زندگی چقدر میتونه ساده باشه و لذتبخش وقتی از زاویه دید استاد به آن نگاه شود.
به نام خدای آسانی ها و سلام بر استاد گرامی و خانم شایسته عزیز
خدا را سپاسگزارم که یک روز دیگه لایق دیدن این سریال بینظیر و این حرفهای فوق العاده هستم.
چه زیبا و پر خیر و برکت هست روزی که با دیدن این قسمت از سریال زیبا شروع میشه مسلما از ابتدای صبح که تمرکز کنم بر زیبایی ها در طول روز هم حالم و احساسم عالی خواهد بود و اتفاقات فوق العاده ای را تجربه خواهم کرد که این لطف و محبت استاد عزیز و خانم شایسته و این سایت فوق العاده است که از ایشان نهایت سپاسگزاری را دارم.
وقتی ملتی خود را لایق و شایسته ثروت و فراوانی بداند، این سطح و استاندارد بالا باعث داشتن این چنین امکانات و رفاهیات خواهد شد و قطعا خود ملت نیز سعی میکنه هرآنچه هست را به نحو احسن استفاده کنه و در نگهداری آن سعی و کوشش خواهد کرد.
تحسین میکنم این کشور پهناور و وسیع را که گوشه گوشه آن نعمت و ثروت و فراوانی به چشم میخوره و گوارای وجودتان باد این خوان گسترده پروردگار که انصافا لایق آن هستید زیرا که خداوند کسانی را که نعمت هایش را میبینند و قدر می نهند و از آن بهره می برند را مشمول نعمت بیشتر قرار می دهد.
همیشه این خصوصیت شما برای من قابل تحسین بوده که وقتی یک وسیله جدید می خرید چنان از داشتن آن لذت میبرید و خصوصیات آن را توضیح میدید و برای هم مطرح میکنید که جهان در مقابل شما سر تعظیم فرود می آورد و نعمت ها و فراوانی بیشتر را قسمت و روزی شما می سازد جالب اینکه هیچوقت هم این وسیله برای شما دو بزرگوار عادی و کهنه نمیشه و همیشه مثل روز اول با ذوق و شوق از آن استفاده میکنید.
بنظر من شرکت نینجا باید برای تبلیغ محصولات با کیفیتش از شما دو عزیز و فیلمهای شما استفاده کنهَ، اصلا چرا شرکت نینجا!! بلکه تمام برندهای مطرح آمریکا و شاید هم بهتره بگم کشور آمریکا برای معرفی و نشان دادن زیبایی های این کشور .
همیشه با خودم میگم اگر بهترین کارگردان ها و بهترین تهیه کنندگان و بهترین بازیگران مطرح این کشو دست به دست هم می دادند تا فیلمی از زیبایی های بسازند و در سطح جهانی ارائه بدهند به هیچ وجه توانایی ساخت همچنیین سریال تاثیرگذاری را نداشتند . و واقعاً من لذت میبرم از تماشای این سریال فوق العاده و تماشایی…
و اما تصاویر زیبای پایانی که همراه شده بود با صحبت های عالی شما که مکمل جلسه 5 دوره کشف قوانین زندگی بود. این جلسه که موضوعش نقش هدف های کوتاه مدت رو در حفظ انگیزه و شور و شوق هست، استاد فرمودند : صرف هدف داشتن باعث زنده بودن ، باعث شاد بودن میشود و زندگی برای من می آورد و چه هدفی بهتر و زیباتر از کار کردن روی خودم و رشد شخصیتم و اینکه همواره سعی کنم انسان بهتری بشوم شخصیت قوی تری از خودم بسازم که در نتیجه ی این رشد شخصیتی، ثروت و فراوانی لاجرم وارد زندگی من خواهد شد این یک قانون است.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 198428MB22 دقیقه
به نام خداوند خالق زیبایی ها، نه تنها خالق زیبایی ها، خالق بی نهایت، بی حد و حصر ، فراوان زیبایی
استاد عزیزم سلام
مریم جان دردانه سلام
خدا را سپاسگزارم که بهم فرصت داد که این فایل را ببینم و بتوانم به اندازه ی ظرفم روزی دریافت کنم.
استاد بدون درد، بدون خرد شدن، بدون سیلی دنیا درس گرفتم. امروز و الان از شما. ممنونم
وای که استاد وقتی میزان پیشرفتت میشه تعداد صفرهای حسابت، تعداد خونه هایی که خریدی و مال و اموالت، اون وقته که گاهی، حس ناامیدی سراغت میاد. درست گفتید. اما اگر میزان پیشرفتت، میزان تغییر شخصیتت باشد( البته که اگر تو کمر بسته باشی به بهبود شخصیتت)، این فقط به تو امید میده و جا داره که به خودت جایزه بدی.
استاد جان زمانی که با شما شروع کردم، رگه هایی از اعتماد به نفس، اعتقادهایی به رب، علاقه به چالش کشیدن را داشتم. اون موقع حرف که میشد میگفتم اعتماد به نفس من را بمب نمی ترکونه هاااا.( الان میگم اعتماد به نفسم صفر بود اون زمان ها)
شروع که کردم، یک خدمتکار ،یک پرستار بودم تو یه خانه. باید شروع میکردم هم پول میساختم و هم اینکه زبان ترکی را یاد بگیرم. (ببین استاد جانم، داشتم این رفتن تو دل ناشناخته ها و ترس ها و منیت ها را)
به شما و آموزش هاتون خوردم، اون جایی تو مدارم که دنبال تغییر بودم ، دنبال ثروت بودم ، دنبال عزت نفس بودم.
( از دوازده قدم شروع کردم)
اولین بهبود شخصیتم این بود که پذیرفتم، ثروت خوبه، ثروت معنوی است و اگر بی پول باشم، حاضرم تن به روابط و لحظاتی بدم که احساس لیاقتم از بین بره. پس پول مقدس و ارزشمند است و تو اگر بتوانی ارزش ایجاد کنی، لایق کسب ثروت و پول هستی.
خدا برام یک مشتری آورد که هفتصد لیر درآمد داشتم از ارزشی که براش ایجاد کردم در حالی که حقوقم هزار و هشتصد لیر بود.
(در حین دوازده قدم، عزت نفس را هم خریدم)
عزت نفس، این دومین تغییر من بود. داشتن عزت نفس بیشتر، در ابراز خودم و توانایی هام و بهبود احساس لیاقتم که باعث میشد به مشتری بگم: من دارم برات وقت میگذارم پس فکر میکنم درستش اینه که تو هم در ازای این خدمات پول پرداخت کنی.( استاد نمیدانم لازمه بگم یا نه، ولی گفتن این حرف ها به مشتری، برام ترس داشت، تو ذهنم چیزی وجود داشت به اسم «معرفت»«لوطی گری»«رفیق با معرفت» و من رفته بودم تو دل خراب کردن این باور. باید به اصطلاح اون موقع «بی معرفت» میشدم و این برام مرررررگ بود.)
(حالا وقت ثروت یک بود برام)
تو مسیر بهبود باورهای هم جهت با ثروت، کلی باورهای خراب کشیدم بیرون.
مثلاً وقتی در اثر یک تلفن شش هزار لیر بدست آوردم اونم در صورتی که حقوقم چهار هزار لیر بود، ترس اومد سراغم، تو خیالم میدیدم که یک سری آدم مسلح اومدن در خونه ام برای سرقت پول و ایجاد ناامنی برای من، خب به نظرم پول بی زحمت و مفت بدست آورده بودم و باد آورده را باد میبره دیگه.
(اما الان میگم من کاری را میکردم که شش هزار لیر چیه، شصت هزار لیر هم حاضر بود مشتری بده، من ارزشی براش ایجاد کردم، ثروتی ایجاد کردم که خیلی خیلی ارزشمنده( این را الان میگم هاااا))
و هزاران هزار گره ی ذهنی دیگه داشتم در مورد ثروت که، پیدا میکردم ، روشون کار میکردم، بهبود میدادم و هنوزم در حال بهبودی ام و تا آخر عمرم بهبود خواهم داد.
تو همین مسیر رسیدم به یه عادت چهل ساله،«دروغ»، نقل و نبات حرف هام.
دیدم مشتری هام بهم اعتماد میکنن، پولشون را میدن دستم که بمونه ، پول های بزرگ، اونم زمان های طولانی، و میگن خانم بختیاری ما به شما اعتماد داریم،
اما،،،
درونم چه صدایی بود؟
صدا میگفت: چقدر مشتری ات بدبخته که به توی دروغگو اعتماد داره، آخه آدم دروغگو قابل اعتماده، چقدر مشتری ات ساده است آخه و …………
بیچاره ام میکرد این صدا و عزت نفسم را خرد میکرد و ازم احساس لیاقت را میگرفت.
گفتم ببین من باج بده نیستم، من میزنم از ته این ریشه را قطع میکنم.
استاد بیش از یکسال و نیم هست که دروغ نگفتم.
استاد عادت چهل ساله ام را یک شبه قربانی کردم ولی تکاملی بهبود دادم.
اولش نمیتوانستم بعضی جاها راست بگم ولی هر جا راست میگفتم خودم را تشویق میکردم ، میگفتم آفرین بهار قبلاً این جور مواقع دروغ میگفتی اما الان حقیقت را گفتی. و کم کم رسیدم به جاهای سخت تر و با توکل به خدا و گرفتن قدرت از خدا ، راست میگفتم و خدا هم حمایتم میکرد.
گاهی ،وقتی، مثلاً پشت تلفن به جای یک دروغ بزرگ، یک حقیقت را میگفتم، چشم هامو میبینم و به هم فشار میدادم و خودمو جمع میکردم از شدت فشاری که روم بود.
ولی استاد انجامش دادم. تو این پروسه، «نه» گفتن هم یاد گرفتم چون گاهی دروغ میگفتم چون نمیتوانستم مستقیم «نه» بگم.
وای نگم از احساس لیاقت بعدش، اصلا میگفتم تو دنیا قابل اعتماد تر از من کسی نیست. اصلا باید این باشه که مشتری پولش را بسپاره به من. کی بهتر از من؟؟؟؟
تو همین روند شرایطی پیش اومد که من در حین کارم ، یک معلم استخدام کردم.
(در واقع کار من در حال حاضر اینه، من معلم زبان استخدام میکنم و به مهد کودک هایی که نیاز به معلم زبان دارند، میفرستم. اما شروعش از این یک معلم بود)
حالا باید به مدیرها می فهموندم که این معلم من هست، نیروی کار من هست، مسیولیتش با منه، تو مبلغ قرارداد را به من پرداخت میکنی و من به اون معلم. باید میفهموندم که تو یک خدمات گیرنده هستی.
از طرف دیگر باید به معلم میفهماند که تو برای مجموعه ی من کار میکنی و سر و کارت با منه و گزارشت را به من میگی و …
و برام سخت و ترسناک بود. چه ترس هایی؟
از پسش بر میام؟
اگر مدیر حقوق را نده؟
اگر دیر بده؟
اگر معلم فلان کار را بکنه؟
.
.
.
می دانید استاد میتوانستم اون معلم و مدرسه را مستقیم به هم وصل کنم و با این همه ترس رو به رو نشوم اما اگر وارد این ترسم نمیشدم الان به عنوان یک مجموعه ی معتبر خدمات انگلیسی شناخته نمیشدم.
اون روزها یادمه واگذار میکردم به خدا و توحید به دادم رسید.
میگفتم خدا بهترین مدیرها را برام میاره، مدیر های دقیق، متعهد، درستکار که پول را به موقع میدم و به قول و قرارها پایبندن.
یا میگفتم خدا خودش مدیریت میکنه کارهای معلمم را
یک معلم شد پنج تا، یک مدرسه شد پانزده تا، افتادم تو تله ی « پول بیشتر میخای؟ پس کار فیزیکی بیشتر» نتایج کم شد درآمد چهل هزار لیری ام شد بیست هزار لیر.
چرا؟
چون یک کد مخرب داشتم:
مگه میشه اینقدر راحت پول ساخت؟ ببین همه پدرشون در اومد برای ساخت یک قران دوزار، تو نشستی، پنج نفر آدم دارن خودشون را جر و واجر میکنند بعد پولش بره تو جیب تو.
باور کمبود و باور عدم لیاقت.
پوستم را کندن.
یکی نبود بگه بابا، تو باورهای توحیدی ساختی، تو تو دل هزار ترس رفتی که این معلم های تو حاضر نیستند بهش فکر کنند، تو داری بیگ پیکچر میبینی، تو داری این باور را میسازی که مدیرها به موقع پول میدن که من حقوق معلم هام را به موقع بدم، بعد معلم تو دغدغه اش حقوق ته ماه هست. بابا بشین تو داری ارزش خلق میکنی، تو داری یک سیستم را مدیریت میکنی….
( استاد بگذارید بگم، اینجا نوشتم «تو» ولی همه ی کارها را خدا میکرد و میکنه، اون مشتری میاره اونم درجه یک ، اون معلم میاره اونم خلاق و درستکار ، اون به من جرات میده که برم تو دل ترس ها و ناشناخته ها، همه چیز با اون هست. میدانم همه چیز با اون هست، برگی از هیچ درختی بی اذن اون نمیافته، میدانم)
( راهنمایی دست یابی عملی به رویاها زیر و رو کرد منو)
خلاصه بعد از این کاهش درآمد ، نشستم و دوباره خودمو واکاوی کردم. از تله ی کار فیزیکی بیشتر، پول بیشتر اومدم بیرون( هنوز دارم روش کار میکنم)
افتادم به بهبود احساس لیاقت ، عقل کل را زیر و رو کردم، اینترنت را زیر و رو کردم، گشتم دنبال آدمهایی که نتایج مورد علاقه ی من را داشتن، باهاشون صحبت کردم. کشیدم بیرون گره های ذهنی را و شروع کردم به باز کردن آنها، هنوزم دارم بازشون میکنم.
و بعد رفتم سراغ رویای گسترش کارم به کشورهای دیگه، اومدم ایران، ایران سیستمم را اجرا کردم، دیدم ایران همه چیز متفاوته، مدارس، معلم ها، انتظارات و دوباره باید باورهای جدید میساختم و باید مسایل جدید حل میکردم، آخه به لطف هم نشینی با شما ،عاشق حل مسیله ام.
( دوره ی حل مسایل برای من مثل یک دوره ی پایه ای بود مثل عزت نفس)
دیگه با دیدن مسیله نمی ترسم، مستأصل نمیشم، میگم خدا را دارم، ان مع العسر یسری را دارم، راه حلش آسونه، تو دلش هست، تازه با حلش من بزرگتر میشوم، ظرفم بزرگتر میشه، ثروتم بیشتر میشه، نعمتم بیشتر میشه. یک بار حلش میکنم ولی هزاران هزار بار از میوه اش استفاده میکنم. می بینید استاد حتی این قسمت از شخصیتم هم بهبود پیدا کرده.
( حالا وقت عشق و مودت بود)
و تو سفرم به ایران دو ماه پیش، فهمیدم باید دست بکشم از اینکه به دیگران قدرت نمایی کنم، به دیگران چیز یاد بدم. الان وقتش هست سکوت کنم. بگذارم همون خدایی که منو حمایت و هدایت کرد برای بقیه هم حمایت و هدایت را جاری کنه.
چون دیدم با این قدرت نمایی ام مخفی درونم، قوی ترین مردها هم پیشم جوجه میشن.
بابا من میخواستم وارد رابطه با یک مرد قوی و خودساخته بشم ولی همون اول کار، موقع سلام و علیک یک شیر قدرتمند را تو ناخودآگاه اون مرد از خودم حک میکنم، بیچاره مجبوره موش بشه، مجبوره ساکت بشه بگه: بله، بله، شما بفرمایید ، ببخشید این جا هم من این مشکل را دارم چی کار کنم؟؟؟؟
دنبال وجه قدرتمند آدمها هستم ولی چرا زن و مرد کنار من شروع میکنند از مشکلات حرف زدن، خوب من میکنم، من وجه ضعیف آن را میکشم بیرون. من بهاره.
بعد از اون ساکت شدم، هر جا اومدم به کسی راهکار بدم یا دانش بی نظیرم را به رخ بکشم، گفتم: ساکت باش، به نکات خوبش دقت کن، تحسینش کن، بهش حس ارزشمندی بده. ساکت باش و لبخند بزن.
و الان یعنی دیروز نوشتم بی دریغ روی محبت کردن باید کار کنم، بی توقع در کنار آدمها بودن، بی حساب و کتاب خندیدن، عشق ورزیدن.
چون گاهی تو محبت کردن توحیدی نیستم، دنبال بازگشتم. آخه یادم رفت بگم، روی توحید و فراوانی و احساس لیاقتم دایمی دارم کار میکنم. این وجوه شخصیتم باید بهتر بشن.
آره استاد جان
صفرها خودشون اومدن وقتی من توحیدی تر شدم، بهتر شدم، شجاع تر شدم، ارزشمندتر شدم، صادق تر شدم، متوکل تر شدم، زیباتر شدم. صفرهای جلوی عددها خودشون اومدن، بازم میان.
من برای ثروتمند شدن اومدم، برای صفرهای جلوی عددها تو حساب بانکی اومدم، اما الان پروسه ساختن ثروت برام لذت بخش هست چون تو این پروسه شخصیتم را بهبود میدهم، پروسه ی رابطه ی عاطفی ام برام لذت بخش هست چون خودم را ارتقا میدم.
به همین دلیل بود اولش گفتم: بدون درد، بدون خرد شدن، بدون سیلی دنیا درس گرفتم.
شما به موقع بهم درس دادید. ممنونم.
سلام بر آقا رضای عزیز
تحسین میکنم همیشه تسلط عالی شما را به قرآن.
اینقدر قشنگ قرآن و زندگی را با هم عجین میکنید که وقتی به نوشته های تان بر میخورم، از شدت ذوق سر از پا نمیشناسم و وقتی به پایان نوشته های تان نزدیک میشوم، میگویم کاش باز هم ادامه داشت.
چقدر برایم مردهای
درستکار
متعهد
پاک
توحیدی
عامل به قانون
قایل به رشد شخصی
زیبا رو و زیبا سیرت
و
.
.
.
مثل شما تحسین برانگیز هست.
رضا جان ممنون که مینویسی و ممنون که اینقدرررر عااااالی مینویسی.
رزق الهی، رزق سلیمانی، را از خدایم، رب العالمینم برای شما خواستارم