سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 201

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار فهمیه عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

استاد جان یادمه چطور با عشق این مسیر و این سریال رو ادامه دادین و الان 201 قسمت از شروع این ماجرا و این سریال و این حرکت گذشته، چقدر قشنگ میشه هربار هدایت شدن به راه حل های بهتر رو دید؛  قشنگ در قالب همین سفر کردن هاتون، میشه بهبود ها و باز هم ساده تر کردن کارها رو دید:

از بهبود درباره اینترنت و کار روی سایت گرفته تا غذا خوردن و حمام رفتن. هر روز بهتر از دیروزتون رو میتونم ببینم و میخوام الگو بگیرم. میخوام منم همیشه در مسیر بهبود باشم. بهبود های کوچک اما مداوم. چقدر این یادآوری خوب بود. من واقعا شما عزیزان رو که اینقدر در بهبود دائمی عالی هستید رو تحسین میکنم.

چقدر اینجا زیبا اشاره کردین که همیشه یک تعادلی میذارین بین “گشت و گذار و تفریح” و “رسیدن به سایت و انجام کارهاتون”. چه ترکیب فوق العاده ایی و چه تعادل زیبایی… خداروشکر برای تجربه خوندن کامنت بچه ها و رسیدگی به سایت اونم در این طبیعت و سفر عالی و بینظیر.

چقدر قشنگ بود پشت صحنه کار کردن تون در فضای داخل تراک کمپر و سیستم عالی که چیدین.

چقدر سپاسگزارم که از انجام کارهایی که دارین برامون با عشق آماده میکنید هم گذاشتین.

چقدر سپاسگزارم از تمام تلاش ها و بهبودها و این همه صداقت و شفافیت تون استاد جان.

استاد تحسینتون میکنم برای این سیستم سازی که باعث سادگی و راحتی انجام کارها شده. چقدر قشنگ که سیم ها رو به سه راهی های مختلف زدین و فقط با زدن یک کلید اون وسیله مورد نظر روشن میشه. چقدر قشنگ سیستم سازی انجام شده. اونم بر اساس قانون و سوال خوبی که شما استاد پرسیدن و اجراش هستید. سوالی که واقعا هدایتت میکنه به راه حل های بهتر: 

سوالِ” چطور از این بهتر؟ چطور از این راحت تر؟ چطور از این ساده تر؟ چطور از این آسان تر؟ چطور از این لذت بخش تر؟

بخش دوم این فایل و صحبت های استاد جان و اشتراک تجربه مریم جان از دفتر شکرگزاری

واقعا سپاسگزارم برای اینکه در اون فضای زیبا و طبیعت بکر با سنگفرشی از سبزها روی صندلی های تاشو آبی رنگ تون نشستین اونم با دیواری از آسمون و فضایی کوهستانی و کوهی پوشیده از درخت. واقعا این روحیه جستجوگر استاد جان تحسین برانگیزه. وقتی سوال های درست از خداوند بپرسیم به جواب های درست هم هدایت می شویم. خداوند به هر مسیری که ما بخواهیم ما رو هدایت میکنه، مهم اینه که ما چی بخوایم.

چقدر سپاسگزارتم مریم جانم که اون دفتر شکرگزاری تو به من نشون دادی، یک دفتر شسته و رفته که کنارش هم خودکار رو زدی راحت و ساده و آسان.

چقدر خوب بهمون یاد میدی چطور شاگرد بهتری باشیم، چطور بهتر عمل کنیم، چطور سخت نگیریم و به مدل خودمون تمرین هامون رو انجام بدیم و جدی بگیریم و حتی در سفر هم این راه و این مسیر رو ادامه بدیم؛ 

ایده نوشتن سپاسگزاری ها که مربوط به اون لحظه ایی هست که داری اونو تجربه میکنی.

سپاسگزار بودن برای اینکه هم فرکانس شدم برای دیدن اون زیبایی در اون لحظه.

 به هر نکته ایی که در سپاسگزاری ها اشاره میکنیم اون رو پررنگ تر میکنیم.

 در سفر خودِ زندگی رو تجربه کردن و در لحظه بودن. فارغ از گذشته و آینده، در لحظه حال زندگی کردن

استاد چقدرتعبیر جالبی داشتید درباره شباهت بین “دیدن سربالایی های جاده از دور و تجربه همون سربالایی ها وقتی که واردشون می شیم” با “مسائل زندگی”. وقتی که از دور به مسائل زندگی، به مواردی که ممکنه پیش بیاد به سربالایی های زندگی نگاه میکنی خیلی سخت بنظر میاد. حلشون خیلی غیر ممکن بنظر میرسه .ولی وقتی واردش میشی میبینی که انقدر هم سخت نیست، اینقدر هم پیچیده نیست.آنقدر هم که فکر میکردی غیر قابل انجام نیست. 

و اما نکات این قسمت:

هر مسئله ایی پیش بیاد راه حلش هم باهاش میاد. چون قانون خداوند ان مع العسری یسری است. جواب همه ی مسائل در دل تمام مسائل هست. از الان نمیخواد نگران مسائل خیالی باشه که قراره در آینده رخ بده.

ذهن همواره میخواد در مورد اتفاقات آینده همه چیز رو پیچیده کنه و باعث ترس و نگرانی بشه که انگار راه حلی نیست. اما حقیقت اینه که:

تضاد ها فرصتی هستند برای پیشرفت. تضادها فرصتی هستند برای شناختن خواسته هامون.  تضادها فرصتی هستند برای رشد کردن.

هــــر روز مثل یک ذکر به خودم باید بـــگم: مسیر زندگی واقعا زیباست. خداوند همیشه داره ما رو هدایت میکنه و هــر اتفاق و مسئله ایی هم پیش بیاد، جوابش هم با خودش میاد .

زندگی خیلی ساده است، وقتی که ما همه چیز رو ساده بگیریم. و اگر به خاطر اون چیزهایی که در لحظه داریم سپاسگزار باشیم، واقعا از زندگی مون راضی خواهیم بود و این رضایت درونی، هدایتگر ما میشه به سمت نعمت های بیشتری که دوباره ما رو راضی تر نگه میداره.

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 201
    511MB
    27 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

517 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «زهرا نظام الدینی» در این صفحه: 5
  1. -
    زهرا نظام الدینی گفته:
    مدت عضویت: 2429 روز

    مدد یا الله!

    سلام به استاد عزیزم، مریم قشنگم و دیگر دوستان هم‌فرکانس و توانمندم که حضورشون در این سایت نشانهٔ توانمندی آن‌هاست.

    چقدر خوبه که تجربه‌هامون رو با هم به اشتراک می‌گذاریم. ممنونتم مریم‌جان. اونچه شما می‌گی، برای ما خانم‌های سایت چند برابر تاثیرگذاره، چون توی چشم من یکی، شما علاوه بر حق استادی که به‌خصوص در دوره‌ی کشف بر گردن من گذاشتین، یک بانوی خودساخته‌ای هستین که می‌توان به چشم الگو نگاهتان کرد و راه پیمود. دم و بازدمتون گرم که چنینید!

    من تمرین نوشتن رو اول بار حدود سه سال پیش وقتی تقریبا در یه بن‌بست شدید افتاده بودم، شروع کردم. اول به اسم ستاره‌ی قطبی نبود، فقط می‌نوشتم و سپاسگزاری می‌کردم.

    با یه دختر 18 ساله از خونه‌ی خودم بیرون زده بودم و مهمون خونه‌ی مامانم بودم. یه خونه‌ی پنجاه متری کوچک که حتی جا نداشت وسایلمون رو بیاریم. حتی به اندازه‌ی کافی نتونسته بودم لباس بیارم و مجبور بودم هر شب لباس‌هام رو بشورم تا برای فردا لباس مناسب داشته باشم. دخترم برای اینکه اون شرایط روحی ناشی از جدایی رو بتونه هضم کنه، نیاز به خلوت و یه جای دنج داشت؛ اما توی یه خونه که سه نسل داشتیم زندگی می‌کردیم، چنین امکانی نبود. و من واقعااااا هیچ راهی نداشتم، هیچ مطلق بودم.

    فایل رزای عزیز رو که گوش دادم که می‌گفت من برای پتویی که رو می‌کشیدم و کوچک‌ترین چیزها که به چشم نمی‌آن، شکرگزاری می‌کردم، می‌گفت من چیزی برای شکرگزاری نداشتم و می‌نشستم چیزی رو به زور پیدا کنم تا سپاسگزاری کنم. این حرف‌ها رو که شنیدم با خودم گفتم خب، وضع من که خیلی بهتر از رزاست. پس این یه نشونه است و تنها راهی که در اختیارم هست، همین شکرگزاری است.

    صبح‌ها زودتر بلند می‌شدم و توی نوت گوشی‌م شروع می‌کردم به سپاسگزاری از داشته‌هام. این داشته‌ها گاه کاناپه‌ای بود که روش خوابیده بودم و گاه گردش خون توی رگ‌هام که حسشون می‌کردم. گاه از امنیت خانه‌ی مادری‌ام می‌نوشتم و گاه از بندبند بدنم. گاه به گذشته‌های زندگی‌م می‌رفتم و لحظه‌های شادش رو به یاد می‌آوردم و می‌نوشتم. به یاد می‌آوردم که حتی لحظه‌ای خدا رهام نکرده، از نوزادی تا حتی آن زمان که مشرک بودم و نمی‌دیدمش. یادآوری این لحظات چنان من رو شیفته‌ی این خدا می‌کرد که لحظه به لحظه به اعتقادات توحیدی‌ام افزوده می‌شد. گاهی کل بدنم رو می‌گذاشتنم در کفه‌ی ترازو و شروع می‌کردم بابت هر قسمت آن سپاسگزاری کردن. انگشت‌های پام رو تکون می‌دادم و می‌فهمیدم هر مفصل تو بدنم چقدر بجا نشسته است و چقدر زندگی بدون هر کدام از آن‌ها سخت می‌شد و روز به روز بدنم رو دوست‌تر داشتم. بعضی روزها آدم‌های اطرافم رو حلاجی می‌کردم و نکات مثبتشون رو می‌نوشتم و ذره ذره دیدم که چطور رفتارها تغییر کرد و چقدر مهر جهان به سمت من کشیده شد. بدون استثنا همه، حتی آن‌ها که با من سر جنگ داشتند و پیش از این زبان به تهدید گشوده بودند، ادبیاتشان تغییر کرد و از الفاظ این «دختر بسیار معصومه»، «این دختر هیچ تقصیری نداره»، استفاده می‌کردند. تا جایی که پیغام فرستادن که به زهرا بگین خیالش راحت باشه و ما براش دردسری درست نمی‌کنیم که حتی اگر می‌خواستند درست کنند هم نمی‌توانستند، وقتی من در حصن حصین الله بودم.

    نوشتن‌های هر روز من ادامه داشت. گاهی در قالب ستاره‌ی قطبی بود و من خواسته‌ای رو هم مطرح می‌کردم، اما بیشتر اوقات یه عشق‌بازی بود با کسی که دیگه تنها کسم شده بود.

    توی همون شکرگزاری‌ها بود که فهمیدم من در تمام عمرم زندگی راحتی داشتم. حتی تو سختی‌ها هم خیلی روون و راحت زندگی کردم. وقتی تمرکزم رفت روی نکات مثبت زندگی‌م، از نوزادی تا 45 سالگی، متوجه شدم از عهد الست، اسم من روی فرش قرمز دنیا ثبت شده است. قرار خدا بر این بوده که چرخ زندگی زهراش به نرمی بچرخه و اگر هر کس دیگه‌ای هم فقط به نکات مثبت زندگی‌ش زوم کنه، به همین نتیجه خواهد رسید که البته من واقعا روی فرش قرمز دنیا بوده‌ام.

    خدا خودش می‌دونه وقتی لبخند یه عابر یا یه ترمز ماشینی برای عبور رو می‌دیدم، چقدر سپاسگزار می‌شدم و هنوز هم همین‌گونه است. این‌قدر ماجراهای شیرینی برام توی مسیر هر روزه به اداره اتفاق افتاده است که نوشتنش کتابی را می‌طلبد. راننده‌ای که حاضر نمی‌شد مسافر بزنه تا من راحت صندلی عقب بنشینم یا راننده‌ای که مسیرش رو عوض می‌کرد تا من رو برسونه و وقتی می‌گفتم من راضی به این کار نیستم، می‌گفت خانم شما مگه چه فرقی با خواهر من دارید؟! من فکر می‌کنم دارم خواهرم رو می‌رسونم. یا مسافری که حتی من چهره‌اش رو ندیدم و چون راننده پول خورد نداشت، کرایه‌ی من رو هم حساب کرد و رفت، بی‌آنکه اجازه بدهد من برگردم و از او تشکر کنم. همین امروز صبح توی تاکسی نشستم و دیدم کیفم خالی است. خواستم با موبایل پرداخت کنم با مشکل اینترنت روبه‌رو شدم. از راننده خواهش کردم که چون مسیر زیادی رو طی نکردیم من رو پیاده کنه تا از عابر بانک پول بگیرم. راننده دلیل پیاده‌شدنم رو پرسید و وقتی دلیل رو فهمید اجازه نداد پیاده شوم. خداروشکر مشکل نتم برطرف شد و من پول رو پرداخت کردم؛ اما جای قشنگش اینجا بود که گفت اگه می‌خوای بیشتر پول جابه‌جا کن من دستی بهت مابقی پولت رو بدم تا مجبور نشی بری عابر بانک. با خودم می‌گفتم برای چی باید یه آدم غریبه چنین مهربانانه رفتار کند؟! چه صبح شیرینیه صبحی که با این همه لطف شروع بشه! انگار از آسمون داره محبت می‌باره.

    نوشته‌های هر روزه‌ی من هنوز هم ادامه دارد. و ورق چنان برگشته است که گفتنی نیست. چند روز پیش که داشتم کدگزاری‌م رو می‌نوشتم، یه نگاه به دور و برم انداختم. دخترم تو اتاق اختصاصی خودش خوابیده بود با بهترین امکانات. مادرم توی اتاق اختصاصی خودش خوابیده بود و من در خانه‌ای با امکانات کامل با وسایل کامل و در آرامش بی‌نظیر داشتم سپاسگزاری می‌کردم. و شاید جزو اولین بارها بود که بعد از بیست سال صدای چهچه‌ی زیبای پرندگان رو از این خونه می‌شنیدم و ذوق می‌زدم.

    همین امروز صبح بعد از یه مراقبه‌ی شیرین و بعد از نظافت آشپزخونه که از دیشب مونده بود، بعد از اینکه یه خوش‌و‌بش عاشقانه با بچه‌م کردم، بعد از اینکه راحت لباس تمییز مناسب قشنگی که خیلی ترکیب رنگش رو دوست دارم پوشیدم، در آرامش کامل از خونه اومدم بیرون. هندزفری‌م شارژ داشت، بهترین آگاهی‌ها همراهی‌م می‌کردن و استاد قشنگم داشتن برام حرف می‌زدن، (این نکته‌ی خیلی مهمهیه که باید بهش توجه کنیم. ما در خلوت‌هامون بهترین معارف و آگاهی‌ها رو داریم گوش می‌دیم و این یکی از بهترین نعمت‌هاست. خیلی‌ها صبحشون رو با غم‌انگیزترین آهنگ‌ها یا با فکرهای آزاردهنده می‌گذرونند. مثلا گاهی اوقات به خودم می‌گم کاشکی ما هم زمان پیغمبر بودیم و می‌تونستیم از حضورشون استفاده کنیم. خب این امکان برای ما مهیا شده و یک نفر رسولانه هر روز و در هر خلوت ما رو با پیغام توحید داره پر می‌کنه و یعنی دقیقا همون شرایط برای ما مهیا شده است. همینجا دوباره از استاد قشنگم قدردانی می‌کنم که این‌قدر شیرین دست خدا شده است و سخاوتمندانه ما را به خلوت خوشی‌هایش راه می‌دهد).

    داشتم از نکات مثبت امروزم می‌گفتم که چقدر از صبح تا حالا روون گذشته و راحت. اداره‌ای که همه زیر نظر یک نفر کار می‌کنند و بالاخره محدودیت‌هایی دارند و به‌طور حیرت‌انگیزی من مستقلانه و رها کار می‌کنم. از همکاران مهربونی که زندگی باهاشون من رو با تنش و عصبانیت روبه‌رو نمی‌کنه و حضور در کنارشون برام دلچسبه. از سیستم و از صتدلی راحت و چایی‌های خوشمزه‌ی آقای جعفری. از لبخندهای شیرین آقای جعفری که قند کنار چایی‌ش محسوب می‌شه تا محیط امن و راحت و زیبا و بی دردسر کار. از فن خنک و پنکه‌ی اختصاصی که کنارمه تا دسترسی به اینترنت و تلفن و برق و شارژ و تمام آنچه باعث می‌شه راحت این هشت ساعت رو بگذرونم. از یه صبحانه‌ی لذیذ و مقوی که خوردم تا میوه‌های درجه‌ی یک که یکی از همکاران تعارف کردند. از همکاران سخاوتمند مهربانی که اینجا هستند تا زهرای بی‌نظیری که چنین زیبا می‌بیند. الان که داشتم این‌ها رو می‌نوشتم و از سخاوت همکارانم تعریف می‌کردم، یکی دیگه از همکاران بستنی برامون گرفت.

    هنوز ساعت 11 صبح است و روز به نیمه هم نرسیده و زندگی زهرا پر شده از زیبایی و اتفاق‌های خوب. گاهی حتی سپاسگزاری‌ام از این بابته که تو زندگی من اتفاق بدی نمی‌افته. اینکه همه‌چی این‌قدر روونه، راحته، شیرینه، خود این اتفاقات یعنی ثروت، یعنی نعمت و جای شکرگزاری داره. سپاسگزاری از اینکه در این دنیا که مردم دیگه به‌سختی می‌تونن حال خودشون رو خوب کنند، ما به راحتی می‌تونیم با توجه به نکات مثبت، حالمون رو تغییر بدیم و سرمون جلوی حضرت رفیقمون بالا باشه که دمت گرم! خوب دنیایی آفریدی. ما از تو راضی هستیم و تو از ما راضی باش. (رضی الله عنهم و رضوا عنه)

    یه خاطره تعریف کنم و یادداشتم رو کوتاه کنم. دیروز یکی از همکارانم می‌گفت من اصلا نمی‌تونم از درون خوشحال باشم. فکر می‌کنم حتی زمان‌هایی که خوشحالم باز هم ناراحتم. البته منظورش یه حزن فلسفسی و از این حرف‌ها نبود. شاکی بود. از وضعیت شاکی بود. تقریبا همیشه شاکی است. یک بار به او گفتم بزرگ‌ترین سپاسگزاری من اینه که دیگه وقتی چشم از خواب باز می‌کنم، غصه‌ای کنج دلم نیست. نگرانی‌ای ندارم. وجود کسی آزارم نمی‌ده و این خیلی جای سپاس داره. اون‌وقت بود که انگار بهش تلنگری زده بودند که چقدر ارزشمنده که صبح بی‌درد و بی‌غصه چشم باز می‌کند. اما در هر صورت چون تمرین نمی‌کند، اون احساس رضایت درونش نهادینه نشده است، اگرچه این دوست من هم سراپا نکات مثبته (واقعا دارای نکات اخلاقی فوق‌العلاده‌ایه. مثل بسیااااار مؤدبه. بسیاار قشنگ حرف می‌زنه. مبادی آدابه. دستپختش بی‌نظیره. سخاوتمنده و …) اما اون روز که گفت هیچی خوشحالم نمی‌کنه، معجزه‌ی سپاسگزاری رو فهمیدم و دریافتم که بزرگ‌ترین ثروت دنیا همین حال خوبه که باید درون انسان نهادینه باشه.

    دوستان گلم، تو سپاسگزاری هر روزتون گاهی از خدا تشکر کنید که به این دنیا آوردتتون و میون میلیون‌ها انتخاب، شما مورد انتخاب قرار گرفتید و اومدید توی این دنیا تا خود خدا رو بشناسید. اگه نعمت خلق شامل حالمون نشده بود، هیچ شناختی از خدا نداشتیم. این قشنگ‌ترین نعمت دنیاست که ارزانی همه‌ی ما باد بیش از پیش!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 41 رای:
  2. -
    زهرا نظام الدینی گفته:
    مدت عضویت: 2429 روز

    ممنونتم عزیزدلم.

    یکی از نکات مثبت زندگی‌مون وجود این سایت و این دوستان بامعرفت زیبااندیشه که وجودشون مثل گوهر ارزشمنده.

    حقیقتا ماها اهلی این سایت شدیم. چه بنویسیم چه ننویسیم و خداروشکر بابت این اهلی‌شدن.

    سمانه‌ی قشنگم،

    ممنونتم که اینچنین از قلم من تعریف می‌کنی و اعتمادبه‌نفسم رو بالا می‌بری.

    من سپاسگزار خدا هستم که چنین دوستانی رو سر راهم قرار داده. هر بار که هر کدوم از دوستانم از قلمم تعریف می‌کنه، تو دلم می‌گم من می‌فهمم که این کلمات تاییدی از جانب خودته تا اعتمادبه‌نفس زهرات رو ببری بالا و عزت نفسش رو افزایش بدی و ‌من خوشحالم که این تعریف رو از زبان تو می‌شنوم. چون خود تو استاد دیدن نکات مثبت و توصیفات دلپذیری هستی که بر دل می‌نشیند.

    همراهی‌ت رو تو این مسیر سپاسگزارم و برات بهترین اتفاق‌ها رو آرزو می‌کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    زهرا نظام الدینی گفته:
    مدت عضویت: 2429 روز

    ممنونم آزاده جانم.

    چه شیرین و بی‌آلایش تمام احساس پاکت رو به من هدیه دادی و چقدررررر وجود شما ارزشمنده. حس می‌کنم خدا به داشتن این بنده‌‌هاش افتخار می‌کند. بنده‌هایی که بی‌توقع مهر می‌پراکنند و بی‌منت همدیگر رو دوست دارند و چه صبح ارزشمندیه صبحی که با چنین مهری آغاز بشه.

    برات دریا دریا آرامش، سبد‌سبد شادی و بی‌‌نهایت حال خوب رو آرزو می‌کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    زهرا نظام الدینی گفته:
    مدت عضویت: 2429 روز

    سلام نفیسه‌جانم

    ممنونم بابت زمانی که برام گذاشتی و این کامنت عالی رو ثبت کردی. بی‌تردید انرژی‌ش به خودت هم بر می‌گردد.

    دست روی چه موضوع حساسی گذاشتی. چیزی که هنوز هم پاشنه آشیل خیلی از ماهاست.

    اینکه هر چی پیش خدا عزیزتر باشی، باید بدبختی بیشتری رو متحمل بشی.

    اتفاقا امروز صبح که داشتم اسماء خدا رو تو دعای مشلول گوش می‌دادم، به همین موضوع فکر کردم. اونجا انگار خدا بهم الهام کرد که می‌دونی چرا اینطوری فکر می‌کنی؟ می‌دونی چرا در مورد من اینطوری فکر می‌کنی که اگه خواسته‌ای رو بهت بدم، چیز دیگه‌ای رو ازت می‌گیرم؟

    چون من رو نشناختی. یه بار دیگه برگرد و به اسم‌های من دقت کن.

    مگه من بخیلم که اگه چیزی بدم باید چیزی رو بگیرم؟

    مگه من بدجنسم که از آزار بنده‌هام لذت ببرم و بخوام اون‌ها اینطوری پیشرفت کنن؟

    مگه نمی‌گی مهربان‌تر از من نیست؟! (ارحم الراحمین)

    مگه به من نمی‌گی بزرگوار، (یا ذالجلال و الاکرام)؟!

    علیم، حلیم، کریم، ودود، محمود، حنان، وفی، محسن، مجمل، منعم، متفضل توی کدوم یکی از این صفات چنان خدای خشنی نهفته است که برای رسیدن به او باید جام بلا رو سر بکشیم؟

    خدایی که وقتی می‌خواد خودش رو وصف کنه، می‌گه: کسی که نافرمانی‌اش کنند؛ اما او می‌آمرزد (یا من عصی، فغفر).

    نفیسه‌جان

    حقیقت اینه که ما خودمون دوست داریم جام بلا رو سر بکشیم وگرنه اگه یه ذره تو صفات خدا دقت کنیم، چنین مفهومی رو نمی‌تونیم برداشت کنیم. وگرنه:

    این نمک‌پاش خدا جنس عجیبی دارد

    هر چقدر می‌شکنیم باز نمک‌ها دارد

    کامنت تو یه نشونه دیگه هم داشت و اون هم‌فرکانسی بچه‌هاییه که با هم پر ارتباط هستند. جالبه که دقیقا من و تو به یک موضوع فکر می‌کردیم!!!

    ولی در مجموع اونچه که امروز صبح به من الهام شد این بود که برای باورسازی نسبت به خدا باید روی اسامی خدا بیشتر تمرکز کنم و با کهنه‌خدای قدیمی خداحافظی کنیم که هر لحظه مرا تازه خدایی دگر است این.

    به دستان این خدای مهربان کریم سخاوتمند بخشنده می‌سپارمت!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    زهرا نظام الدینی گفته:
    مدت عضویت: 2429 روز

    سلام به سعیده‌ی شکرگزار

    ممنونتم عزیزدلم بابت حس مثبتی که بهم دادی. همین کامنتی که برای من گذاشتی و به این زیبایی از من تشکر کردی، نشون می‌ده توی تصمیمت راسخی و یقینا جوایز ارزنده‌ای رو دریافت خواهی کرد که نوشت باد!

    یه جمله تو کامنتت خیلییییی قشنگ و دلچسب بود. گفتی شکرگزاری باید مثل نفس‌کشیدن برامون باشه، خیلی تعبیر زیبایی بود و امان از زمانی که نفس فراموشمان شود.

    بهترین‌ها نصیب دل مهربانت!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: