.
همگی در پناهِ رب العالمین نازنینم باشیم.
مشتاقِ شنیدن و خوندنِ سلام تون از ایتالیا هستم.
الهی شکر برای این سایتِ توحیدی و آشنایی با استاد جان و مریم جان و تک تک دوستانِ نازنینم در این خانواده ی صمیمی و دوست داشتنی.
سلام سید جان.
چند دقیقه پیش رفتم یوتیوب، با فیلتر شکن، و ویدیوی vpn شما رو دیدم :)
ممنونم از توضیحاتِ منطقی ات.
اولش vpn ام رو پاک نکردم…
نجوا گفت اگه همین وی پی ان رو نداشتی که نمیتونستی یوتیوب سید رو پیدا کنی و ویدیوهاشو ببینی.
اما میدونی چی شد؟
همین الان بعد از چند خط نوشتن برای شما رفتم uninstall کردم، وقتی متوجه شدی چیزی غلطه خب غلطه دیگه مقاومتت چیه دیگه…
اگه نیاز باشه، حتما مسیرم هموار میشه.
چقدر ویدیوهات دلی و زیبا بود، طبیعتی که تو ویدئوها دیدم برام جالب بود.
در حقیقت، یکی از کامنتهای بچه ها رو خوندم اینجا که در مورد ویدیوی تکنولوژیِ شما نوشته بود و تحسین کرده بود، کنجکاو شدم برم پیدا کنم صفحه تون رو…
کیف کردم با ویدیوی شعر باباطاهر…
صدای خوبی داری برای آواز خوندن سید جان.
کیف کردم با ویدیوی آبشار.
همون لحظه گفتم خیلی زیباست تحسین کردم اون محیط رو و از خدا خواستم هدایتم کنه به این زیبایی ها.
ویدیوی پروانه عالی بود…
تحسینت میکنم که ویدیوهات مالِ خودته، یعنی سبکِ خودته.
من مدتهاست از فضای مجازی دور شدم و نمیدونم چه خبره و الان بعد مدتها رفتم یوتیوب برای دیدن ویدئوهای شما…
قشنگ حس کردم اون الگوریتمِ مخاطب پسندی که تو اینستاگرام و … بود رو نداری تو ویدیوهات…
کاملا دلی و حسی بود ویدئوها و من لذت بردم.
ضمن اینکه صدای بسیار بسیار خوبی داری خوشدلِ عزیزِ سایت.
برات بهترین ها رو آرزو میکنم در مسیرت.
لوگوی خوش دلی عالیه، سایتت رو هم دیدم، اونجا هم زیبا بود.
در مورد این کامنت:
کامنتت مثل همیشه زیبا و سرشار از سادگی و آرامشه.
یعنی چی؟
یعتی برای زدنِ حرف های درست و زیبا، از کلمات قلمبه سلمبه استفاده نمیکنی، دقیقا شاگردِ خوبی هستی برای استاد…
استاد جان در اوجِ سادگی، سلیس بودن، شفافیت، صداقت، آرامش آگاهی ها رو منتقل میکنن. برای همین بلافاصله میشینه به قلب آدم و نفوذ میکنه به درون آدم و داره دیوارهای بتنی باورهای معیوب و ترمزها رو میشکنه.
قلب من از جا کنده شد وقتی شعر سهرابِ نازنینِ سپهری رو نوشتی.
چقدر سهراب ساده میبینه و ساده میگه، چقدر نگاهش قشنگه…
چقدر در لحظه میبینه همه چیز رو این شاعرِ خوش قریحه ی اهلِ کاشان.
به قول سهراب:
زندگی آبتنی کردن در حوضچه ی اکنون است.
خوشحالم و سپاس گزار خدا که هدایت شدم به این کامنت، به صفحه ی یوتیوب شما و زیبایی ها رو دیدم و خوندم.
همگی مون هر لحظه بیشتر و بیشتر توحیدی باشیم که این بزرگترین و بهترین درخواست من برای خودم و همه است.
چون با توحید به همه چیز میرسیم.
با خدا باش پادشاهی کن، بی خدا باش هر چه خواهی کن.
ممنونم که این کامنتِ عالی رو نوشتی خوشدلِ عزیزِ سایت.
همیشه و در هر حالتی خوش دل باشی سید جان.
خدایا شکرت برای روزی های حساب و غیرِ حسابِ فراوانِ امروز و هر روز.
به نام خداوند مهربونم.
سلام به همه ی اعضای خانواده ی صمیمی ام در سایت.
سلام آقا احسان.
از آخر کامنت تون میخوام تأییدها و تحسینهارو شروع کنم:
این کامنت نوشتن عین صلاه، عین سپاسگزاری، توجه بر نکات مثبت، کشف خودت، پیدا کردن ترمزها و ایجاد باورهای قدرتمند
دقیقا چه فراوان هستن کشف و شهودهایی که من خودم اینجا تو این فضا و بین کامنت خوندن و نوشتن تجربه کردم.
همینطور از طریقِ تمامِ لحظاتی که قبل از آشنایی ام با سایت، از طریقِ نوشتن تو دفترهام خلق شدن.
خدا رو شاکرم برای تک تک لحظاتِ اگاهی، هم از طریقِ نوشتن، هم خوندن، هم شنیدن، هم دیدن، هم تجربه کردن، هم حس و درک کردن…
چقدر قلبم گشوده شد وقتی داستانِ کافه و غذا خوردنِ راحت و گربه ی مادر رو گفتین که داشت به توله اش شیر میداد…
من شگفت زده میشم هر باری که یه حیوان با آرامش از کنارم رد میشه و نمیترسه و فرار نمیکنه…
دقیقا فرکانسِ آرامش و مهربانیِ شما رو حس کرده اون مامان پیشی …
جالبه وقتی ما میترسیم، یا انزجار داریم از چیزی یا عصبانی میشیم از چیزی، مادامی که تو فکرمون همین باشه، موقعی که مواجه میشیم با اون چیز همون حس رو تجربه میکنیم.
و دقیقا وقتی که حس نازیبا رو رها میکنیم، میگیم خیره، خدایا خودت درستش کن، بعد خبری از موردِ نازیبا نیست…
انگار اصلا وجود نداشته…
چقدر تاثیرِ تغییرِ باورها پررنگه.
من دارم به چشم میبینم چی بودم چطور فکر میکردم، حالا چی شدم با چه افکاری…
داستانِ آب پاشیدن به گربه و زگیل رو منم یادمه، چقدر این موارد الکی بهمون استرس میداد…
اساسی نداشتن ولی چون ما دنبال دلیل نبودیم و فقط میپذیرفتیم فارغ از هر کنجکاوی ی مقدسی، پس هر روز یه چیزی به این خرافات اضافه میشد.
اینکه از روی قبر رد نشین خوب نیست.
نوشته های روی قبر رو نخونین خوب نیست.
و خیلی های دیگه…
الان یادم نمیاد ولی چقدر مخ و ذهن ما الکی مشغول شده، حتی الان هم هست تا لحظه ای که متوجه بشیم وارد تله ی پذیرش بدون منطق شدیم.
یاد داستانی افتادم که جایی خوندم یا شنیدم:
خانمی سوسیس رو که میذاشت تو تابه تا سرخ کنه و همیشه سر و تهش رو میزد، کسی ازش میپرسه چرا اینکار رو میکنی میگه چون مامانم اینکار رو میکنه، میره از مادر خانم میپرسه دلیل کارشو، اونم میگه مادرم اینکار رو میکرده، حتما درست بوده دیگه…
تا چند نسل این سوال پرسیده میشه تا تهش معلوم میشه اون خانم اولیه (مادربزرگ یا جد) به دلیل اینکه تابه اش کوچک بوده اون زمان سر و ته سوسیس هاشو میزده تا جا بشن تو تابه.
کاملا منطقی و درست…
برای اون زمان و شرایط…
اما وقتی الگو برداری بدونِ تفکر باشه و فقط چشم (همون تقلید)، نتیجه میشه انجامِ کاری که نمیدونی چرا ولی مدتهاست انجامش میدی…
که گاهی زندگی رو سخت و سخت تر میکنه برات.
یاد یه سخن زیبا افتادم اگه اشتباه نکنم از امام علی ع که فحوای زیبایی داره:
فرزندتون رو با زمانه ی خودش تربیت کنین
یا یه همچین فحوایی…
طبیعتا نمیشه الگوی رفتاری و تربیتیِ دهه شصتی ها رو پیاده کرد روی دهه نودی و بعدی ها…
ما چشم میگفتیم بی پرسش گری…
بچه های نسل جدید پرسش گری یکی از تحسین برانگیزترین ویژگی هاشونه که من کیف میکنم.
البته دیگه خود ما هم وارد پرسش گری شدیم ریز ریز .
جالبه چیزهایی بوده تو مدرسه تو خانواده که میگفتن انجام بدین، میگفتیم چرا؟
میگفتن چون فلانی گفته، چون دین گفته، چون خوبه، چون ثواب داره و …
و من به شخصه دیگه ادامه نمیدادم…
بعدها تازه از عادل جان فردوسی پور یاد گرفتم که میتونم قانع نشم:
وقتی تو برنامه نود جوابی رو میشنید که به نظرش منطقی نبود یا توجیه بود و میگفت اجازه بدین قانع نشم…
تازه اونجا بود که سمانه متوجه شد میتونه قانع نشه، هر حرفی هر توضیحی لزوماً صحیح نیست، فرق نمیکنی کی اون حرف رو میزنه باید پشتش یه منطقی باشه…
اونم نه اینکه باز دربست آدم بپذیره…
از استاد کم کم یاد گرفتم بپرس کشف کن دلیل ها رو از آدم ها، اما باز رجوع کن به خودت و درونت و احساست و قلبت.
جواب درست خودت رو از قلب خودت بگیر، قلب خودته که وصله به خدا و انرژیِ منبع…
تقلید کورکورانه، کار خیلی بدیه
(با لحنِ مصرفِ بی رویه کار خیلی بدیه خونده شه :))))))
حالا چرا من سریع میپذیرفتم حرف ها رو؟
الان میگم بهت سمانه جون.
چون تو الگوی رفتاری تربیتی، حس کردی و فکر کردی اگه آروم تر باشی، کمتر بپرسی، بیشتر چشم بگی، بدون دونستنِ دلیل چشم بگی، اگه کمتر نظر بدی یا درخواستهاتو با شجاعت مطرح کنی حتما دخترِ مقبول تری هستی، دوست داشتنی تری، البته که تاییدهایی که میگرفتم روی این امر صحّه میذاشت…
آفرین سمانه
چه دختر خوبی
چه حرف گوش کن
چه بی توقع
چه ساکت…
اشکالی نداره ها، من به نیکی یاد میکنم از گذشته ام، چون همون مسیر و تجربه ها منو الان رسوندن به اینجا، که بهتر درک کنم چه رفتارهایی چه نتایجی داره.
حتما که تو زندگیم هم بهم خوش گذشته هم اذیت شدم.
اما الان میفهمم که اون چک و لقدهای جهان لازم بوده و هست تا بهتر بفهمم، برگردم تو مسیر درست.
این الگوی سالهای متمادی تا نوجوانیِ من بود تا زمان دانشگاه که یهو ورق برگشت از یه دختر کم حرف و خجالتی که حتی تو سلام دادن هاش هم خجالت میکشید چه برسه به نظر دادن و ارائه ی سلیقه ی شخصی اش، یهو جهش پیدا کردم تو 17 سالگی به دختری که یهو عاصی شد، هنوز تِمِ خجالت رو داشتم اما تمِ خشونتِ کلامی، رُک گویی بهم اضافه شد، انگار که بخوام ناآگاهانه انتقام تمام سالهای خجالتی بودنم رو از خودم و بیرون بگیرم…
اونم سالها بود تا سالهای اخیر که متوجه شدم، نه سمانه جون، این سیستم که برو تو دلِ ملت و حمله کن بهشون تا کسی بهت حمله نکنه هم پاسخ نیست، توش آرامش نیست…
دقیقا مسیر آرامش ماندگارتر برام با استاد و سایت آغاز شد.
چرا ؟
چون استاد اولین کسی بود که منو وصل کرد به اصل، به توحید و انقدر صادق و شفاف بود و هست که سریع نشست به قلبم، من پیشینه ی خانواده مذهبی داشتم و دارم، هنوزم بعضی از اعضای خانواده پایبندن به الگوها اما من به لطف خدا افتادم تو مسیری که بفهمم خدا چیه؟
خدا کیه؟
چقدر توانمنده؟
چه ویژگی هایی داره؟
اگه میگین اینکار رو باید انجام داد چرا باید انجام داد؟
الهی بی نهایت شکر برای توحیدی که خدا از دست های استاد عباس منشِ نازنینم، به من هدیه داد. من این هدیه رو روی قلبم میذارم.
خلاصه که متوجه شدم همین فرمولِ هیچی نپرس فقط چشم بگو روی من جواب داد و من پذیدفتمش و انجامش دادم سالها.
الان خیلی خوشحالم که تونستم کمی درک کنم پرسش گری و تفکر باعثِ بهبودم میشه و دارم کم کم پیاده اش میکنم تو زندگیم.
خدا به همه مون کمک کنه بچسبیم به اصل و دور شیم از فرع.
خودش هدایتمون کنه که در تشخیصِ اصل از فرع آگاهانه و هوشمندانه عمل کنیم.
هدایتمون کنه به راه راست، راه کسانیکه به اونها نعمت داده نه مغضوبین و نه گمراهان.
الهی آمین.
ممنونم از کامنتِ زیبا و سرشار از آگاهی تون آقا احسان.
مثل هر بار، لذت بردم از خوندنش.
احسنت به شما که روی باورهاتون مخصوصا فراوانی کار میکنین، دنبالِ الگوهای موفق هستین.
سمانه تو دنیای جدیدی که خلق داره میکنه به لطف خدا برای خودش، با نگاهی روبه رو شده با حیوانات مخصوصا سگ، گربه، پرنده، مورچه ها که فقط عشق میبینم توشون، چون در لحظه وقتی میان پیشِ چشمم یادم میوفته مخلوقِ خداوندن، نه تنها نمیترسم، چندشم هم نمیشه، تازه کلی هم با هم سلام احوالپرسی میکنیم:)))
خدا رو شکر برای این تغییرِ نگاه که از مخلوقاتِ خدا نمیترسم.
همه اش فضلِ اللهِ یکتاست، وگرنه سمانه هیچی.
شما، من و خیلی هامون آسان میشیم بر آسونی ها، چون از خدا خواستیم و خدا برامون فراهمش کرده.
چقدر زیبا و شجاعانه است که من هر چیزی رو مستقیم و فقط از خدا بخوام ولاغیر…
گاهی موفق تو این اصلِ توحیدی، گاهی نجواها شیطنت میکنن.
خوشحالم که بهبودهارو دارم میبینم و حس میکنم.
در ادامه هم عالی جلو میره چون موتورِ قدرت بخشِ هر کدوم مون خداست، یعنی تا وقتی از خودش بخوایم قوی و قوی تر میشیم.
خدایا شکرت که زیباترین و بزرگترین هدیه رو به من دادی، هدیه ی ارزشمندِ توحید.
سلام آقا اسداللهِ عزیز.
سلام به همه ی عزیزان.
بسیار تحسینتون میکنم برای فستینگِ 64 ساعته و پیاده روی و فعالیت تون.
بسیار بسیار تحسین برانگیز هستین.
دارم یاد میگیرم کم کم چه در مورد خودم چه دیگران تحسین رو سریع واردِ عمل کنم، کارهایی که ارزشمندن رو سریع به زبون بیارم، فکر نکنم اینکه چیزی نیست، اینکه کاری نداره، همه همینطورن و … چون این افکار از ناسپاسی میاد.
تو به موضوعی چک و لقدِ بزرگی خوردم از این تله، و آگاهانه دارم تلاش میکنم برگردم تو مسیرِ سرسبز و خنک و آسان.
از توجهتون به نکات زیبا و مثبت این فایل هم بسیار ممنونم.
یادآوری شدن نکات مثبت فایلها تو هر کامنت باعث میشن توجه به زیبایی ها دائم تکرار شه تو ذهنمون، که خیلی برامون لازم و مفیده.
سیستم اسکن کردن کالاها توسط خودِ مشتری، برای من هیجان انگیزه، چون علاوه بر سرعتی که کارم انجام میشه و منتظر نمیشم و تو صف نمی مونم، این پیام مهم رو بهم میده که خودم توانمندم و دارم کار خودمو انجام میدم.
عملا این فرهنگ سازیِ آمریکا باعث افزایش اعتماد به نفسِ مردم میشه.
من شدیدا استقبال میکنم و لذت میبرم از این سیستم.
از مطرح کردن میوه ی بلوبری هم به باور ثروت و فراوانی رسیدم و برام جالبه.
ممنونم که این ردپای زیبا رو از خودتون به جا گذاشتین.
بهترین ها برای همه مون.
در پناهِ رب العالمینِ عزیز دلم باشیم همگی.
خدایا شکرت برای این سایت و استاد جان و همه ی نازنین های سایت.
سلام به پاکیزه ی نازنینم.
چقدر به این جمله نیاز داشتم و خدا برام فرستادش از طریقِ کامنتِ زیبایِ تو:
به نام خدایی عشق و ارامش
که آغوشش امن ترین هست و جای هیچ نگرانی نیست
نتونستم ساده بگذرم از کامنتت و فقط 5 ستاره بدم و برم…
ممنونم برای نورِ داخلِ کامنت هات.
برای محبت هات.
برای تحسین هات.
برای خوش اخلاقی هات.
ماچ به رویِ همچون ماهت و یه دنیا حسِ خوب بیاد توی قلبِ نازنینت هر لحظه.
الهی شکرت که این سایت گنجینه ای هست از احساسِ خوب و اتفاقاتِ خوب.
سلام به پاکیزه جانِ جانانم.
چه میکنی تو دختر…
من هر طرف میرم یه کامنتِ عالی از تو جلوی چشمهام ظاهر میشه، میگه سمانه منو بخون، خوبه برات.
بی نهایت لذت بردم که رسیدم به این کامنتت و خوندمش.
در لابه لای حرفهات متوجه شدم چقدر توحیدی تر شدی.
چقدر قلبت صیقلی و صافه.
چقدر پیشرفت کردی و موفقیت به دست آوردی.
پیشنهاد میکنم کامنتهای خودت رو بخونی و این لذت برات چند برابر شه.
ببینی که چه رشدی کردی.
شجاعتت مبارکت باشه، نوشِ جانت باشه زیبا رویِ زیبا باطنِ خوش بیان.
زندگیِ طبیعی، همانگونه که خودت میخوای با جزییاتِ فراوان و دلچسب رو از اعماقِ قلبم برات میخوام.
لبخندِ رویِ صورتِ قشنگت، بدون توقف جریان داشته باشه.
رویِ همچون ماهت رو میبوسم پاکیزه جانِ پاکیزه و مبارک.
خیلی بامزه شدیم، تو برای من کامنت میذاری، من برای تو و این چرخه چند روزه داره تکرار میشه.
حتما که در مدار و فرکانس مشترک هستیم که داریم کیف میکنیم از رشد هم، از بهبودِ همدیگه.
همیشه در آغوش و در پناهِ رب العالمینِ قشنگم، خدای خوبی ها باشی.
همگی باشیم.
الان تو وضعیت و شرایطِ روحی و قلبی هستم که دوست دارم بدونِ توقف، تحسینت کنم.
شاید من باید این پیام رو بهت منتقل کنم:
خوب داری جلو میری، آروم باش، لذت ببر، خوشحال باش، مسیرت درسته، خدا هر لحظه کنارته، از طریق نشانه ها باهات صحبت میکنه، تو فقط نهایتِ تلاشت رو بکن حس های خوب بیشتر و بیشتر واسه خودت خلق کنی، لذت ببری از زندگیت، کنترل ذهن کن و کنترلِ ورودی، سپاس گزاری و توجه به زیبایی ها و تحسین، همین و تمام.
الان حس کردم این قسمت فقط برای تو نبود که نوشتم، برای خودمم هست، برای هر کسی که این کامنت رو میخونه هست.
الهی الحمدالله
خدایا شکرت که با دوستانِ نابی از جنسِ بارون، تو این سایت آشنا و دوست شدم.
سلام پاکیزه جانم.
سلام نازنینم.
سلام دوست قشنگم.
تو توی چه فرکانسی بودی که این شعرِ زیبا رو نوشتی اولِ کامنتت…
دخترِ خوب، قلبمو از جا کندی که…
تو برای من نوشتی:
عزیز من دوستتت دارم.
منم میگم:
عزیزِ من، پاکیزه ی من، دخترِ خوب و نازنین و مهربون:
خیلی دوستت دارم.
عاشقتم.
تو هر بار که مینویسی، منو بیشتر عاشقِ خودت میکنی.
قلبت پر از نوره، از خدا میخوام نورِ درونِ قلبت هر لحظه بیشتر و بیشتر شه.
الهی شکرت برای تمامِ زیبایی هایی که میاری جلوی چشم ها و قلبم.