سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 199 - صفحه 3

393 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زینب اسماعیلی گفته:
    مدت عضویت: 1789 روز

    به نام نقاش زیبایی ها

    سلاام روز زیبای همه هم‌ سفرای عزیزم بخیر و شادی^^

    چقدر قشنگه که هر روز با شوق و اشتیاق چشمات رو باز کنی و به پیشواز دیدن زیبایی های اطرافت بری…

    مثل زمانی که استاد و خانم شایسته زیبا صبح زود بیدار میشند و انقدر ذوق دارند که زیبایی های این منطقه کوهستانی رو تماما لمس کنند و با ما به اشتراک بگذارند؛

    یا خود من که با شروع این سفر، صبح ها با انرژی و ذوق بیشتری چشمام رو باز می‌کنم و میگم امروز قراره با چه زیبایی هایی روزم رو شروع کنم؟ و در ادامه انعکاس و نتیجه‌ این تمرکزم در روز به اتفاقات عالی منتهی بشه!

    این هم از برکات خوش ذوقی و زیبابینی شما استاد و خانم شایسته نازنینم هست که انقدر دیتیلی در هر فایل احساسی که در اون لحظه دارید شرح حال میدید و باعث میشه به شخصه خودم رو هم‌سفر واقعی شما احساس کنم انگار خود من هم دقیقا کنار شما هستم و درحال تجربه تک تک اون لحظاتم.

    زمانی که به ویزیتور سنتر رسیدید و درها بسته بودند، تأثیر ذهن زیبابین رو دیدم که بجای غر زدن و گفتن ‘حالا ما زود اومدیم و اینجا بسته بود’ این زمان رو یک فرصت در نظر می‌گیره برای تمرکز کردن روی زیبایی های اطراف و لذت بردن از هوای کوهستانی منطقه.. ذهنی که اساس و منطقش لذت بردن و دیدن نکات مثبت هست، فرقی نداره درهای یک مکان به روش بسته باشند یا باز! چون در هر دو صورت به دیدن زیبایی هایی که ذهنش برنامه‌ریزی شده، هدایت میشه.

    با دیدن استاد حین ورزش کردن، بخشی از جلسه 4 دوره عزت نفس توی ذهنم مرور میشد که شما می‌گفتید توی ورزش کردن خیلی راحت میشه “روند” رو دید. و من به خودم می‌گفتم این همون روندیِ که استاد درموردش صحبت می‌کرد! این اندام فوق‌العاده‌ای که استاد برای خودش ساخته حاصل طی شدن روند بوده و دلیل پایداری این نتیجه رضایت بخش استاد هم، استمرار در عملگرایی به آگاهی ها و کار کردن روی خودش بوده و همین یک تکه از فایل کلی کلید در ذهن من در این باره روشن کرد.

    زمانی که متوجه شدم شیوه بررسی استاد از مکانی که می‌خوان تجربه کنند به چه شکل هست، فقط این هوشمندی استاد رو تحسین کردم! اینکه از تجربیات دیگران استفاده می‌کنند، در یوتیوب زیبایی هایی که دیگران به اشتراک گذاشتند رو می‌بینند و اطلاعات لازم رو از چیزی که دوست دارند تجربه کنند، کسب می‌کنند حتی زمانی که به ویزیتور سنتر هم می‌رسند از کارکنان سؤالات شون رو می‌پرسند همه و همه برای اینکه متوجه بشند چطور میتونن از مکان مورد نظرشون استفاده با کیفیت تر و تجربه لذت‌بخش تری داشته باشند.

    بخش توضیحات خانم شایسته عزیز درمورد روند تکاملی که بشر طی کرده تا به چیزی که الان هست، تبدیل شده بدون اغراق برای من یک دوره کامل بود!

    با دیدن موزه و شیوه زندگی که این قبیله داشتند، خیلی لذت بردم وقتی روند تکاملی که در پیش گرفته بودند رو می‌دیدم که چطور هر بار یک گام به جلوتر حرکت می‌کردند و با برخورد به تضاد از تمام خلاقیت و ذوقی که داشتند مطابق با نیازشون استفاده می‌کردند تا مسئله شون رو حل کنند؛ و هر بار هم به کیفیت ابزارآلات شون اضافه می‌کردند و هم به زیبایی ظاهری.

    واقعا سلیقه‌ و خلاقیتی که برای ساخت محل زندگیشون به کار بردند چشم‌نواز و تحسین برانگیزه! و خود همین روند هم کاملا واضح بود که به یکباره به این شکل ساخت و ساز نرسیده بودند، بلکه تکاملی و هر بار با برخورد به مسئله جدید و پیدا کردن راه حل های ساده و جدیدتر به نتیجه بهتر هم می‌رسیدند و استفاده از فضای طبیعت و ویژگی منطقه یکی از راه حل هایی بود که در اون زمان فوق‌العاده و ساده تر بود! و نتیجه‌اش رو هم می‌تونیم انقدر زیبا در دل کوه ببینیم و از دیدنش لذت ببریم.

    مشتاقانه منتظر قسمت های بعدی و دیدن زیبایی های بیشتر هستم..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  2. -
    علی بردبار گفته:
    مدت عضویت: 1890 روز

    سلام به رفقای عزیزم

    روح مقدس مشترک بشری

    از اولهای این فایل، آلبوم روح مقدس تو کله م پلی شد. همیشه فکر میکردم چرا این آلبوم مرموز سرخپوستی را اینقدر دوست دارم…چرا توی تمام مسافرتهام، روی واکمن ، توی گوشم پلی میشد…چرا اینقدر صحراهای خبر و بافت کرمان را با این صدا دوست دارم…چرا بندرعباس و یاسوج و سی سخت و شمال را هم با این آهنگ به یاد می‌آورم….

    یک چیزی توی آهنگهای آن آلبوم هست که فراتر از خواست بشر برای خودش و امروزش زمزمه می‌کند…انگار رفاقت و بودن با هم و نوستالژی انسانیت، اصل ماجرای آن آلبوم است.

    درست گفتم! وقتی مریم جان یادبود کمک قبیله های سرخپوست، برای بناهای یادبود را نشان داد، حس کردم درست فکر کردم…یک چیزی فراتر از خواست من و خواست تو و له له زدن ما برای بهره مندی از نعمتهای این دنیا، لذت بخش است: به یاد آوردن اینکه چقدر خوب است همگی با هم از آن نعمتها بهره مند شویم! چه خاطرات معرکه ای را رقم میزند، قانع بودن من به حق خودم و خواستن طبیعت، برای تمام هم نوعانم!… چقدر عالیست ذوق و شوق من به خاطر بهره مندی رفیقم از نعمتهای دنیا…چون روح مقدس مشترک بشری ست که بهره مند شده است!

    چقدر عجیب!

    اصلاً فکرش را نمی‌کردم این فایل، مرا به اینجا ها ببرد! هوای خنک صحراهای کرمان، شمال و بویراحمد از پنجره ماشین به صورتم میخورد و آلبوم روح مقدس، برایم راجع به نوستالژی رفاقت حرف میزند…صدها و صدها بار…و رفیقم میپرسد: چی گوش میدی آخه! بعد که میشنود، خودش هم، از گوشش در نمی‌آورد واکمن را…

    چی بگم از این فایل؟ آنجاها که شما میچرخید، تحت سیطره ی واضح و مسلم روح مقدس بشری ست. تحت سیطره ی یک ایدئولوژی که نوعدوستی و خواستن برای همدیگر را ارجح میداند بر خواستن برای خود!

    به همین خاطر است که در آن قلمرو، سالها بعد از به صدا درآمدن نی لبک های سرخپوستی، هنوز مردم آشغالهای درون طبیعت را با لذت جمع میکنند، چون مادر مهربان طبیعت، همیشه حواسش به آنها بوده و با عشق در نی لبک هایشان نواخته و …خدا نکند که دور بر این مادر آلوده و بدبو شود!

    پدرم از یک رسم جالب در عروسیهای سیرجانی ها می‌گفت…از اینکه توی عروسیها، جهیزیه را به همدیگر قرض میدهند! پیشاپیش، سکه های طلایی که میخواهند روی سر بچه خودشان بریزند، روی سر بچه همسایه می‌ریزند و او هم توی عروسی بچه آنها، همانطور تلافی میکند…

    شیروان مسعودی را یادم میآید…یک همکار لر ، که سال 79، پیکان صفر کیلومترش را فروخت تا سهم سوگواری اش را به زن داداشش بدهد، چون داداشش مرده بود و ماشین که سهل بود، خانه اش را هم می‌فروخت تا سهمش را بدهد!

    بسم است!

    دارد اشکهایم روی مانیتور گوشی میریزد و تنها چیزی که از آخر این فایل یادم میماند، سقف مشترکی است که غار نشینهای سرخپوست را از آفتاب و باران ، با هم محفوظ می‌دارد…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  3. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1399 روز

    سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته و عزیزای ددددلم.

    یه جای صحبت های خانم شایسته قلبم رو تکون داد، اونجا که تو ماشین در مورد توضیح دادن و ارزش دادنه پرسنل اون نشنال پارک به مردم صحبت میکنن و اون جمله ی جادویی رو میگن

    (من از همینجا بهشون خدا قوت میگم)

    این یعنی مهم نیست شما حضوری از شخص تشکر کنی، یا تحسینش کنی!

    مهم نیست اون شخص متوجه بشه که شما از خوبی‌اش گفتی یا نه!

    مهم اینه که تو شخصیتی بسازی از خودت که هر لحظه نکات مثبت افراد رو تو ذهنت باز گو کنی!

    به قول استاد که میگه بزرگترین سرمایه ی زندگیتون تحسین کردن دیگران و یا از خوبی های دیگران گفتنه حالا چه پشت سرشون که جلو روشون.

    شما فکر کن، شخصیتی پیدا کنم که از خوبی های همسرم به دیگران تو جمع بگم یا تو ذهنم مرور کنم، از زیبایی های شهرم تو جمع بگم یا در استان های دیگه بگم!

    اونجوری دیگه خوبی و خوبی وخوبی تو زندگیم رقگ میخوره

    با اینکه این فایل زیبایی ها و نکته های زیادی داره اما من میخوام به حرمت عشق و محبتی که دوستان گلم بهم دارند از سفرم بنویسم و بگم که تمامه دعاهای خیرشون تو سفرم به عمل نشست

    استاد من وقتی رسیدم تهران، مقصدم شهر پل سفید بود، اومدم ترمینال، یه ماشین گفت بیا بریم من مسافر نمیزنم فقط خودتو میبرم!

    من با این آقا افتادم تو جاده، خودمو خودش تنها بودیم!

    وااااای خدای من چچچه منظره هایی!!!

    اون راننده بببقدری از ذوق من به وجد اومده بود که هر دقیقه میزد کنار میگفت اینجا پل ورسک هست، اینجا جاده ی سه خط طلا هست و…

    استاد باورتون میشه این آقا تو اتوبان دنده عقب میگرفت میگفت من بهت قول دادم سه خط طلا رو نشونت بدم!!!

    و میزد کنار میگفت برو رااحت عکس و فیلم بگیر و لذت ببر!

    من رسیدم یه جایی قبل از پل سفید، توسط هدایت خدا با یه نفر آشنا شدم، و من رو برد به جایی که باید میبردم.

    حالا من از فضا میگم شما فققققط تصور کنید!

    یه کلبه ی چوبی، تمامه دیوار ها از کاه و گل، پنجره ی چوبی و درب ورودی کوچیک چوبی که وقتی باز و بسته میشن جیر جیر میکنن، با پرده های رنگ رنگی که پایینش گره خورده، و سقف بلند و مثلثی و کااملا چوبی، دوتا حوضچه ی ماهی غزل که هررروقت بخوام برام ماهی تازه میگیره و کباب یا سرخ میکنن، سمت چپم، روبروم و پشت سرم سه تا کوه بزرگ وهست که عصرا نوک کوه ها کااملا توسط ابر محو میشن، و صدای آب که از یه جویی میگذره، و یک کوهی که خییییلی بزرگه و فاصله ی من تا دامنه ی کوه ربع ساعته و تو اون کوه (ریل راه آهنه سه خط نقره)، روبرومه و هر چند ساعت یک بار یک قطار از اون مسیر و تونل رد میشه و صدای خیییییلی قشنگی تو دل کوه میپیچه که بیییینظیره و شبا هم وقتی قطار رد میشه چراغاش خیییییلی قشنگ میشن،جلوی کلبه ی من یک سکوی پهن هست واسه نشستن و صبحانه خوردن، به فاصله ی 2 متری این سکو 2 تا بوته‌ی گوجه از این کوچیکا هست که هم قرمز و رسیده داره و هم سبز ترررررش، و به فاصله ی 10 متری ام یک رودخانه بسیار زیبا و جاری هست و 4،5 تا اردک کاااملا شبیه اون اردک شما که مهاجره و کلی مرغ و خروس و دوتا توله سگ کوچیک سفید مشکی که خییییلی بازیگوشن و اگه هواسم بهشون نباشه دمپاییامو میییبرن قایم میکنن و میان روبروم می ایسته یکیش هی سرشو کج میکنه و گوشاش هم آویزونه روی چشاش هی میاد پیشم که باهاش بازی کنم و علکی صدای گرگ رو درمیاره و زوزه میکشه،روبروم چند تا درخت گیلاس ناز هست و پشت کلبه ام درختچه ی کوچیک تمشک و توت وحشی هست که پره از میوه، از هوا هم بخوام بگم وزش باد به شکلیه که بسسسیار باد لطیف و نسیم خنکی میاد و بالای سرم هی ابر های مشکی و بزرگ سایه میندازن و رد میشن.

    استاد این ها گوشه ای از فضایی بود که اونجا خدا هدایت کرد با کم ترین قیمت برام فراهم بشه.

    من عصر خسته بودم و خوابیدم یکی دو. ساعت، خدای خودم رو گواه میگیرم با ییییه نسسیم خنکی بیدار شدم و وقتی بیدار شدم سر دوراهی مونده بودم که کدوم طرفی دراز بکشم که این تصاویر رو از دست ندم!

    اما این فققققط ذره ای از فضا بود

    میخوام از خانواده ای بگم که اینجا هستن.

    من اینجا تنها هستم و هیچ مهمانی نیست جز من و خانواده صاحب ملک!

    این خانواده 3 نفره که اینجاست یه پسر خیییییلی هدف مند و پر انرژی و با عشق هست، با یک پدر با عشق که فقط دنبال لذت بردن از زندگیه با یک مادر بسیار مهربان!

    این خانواده عصر که میشه برام چایی منقلی درست میکنن، پنیری که محصول گاو خودشونه، گوجه کوچیکایی که تو باغ خودشونه، نونی که ماله محله خودشونه، آماده میکنن و من رو دعوت میکنن که کنار جمعشون عصرونه بخورم!

    دیروز که داشتم پنیر محلی و گوجه کوچیک میخوردم یاده شما افتادم که تو سفر به دور آمریکا قبلا همچنین غذایی می‌خوردین و من اون غذا رو با توجه کردن بهش درخواست کردم و من دیروز اون رو تجربه کردم

    بعد از اینکه عصرونه خوردم و یکی دو ساعت صحبت کردیم و خواستم برم، پدره گفت ایشالا واست شام آماده شد میاریم خدمتت!!!

    و دیدم بعد از 1 ساعت با چچچچه تزئینی واسم کوکوسبزی، دور تا دورش از این گوجه کوچیکا، خیارشور، نون بربری و ماست آورد واسم و نوشه جونم کردم!

    من برای تقویت عزت نفس و قانوو درخواست کردن، ازشون خواستم وعده‌های غذاییمو تأمین کنن هزینه اش رو میدم و اونها هم با عشق پذیرفتن.

    پسره گفت فردا بیا تا ببرمت با اسبم سوار کاری، اسبم رو زین میبندم هرچقدر دوست داری دور بزن، پدرش گفت پس فردا با من بیا تا ببرمت یه جای خوشکل به اسم اوریم رو نشونت بدم که دریای مه تشکیل میشه

    الان که اومدم بیرون دراز بکشم رفتم پتو بیارم یه لحاف قدیمی مخملی قرمز رنگ که بوووی خاطرات بچگیمو میده دیدم و الان که دراز کشیدم از حاله خوبی و هوای فوقالعاده خوابم نمیبره خداروشکر

    خداروشکر

    اما استاد یادته گفته بودم با یکی آشنا بشم که هم مدارم باشه و عباس‌منشی باشه!؟

    این پسر تماااام قانون و گفته های شما رو 80%داره اجرا میکنه و واقعا بینظیره.

    خداروشکر

    من تو تمامه مکالمه هام با این پسر حتی یک بار نشنیدم اسمم رو صدا بزنه بعد به خودم گفتم حتما اسمم رو فراموش کرده، روش نمیشه بپرسه، بهش گفتم تو اسمم رو میدونی!؟

    گفت آره ابراهیم، گفتم خوب چرا اسمم رو نمیگی!؟

    دیدم با یه حالت حجب و حیا گفت شما 13 سال از من بزرگتری من چجوری شما رو به اسم صدا بزنم!؟

    میشه مگه!؟ (با همون لهجه ی خیییییلی قشنگه شمالی)

    خییییلی سر ذوق اومدم از این همه احترام و ادب و حرمت این عزیز.

    من صبح ساعت 8 بیدار شدم، دیدم اون خانواده صبحانه دادن به نگهبانشون که واسم بیاره و چقدر لذت بردم از خوردنه اون صبحانه

    اما شروع امروز میتونم بگم یکی از بزرگترین روزهای زندگیم بود!

    من برای دیدن آبشار و پل ورسک(هر کدوم از این جاهایی که میگم اگه دوستان علاقه داشتن میتونن سرچ کنن و ببینن چون من واااقعا عاجزم از گفتن اون همه زیبایی) حرکت کردم و رفتم سمت پل، تو مسیر خداشاهده یه صحنه ای دیدم و جوری نفسم از ذوق و این همه زیبایی بند اومد که انگار یه لیوان آب یخ ریختن روم!

    یه کوه بزرگ پوشیده از درخت های زییییبا

    خییییلی بینظیر بود، من تو مسیر رفتن داشتم تند تند راه میرفتم که زودتر به آبشار برسم، قلبم گفت آروم تر عجله نکن، از مسیرت لذت ببر!

    یه کم آروم آروم رفتم اما باز نتونستم جلوی راه رفتن خودمو بگیرم، تا اینکه رسیدم به آبشار و دییییوانه شدم،

    تو مسیر رفتن خدا بهم گفت بلند داد بزن بگو خدایا شکرت، با تمامه ووجودت، من دو سه بار این کار رو کردم اما انگار خجالت میکشیدم یا وقت کسی منوببینه و قضاوتم کنه ولی به خودم خیلی سخت نگرفتم و خودمو اذیت نکردم.

    تو مسیر برگشت دیدم 10،12 تا خانم بالای 55،60 سال اومده بودن آبشار رو ببینن و واااقعا تحسینشون کردم!

    جالب اینجاست تو مسیر برگشت خیلی از منظره ها بیشتر لذت میبردم و توجه میکردم چون من آبشار رو دیده بودم!

    تو مسیر برگشت به کلبه، تصمیم گرفتم برای قوی کردن قلبم و ایمانم و رفتن تو دل ناشناخته ها از مسیری برم که هیچ کس نیست، تصمیم گرفتم از دل جنگل، دل کوه، تو تونلها و روی پل ها برم تا برسم به کلبه ام، از حراست راه آهن راهنمایی خواستم و بهم گفت از کجا برم، و شروع کردم به پیاده روی، روی ریل راه آهن، دیدم یه قبرستون سر راهمه، شنیده بودم یکی از مهندس های پل ورسک تو اون قبرستون خاکه، رفتم سر قبرش و به خودم گفتم چقدر این انسان بزرگ بوده، که تونسته خدمتی کنه که ده ها سال بعد از مرگش، هم اینکه مورد احترام قرار میگیره و به نیکی ازش یاد میکنن، وهم اینکه با رشد خودش و برطرف کردن یک چالش بسیار بزرگ تونسته یک آثاری از خودش بجا بزاره که تا سالیان سال مردم از علم و توانایی این آقا بهره ببرن و واقعا تحسینش کردم(مهندس والتر ایگنر)

    دوباره راه افتادم، هوا ابری بود، یه نسیم خنکی میومد در حدی که برگ های درختا رو تکون میداد، یه بارونی میومد که مثله شبنم روی صورتم و دستام مینشست لذت بود و لذت بود ولذت

    دوباره به راه افتادم تو دل کوه یه تک درخت دیدم که از دور رنگش قشنگ بنظر میومد، برگاش زرد و قرمز شده بود، اما چون یه مقدار از مسیر ریل دور بود دو دل بودم برم ببینمش یا نه. وقلبم گفت برو از نزدیک نگاش کن، وااای خدای من ووووقتی از نزدیک اون درخت رو دیدم چشمام عاجز بودن از حضم اووون همه زیییبایی!

    شما فکرش رو کن یه درخت تنها، با برگ هایی کوچیک اندازه‌ی برگ کنار، با رنگ های قرررمززز وزززرررددد،قلبم خوشحال شد از دیدنه ایین همه ززیبایی!

    وقتی چند قدم از اون درخت دور شدم دیدم هدایت شدم به مسیری که من زودتر به ریل می‌رسیدم، فهمیدم قلبم درست هدایتم کرد هم زیبایی رو دیدم هم به مسیر هدایت شدم.

    همینکه داشتم از اون درخت دور میشدم یه نگاه پشت سرم کردم قلبم گفت باید ادامه بدی، باید بگذری! و من گذشتم تا زیبایی های بیشتری ببینم(نچسبیدن به کسی یا چیزی و فکر نکردن به اینکه هرچه حال خوبی و خوشبختیه توسط اون موضوع، اون خواسته، اون شخص بدست میاد، بگذر تا زیباتر بهت نشون بدم!بگذر یشتر بهت بدم! )

    وقتی ادامه دادم مسیرم رو رسیدم به یه تونل،من باید از دل تاریکی تونل میگذشتم،چون شارژ گوشیم کم بود نور موبایلم روشن نمیشد، به خدا گفتم از عمد اینکارو کردی آره!؟

    باشه بریم ببینم برنامت چیه،

    ،اون نگهبانه گفت اگه قطار اومد تو مسیر تونل یه حفره های قوس شکل هست برو تو اونها،

    به تونل نزدیک و نزدیک تر میشدم و تاریکی ملللططقققق رو میدیدم و چون تونل قوس داشت اونورش مشخص نبود

    کم کم ترسیدم، حس کردم دوست ندارم برم داخل، اما من باااااید میرفتم، خیییییلی خیییییییییییلی ترسیده بودم،میتونم به جرأت بگم سالها بود اینقدر ترس رو در قلبم حس نکرده بودم، از ترس یه کم بلند داد زدم خدایا شکرت، حس کردم سقف تونل خیلی بلنده، ترسم بیشتر شد، دوباره داد زدم و دوباره داد میزدم و صدا بیشتر میپیچید رسیدم تو قوس تونل هیچی معلوم نبود دیدم سمته راستم یه جای خالی قوس هست، همون جای خالی که نگهبانه گفته بود خیییییلی ترسیدم داخلش رو نگاه کنم میترسیدم جن داخلش باشه سریع رد شدم و سرمو چرخوندم که داخلش رو نبینم، کم کم که رفتم جلو نور رو دیدم، روشنی رو دیدم صدامو بلند تر کردم و داااد میزم

    ایییی رب العالمین!

    تا درپناه تو ام هیییچ قدرتی نمیتونه به من آسیب برسونه

    اییی ربببب العالمین!

    تا در پناه تو ام انسان و جن و موجودات هییییچ قدرتی ندارن که به من آسیب برسونن!

    تو بالاترین قدرت این جهان هستی!

    هیییچ برگی بدونه اذن تو از درخت نمیوفته

    و کم کم از تونل و تاریکی خارج شدم و قوت قلبم محکم تر شد و صدام بلند تر شد و

    داااددد مییییزدم

    ایییی رررب العالمین!!!

    هیییچ کس و هیییچ چیز قدرتش از تو بالاتر نیست!

    من به تو پناه آوردم

    و حالم بهتر و بهتر میشد قدرتم بیشتر و بیشتر میشد اما تتههه دلم یه ناراحتی بود

    اینکه چرا من ترسیدم

    مگه من به قدرتش ایمان ندارم!

    من چرا تو تونل ترسیدم من که همیشه میگفتم از هیچکس و هیچ قدرتی نمی‌ترسم!

    اما باز به زبون آوردم که ای رب العالمین من رو از شکرگزارانت و موحدانت قرار بده

    بعد یاده حرفه استاد افتادم دو دوره ی عزت نفس که تنهایی رفتن تو جنگل و من میگفتم کار نداره اما وقتی خودم مفداری از اون فضارو تجربه کردم دیدم ترس داره!

    حالم خیییییلی خیییییییییییلی خوب بود کم کم رسیدم به یه دوراهی، طبیعتا باید از راه پایینی میرفتم اما قلبم گفت از راه بالایی برو، بعد که رفتم دیدم راه نزدیک تره و روی یک بلوک بتنی بزرگ نوشته بود (من فراتر از یک جسمم)واقعا لذت بردم از این جمله.

    بعد بهم گفت همیشه الهام یه مقدار غیر منطقیه مسیری که نشونت میده.

    کم کم راه افتادم و تو مسیرم یه تیکه چوب خوشکل و کوچیک دیدم یه حسی بهم گفت اون چوب رو بردار، برداشتمش. وبعد بهم گفت این دستت باشه اگه حیوونی سگ وحشی چیزی اومد خواست بهت حمله کنه اینو داشته باشی در همون لحظه چوب رو انداختم زمین گفتم خدا محافظ منه من این چوب رو بردارم که این از من محافظت کنه!؟!

    و کم کم اومدم تا رسیدم به کلبه ام بعد از 5 دقیقه آرش جان(اون پسره) واسم نهار آورد و چه نهاری، خیییییلی خسته بودم، بعد از اینکه نهار خوردم 2،3 ساعت با پدر آرش صحبت کردیم و خوابیدم تو فضای باز، هوا، بوی طبیعت، صدای آب، من رو چنان دیوانه کرد که نفهمیدم کی خوابیدم!!

    شب که شد آرش واسم شیر گرم از گاو خودشون با تخم مرغ محلی و نون بربری گرم آورد که بخورم و لذذت بردم از نگشه جان کردنشون.

    امیداورم تونسته باشم زیبایی های این سفر رو با نوشتن بهتون انتقال بدم هرچند تمامه این احساسات 1%اون چیزی که من حس میکنم نیست، در پناه خدای واحد موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 281 رای:
    • -
      آزاده کاکاوندی گفته:
      مدت عضویت: 1478 روز

      سلام به ابراهیم حنیف

      ای پسر تو چکار کردی با من وقتی کامنتو خوندم از تفسیر زیبایت از نگاه زیبابینت از قلم روان و شیوات اولا لذت بردم و تحسینت کردم که چقدر قشنگ و به جا کلمات و بکار بردی و جوری تعریف کردی که اتگار داشتم یه رمان میخوندم واقعا

      افرین ب تو که پا دل ترسات گذاشتی

      افرین به تو که پا دل ناشناخته ها گذاشتی

      افرین به تو که به الهامات خداوند عمل کردی

      افرین به تو و ایمانت به عمل گرا بودنت

      افرین به تو که انقد قشنگ خدا را از ته دل صدا زدی

      این لحظه ای که داد میزدی ای پروردگار من در پناه توام چنان حسی داشتم که چشامو بسته بودم و منم تو دلم تکرار میکردم حسی سرشار از شوق و لذت

      ای پسر چقد قشنگ خدارا صدا زدی واقعا قلبم کنده شد

      ایییی رب العالمین!

      تا درپناه تو ام هیییچ قدرتی نمیتونه به من آسیب برسونه

      اییی ربببب العالمین!

      تا در پناه تو ام انسان و جن و موجودات هییییچ قدرتی ندارن که به من آسیب برسونن!

      تو بالاترین قدرت این جهان هستی!

      هیییچ برگی بدونه اذن تو از درخت نمیوفته

      و کم کم از تونل و تاریکی خارج شدم و قوت قلبم محکم تر شد و صدام بلند تر شد و

      داااددد مییییزدم

      ایییی رررب العالمین!!!

      هیییچ کس و هیییچ چیز قدرتش از تو بالاتر نیست!

      من به تو پناه آوردم

      منم میگم

      آی رب العالمین

      منم به تو پناه اوردم میخام تو نگهبان و محافظ من باشی.

      ای رب العالمین

      میخام تو تمام نعمتها ووثروتهای دنیا رو به من بدهی همون جور که سلیمانت دادی به عباس منشت دادی

      ای رب العالمین

      قلبم قوی کن ایمانم رو به خودت زیادتر کنم میخام ابراهیمت باشم

      الان اشک از چشام سرازیر شده انقد که حسم زیباست

      انشالله خداوند منم به این سفرها هدایت کنه

      دوست دارم ابراهیم عزیز که انقد قشنگ برامون نوشتی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
    • -
      مریم شمسا گفته:
      مدت عضویت: 2030 روز

      سلام آقا ابرهیم توحیدی

      چقدر لذت بخش بود کامنتتون و تمام احساس و ذوقتون به ما رسید به به چه جایی هدایت شدین و چه سفر توحیدی دارین سپری می کنید خداروهزاران بار شکرت

      خداروشکر به خاطر این طبیعت بی نظیر باران جنگل آبشار ابرها انسانهای بسیار عالی و تمام هدایتهاتون که هر لحظه راهنمای شماست با بهترین خیر و برکتها

      خیلی لذت بردم از وصف کلبه ای که در اون مستقر هستین مطمئنا شایسته این همه زیبایی و نعمتهای فراوان بودید که به این بهشت هدایت شدین

      براتون در این سفر بالاترین خیرها و شگفتی ها و آگاهی ها رو از خدای مهربون خواستارم

      قلبتون پر از نور و عشق الهی

      منتظر ادامه سفرنامه زیباتون هستیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      مینا کاشی گفته:
      مدت عضویت: 1295 روز

      سلام دوست عزیز

      اینقدر قشنگ از حس و حالت گفتی اینقدر توصیف قشنگ کردی که دلم خواست برم اونجا را ببینم.

      در حالی که ما تقریبا چند ماه یکبار از اون مسیر رد میشیم و همیشه پل ورسک را میبینیم ولی تا حالا اون بالا نرفتیم.

      توصیف شما حالم را خوش کرد انگار اونجا بودم. تحسینتون میکنم بخاطر اینکه بر ترس هاتون غلبه کردید. از تونل رد شدید . و من تحسین میکنم شما را بخاطر این سفر به تنهایی.

      اونجا معمولا مه است. حتی تابستان ها ما وقتی صبح زود از اونجا برمیگردیم منظورم از جاده است همیشه مه غلیظی داره و ایتقدر قشنگه که انگار توی خواب و رویا هستی.

      امیدوارم این مه را هم تجربه کنید.

      ممنونم که حس و حالتون را توصیف کردید تا ما هم مثل شما از سفر لذت ببریم.

      سفرتون خوش

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      فرشته کوهستانی گفته:
      مدت عضویت: 1341 روز

      سلام بر برادر توحیدی من

      بسیار زیبا توضیح دادید مثل همیشه،من همزمان با توصیفتان لذت بردم،باشما آبشار رو دیدم،با شما قدم در جنگل گذاشتم…با شما وارد تونل ناشناخته شدم…مثل شما ترسیدم…و مثل شما لذت بردم

      بسیار سپاسگزارم که اینقدر زیبا توصیف کردید

      منتظر باقی روزهای سفر و تعهدتون هستم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      فرزانه ارزشمند گفته:
      مدت عضویت: 760 روز

      سلام ابراهیم جان…

      چقدر لذت بردم از سفرت …

      خیلی منتظر بودم ببینم توی سفرت چی تجربه کردی …هر خط و کلمه ای که مینوشتی..اینقدر با لذت و واقعی ترسیم کردی که انگار خودم اونجا بود…

      ابی جان میدونی‌‌ چیه…من از جن خیلی خیلی خیلی میترسم…یعنی شبا تنهایی عمرا بتونم بخوابم توی خونه…شاید باورت نشه ..اگه شبی تنها توی خونه باشم…

      اون شب تا خود وقتی هوا روشن بشه بیدارم و‌ همه لامپ های خونه باید روشن باشه…‌‌‌ امشب یکی از اون شباست که تنهام…!! نمی‌دونم تا صبح قراره چی بشه…

      اما تصمیم گرفتم وقتی کارم تموم شد و مثل همه روزایی که تنها نیستم ، خاموشی بزنم و بخوابم…

      این تمرین رو امشب باید حتما انجام بدم…

      من ترسی ندارم ..منی که به رب العالمین یگانه قدرت جهان ایمان دارم..نه ترسی دارم نه محزون میشم!!!

      ابراهیم جان، اونجایی که گفتی ترسیدم توی قوس نگاه کنم ، جن باشه …زدم زیر خنده!!!!!

      راستی اونقدر خوب مینویسی و قوه تخیل و تعریف کردن خوبی داری که میتونی یه کمدین بزرگ بشی به والله!!!!

      پسر خوب خدا چقدر لذت بردم از سفرت….

      انگار خودم اونجا بودم….خیلی داره بهت خوش میگذره… خیلی خوشحالم برات…تحسینت میکنم داداش خوبم..

      ابراهیم جان امشب شب تولد 36 سالگیم بود..تنهای تنها خونه هستم…

      عصری تصمیم گرفتم در راستای عزت نفس…هرچی میدونم‌رو عملی کنم…

      یه دوش گرفتم و خوشتیپ کردم و رفتم زیتون اول خرید..برای خودم یه دست لباس و یک جفت کفش چرم خریدم ..بعدم اومدم‌ پاپافکتوری خودمو مهمون کیک و یه شام خوشمزه کردم…وقتی صورتحساب رو‌ داشتم پرداخت میکردم…دیدم پشت سرم یه پسر کوچولو چندتا دسته گل دستشه ( من چندین بار قبلاً پاپافکتوری رفته بودم اما هیچوقت ندیدم اجاره بدن بچه ها کار وارد اونجا بشه)

      گفت خانم گل میخوای..اول گفتم نه..‌‌بعد گفتم چه تصادفی حتما یه نشونه ست .. گفتم چرا می‌خوام ..قشنگ ترین گلش رو برای خودم خریدم انگار اون گل هدیه ای از خدا بهم بود..که بیا ..فرزانه جون اینم تقدیم به تو که مثل گل زیبایی!!!

      و نشستم تا سفارشم آماده بشه..کیکم رو خوردم و چندتا عکس خوشگل از خودم گرفتم. همونجا تصمیم گرفتم به مناسبت تولدم به مناسبت اولین سال توحیدی زندگی کردنم که برام حکم تولد دوباره داره، همونحا شروع کنم به انجام دادن روز شمار آگاهی های من…روز اول!!!!!!!

      بعدم دیدم اون پسر بچه هنوز اونجاست..اونم با خودم مهمون کردم ….بقیه زمان رو تنهایی نشستم و توی سایت دیدگاه های پر شور بچه هارو خوندم و حالم خوب و کیفم تر شد…

      احساس خیلی خوبی داشتم …چقدز با خودم اوکی بودم چقدر سرمست از اینهمه آزادی و رهایی بودم..چقدر سبکبال بودم..

      ابراهیم جان بازم برامون از سفرت بنویس‌‌‌..

      سفرت دلچسب و توحیدی دوست خوبم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
      • -
        ابراهیم خسروی گفته:
        مدت عضویت: 1399 روز

        سلام دوست خوبم،

        الان ساعت 5 صبحه روزه چهارشنبه است، من از خواب بیدار شدم و کامنت شما رو خوندم، نمیدونم چرا اما این روزا خیلی دل نازک شدم، زودی بغضم میترکه، زودی اشکام از چشای قشنگم سرازیر میشه

        وقتی حرف از قدرت خدا میشه زودی تسلیم میشم، احساس کوچیکی میکنم در برابر رب العالمین

        اونجا که گفتین

        (من ترسی ندارم ..منی که به رب العالمین یگانه قدرت جهان ایمان دارم..نه ترسی دارم نه محزون میشم!!) زودی بغضم گرفت و اشکام سرازیر شدن.

        به قول شاعر:

        از لعل تو گر یابند

        ز انگشتری زنهار

        صد ملک سلیمانی

        در زیر نگین باشد.

        واااقعا تحسینت میکنم دوست خوبم و آرزوی موفقیت برای شما دارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
      • -
        سلیمان رفیعی گفته:
        مدت عضویت: 1418 روز

        سلام به خانوم فرزانه که واقعا ارزشمند هستین ، پیام دادم اول تحسین کرده باشم کاری که برای تولد خودتون انجام دادین و برای من یه نشونه ای بود که منم این کارشما رو انجام بدم ، 4روز دیگه تولدم می‌خوام تنهایی با خدا جونم جشن تولد بگیرم ، شیک و پیک کنم برم جایی دستان خدا ازم پذیرایی بکنن، با خداجونم عکس بگیریم ، کنارهم باشیم من از خدا سپاسگزاری کنم که مرسی عزیزم که منو با این مسیر آشنا کردی ، سپاسگزارم که همیشه و هرلحضه کنارمی به من عشق میدی عزیز دلم عاااااااااشقتم ، مطمانن این تولد با سال های قبل خیلی فرق خواهد داشت ، بازام سپاسگزارم بابت این حرکت زیباتون ، در پناه تنها فرمانروای جهان هستی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
        • -
          فرزانه ارزشمند گفته:
          مدت عضویت: 760 روز

          سلام سلیمان جان ، دوست خوبم…

          چه عکس زیبایی ، چقدر انرژی خوب توی‌ لبخندتون هست، جوری که وقتی آدم نگاش میکنه ،نمیتونه لبخند نزنه….

          سلیمان جان ، اگر بگم دیروز برای اولین بار توی زندگیم که اینکارو کردم از اونموقع چقدر انرژی خوب از جهان گرفتم ..چقدر از چپ و راست همه دارن چه پیامکی چه رو‌در رو بهم میگن دوستت دارم…

          دروغ نگفتم…

          توی آینه که خودمو نگاه میکنم..میبینم کی بیشتر از خودم سعی کرده فرزانه رو موفق کنه، شاد کنه، بهش خدمت کنه….

          کی واقعا ؟!!!! خب معلومه فرزانه….

          چرا من از پولام برای دیگران راحت خرج میکنم..برای بقیه خرج میکنم…هدیه میخرم..نوبت خودم میرسه میگم نمی‌خواد..اتفاقا دیشب تنها کسی ، که تنها نشسته بود توی کافه، خودم بودم و فکر کنم خوشحال ترین و سبک بالترین هم خودم بودم‌…

          حتما برای خودتون تولد شاهانه ای که لایق اون لبخند مهربونتون باشه بگیرید…قول میدم کیف کنید..

          تولدتون رو پیشاپیش تبریک میگم شهریور ماهی جان…

          برای شما توی این تولدتون ، هر لحظه اش ، ذوقی از روی رسیدن به خواسته های قلبی تون در سایه لطف و کرم پروردگار آرزومندم…

          امیدوارم اینقدر سیر بخندی که ندانی غم چیست..

          بدرخشید ..

          با درودها و قلب فراوااااان

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        پاکیزه بارکزی گفته:
        مدت عضویت: 866 روز

        به نام خدایی عشق و آرمش

        به نام خدایی که عاشقانه آغوشش باز هست

        به نام خدایی که قدرت عالم هست و کنارش ترسی نیست

        سلام به فرزانه عزیز

        سلام به فرزانه ارزشمند

        سلام به دختر زیبا و دوست داشتنی

        چقدرررر زیبا بیان کردی

        چقدر زیبا عمل کردی

        افرییییییین افریییین

        تولدت مبارک عزیز من الهی هزار سال عمر کنی عمر توحیدی شاد پر از ثروت سلامتی عشق ارامش

        الهی به هر چی که میخواهی برسی بیشتر از اون را بدست بیاری

        چقدر قدم های عالی برداشتی فرزانه ارزشمند

        راستی چقدر اسم زیبا داری خواهر زیبایی من

        خواستم تولدت را تبریک بگویم

        و هم چنان شجاع شدنت را

        نوش جانت باشد تمام ثانیه های که با خودت لذت بردی و عشق و حال کردی

        قطعا در آغوش خدا بودی و هستی عزیز من

        شاد سلامت ثروتمند باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          فرزانه ارزشمند گفته:
          مدت عضویت: 760 روز

          پاکیزه قشنگم سلام به روی ماهت….

          زبانم بند اومده از اینهمه لطف و محبت و عشق شما، نازنینم…

          عزیزم چقدر شما زیبایی ، چقدر خدای مهربونم شما رو زیبا خلق کرده، زیبایی سیرت و زیبایی صورت و قلب نورانی…..

          پاکیزه جان منت گذاشتی و با کامنتی که با عشق برای من نوشتی قلبم رو نورانی کردی…

          عزیز مهربون…

          اعتراف میکنم خیلی خجالت زده شدم منو عزیز من صدا زدین…

          دوست دارم بهتون صمیمانه و از ته قلبم بگم الهی دورت بگردم برمو برنگردم…عزیز مهربونم….

          دیدن نقطه آبی از جانب شما..چشمامو قلبی کرد…

          چون من میدونم شما جزو شاگردهای اول این مکتب الهی هستین…

          تحسینت میکنم اینقدر بزرگی …..

          دوستت دارم…

          برای شما از الله یکتا ، عشق و ثروت و سلامتی و سعادت آرزو میکنم…

          مااااااچ به روی همچو ماهت عشقم‌‌‌

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        زیبا گفته:
        مدت عضویت: 2530 روز

        سلام فرزانه جان

        تولد تولد تولدت مبارک

        بهترین ها تقدیم لحظات ت باد

        بهت تبریک میگم که روز تولدت با حس خوب بودن کنار دوستان و خودت به خودت هدیه دادی

        چه عزت نفس چه آرامش و عالی بو د

        بهترینها تقدیم لحظات ت باد

        شاد موفق و ثروتمند باشید در دنیا و آخرت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          فرزانه ارزشمند گفته:
          مدت عضویت: 760 روز

          سلام به خواهر زیبا رو و زیبا سیرت نورانی نازنینم

          عزیزدلم بخاطر انرژی و عشقی که به من بخشیدی متشکرم …

          هزاران هزار برابرش رو از خدای بزرگ برات آرزو مندم

          ..قربونت برم عزیزذلم که اینقدر به محبت داشتی..خیلی خوشحالم کردی

          خدا قلب و روح و زندگیت رو شاد و پر از لبخند کنه عشقم که اینجوری بنده های خدا رو مورد لطف خودت قرار میدی

          تحسینت میکنم نازنینم بخاطر قلب بزرگی که داری…

          بهت افتخار میکنم …

          خدارو بی نهایت شاکرم که دوستانی دارم پاک تر از آب روان…

          خیلی خیلی خیلی دوستت دارم

          بدرخشی ماه من

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      نگار گفته:
      مدت عضویت: 2178 روز

      ابراهیم عزیز سلام

      من کامنت های زیباتون دنبال میکنم

      وقتی وصف محیط رو خوندم

      منظره پل ورسک اومد جلوی چشمم

      من متولد بابلسرم

      ولی بیشتر عمرم رو جنوب بودم خوزستان ( ابادان)

      و در حال حاضر منطقه پارس جنوبی ( بندر کنگان)

      بارها و بارها مسیر تهران به شمال و برعکسش رو رفتم

      ما همیشه گدوک نگه میداریم تا دوغ بخریم

      حتما امتحان کنین بینظیره

      هر وقت از سمت شمال داریم برمیگردیم ورسک نگه میداریم و از دور منظره اون ریل قطار توی کوه نگاه میکنیم

      دقت کردین مسیر چ عصر خوبی داره

      عصر تازگی و سبزی

      همیشه ب همسرم میگم عاشق بوی شمااالم

      همسرم : مگه شمال بو داره؟؟؟؟

      اره شمال برای من بو داره

      پر از خاطرات بچگی

      استاد راست میگن باید از مسیر لذت برد ن اینکه تو هوا و ولای رسیدن ب مقصد باشیم

      تو مسیرمون ب شمال همیشه از پل سفید رد میشیم

      ولی یبار هم نگه نداشتیم

      چون میخواستیم زودتر برسیم بابلسر

      چون مرخصی کم بود

      چون ترافیک خستمون کرده

      و ….

      چقدر لذت داره داشتن ازادی مکانی، زمانی، مالی

      پدرم از زمانی که توی بابلسر زندکی میکردیم

      دوتا دوست خیلی صمیمی بابلی دارن

      توی روستای معلم کُلا

      واای اینقدر انسانهای دوست داشتنی

      شریف

      مهربان

      مهمانواز

      خدایاااا

      یاد بچگیم افتادم با دختروشن میرفتیم پیش گاوهاشون

      از درخت گلابی و غوره میچیدیم

      و میبردیم اتاق طبقه بالا

      کنار پنجره میخوردیم

      دلم بد تنگ شد

      ایشاله بهتون حسابی خوش بگذره

      سفرتون پربار باشه

      درپناه خدا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      محمد آزاد گفته:
      مدت عضویت: 2179 روز

      به نام رب العالمین

      سلام برادرم

      آقا ابراهیم حنیف،،،

      گوارای وجودت این سفر توحیدی وخداگونه ات دوست عزیزم

      من عاشق این دستان خداگونه هستم که توی لحظه به لحظه این سفر همراه شما بوده وبوی توحید وحضور خداوند رو در تک تک لحظات این سفر میشه احساس کرد…

      خداروشکر بابت این دستان بی‌نظیر خداوند که همه جا حضور دارن…

      اینقدر زیبا توصیف کردین که قشنگ تونستم باتمام وجود تجسم کنم واحساس کنم اون جاهای زیبا رو… دمت گررررم

      بهت تبریک میگم این سفرتوحیدی وانسان ساز رو وصد درصد بعد این سفر قابل مقایسه نخواهی بود با قبلت… اینقدر که رشد کنی وپخته بشی.

      خدارو صدهزار با شکر بابت وجود شما دوستان موحد..

      ابراهیم جان بازم برامون بنویس از این عشق بازی‌هایی که با «ارباب» داری.

      پیروز وسربلندباشی دوست من

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      اکرم هاشمی گفته:
      مدت عضویت: 1452 روز

      بنام خداوند مهربان

      سلام و درود خدا بر شما

      چقدر فوق العاده وصف کردین و زیبایی ها رو با ما شریک شدین

      لحظه به لحظش گوارای وجودتون

      اینا فقط بخشی از پاداش ایمان و توکل شماست

      و خداوند بهترین همسفر و بهترین میزبان و داناترین بلد راه و سوپرایز کننده ترین تورلیدره، روی دست منوی غذاش پیدا نخواهید کرد و زبردست ترین نقاش و طراح صحنه و آگاه ترین برنامه ریزه

      ثمره اعتماد بهش فوق تصوره

      ثمره باورش لاخوف علیهم و لاهم یحزنونه

      عجب رفیقه

      عجب با مرامه

      عجب در دسترس

      عجب مجیب

      همه صفاتش چنان در منتها درجه هستن که از درک ما خارجه

      تبریک منو بابت مهمانش شدن بپذیرید، مهمان وی آی پی ، اگر چه همه ما مهمانشیم در این جهان زیبا ، اما اندک هستن مثل شما که باور کنن و اعتماد کنند به عظمت وجود میزبان

      گوارای وجودتون

      بودن افرادی مثل شما برای همه ما قوت قلبه

      باشد که همه گی مون توی مسیر توحید بیشتر و بیشتر و بیشتر قدم بزنیم

      سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      محمد صدرا شهبازیان گفته:
      مدت عضویت: 3105 روز

      واقعا فوق‌العاده بود کامنتتون

      جملاتی رو نوشته بودین که من نیازش داشتم

      ممنونم من هم زیبایی پل اونجا رو باشما تصور کردم وقتی اسم پل رو سرچ کردم دیدم این همون پلی هست که عکسش روی کتاب ریاضی دوران دبیرستانم بود

      میخاستم کامنت بنویسم اما حالا به عنوان پاسخ برای کامنت شما مینوسم

      مینویسم که خودم هم بیشتر متوجه بشم که کل یک سفره یک سفری که خدا میتونه دست تورو بگیره و مثل یک استاد قدم به قدم تورو به سمت تکامل شخصیتت و خالص شدن پیش ببره گاهی با یک اتفاق که تو اون رو خوب میدونی و گاهی با یه اتفاقی که ممکنه بد به نظر بیاد

      همین دیروز بود که خواستم کاری رو برای یه نفر به یهترین شکل ممکن انجام بدم و حتما توی ذهنم این فکر بود که این بنده خدا حالیش نیست من باید کارشو درست کنم براش و خودمو وکیل و حلال مشکلات کردم افتادم دنبال کار و درسی که باید میگرفتم رو گرفتم که من نباید خودم جای خدای بقیه بزارم

      من نباید بخام کار خدا رو انجام بدم

      چون در این حد ها نیستم

      دیشب با تمام وجود فهمیدم من دیگه نمیخام از همه بهتر باشم نمیخام بهترین باشم نمیخام همه چیز رو درست کنم برای همه

      نمیخام هیچوقت لازم باشه با هیچ چیزی بجنگم و خودم رو اثبات کنم

      فایل ارامش در پرتو اکاهی خیلی خوبه و خیلی به من کمک کرد

      من به خودم تعهد دادم دیگه هیچوقت هیچوقت یک نکته منفی از کسی به زبون نیارم

      هیچوقت حسادت نکنم و دستاورد کسی رو زیر سوال نبرم

      شاید این ها برای کسی که کامنت رو بخونه نامرتبت باشه اما من میدونم در این موضوعی که برای من پیش اومد چقدر همه این اشتباهاتم دخیل بود و خداروشکر که اونقدری رشد کردم و تغیر کردم که خیلی زود تر از قبل پاشنه اشیل خودم در هر چیزی رو تشخیص بدم و هرکاری میتونم برای تغیر خودم انجام بدم

      کامنت شما خیلی خیلی خوب بود مخصوصا جایی که در مورد رب العالمین صحبت کردین و من همین چند وقت پیش داشتم با خودم فکر میکردم این خدا کیه چیه اصلا چطوریه که وجود داره

      اما الان متوجه شدم اصلا مهم نیست که چطوری وجود داره اصلا نیاز نیست دلیلی برای وجودش پیدا کنی که با چشم دیده بشه

      همین که انقدر قلب تورو به وجد میاره وقتی میگی ای رب العالمین تا در پناه تو ام هیچ چیزی نمیتونه به من اسیبی برسونه پس قطعا اون وجود داره و قطعا توی وجود تو هم هست

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      رسول خانکی گفته:
      مدت عضویت: 1150 روز

      سلام ابراهیم جان

      دوست عزیز بسیار لذت بردم از کامنت شما و چه توصیف‌های بی‌نظیری از تجربیاتشون بهمون گفتید .

      چه زیبا نکات مثبت و تصاویر طبیعت را برامون به تصویر کشیدید

      من که خودما پیش شما دوست عزیز حس کردم.تحسینتون میکنم.

      درپناه الله بتونید بهترین و باکیفیت ترین تجربه ها را داشته باشید.

      در پناه خدای رحمان سلامت و ثروتمند باشی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      پوریاکاتبی گفته:
      مدت عضویت: 1278 روز

      بنام نامی یزدان

      ابراهیم عزیزم چقدر زیبا نوشتی ،نوش جانت و گوارای وجودت

      مائده:119

      قَالَ اللَّهُ هَذَا یَوْمُ یَنفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا رَّضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

      خدا فرمود: این، روزی است که راستان را راستی‌شان سود بخشد، برای آنان باغ‌هایی از بهشت است که نهرهایی [از آثار حیات‌بخش اعمال صالح‌شان] از زیر آن جاری است که جاودانه در آن بمانند. خدا از آنان راضی است و آنان نیز از خدا راضی‌اند. چنین است آن پیروزی عظیم.

      چقدر احساس درخواست عمیق شدید در درونم خودم احساس کردم بابت تجربه همچین سفری، و با تمرکز و دقت آگاهانه به تک تک جملاتت توجه کردم طوری که هر کلمه برام تصویر میشد از عمد بیشتر خودم رو تو اون فضا تجسم میکردم تا منم تجربش کنم تا بیام تو فضای فرکانسیش و هدایت بشم به سمتش و تجربه واقعیش بینظیر بود سراسر لذت و زیبایی گوارای وجودت نوش جانت ابراهیم عزیز بهترین هستی گل

      سفرت ایمن و پر از زیبایی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      پاکیزه بارکزی گفته:
      مدت عضویت: 866 روز

      و من را چنان این نوشته شما دیوانه کرد که نمیدانم برای تحسین تان چی‌ بگویم‌ ابراهیم عزیز

      ابراهیم عزیز داری کم کم خلیل الله میشوی

      سلام به خلیل الله ابراهیم برادر شجاع من.

      سلام به قلب پاک و پر از ایمانت

      سلام به بنده موحد خدا

      چنان از‌ نوشته ات لذت بردم که هیچ نگو

      چنان زیبا نوشتی که خداوند عاشقانه من را هدایت کرد گفت بیا بخوان ابراهیمم چی نوشته برایت

      و من هم با عشق آمدم بخوانم به به از این همه زیبایی نوش جانت

      من خو تصویر سازی کردم این همه زیبایی را

      نوش جانت برادر خوب من

      گوارایی وجودت تمام نوشیدنی ها و خوردنی ها

      لذت ببر برادر من که در مهمانی خدا هستی

      لذت ببر‌ که سر سفره خدا نشستی

      لذت ببر‌ که در حال رفیق جان جانی شدن الله هستی

      خدا همیشه با ما هست

      الهی که برای من هم فرصت پیش بیاید که تجربه کنم

      چقدرررررر تحسین میکنم ایمان تان را از‌اول سفر

      میدانی ابراهیم عزیز آنقدر زیبا نوشتی که بعضی‌جاها به خداوندی خدا نوشته هایت قلبم را لمس می‌کرد

      من تحسین میکنم این پسر با ادب و دوست داشتنی را

      شما لایق ارتباط با بهترین آدم ها هستین

      چقدرررر این شمال شما زیباست

      نوش جانت که در سفر هستی و لذت میبری

      من ایمان دارم بعد از این سفر آگاه تر میشوی ایمانت قوی تر میشود تجربه هایت بیشتر میشود بیشتر آغوش خداوند حس میکنی

      چقدر لذت بردم من با نوشته های شما لذت بردم شما که آنجا هستین چقدر لذت ببرین

      نوش جان تان

      تحسین تان میکنم

      و ها در باره تحسین بگویم

      شاید همه ما تجربه کرده باشیم وقتی با یکی بخیلی و یا حسد میکینم چقدر حس ما بد میشود چون این در ذات ما نیست و من خودم شخصا ناراحت میشوم این عادت در گذشته داشتم

      حالا به لطف خدا ازبین رفته و ناخودآگاه تحسین میکنم

      بهترین عادت هست الهی در وجود همه نهادینه شود این عادت نیک

      چقدر به نکته عالی اشاره کردی خلیل الله

      چقدر نکته زیبا را بیان کردی

      من تحسین میکنم این دید زیبایی تان را که این قدر دقیق و عالی فایل ها را نگاه میکنید

      و از‌چی زاویه قشنگ نگاه میکنید

      من خوب با خواندن نگاه تان میگم واو چقدر فوق العاده هست

      چقدر نکته عالی را دقت کرده

      زیاد لذت بردم خلیل الله

      باز هم برای مان بنویس

      الهی سفرت بیشتر از این رویایی شود بیشتر از این لذت ببری و هر لحظه خدا را حس کنی هر لحظه خودت را در آغوش الله بیابی

      شاد باشی رفیق خوبم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      ملیحه امامی گفته:
      مدت عضویت: 882 روز

      سلام به خدای پاکیها

      سلام به استاد عزیزم و مریم جون

      سلام به آقا ابراهیم

      آقا عالیییییییی بود چقدر زیبا وروان با ذره ذره جزییات توضیح دادی آفرین من واقعا تحسینت میکنم

      هر چیزی که گفتی همه خاطرات بچه گی من بود و گذشت

      تمام حرفاتونو مجسم کردم و خودمو به جای شما در دل اون جنگل زیبا تصور کردم واقعا جای سپاسگذاری داره

      من خط به خط کامنتتونو که خوندم انگاری دارین داستان تعریف میکنین

      واقعا تحسینتون میکنم خدارو شکر که به زیباییها هدایت شدین بر ترستون غلبه کردین و به نجواهای ذهنتون گوش ندادین افرین به شما

      در ضمن اون جایی که به اون قوسی تونل رسیدین و ترسیدین که جن داشته باشه من کلی خندیدم خخخخخ

      شاید منم به جای شما بودم این کارو میکردم ولی نمیدونم چرا اینقدر خندیدم به هر حال خیلی از کانتتون لذت بردم من همیشه کامنتای شما رو میخونم و کیف میکنم خیلی روان و تمیز توضیح میدین خواننده خیلی راحت مفهوم حرفاتونو متوجه میشه عالی بود امیدوارم بازم از این سفرها برین وبه جاهای خوب و زیبا هدایت بشین من ارزوی موفقیت براتون دارم در پناه خدا شاد و سلامت باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      الناز محمدی گفته:
      مدت عضویت: 1258 روز

      به نام خداوند جان و خرد

      درود بر دوست عزیزم آقا ابراهیم

      احسنت و کیلو،کیلو احسنت بر شما واقعا محشر بود از اول تا آخر کامنت تون فوق‌العاده زیبا و انگیزه بخش بود الخصوص اون قسمتی که راجب به تونل،ترس و توکل به خدا گفتید دقیقا دنبال همین موضوع بودم و چه قشنگ خداوند هدایتگرم منو به کامنت انرژی بخش شما هدایت کرد

      چقدر خوشحالم که وقتی کامنت تون رو خوندم تونستم اون مطالبی رو که بیان کردید تجسم کنم

      سپاسگزارم بابت ردپای عالی تون

      در پناه رب شاد و پیروز باشید

      خدانگهدار

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      زیبا گفته:
      مدت عضویت: 2530 روز

      سلام آقا ابراهیم

      راه سفر سلامت

      این سفرها سفرهای هر ساله باشه برات

      وای چه قشنگ توصیف کردی و تک تک اونجا رو برای خودم دیدم

      از اون جاده 3خط طلا تا اون دره و آبشار

      اون مسیر زیبا

      اون خانه زیبا که میزبان تو شده خدایا شکرت

      از اون هوای عالی

      از اون حس خدایی

      از خوابیدن با رختخواب مخمل قرمز

      از بیدار شدن تو فضایی سبز و رویایی

      چه سفر عالی

      ممنون که سفر رو برایمان به اشتراک گذاشتی

      دلم سفر میخواد

      دلم رفتن به طبیعت و هوای آزاد و بودن رو میخواد

      دلم خدا رو تو هر لحظه دیدن میخواد

      خدایا شکرت

      بابت همه زیباییها

      این جمله هم خیلی قشنگ بود

      ما فراتر از یک جسم هستیم

      خدایا شکرت بابت همه چیز

      شاد موفق،و ثروتمند باشید در دنیا و آخرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سعـید کاکایی گفته:
      مدت عضویت: 1824 روز

      سلام بر ابراهیم عزیز

      آقا ابراهیم بخدا وقتی کامنتت رو میخوندم انگاری پا به پات میومدم اون همه زیبایی که توصیف کردی رو قدم به قدم باهات بودم دمت گرم چه حس خوبی گرفتم چقدر خوبه که آدم پا بزاره رو ترسش چقدر بزرگ میشه چقدر به عظمت و بزرگی خدا بیشتر ایمان میاره نوش جونت باشه اون همه زیبایی اون همه غذاهای محلی خوش ،پسر انگار داشتم باهات کوکو سبزی می‌خوردم مزه اشو حس کردم ،بوشو حس کردم ،چقدر مناظر رو زیبا توصیف کردی دلم نیومد کامنتت رو بخونم و ازش رد بشم لذت بردم گفتم تحسینت کنم که داری حرکت می‌کنی ، قلمت رو تحسین کنم ،خدا رو شکر به خاطر دوستان موحدی همچون ابراهیم عزیز عاشقتم مرد دمت گرم

      برو با خدای خودت عشق بازی کن

      تو رو به دستان قدرتمند خدا میسپارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      فاطمه گفته:
      مدت عضویت: 2033 روز

      ابراهیم جان سلام

      در حالی کامنتت رو میخوندم که دلم گرفته بود. از جایی که هستم. تا مرز اشک ریختن میرم ولی میگم خدا گفتا شکایت نکن، خودکارو برداشتم و شروع کردم به نوشتن خونه ای که من میخوام، آزادی ای که من میخوام، رهایی ای که من میخوام. و اومدم کامنتت رو بخونم. وقتی شروع کردی توصیف کردن، فکر کردم داری تصویر سازی ات رو میگی. بعد که خوندم و دیدم چیزیه که هست! اشک ریختم. میدونی از چی؟ گفتم من حتی ایمان ندارم به هدایتت که از در خونه نمیرم بیرون! هی میگم کجا؟ حالا از با کی گذشتم و میخوام تنها برم ولی هی میگم کجا؟! میگم هدایت ولس هی دارم تو ذهنم دنبال جای مشخصی میگردم که برم… اشک ریختم که ابراهیم به ربّ اش اعتماد کرد و رفت و ایـــــــن همه زیبایی خدا بهش عطا کرد… و خوندن کامنتت خیلی بهم ایمان داد که برو.رفتم دم در یه چیزی تحویل بگیرم، باد میخورد به صورتم… دلم با همه وجودش میخواست بره بیرون. با همه وجودش. ولی ترس!تنها برم با خودم بیرون رو تا حالا نداشتم و الان دارم هل داده میشم به سمتش. چون با همه وجودم میخوامش ولی ترس دارم. وباید برم تو دل ترسمــ….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        ابراهیم خسروی گفته:
        مدت عضویت: 1399 روز

        سلام به دوست خوبم.

        من از بچگی ترس رو مثل یه اسب وحشی میدیدم که اگه ازش فرار کنم و پشتم رو بهش کنم، با جفت دستاش میزنه و خوردم میکنه

        اما اگه برم سمت ترس هام، همون ترس میتونه منو به لذت های ببره

        تنها و تنها راه کنار گذاشتن ترس، قدم برداشتنه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
      مدت عضویت: 1346 روز

      سلام و درود بشما آقا ابرهیم عزیز…

      وای چقدر نوشتتون زیبا بود..دلمو کندی از وجود توحیدیتون..چقدر زیبا…

      اینراه توحیدی را بهتون تبریک میگم.ممنونم که لحظات زیبای خداوتد مطلق را باهامون به اشتراک میزاریید..

      چند شب پیش یه عقرب بزرگی وارد شلوارم شده بود..

      دقیقا همزمانی من به مدار بالای توحیدی بود همون روز…

      رفتم تو یه حوض خونه یکی از نزدیکانم…به محض آبتنی…

      دیدم یچیزی تو پاهام لمسم میکنه!

      گفتم خدایا این چیه!

      درونم گفت همون قسمتو فشار بده..فشارش دادم..

      حساب کن این عقرب به مدت یه ربع کم و زیاد تو شلوارم بود ولی من متوجهش نبودم..

      وقتی اون قسمت از شلوارمو باز کردم دیدم عقرب زرد رنگ تقریبا بزرگی…من دارم فشارش میدم..

      بعد از این اتفاق اطرافیانم تعجب کرده بودن..ولی یه حس الهی درونم را گرفت…

      گفتم ببین خدا چقدر بزرگه..

      دیگه رفتم یه دوش گرفتم..بهم گفت..

      به من اعتماد داری…دیدی..من میتونم همکار انجام بدم..

      حالا بازم بهم اعتماد داری..

      گفتم خدا من بجز خودت هیچکسو ندارم..

      من بدون تو با عقل ناقصم هیچ چیز رو ندارم تو بزرگی منو ببخش…

      اینروزا نشانها متحولم کرده..

      خداوند فقط بهش یکم ایمان میاری ..در لحظه به لحظه زندگیت بهت کمک میکنه..

      فقط ایمان این مسیر زندگی رو میتونه نرم و روان کنه!

      ابراهیم عزیز..دقیقا برای منم همینه..حاهایی بوده که ترسیدم.کم آوردم..ولی هدایت الله خودش دلمو آرام کرده..

      بهم گفته ادامه بده..

      که حتی تو یکی از آیات قرآن راجع به پخش بخش کردن ایات الهی بصورت واضح اومده..

      ما هیچ وقت کامل نیستیم..و نخواهیم شد…

      ولی به اندازه ایی که رو خودم کار میکنم.بهمون مقدار نعمتهاشو درک میکنم…

      منم دیشب بصورت کاملا هدایتی.بجایی با آب و هوای خنک هدایت شدم..

      موقعه ایی که پریدن تو آب یخ..

      که خواهرم میگفت تو چقدر دل و جرآت داری..

      واقعا هر روز بیشتر برام واضحتر میشه..رفتن تو دل ترسها چقدر میتونه تو زندگی روزمرگیمون تاثیر بگذاره…

      ممنونم ابراهیم عزیز..بازم از سفر هدایتیت برامون بنویس..

      و سپاسگزار این خداوندم..که انسانهای شریفشو هر روز داره گسترششون میده..

      به امید روزهای خوب.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        ابراهیم خسروی گفته:
        مدت عضویت: 1399 روز

        سلام دوست عزیزم.

        شما رو نمیدونم ولی من با کامنتتون اشکم در اومد و یاده این شعر افتادم

        شب تاریک و سنگستان و من مست/

        قدح از دست من افتاد و نشکست/

        نگهدارنده اش نیکو نگه داشت/

        وگرنه صد قدح نفتاده بشکست /

        واقعا این اتفاقات هر یکیش میتونه سندی بر قدرت خداوند باشه تا آخر عمر برای ما اما انسان فراموش کاره و تحت تأثیر شرایط محیطی اطرافش و اتفاقات اطرافش قرار میگیره

        بازم از کامنت هاتون د. یت دارم بیشتر بخونم تا استفاده کنم.

        واااقعا قلبم باز شد از کامنتتون.

        در پناه خدای واحد موفق باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
        • -
          فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
          مدت عضویت: 1346 روز

          سلام و درود بشما آقا ابراهیم گل..چقدر خوشحال شدم..

          ممنون از اشعار زیباتون.

          ابراهیم عزیز الان سه روز در یه خونه تک و تنها هستم.

          خانوادم عازم کربلا شدن..

          من دارم شجاعتمو به رخ میکشونم.

          تا ده روز تمام خودم تنها فقط دارم حسابی کار میکنم.

          میدونم نقطعه ضعفهاییم دارم..

          ولی هدایت الله هر لحظه کنارمه..

          من تنها نیستم..من خانواده عزیزی دارم که جای همه رو برام پر میکنه..اون کسی نیست بالای سرم پروردگارم.

          و دوستان عزیزی مثل شما..

          که ما از یه تن آفریده شده ایم..بخاطر یسری افکار گذشتگانمان این جنس مخالف رو از ما دور کرده اند..

          هر روز با در صلح بودنم را بیشتر درک میکنم.

          مثل خانم شایسته کارایی که از نظر ما خانم ها.پر از چالشه خودم به تنهایی دارم درونمو محک میزنم..

          نور خداوند درونمو احاطه کرده..یه ایده هایی بهم میده تا طعم تنهایی خودمو بیشتر بچشم..

          چقدر همزمانی با خروج خانواده ام برام پیش اومد..

          این سه روز به اندازه ها چندین سال تجربه های مختلف و هدابتهای الهی رو از جان و دلم چشیده ام..

          من سپاسگزار خداوندم بخاطر این در مکان و زمان بودن من..

          صحبها با پرندگان با اسمان …از خداوند تشکر میکنم.

          چند روزیه صبح هوا خیلی عالیه..یه نسیم خنکی..برای ما که تو منطقه گرمسیر هستیم..خیلی پر از شور و اشتیاقه..

          درختهای نخلمون خرما شدن..بلبل ها میان میخورن میندازن رو زمین..

          اولین خوراکی صبحانمو با خرمای خشک باز میکنم.به گلهامون آب میدن..

          ویوی کوه با گل کاغذی صورتی رنگی..که محل ستایشگاه من با پروردگارمه..

          ابراهیم عزیز یه پرنده ایی بنام قمری.هر صبح حرکات نمایشی زیبایی برام میزاره..

          دقیقا یکی از اطرافیانم گفت راسی خواب خونه شما رو دیدم..دقیقا از خونه شما تا کوه همگی پر از جنگلهای سرسبز و زیبا..اینقدر هوا خنک بود..رو تخت روی حیاط هوای شرجی خوابیده بودیم..یه نسیم خنکی زیر سرمون رد شده..

          ولی ایشون از قانون نمیدونه منم چیزی نگفتم.

          اگه یادت باشه قبلا تو خونه ها گلخونه میزاشتن..دقیقا گلخونه ما بسمت کوه بود.فصل بهار که میشد پر از گلهای زرد و گل لاله وحشی بود..مثل استاد انواع حیون محلی داشتیم..

          خیلی روزهای خوبی بود..

          ولی الان خیلی شاکرم که نعمتی که بچگی ازش استفاده میکردمو از یاد برده بودم.

          ابراهیم سفر شما همین الان که دارم مینویسم.یادم از چیزی اومد!

          من نعمت بزرگی الان تو زندگیم هست..یادمه از موقعه ایی که از خداوند دور شدم همون کوهی که دوستداشتم برام دور شده بود..ازش استفاده میکردم ولی حتما باید با اطرافیانم میرفتم که حال کنم..

          ولی از موقعه ایی که فهمیدم این نعمت بزرگیه اینهمه زبباییها..

          اتفاقی که افتاد کوه و اسمون برام شده نزدیک صبح که میشه بیشتر موقعها سعی میکنم که بازم دچار یکنواختگی زندگیم نشم..

          و این تاهد رو میدم بیشتر زیباییها را تحسین کنم..

          چون همجا زیبایی هست..

          فقط هر روز داره درکم بازتر میشه چقدر ذهن میتونه همه این خوشبختی را از ما بگیرم..

          خیلی این تنها بودنم با خودمو دوستدارم..من هر بار از خداوند بخاطر نعمت جسمم که الان نزدیک به 2سال خورده اییه سالم و بعضی موقعها تونستم باهاش مبارزه کنم.ولی لطف پروردگار شامل حالم شده..

          ابراهیم صحبتهام طولانی شد..

          ولی دوستدارم بنویسم..میدونی چون هر روز که میگذره بیشتر قانون الهی برام بولدتر میشه..

          امروز یه اتفاقی برام افتاد..دقیقا شب خوابشو دیدم..

          بازم یه ترس که از زت نفس میاد امروز شکوندم..انشالله به یاری الله خداوند بیشتر هدایتم کنه..

          همین الان صدای بلبل زیبایی تو درختام شنیدم.این صحنه رو تقدیم شما میکنم.

          دوستتون دارم دوست هم فرکانسیم.

          اینروزا فقط دعاییم اینه..

          باوری در قرآن هست..

          پروردگار!در پیشگاه خود رحمتی به ما عطا کن.

          و برای ما در کارمان زمینه هدایتی فراهم ساز..

          الهی آمین..سوره کهف.که انروزم بازم نشانه قرآن من بود!

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
      مدت عضویت: 2009 روز

      آقا ابراهیم عزیز سلام

      نمیدونم از کدوم بخش کامنتتون بگم

      با جمله جمله اش بلند بلند تنهایی تو خونه گریه کردم

      با جمله جمله اش بیاد آوردم حمید مگه خدا دقیقا همین معجزلتو برای تو نکرده

      با جمله جمله اش مات و ومبهوت فضل خدا شدم

      اینجا چه خبره ؟؟؟؟ اینجا کجاست؟

      اینجا چرا انقدر همه حالشون خوبه؟

      اینجا چرا انقدر همه مست می عشقن؟

      استاد این مکتب چیکار کرده با شاگردهاش؟

      چقدر اینجا خدا پررنگه؟

      چقدر اینجا رویایی

      چقدر یک کامنت میتونه پر و پیمون باشه

      چقدر خدا میتونه جریان داشته باشه تو کلمات

      چقدر آدم خوب اینجا هست

      چقدر من تغییر کردم

      چقدر من لایق شدم

      چقدر در مدار آدمهایی خوب قرار گرفتم

      چقدر لطف خدا عظیمه

      چقدر حالم خوبه

      چقدر زندگی جادویی شده

      استاد ، آقا ابراهیم ، چطوری ازتون تشکر کنم

      خدایا چطوری ازت تشکر کنم

      فقط میتونم بگم دمت گرم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      عباس گفته:
      مدت عضویت: 1752 روز

      بنام خداوند عزیزم که همیشه در حال هدایت منه

      سلام به ابراهیم دوست هم فرکانسم

      چقدر عالی که در فرکانس خوندن کامنت تو قرار گرفتم و با توصیفی که از اون طبیعت زیبا کردی لحظات امروز و الآنم رو چقدر زیباتر کردی!چقدر خوشحالم برای تجربه ای که به خودت هدیه دادی و برات خوشحالم که تا این حد میتونی از زیباییها و نمات مثبت لذت ببری،

      ازت سپاسگزارم که منو در مسیر لذت بخش خودت همراه کردب،چقدر خوب توصیف میکنی،خیلی به دل میشینه و‌نیازی به تجسم نیست اینقدر که واقعی مینویسی،در تک تک لحظاتت با تو میومدم و حس میکردم و لذت میبردم،چقدر این کارت زیباست که برای تمرین عزت نفس انجام دادی،بهت افتخار میکنیم پسر!خدا هم به وجودت افتخار میکنه ،اینقدر‌که تو‌در مسیر توحیدی !تحسینت میکنم برای حسارت و شهامتی که بخرج دادی و وارد تونل ترسهات شدی،همیشه ورود به ناشناخته ها ترسناکه ولی تو خوب از پسش براومدی،دفعات بعد برات راحت تر میشه چون خدا که همیشه هست و از تو حفاظت میکنه ولی باور ما نیاز داره قوی تر شه ،اتصالمون قدرتمند تر شه و هر بار این نقطه اتصال بزرگتر و قویتر و ترسها و نجوای ذهن ضعیفتر و نحیف تر میشه،خیلی خوشحالم برات که رها کردی خودت رو و سپردی به رب العالمین که همه راهها رو بلده و‌نقشه ها رو میدونه ،و تو رو گذاشته در فضایی که پر از مهر و عشق و زیبایی و نعمت و بندگان با صفاشه،وقتی از طبیعت صحبت میکنی کاملا درکت میکنم چون منم از محیطی خشک هدایت شدم به شهر زیبای رشت و‌استان گیلان که زیباییهاش مسحور کنندست،برات آرزوی بهترینها رو دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    پریسا گفته:
    مدت عضویت: 2138 روز

    به نام خالق زیبایی ها

    سلام و صد سلام به استاد عباس منش نازنینم و مریم جونِ عشقم

    سلام به دوستان همفرکانسی و هم مسیرم

    سفر به دور امریکا 199

    چقدر خوب که روزمو با یه قسمت بینظیر و فوق العاده از سفرنانه شروع کردم مطمئنا تاشب به همین زیبایی خواهد گذشت

    خدایا شکرت که میتونم با چشمان بینا و گوش های شنوام این زیبایی هارو ببینم و غرق در عشق و شور و شعف بشم خدایا شکرت که ومکاناتی مثل گوشی هوشمند،اینترنت پرسرعت و یه تایم خلوت و خصوصی دارم برای دیدن این زیبایی ها و لذت بردن ازشون

    خدای من چقدر تصویر پشت سرتون قشنگه استاد چقدر لباستون خوش رنگه و بهتون میاد استاد ماشالله به عضله هایی که ساختید ماشالله به اراده قوی تون

    خیلی به داشتن استادی مثل شما افتخار میکنم

    من دیوانه زیبایی های این جاده شدم چقدر بهم حس عالی میده دیدن این مناظر از قاب توحیدی و فیلتر شده ی سفرنامه که فقط و فقط زیبایی هارو به نمایش میزاره و تنها هدفش و تمرکزش اینه که در مورد زیبایی ها صحبت کنه

    خدایا شکرت این کشور اصلا برای هر مساله ای یه ایده فوق العاده داره و خیلی خوب از تکنولوژی برای ایده هاشون استفاده میکنن

    چقدر خوب که اومدن وقت گذاشتن و بااینکه رایگانه و براشون چیزی نداره اپلیکیشن ساختن و به مردم کمک میکنن که اگر خواستن کمپ کنن اونم به صورت رایگان کجا برن و چیکار کنن چقدر خوبن این مردم آخه

    خدایا شکرت بخاطر دیدن و شنیدن این جملات از استاد که احترام گذاشتن به طبیعت خیلی مهمه چون من خودم خیلی از بچگیم رعایت میکردم و هیچ وقت آشغال تو طبیعت نمیریختم خدارو شکر این مسئله خوب فرهنگ سازی شده بود برام از دوران مدرسه و مهم تر ازاون خانواده و وقتی از استاد شنیدم برای بار اول خیلی خوشحال شدم و به خودم افتخار کردم که من همچین عادت درست رو دارم خدارو شکر

    خدای من ویوی ویزیتور سنتر رو ببین قشنگ معلومه که صبح زوده و لطافت هوا از اینجا حس میشه

    نور ملایم آفتاب زده به صورت زیبای مریم جون و زیبایی شو صدبرابر کرده و من از همینجا اون حس خنکی ملایم و گرمای لطیف آفتاب رو حس کردم دقیقا مثل هوای اواخر شهریور که عاشقشم

    چه ویزیتور سنتر هیولایی چقدر نماش قشنگه با اون شیشه های تمیز و براقش چقدر داخل ویزیتور سنتر بزرگ بود و مثل همیشه همه جا تمیز و مرتب بود خیلی خوبه که براشون مهمه که تاریخچه هر مکانی رو به تصویر بکشن و طبیعتا از کنارش درآمد زایی هم میکنن

    خدای من!! اون مجسمه ها خیلی واقعی بودن و چقدر قشنگ و با ظرافت ساخته بودن خیلی حال کردم و چقدر براشون مهمه که تک تک جزئیات گذشتگانشون رو به تصویر بکشن و کلی ثروت هزینه شده تا این مکان زیبا خلق بشه تا کلی اطلاعات رو در اختیار علاقه مندان قرار بده

    چقدر گرنبندهایی که مریم جون خریدن زیبا و جذاب بودن خیلی خوبه که نگاهتون به هر کاری که انجام میدید انقدر زیباس

    اینکه گفتید برای اینکه هم به پارک کمک بشه هم به یاد دوستانم باشم و یادگاری براشون خریده باشم

    خوشا بحال کسانی که دوستان نزدیک شما هستن نمیدونم که خبر دارن که با چه گوهرهای کمیابی نشست و برخاست میکنن یا نه ولی خب البته که اون کسانی که در مدار شما هستن مطمئنا خودشون هم انسانهای بینظیری هستن و حتما اونها هم انسانهای درستی هستن

    کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز

    خدای من چه گل آفتابگردان تنها و زیبایی دقیقا رو به آفتاب داره زیبایی شو به رخ همه میکشه و شاید از چشم خیلیا به دور بمونه ولی از چشم تیز و زیبا بین استاد و مریم جان و دوربینش هرگز

    خداروشکر که الان که ساعت 9ونیم صبحه بعد از دیدن این زیبایی ها دارم یه مشق خیلی خوب از تمرکز بر نکات مثبت مینویسم وخیلی خیلی حالم خوب شد از دیدن این حجم از تمرکز بر زیبایی ها

    خیلی خوشحال و سپاسگزارم از خداوند مهربان که تو این مسیر زیبا همسفر شما عزیزان هستم خیلی خوشحالم و فقط خدا از دلم خبر داره

    هرروز با عشق میام سایت و برام مثل یه مامن و پناهگاه شده به قول سعیده جانِ شهریاری مثل غار حرا شده مثل غار اصحاب کهفه که میام اینجا و برای اون چند ساعتی که توی سایت هستم خیالم از همه چیز راحته که جایی هستم که لحظه به لحظش صلاته

    و دارم خواسته یا ناخواسته تمرکز میکنم به زیبایی ها و حالم خوبه و این خودش بزرگترین دستاورده

    همین که احساسم خوب بشه اتفاقات خوب خودشون راهشونو به زندگیم پیدا میکنن

    خدای مهربانم هزاران مرتبه سپاسگزارم ازت بخاطر این حجم از زیبایی که هر روز به من نشون میدی و خواستشو درونم شکل میدی و مطمئنم که یه روزی من هم در کنار استاد این صلات رو انجام میدم و به خودم ثابت میکنم که دیدی شد!!!

    در پناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  5. -
    شهلاحیدری گفته:
    مدت عضویت: 1282 روز

    به نام خدای روزی رسان بی منتم

    سلام به روی ماه شما استاد نازنینم مریم بانوی همه چی تموم وهمسفرهای گلم

    اینقدر حس خوبی بهم میده وقتی شروع میکنم به نگاه کردن تصاویر این سفر

    عمق وجودم عمق نفسهام از سرخوشی وشادی ولذت پر میشه

    یه وقتایی از اعماق وجودت نفس میکشی بعد میگی خدایا شکرت چقدر من خوشبخت هستم بعد انگار حس میکنی رگ وریشه های بدنت هم داره باهات حال خوب رو حس میکنه وهی بهت میگه بیشتر نفس بکش بیشتر لذت ببر بیشتر بیشتر….

    من وقتی شروع به قدم گذاشتن تو این سفر رویایی میکنم دقیقا همین حس وحال رو دارم

    خدایا شکرت

    یه چیزی خیلی برام قشنگ بود وخیلی جلب توجه کرد اون سقف چوبی بود وااای خدا جونم

    یاد خونه مامان بزرگم افتادم دقیقا همون سقف وهمون شکل وشمایل

    وقتی اون خونه رو فروختیم یادم میاد قبل ازینکه تحویل صاحب جدیدش بدیم یه دور خودم رفتم دونه دونه جاهای اون رو نگاه کردم

    با خودم میگفتم چه روزگارانی رو اینجا سر کردم

    روزای خوشی ناخوشی و….

    ولی تمام شد ورفت..حالا زندگی هم همین

    ما باید یاد بگیریم هیچ چیز ابدی وپایدار نیست

    این ما هستیم که هنرمندانه باید زندگی رو طی کنیم وازش لذت ببریم

    همه چیز بستگی به حال ما داره ولاغیر

    یک نمونه کوچیک همون سقف چوبی …الان اون سقف چوبی سالها خراب شده وخدا میدونه چه آدمهایی تو اون خونه اومدن و رفتن

    ولی من یادم چه سالهایی رو من خودم توش میتونستم لذت ببرم ونبردم

    به قول مریم جون انسان واسه بقا آرام آرام دست به کارایی زده تکامل رو طی کرده وبه اینجا رسیده

    من خودم رو مثال میزنم که یه وقتایی اینقدر عجله داشتم که یه چیز کوچیکی رو بخرم روز وشبم رو خراب میکردم که مثلا به اون خواسته برسم بعد که رسیدم برام عادی میشد ومیرفتم دنبال یه چیزی دیگه ای

    میخوام بدونم این خواسته های من وشما ارزش این رو داشت که لحظه هارو از دست دادیم لذت نبردیم ؟!..اون سقف چوبیها رفت وجاشو به خونه های مدرن داده ولی آیا اون لذتی رو که ما میتونستیم ببریم رو تو اون لحظه بردیم؟؟؟

    من خیلی خوشحالم که دیگه به خاطر خواستن یه چیز آرامشم رو بهم نمیزنم

    اون خواسته تحقق پیدامیکنه با آرامش وبه وقت…مهم در لحظه زندگی کردن ولذت بردن وفقط با خدا بودن…

    یهو از کجا به کجا رسیدم….ببخشید.

    آره دوستان نابم هر قسمت ازین سفر یک درس بزرگ داره

    وته این داستان فقط همین که مثل استاد ومریم بانو :

    از نفس کشیدن توی هوای آزاد

    از دیدن کفشهای یک مجسمه ی خانم

    از یادآوری وتداعی در ذهن :یک خونه روستایی در روستاهای کرمان

    از تمیزی یک مکان

    از نگاه کردن دومرغ عاشق که زمانی که هر کدوم به دوربین نگاه میکنن عشق از صورتشون میباره

    از خواب شب توی یه جای بکر وسرسبز

    از لذت بردن ودیدن جاده روبرو

    از دیدن انسانهای عادی لذت بردن

    و……

    باتمام وجود وعشق لذت بردن

    خداروهزاران بار شاکر بود

    خدارو کنارت هرلحظه احساس کنی ولحظه هارو سپری کنی

    وقدر بدونی باتمام وجودت ….

    درپناه حق باشید عزیزانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  6. -
    مرجان عرب مختاری سامی گفته:
    مدت عضویت: 2071 روز

    به نام خدای خلاق، خدای هدایتگر و راهنما، خدایی که میشنود صدای مرا و پاسخ میدهد. خدایی که همیشه با من است و بسیار نزدیک به من.

    درود به استاد عزیزم و مریم جان نازنین که قدم برمیدارند برای گسترش جهان در جهت انتشار آگاهی ها و یکتاپرستی.

    امروز با یکی از دوستانم که به من کمک زیادی کرد قرار ملاقات دارم و با خودم فکر میکردم که برای سپاسگزاری و قدردانی هدیه ای تهیه کنم.

    از خدا هدایت خواستم که چه هدیه ای بخرم ؟

    حسم گفت ،این قسمت از سریال سفر به دور آمریکا، به من خواهد گفت که چه هدیه ای بخرم که دوست داشته باشه.

    وقتی گردن بندها رو که دست مریم جان بود و به عنوان هدیه خریداری شده بود را دیدم، میخکوب شدم و از شگفتی و معجزه خداوند که این قدر به من نزدیک است و در هر لحظه حتی برای ساده ترین چیزها کمکم میکنه حیرت زده بودم و با لبخندی همراه با شگفتی قدردان خدای یکتا.

    چه جمله ارزشمندی را خانم شایسته گفتند و اینکه ما با خرید هدیه به اون پارک کمک میکنیم. ببینید این جمله چقدر برای مقابله با باور کمبود به هنگام خرید کمک کننده است . ما با خرید خود به فروشنده و همه عوامل تولید کننده کمک میکنیم ، در قبال آن خداوند چند برابر به ما کمک میکنه و روزی میرسونه. هیچ چیزی در طرح الهی از دست نمیره و فقط فزونی هست.

    تا دقایقی دیگر برای خرید هدیه هایی که هدایت شدم میرم بیرون و مطمئنم که همین نزدیکی اون رو پیدا میکنم.

    این مطلب رو هم میگم و میرم :

    من سیرجان زندگی میکنم ، یکی از شهرهای استان کرمان .

    دیدن بافت سنتی خونه ها در این فایل ، من رو یاد میمند شهربابک انداخت. آخر هفته برنامه گذاشته بودم که مادرم و خواهرم رو به اطراف کرمان ببرم .یه جورایی با این فایل هدایت شدم که اونها رو به میمند هم ببرم برای دیدن خانه های بسیار قدیمی که در دل کوه است .

    خدایا چقدر زیبایی در این دنیا هست، چه روند تکاملی فوق العاده ای برای بشر وجود داره که به واسطه قدرت خلق کردن ، پایانی نداره و هدف گسترش جهان هستی و حاکمیت نیروی خیر .

    هر کدام از ما که کوچکترین قدیمی در این مسیر برمیداریم ، بخشی از نقش خود را در اجرای طرح الهی ایفا میکنیم و به واسطه آن ثروت و نعمت به طور طبیعی وارد زندگیمون میشه به راحتی.

    رسالت ما اجرای طرح الهی است در جهت خلق زیباییها و بهتر شدن، رسالت خدا هم فرستادن ثروت و نعمت به ماست.

    خدایی که تنها روزی رساننده است .

    پروردگار هزاران بار سپاسگزارم که این روزها بهترین همنشین من هستی و با من لحظه به لحظه صحبت میکنی.

    قدردان و سپاسگزار استاد عزیز و مریم جان هستم.

    بهترین ها را در سفر برای شما آرزومندم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  7. -
    محمد شادی گفته:
    مدت عضویت: 844 روز

    بادورود فراوان به استاد عزیز وخانوم شایسته که همیشه درگرفتن این فیلمها زحمت میکشند .

    اصلأ هرچه قدر آدم به زیباییها تمرکز کنه باز کمه چون در این جهان پهناور بی نهایت زیبای هست و فراوانی نعمت وقتی استاد از تمیزی اون کشور وجاده هاش وجاهای که مردم میرن واقعاً حال آدم خوب در میشه واز این همه تمیزی لذت میبره اصلأ تمیز نگه داشتن طبیعت ربطی به دولت و حکومت ندارد مردم هستن که این رفتار رو با طبیعت میکنن ولذتش رو هم میبرن . اون مجسمه های سرخ دوستان واقعاً عالی بودن انکار که واقعی بودن چه زوق وشوقی در درست کردن اونها به خرج دادن که به این زیبای در اومده من از استاد وخانوم شایسته از صمیم ️ قلب تشکر میکنم که با گذاشتن این فایلها مارو هم در لذت این مناظر شریک میکنم ممنونم از زحمت های که میگشین .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    سپیده سیف گفته:
    مدت عضویت: 948 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان

    سلام خدمت تمامی دوستان گلم

    چقدرررررررررراین فایل قشنگ بود چقدر مریم جان قشنگ توضیح دادی‌چقدرررررررر تکاملت رو سر فیلم گرفتن وتوضیح دادنتون سر این فیلمها خوب طی کردین که فیلمهای اول سفر به دورآمریکا با این فایلهای جدید کاملا مشهود هست.بهتون افتخار میکنم بانوی زیبا وخوش قلب

    خداروشکر که خدا انسانهایی آفریده که همشون خلاق هستند وماهیت خلاقیت رو درون همه ی انسانها قرار داده که یکسریا با برخورد تضادها بجای درگیر شدن میرن توی دل مشکل و حلش میکنند وباعث پیشرفت جهان میشه(چیزی که همیشه استادم میگه شما با حل مشکلات باعث پیشرفت جهان میشه و توی این فیلم کاملا قابل لمس بود)

    استاد عزیزم واقعا همه ی فایلهای شما رو باید ساعتها و روزها دید ووقت گذاشت

    چه زیبا توی این فیلم فهمیدم که:

    انسانها تا بی نهایت میتونند پیشرفت کنند

    تضادها باعث پیشرفت میشن

    باید جسارت به خرج داد چرا که با حل هر مشکل باعث پیشرفت جهان میشن

    از همه مهمتر داشتن توکل وایمان به خدا در تمامی شرایط و ادامه دادن وادامه دادن هست

    منی که کلا از باستان شناسی و تاریخ خیلی خوشم نمی اومد ولی عاااااااااااااااااشق این فایل شدم که بسیار درسهای گرانبهایی داشت که توی کلام واین متن جا نمیشه وقابل وصف نیست.

    در پناه خدای مهربانم باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    محمدرضا یکتای مقدم گفته:
    مدت عضویت: 1364 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام استاد عزیزم

    سلام خانم شایسته

    سلام به هم سفرای عزیزم در سفر به دور آمریکا

    …..

    خدا رو شکر که تونستم این قسمت از سفر رو داغ داغ ببینم.

    بنظر من دیدن این سفر ها هزاران فایده و درس داره برای ما .

    ولی بصورت کلی من دو قسمت میکنم این خوبی ها رو

    یکی دیدن جاهای قشنگ و جاهای زیبای و دیدنی جهان رو که این جذابیت های سفر هم برای ما هم برای استاد و خانم شایسته عالیه.

    ولی ی قسمت دیگه از محبت های این سفر

    دیدن و درک کردن زندگی توحیدی استاد هست

    که خود استاد چون این روش رفته توی شخصیتش شاید خیلی جاها نا آگاهنه دارن توحیدی رفتار می کنند که خودشون هم شاید بعضی موقع ها متوجه نشن ولی ما بچه ها متوجه بشیم.

    کلا زندگی شما استاد تماما درسه.

    استاد شما دارین مسیر خودتون رو میرید

    شما خودتون هستید

    شما خود واقعی تون هستید

    شما پیروز پیکار بین کلام خدا و کلام شیطان هستید.

    ولی ردپای شما داره بصورت طبیعی کلی درس به بیننده ها میده.

    استاد نمیشه این همه محبت

    عشق ناب

    این همه مهربونی شما رو با کلمات تشکر کرد

    سخته سخته چون شما خیلی مهربونید خیلی بزرگید .

    استاد واقعا این خدای که درک کردید

    این شیوه ای که از زندگی رو در پیش گرفتید دارید زندگی میلیون ها آدم رو بهتر میکنید.

    استاد دارید آگاه میکنید ما رو از خیلی خرافاتی که بدون فکر قبول کردیم.

    استاد شما همه ما رو وادار میکنید به فکر کردن

    خدایا خودت آنچه نان کن که همه ما در سعادت و خوشبختی باشیم.

    بریم سراغ این قسمت.

    هرکس از زاویه ای به زیبایی ها سفر نگاه میکنه

    توی کامنت بچه ها مشخصه.

    هرکس در مدار و فرکانسی که الان قرار داره

    میتونه زیبایی ها رو درک کنه و این زیبایی جهان هستش .پر از بی نهایت تنوع

    منم خیلی حال میکنم وقتی میبینم شما هر جا میرید مخصوصا مکان های عمومی همش تمیزی و نظم و دقت هستش.

    همش ارزش قایل شدن حتی به کوچکترین چیز ها هستش.

    مهربانی مردم همش اینو آدم میفهمه که توی دنیا چقدر آدم های خوب و مهربونی هست که بدون چشم داشتی دارن خدمت رسانی میکنند.

    چیزی که من خیلی حال میکنم زندگی به شیوه قانون سلامتی هستش.

    چقدر شما عالی دارید این شیوه رو زندگی میکنید.

    چقدر تغییر کردید

    از اندامتون

    از انرژی تون توی سفر که الان بیشتر جاهای دیدنی رو ما می‌بینیم تا رستوران های مختلف رو

    استاد بدنی که دارید واقعا مثل بدنی هستش که هر روز میره باشگاه و کلی زیر وزنه سنگین میره هستش .

    ولی شما چون قانون بدن رو درک کردید از راه طبیعی و راحتش به این رسیدید.

    استاد از دوربین شما دارم میفهمم که جهان چقدر بزرگه

    چقدر زیبا یه

    و پر از برکت

    که به خودم میگم به ی مکان خاص دل نبندم

    به ی آدم خاص دل نبندم برای روزی

    استاد ممنونم ازت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  10. -
    فهيمه گفته:
    مدت عضویت: 1985 روز

    به نام خدای هدایتگرم

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

    درباره پاکیزه گی گفتید

    من لس آنجلس زندگی میکنم

    و استاد شما اومدید و میدونید جو این شهر چطور هست

    برای عزیزان بگم که بعضی از قسمت های شهر زیبا و تمیز نیس به خاطر حجم زیاد بی خانمان ها

    و خوب این موضوع بیشتر هم شده از زمان پندمیک

    حرفم اینه

    آب و هوای شهر لس آنجلس دو سه سالی هست که خیلی متفاوت و عالی تر شده

    زمستونها و پاییز ها باران خیلی زیادی می باره در این دو سه ساله،،،چیزی که بسیار برای مردم این شهر عجیبه

    دیروز و پریروز در یک اتفاق بسیار عجیب بعد از حدود نود و چهار پنج سال در این فصل باران اومد در این شهر

    بارانی که آنقدر شدید بود از چند روز قبل خبرگذاری ها هشدار میدادن

    چون این شهر اصلا آماده گی این بارون با این شدت رو نداره اونم در این فصل

    خلاصه دو روز بارانی بارید در دو روز گذشته که من فقط گفتم خدایا هزاران بار شکرت

    از پشت پنجره نمیتونستم تکون بخورم فقط بیرونو نگاه میکرد م و شدت بارون رو

    و هی میگفتم خدایا شکرت برای این همه رحمت و ثروت

    از اونجایی که من خیلی زیاد گل و گیاه دارم بسیار خوشحال بودم که گلها و درختای حیاط دارن سیر آب میشن

    به همسرم گفتم این درخواست شهر لس آنجلس از یونیورس بوده که اینطوری اقلیمش تغییر کنه و باران بسیار بیشتر از قبل می باره

    با توجه به شرایطی که دو سه سالی هست براش پیش اومده (برای این شهر) ،درخواست داشته از جهان که اینطوری ظاهرش با بارش باران تمیز تر بشه

    درختها سر سبز تر بشه

    و هزاران نکته مثبت دیگه

    ما میدونیم که همه چی در این جهان شعور داره

    واسه همین قلبم بهم گفت این تغییر آب و هوا و این باران در این فصل فقط درخواست این شهر بوده و بس

    حال و احوال این دو روزم طوری عالی بود که ،امروز صب اومدم توی سایت زدم روی نشانه ام

    فایل قسمت 87 سفر به دور آمریکا واسم اومد

    و در کمال تعجب من یادم نمیاد این فایل رو قبلا دیده باشم با اینکه من همیشه فک میکنم 90٪ فایل های سایت رو دیدم

    آنقدر این فایل من رو تحت تاثیر گذاشت

    قلبم از دیدنش باز شده بود و فقط میگفتم خدایا شکرت و اشک امونم نمی‌داد

    آنقدر حالم دگرگون شد که نتونستم حتی برای فایل کامنت بزارم

    ولی حتما سعی میکنم کامنت بزارم برای اون فایل

    یک فایل روحانی به تمام معنا

    توضیحات خانم شایسته از جوجه کشی که قلبم رو ذوب کرد

    خدایا هزاران بار شکرت

    استاد و خانم شایسته از فایل هاتون آنقدر لذت میبرم که شبها بیدار میمونم ببینمش

    چون من کلا زود میخوابم ولی شبهایی که فایل میزارید بیدار میمونم که ببینمش بعد بخوابم

    سپاس از محبت هر دو عزیز برای آماده کردن این فایل ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای: