سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 203 - صفحه 1

561 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 16
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1935 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به گلهای توی خونه :)

    چقدر من از این فضای سبزی که مریم جون داخلش نشسته خوشم میاد، هم سبزه داره هم گل…

    دلم میخواد تو یه همچین جایی دراز بکشم آسمون رو ببینم در حالیکه راست و چپم رو سبزه ها و گلها فرا گرفتن.

    عاشقِ آسمونِ ابریِ آخرای فایل، توی جاده، شدم.

    یه لحظه یادِ جاده چالوس افتادم.

    تو این فایل به شدت خوشم اومد از سپاس گزاری نوشتنِ مریم جون صبحِ زود، روی اون تکه سنگِ بزرگ که هم صندلی بود هم میز بود…

    چه فضای باصفایی.

    آدم بشینه روی یه تخته سنگ گردِ بزرگ، زیر پاش رودخانه باشه، و صدایِ آب هم بغلِ گوشش باشه…

    بَه بَه، نوشِ جانِ مریم جون.

    فکر میکنم دفتر سپاس گزاری مو باید همه جا با خودم ببرم تا هر وقت تو موقعیت جذابی قرار گرفتم (هدایت شدم)، سریع دفترم رو در بیارم همونجا بنویسم.

    مثل دیروز که روی چمن پارک نوشتم و خیلی کیف داد.

    نوشتن رو خیلی دوست دارم و دوست دارم نوشتن تویِ دل طبیعت (پارک، باغ، باغچه، جنگل، دریا، رودخانه، کویر و …) رو بیشتر تجربه کنم.

    صبح بهتر متوجه شدم زندگی در لحظه، یعنی ذوق کنی فقط و فقط برای همون لحظه…

    مثلا چشمم خورد به گل زرد ذوق کنم…

    فارغ از اینکه قبلا دیدم یا خواهم دید، فقط اون لحظه خوشحال شم.

    یه رهاییِ خاصی داره آدم وقتی در لحظه زندگی میکنه.

    یه درک دیگه هم داشتم، وقتی داری لذت میبری در لحظه، یعنی داری کاوش میکنی اطرافتو، چشمت میخوره به یه زیبایی و ذوق میکنی، پس همون کنجکاوی که استاد تو فایل قبلی گفتن هم میشه.

    یعنی هر چی بیشتر کنجکاوی کنی یعنی در لحظه داری لذت میبری…

    یه سری تجربه های جدید بر مبنای کنجکاوی انجام دادم امروز:

    رفتم بغلِ گلهای نارنجی که از دور دیدمشون، از نزدیک تماشاشون کردم و لذت بردم.

    دست کشیدم به روی گیاهی که شبیهِ گندم بود.

    برگهای اویزون از شاخه ها رو نوازش کردم.

    نشستنِ گنجشک‌ها روی زمین و پروازِ دسته جمعی شون رو تعقیب کردم.

    و …

    امروز تو مسیر از اول شروع کردم به گوش دادنِ فایلهای آرامش در پرتو آگاهی…

    چقدر این گروه فایله، بُمب هستن، انقدر آروم و پر محتوا و کاربردی…

    قشنگ متوجه شدم گوش دادن به این گروه آمادگیِ فرکانسی و مداری میخواد…

    چون هر بار یه طور دیگه ای میشه برام.

    هر 9 تاشو گوش دادم، بدون وسواس. اجازه دادم بشینه روی روحم…

    یعنی هر چی که بخوام تو این 9 قسمت هست.

    استاد جان مرسی برای دونه به دونه ی فایلهاتون.

    از مسیرِ تریلِ جنگلی واسه پیاده روی هم خیلی خوشم اومد. خدا بهتون قوت بده واسه پیاده روی تو مسیرهای سربالایی دار.

    صبح که کامنت نوشتم باد میومد و هوا خنک بود، الان هم همچنان باد میاد و خنکه.

    سارا جان انرژیِ این باد هم بیاد سمتت.

    تو فایل آرامش در پرتو اگاهی، از مراقبه هم صحبت کردن استاد.

    متوجه شدم تو پیاده روی مراقبه دارم و سکوت رو تمرین میکنم.

    یه چیز دیگه هم متوجه شدم: با چشمهام و توی دلم هم میتونم سلام بدم به همه چی، به پیشی، به پرنده، به باد…

    چون همه انرژی رو دریافت میکنن فارغ از اینکه کلام جاری بشه یا نه.

    تصویری که دیدم خیلی رویایی بود تو این فایل:

    سبزه، دشت، کوه، درختان کشیده ی سرو، آب…

    کارت پستالها رو از این تصاویر ساختن، تونستم اصلِ جنس رو ببینم تو این فایل.

    الهی شکر

    تو این کامنت از شرق رفتم غرب، از شمال اومدم جنوب…

    من دوست دارم حس و تجربه های اون روزم رو حتما بیارم تو کامنتهام، نوشته ها خودشون مسیر و مقصدشون رو پیدا میکنن.

    الهی شکرت برای همه ی زیبایی هایِ جهانِ پهناورترین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1935 روز

    خدایِ من…

    عجب عکسی…

    مریم جون داخلِ یه عالمه چمن و سبزه و گل…

    به نام خداوندی که زیباست و زیبایی ها رو دوست داره.

    سلام به همه ی اعضای خانواده ی دوست داشتنیم در سایت.

    یعنی قشنگ جایزه پشتِ جایزه داره میاد…

    اینکه ساعت 4 و خرده ای صبح با باد ملایمی که به صورتم خورد و بیدارم کرد، لحظاتی بیدار شدم و خوابیدم، تو همون خواب و بیداری گفتم اگه بیدار نمیشی تو همین حالت هم میتونی سپاس گزاری کنی.

    الهی شکر گفتم برای هوا.

    بار دوم ساعت 5:35 بیدارم کرد خدا جان و دیدم بله عجب بادی، عجب هوایی…

    سارا جانم، یاد تو کردم که گفتی عاشقِ بادی و نشانه ات هست.

    انرژیش بیاد سمتت.

    و دیگه بیدار شدم و لذت از این هوا شروع شد.

    الان 6:03 است بعد از انجام کارهام، نشستم زیر پنجره، همون بالکنِ ابتکاری خودم، توری رو هم باز کردم، که مستقیم ببینم و کیف کنم…

    و دیدم فایل جدید اومده، بَه بَه…

    عکس این فایل انرژیِ مطلقه، هم مریم جون هم طبیعتِ زیبای خدا.

    قبل از فایل جدید تو ذهنم بود سایت رو که باز کردی، رفرش کردی، نقطه آبی میبینی یا نه؟ مثل دیروز؟

    گفتم: ببینم خوشحال میشم.

    نبینم، خوشحال هستم.

    من مشتاقم به دیدنِ نقطه آبی، محتاج نیستم…

    این یکی از درس های قسمت 9 دوره کشف قوانین زندگیه که من عاشقشم…

    دوباره این درس رو برای خودم مرور میکنم:

    سوال مهم از خودم: ببین در مورد هر موضوعی محتاجی یا اشتیاق داری؟

    اشتیاق از امید میاد، از باور فراوانی، از رهایی و تسلیم بودن در برابر خدا، حس خوب داره…

    علائم آدم مشتاق:

    امیدواری، لذت بردن از مسیر، رها بودن، توکل داشتن، خوشحالی، لذت بردن از هر لحظه، باور به فراوانی، ادامه دادن زندگی و رو به جلو رفتن.

    آدمِ مشتاق میدونه در بهترین زمان، خواسته هاش اجابت میشن.

    علایمِ آدمِ محتاج:

    وابسته است، دائم داره چک میکنه، امیدش نوسان داره یعنی شل و سفت میشه، بگیر نگیر داره، اگه نشه ناراحت میشه، ممکنه بترسه یا عصبانی شه، باور به کمبود داره، شتاب داره واسه رسیدن به خواسته اش، در فکرِ به نتیجه رسیدنِ سریعِ نیازش هست.

    همچنان لذت میبرم از هوای خنک و مطبوعِ الان.

    برگها دارن تکون میخورن.

    بوی پاییز داره میاد.

    خدایا شکرت به هر لحظه ات.

    صبح متوجه شدم روی خودت حساب نکن به هیچ عنوان.

    تا میای برنامه ریزی کنی، بگی بله با برنامه ریزیِ خودم جلو میرم، با اراده و مهارت‌ها و توانمندیِ خودم جلو میرم، میخوری تو در و دیوار.

    قبلا اینطور نبودا…

    الان فرق کرده.

    چون واردِ توحید شدم، آزمونهام سخت تر شدن…

    چند درصد مشرکی؟

    چند درصد توحیدی داری عمل میکنی؟

    باید پارو نزد، وا داد.

    باید دل رو به دریا داد…

    ممنونم که هر لحظه یادم میندازی اول و آخر و وسطش باید بیام پیشِ خودت…

    که با تو انجام هر کاری، عسل میشه، ساده میشه.

    اینم از برکاتِ صبحگاهی.

    خدایا شکرت برای همه ی نعمتهات:

    الهی شکرت برای باد

    صدای باد

    برگهای قشنگی که تکون میخورن

    هوای خنک و مطبوع

    احساس آرامش

    احساس امنیت

    احساس رهایی و لذت از زندگی

    احساس سبکی

    دیدنِ این همه قشنگی تو هر ثانیه

    داشتن این همه نعمت در هر لحظه

    برای آسمون صاف و پاک و آبی

    برای تمیزی

    برای احساسِ عشق و علاقه به همه چیزِ پیرامون

    برای خانواده و دوستان و عزیزانم

    برای هر اتفاق خوبی که اطرافم میوفته

    برای کنترل ذهن

    برای شنیدن صدای آوازِ پرنده ها

    و حضور در محیطی که شدیدا بوی تو رو میده، همه ی حواسم به تو هست، به یاد تو هستم و اونجا دائم العبادت محسوب میشه برام.

    برای اینجا

    برای سایت

    برای قلبم.

    انقدر خنکه که رفتم پتو آوردم، دلم نمیاد پنجره رو ببندم.

    روز بسیار عالی آغاز شده برام، مثل هر روزم.

    الهی به امیدِ تو فقط…

    ساعت 6:36 صبحِ دل انگیز و فرح بخشِ 8 شهریور 1402- روز تولد خواهر ارشدم، نیلوفر جانم

    حالا میرم سراغِ ستاره قطبی و سپاس گزاری تو دفترم …

    بَه بَه

    خدایا شکرت که منو صبحِ خیلی زود بیدار کردی امروز.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 61 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1935 روز

    بَه بَه خوش خبر باشی یاسمن جانم همیشه.

    سلام عزیزم.

    خوشحال شدم برات‌.

    افیسر بهت میگه خیلی خیلی خوش اومدی خانمِ زیبا.

    Welcome dear yasaman

    چه جوری وقتی ذهنت رو کنترل میکنی و کارا رو میسپری به خدا، خدا درها رو برات باز میکنه.

    مرسی که نوشتی و یادآوری مون کردی که میشه و شد.

    مبارکت باشه عزیزم، یاسمن جانم.

    ممنونم برای اطلاعاتت در موردِ بیور جان.

    فردا کامنتت رو از مقصدِ جدید میخونم، به یاریِ خدا موفق و موفق تر شی عزیزم.

    حالا یه سوال؟

    تو چطوری میخوای شیرینیِ این خبر خوب رو بدی بهمون :)))))

    خوشحالیِ تو، آرامشِ تو، قلبِ لبریز از شادیِ تو واسه ی ما بهترین شیرینیه.

    مبارکت باشه یاسمن جانِ قشنگم.

    الهی شکرت برای رسیدنِ یاسمن جانمون به یکی از خواسته های قلبیش.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1935 روز

    سلام به فرزانه ی موحدِ قشنگم.

    پیشاپیش بهترین و زیباترین سفرِ توحیدی رو برات آرزو میکنم.

    مطمئنم با خدا میری، با خدا برمیگردی…

    چقدر فکر کردن به سفرهای توحیدی هیجان انگیزه…

    بی نهایت بهت خوش بگذره فرزانه جانِ توحیدی و شجاع.

    تو بغلِ خدا، حسابی بهت خوش بگذره.

    امیدوارم تو سفر به هر مقصدی که خدا هدایتت میکنه و برات چیدمان میکنه، بهترین سفر به درونِ خودت رو هم تجربه کنی.

    بینهایت برات خوشحال شدم عزیزِ دلم.

    ماچ به روی ماهت.

    یه اتفاقِ ویژه افتاد موقعی که الان، داشتم برات مینوشتم:

    نمیدونی میدونی یا نه، من باورها، آیه ها، آگاهی های هدایتی بهم رو روی مقوا یا کاغذ سفید نوشتم، دورش رو با ابر تزئین کردم و اوریگامی های پروانه ی قشنگم رو هم چسبوندم روی هر مقوا، من میگم قابِ هنری

    از میونِ اون همه قابِ هنری روی دیوار که با چسبِ کاغذی چسبوندم، صبح یه کدومشون افتاد زمین، چسبوندمش سر جاش، الان که داشتم برای تو مینوشتم هم همون صبحیه، باز شد افتاد زمین، با اینکه محکم فشارش داده بودم روی دیوار…

    فکر میکنی نوشته ی روی دیوار که 2 بار افتاد پایین چیه؟

    سمانه جان، به توحید برسی به همه چیز می رسی.

    آدمهای بدنه جامعه شاید درکی نسبت به این اتفاق نداشته باشن، شاید بگن تصادفیه، خب چسبش شُل شده افتاده دیگه…

    نه، اینا نیست، تعدادی از این قابها تقریبا همزمان چسبیده شدن روی دیوار، اما اینکه این قاب، دقیقا وقتی دارم تو کامنت از توحید باهات حرف میزنم، یهو کنده میشه میوفته بی دلیل نیست…

    من میگم نشانه است…

    سمانه به توحید توجه کن

    فرزانه به توحید توجه کن…

    چند وقت پیش هم دوباره همین قاب افتاد رو زمین، همون لحظه، که افتاد شنیدم صداشو…

    انگار صدام کرد که برم ببینم چی میخواد بهم بگه…

    دقیقا حسِ من اینه.

    یا من اینطوری هم حرف میزنه خدا.

    مثلا نشستم تو اتاق جلوی بالکنِ ابتکاریم، یهو نگاهم میره روی یکی از این قاب ها، میخونم و میفهمم داره از طریقِ اون نوشته باهام صحبت میکنه.

    64 تا قاب هنری زدم روی دیوار که متناسب با احوالاتم، توجهم رو جلب میکنه بهشون.

    فعلا روی دو تاش توجه ویژه دریافت کردم.

    16 تا هم زدم اتاق خوابمون، روبه روی تختمون، با همسرم می‌بینیم و میخونیمشون…

    فرزانه جانم برات یه همسفر، یه همراهِ توحیدی از خدا میخوام.

    انقدر که نان استپ به خدا بگی الهی شکرت.

    خدایا شکرت که تو زندگیِ همه مون هستی و نقشت انقدر مهم و پر رنگه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1935 روز

    سلام الهام جان.

    ممنونم برای کامنت قشنگی که نوشتی.

    این جمله ات شگفت انگیزه:

    قدرت تاثیر گذاریه این فایل ها وقتی زیاد گوش میدی و استمرار داری انقدر زیاده که ناخودآگاه هُل میده تورو به سمت بهتر شدن در همه ی زمینه ها…

    یعنی یه طوری میشه که ریز ریز مسیر آدم تغییر پیدا میکنه و بهبود پیدا میکنه.

    الهی شکر برای تک تک بهبودهامون.

    استاد جان مرسی برای همه ی فایلهاتون و عملِ خودتون به قوانین و اصل.

    چقدر قشنگ مسیر زندگیت به سمتِ توجه به زیبایی ها چرخیده و برای خودت زیبایی های بیشتر خلق میکنی.

    برات آرزو میکنم به سمت زیبایی های بیشتر هدایت شی هر لحظه.

    الهی شکرت برای همه ی نعمت هات.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1935 روز

    سلام به فرزانه جانِ ارزشمندم.

    اینجا جائیه که ما به درونِ خودمون دسترسیمون باز و بازتر میشه…

    من سپاس گزار خدا هستم برای اینجا

    برای نعمتی به اسم استاد عباس منش و مریم جان

    نعمتی به اسم سایت

    نعمتی به اسم کامنت ها

    نعمتی به اسم تمامِ اعضایِ خانواده ی صمیمی ام تو این سایت، چه کسانیکه تا الان باهمدیگه گفتگو کردیم، چه کسانیکه هنوز با هم گفتگو نکردیم…

    الهی شکر برای این همه نعمت و برکت تو این حوالی.

    پر از نور

    پر از پاکی

    پر از خلوص

    جایی که به قولِ تو، داداشِ گلمون، سید عظیم بساطیانِ نازنین، فارغ از جنسیت، با روحِ پاکِ انسانیِ خودش، فارغ از اینکه مخاطبش خانم یا آقاست، از نور و عشقِ درونیِ خودش میتابه به بقیه …

    جایی که کلمه حرمت و قداست داره، اعضا به تبعیت از استاد خودشون، با زیباترین الفاظ و واژه ها با هم صحبت میکنن، همو تحسین میکنن بدون هیچ چشمداشتی، به هم قوت قلب میدن، انگیزه میدن تا به یاریِ اللهِ یکتا پاشیم و جلو بریم، عقب که خبری نیست، هر خبریه ادامه ی مسیره…

    پس…

    فرزانه جانم

    تا زمانی که کلمات، واژه ها به ما اجازه بدن، دسترسیشون برامون باز باشه، مدارِ مشترک باشیم و هم فرکانس، تک تکمون مینویسیم برای هم با عشق…

    از خودمون

    از تغییر تحولاتمون

    از نجواهامون

    از تجربه های زیبامون

    از درس ها، آگاهی ها و مرور و یادآوری شون

    از بهبودهامون…

    همین چند روز اخیر انقدر فرکانسم به پاکیزه جان وصل میشد دایم، که پشت سر هم براش مینوشتم، پاکیزه جانم هم برای من می‌نوشت…

    و چقدر لذت بخش…

    به ذهن نازنینت یادآوری کن این ارتباط ها توحیدیه، حتما باید باشه که هست…

    من و تو و بقیه چه کاره ایم…

    ما همگی، پاره هایی از روحِ خداییم که داریم بزرگ میشیم…

    چقدر از این هم پاره ای ها که استاد میگن خوشم میاد‌..

    خدا هم که سرپرستمونه، باغبونمون هست، که حواسش تمام و کمال به همه مون هست، به گل های نازنینش…

    من چه کاره باشم که دخالت کنم…

    بسیار بسیار خوشحالم کردی که سه بار برام نوشتی امروز.

    در بهترین زمان رسید دستم.

    یه چیزی بگم فرزانه جانم:

    یه لحظه همین الان برام بالا اومد، من درکی نسبت بهش ندارم:

    اینکه تضادهای ارتباطی برات بالا اومده چون وقتشه خودت رو بِکَنی و جدا کنی از بقیه…

    از هر کسی که حس میکنی دیگه جنسش با جنسِت جور نیست…

    تو وارد مسیر توحید شدی.

    ارتباطاتت باید پالایش بشه…

    تو باید خالص و خالصتر بشی از نازیبایی ها…

    نیازی نیست تو زور بزنی برای ارتباطاتت، که کسی بمونه یا نه…

    تو فقط کنار بایست اجازه بده معاشرینت رو هم خدا انتخاب کنه برات…

    از هر چیزی بهترین رو برات انتخاب کنه و چینش کنه…

    تو فقط بگو چی میخوای و دقیق و شفاف شو روی خواسته ات…

    بی شک که بهترینها پیشِ روت قرار میگیره وقتی به خدا اجازه بدی بچینه برات…

    بذار یه چیزی بگم:

    منم یه وقتی فکر میکردم کامنتهای پینگ پونگی، چقدر باید ادامه داشته باشه؟

    یکی مینویسه، تحسین میکنه، مطالب قشنگ داره تو کامنتش…

    بعد دیگری تحسینش میکنه، از خودش مینویسه تو کامنت، تشکر میکنه و …

    دوباره بعدی ادامه میده و بعدی…

    بعد گفتم تا کجا باید پاسخ بذارم؟

    همون پاسخِ اولم، کفایت میکنه به رسمِ سپاس گزاری برای عزیزی که برام نوشته، و من وظیفه دارم به سپاس گزاری ازش یا نه؟

    بعدا که جلوتر رفتم و از جلدِ تفکراتِ ذهنی خارج شدم و به جلدِ تفکرات شهودی و قلبی وارد شدم، پاسخ امیدبخش خودش اومد:

    تا هر وقت کلمه بهت دسترسیِ باز بده، تو بدون اینکه خودتم بدونی، مسیر رو ادامه میدی…

    واژه ها مقدسن، از سمتِ خدا میان، ماموریتشون رو انجام میدن هر لحظه که باید و به بهترین شکل…

    میدونی چیه؟

    الان هم کاملا آشکاره برام که من نمینویسم…

    جنسِ این کلمات از قلب میاد نه ذهن…

    قلب هم که خودت بهتر در جریانی، متصله به خدا…

    پس برای شونصدمین میلیون بار یادآوری میکنم به خودم:

    اعتبارِ هر زیبایی از اللهِ یکتاست.

    الان صدای آواز پرنده ها میاد، الهی شکرت.

    انسان، تو فقط سُکانِ هدایتِ کشتیِ زندگیت رو بده به خدا…

    خودش میدونه چه زمانی و چه مکانی، چه کلماتی رو برای چه کسانی ارسال کنی…

    و اینکه خودت چه کلماتی رو چه زمانی دریافت کنی…

    خدا بی نهایت راه داره برای انتقالِ حرف هاش به ما…

    خدا به زبانِ سکوت، به زبانِ نشانه ها با ما صحبت میکنه.

    من نمیدونم اما باید اینجا بنویسم بهت که اگه دوست داشتی به فایلهای آرامش در پرتو اگاهی استاد سَر بزن.

    جالبه، بدونِ اینکه بدونیم و آگاه باشیم، دیروز من تو پیاده روی، مامانم تو خونه و از فلشش، داشتیم فایلهای آرامش در پرتو آگاهی رو گوش می‌دادیم…

    وقتی متوجه شدم خیلی سورپرایز شدم از این همزمانی و هم فرکانسی…

    فرکانسِ استاد تو این فایلها به شدت خاص و روحانیه، مثلِ همه ی فایلهاشون…

    تو این 9 فایل، مربوط به این گروهِ زیبا، همه چیز هست، عشق، سلامتی، روابط، خدا…

    همه چیز…

    اونجا بود که متوجه شم سکوت، زبانِ خداونده…

    و چقدر این زبان، بزرگه، پهناوره، عظیمه …

    دوست دارم بیشتر این زبان، رو تمرین و تجربه کنم…

    خانم معلم جانم، فرزانه جانم، نمیدونم معلمِ چه مقطع یا چه درسی هستی، اما پیشاپیش حس میکنم مهر امسال به بعد جنسِ دیگری از معلمی رو تجربه خواهی کرد…

    توام با صبر بیشتر

    لذت بیشتر

    آگاهی بیشتر

    نشاط بیشتر

    توحیدِ بیشتر…

    نوشِ جانت باشه عزیزم.

    ماچ به روی ماهت.

    الهی شکر که نعمتِ کلمه رو در اختیارمون گذاشتی تا بهتر درک کنیم. به قولِ وجیهه بانوی قشنگم سپاس گزارم برای کلمه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1935 روز

    سلام دوباره به نازنین فرزانه ی خدا…

    اول که بنویسم برات اهنگِ چه شود آقای گلاب رو دانلود کردم دارم میشنوم…

    بهترین حالِ جهان را دارم

    خدایا این آهنگهای توحیدی چه میکنن با قلبِ آدم…

    الهی شکرت.

    سمانه به نگاهِ تو بستگی داره…

    تو میتونی هر چی دیدی و شنیدی، توحیدی نگاه کنی و بشنوی…

    میفهمم وقتی میگی بالای 50 بار گوش میدی…

    من یه پوشه دارم تو موبایلم که تنها موسیقی های موبایلمه، اسم GOD گذاشتم براش، تو این پوشه آهنگها و ایه های قرآنه، هر چی که مستقیم سیمم رو وصل میکنه به اللهِ یکتا…

    آهنگهایی که بارها اشکم رو درآوردن…

    آهنگهایی که اینجا بچه ها معرفی کردن…

    آهنگهایی که تو فایلهای استاد هم هستن.

    آهنگهایی که خودم از قبل اتصالِ قلبی باهاشون گرفتم…

    این آهنگ هم رفت تویِ لیست.

    بَه بَه چه شود…

    سریع نقطه آبی ازت گرفتم وقتی تموم شد…

    من این همزمانی رو با وجیهه بانوی عزیزم، دو بار تجربه کردم، چقدر لذت بخش بود و هست برام…

    انگار خدا مستقیم داره باهات گفتگو میکنه، میگه حله، برو جلو عشقم، سمانه ی من…

    جالبه که برات بنویسم، چند روز پیش تو یه کامنتی نوشتم از تقلید و الگوبرداری…

    نمیدونم ارسالش کردم یا نشد…

    درک کردم که تقلید یعنی تبعیتِ ذهن بدون درک…

    الگو برداری میشه، درک میکنم یه چیزی خوبه، منم خوشم میاد، میارمش تو زندگیم با تبعیتِ قلبم …

    پس خیالت تخت و راحت…

    ببین داری تقلید میکنی یا الگو برداری…

    الگوبرداری، برای من وقتی پیش میاد که قلبم شاده با موضوعی و میگه همینه، منم میخوام اینطوری شم…

    پیامبر اکرم (ص) مشهور بودن به محمد امین، قبل از بعثت، یعنی انقدر امین بودن آوازه شون پیچیده بوده با این ویژگیِ ناب، منم دوست دارم امین باشم و الگو برداری میکنم از ایشون…

    استاد، استادِ سپاس گزاری و تحسین کردن هستن، منم الگو میگیرم ازشون و تمرین میکنم…

    بهترین حالِ جهان را دارم

    با تو پیدا و نهان را دارم

    درودِ خدا برای همه ی کسانیکه این اهنگِ جذابِ دلی رو آماده کردن و تو که نوشتی برام و دسترسیم بهش باز شد.

    مرسی از همه

    مرسی از تو و سعیده ی به شدت شگفت انگیز و لطیفم.

    فرزانه ی نازنینم روح و قلبت رو رها کن.

    بذار کنجکاوی کنه.

    بذار پرواز کنه.

    خدا هست.

    خدا مواظبمونه.

    این حرفها برای سمانه هم هست…

    سمانه جون:

    رها، رها، رها…

    حتما تا حالا متوجه شدی ساده گرفتن زندگی چقدر باعث آرامشت شده، همین فرمون رو بگیر برو جلو…

    حتما تا حالا متوجه شدی کنترل ذهن چطوری داره معجزه وار، آرامش بیشتری رو تزریق میکنه به لایه های درونت…

    حتما تا حالا متوجه شدی توجه و تمرکزت روی زیبایی ها و تحسینِ زیبایی ها چطوری زندگیتو زیر و رو کرده، پس پرقدرت تر برو جلو…

    راه رو فهمیدی…

    مسیر هم که بازه…

    فقط برو جلو…

    عقب خبری نیست، هر چی هست ادامه ی مسیره، اون دالان سبزه که عاشقشی، جلو هست…

    جاده سبز، اطرافش پر از گُله، درختها دالان ساختن برات که از زیرشون رد شی و کیف کنی، ابرهای کپلی رو ببینی تو آسمون، باد بخوره به صورتت، باد برگها رو تکون میده و تو میبینی و دلت قنج میره براشون، نمِ بارون هم میزنه بوی خاک بلند میشه و تو دیگه روی زمین نیستی…

    خدایا شکرت که هستی تو زندگیِ من و همه.

    خدایا شکرت که خودت اینچنین مستقیم و بی واسطه با همه مون صحبت میکنی.

    خدایا شکرت که دسترسی بهت رو همیشه برامون باز گذاشتی و میذاری.

    خدایا شکرت که همیشه بیداری و حاضر.

    خدایا شکرت که همیشه آغوشت بازه برای همه مون.

    مرسی برای همه چیز…

    این موسیقی به شدت، قلبم رو لمس کرد…

    مرسی فرزانه جاااااااااانِ جانانم….

    فرزانه، فرزانه، فرزانه

    مرسی که امروز هم کلی روزی برام باز شد به فضلِ خدا با دستهایِ ارزشمندِ تو…

    فرزانه آغوشم بازه، بیا چند دور همو بغل کنیم و بچرخیم و بچرخیم…

    و اجازه بدیم اشکهامون روانه بشن از عشقِ خدا…

    بهترین حالِ جهان را دارم

    با تو پیدا و نهان رو دارم

    هر چه خوشبخت شدن، می خواهم

    من کنارِ تو، همان را دارم

    الهی بی نهایت شکر برای حضورِ خودت تو زندگیم، تو اومدی با خودت صفا و عشق آوردی تو لحظاتم، تو اومدی و با خودت صبر و آرامش رو برام اوردی، تو اومدی و قلبمو صیقلی کردی، تو اومدی و قلبمو لطیف کردی، تو اومدی و منو به خواسته هام رسوندی و میرسونی هر لحظه، از خودت خودتو میخوام هر لحظه بدونِ توقف.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1935 روز

    سلام سید جان.

    سلام برادر خوبم.

    شما یه دونه از فرشته های مهربونِ خدایی رویِ زمین.

    من بی نهایت از خدا سپاس گزارم برای وجودِ نازنین و سرشار از مهرِ شما نسبت به خودم، نسبت به همه ی بچه های سایت…

    هر کامنتی از شما میخونم داری با کلامت، با قدرتِ کلامت، روحِ پاکت، روحِ پاکِ بقیه رو نوازش میکنی.

    قلبی که داری، عینِ الماس میدرخشه.

    از خداوند میخوام نورِ وجودت رو لحظه به لحظه بیشتر کنه.

    ظرفِ وجودت رو بزرگتر کنه، چون هر چی بزرگتر میشه مهربونیِ بیشتری پخش میکنی بینِ همه…

    امیدوارم انقدر ظرفت بزرگ شه و نعمتهای خدا رو دریافت و فعال کنی برای خودت که لحظه ای الهی شکر، الهی شکر از زبون و قلبت نیوفته.

    از قلبم برات میخوام تو زندگیت شاد باشی کنارِ عزیزانت، در کنارِ بهترین همسفر قرار بگیری و با هم پله های رشد رو بالا برین…

    به قولِ خودت که برای فرزانه جانم نوشتی:

    برو بالا، برو بالاتر…

    سید جان، همین الانشم ظرفیتِ قلبت خیلی بالاست، من از خدا میخوام انقدر ظرفیتِ قلبت رو بزرگتر کنه که خدا رو تو هر ثانیه ی زندگیت، بدونِ توقف، حس کنی.

    این کامنت، که کاملا هدایتی به سمتش اومدم، بهم انگیزه داد ازت تشکر کنم برای محبتی که در پاسخ ها برای خودم مینویسی.

    و محبتی که اینجا در پاسخِ دوستانم، نسبت به من داری و ازم یاد کردی…

    قند تو دلم آب میشه تو کامنتها میخونم بچه ها از سمانه جانم، یاد میکنن…

    دوست دارم از کلمه سمانه استفاده کنم، به جای من

    دارم تمرین میکنم از منیّت جدا شم…

    اینم یه روشیه:)))))

    تا الان که خوب جواب داده برام.

    اعتبارِ هر زیبایی از اللهِ یکتاست.

    هر کدوم مون که باعثِ خوشحالیِ مخلوقی میشیم از قلبمون میاد…

    قلب هم که جایگاهِ خداست…

    ما خلیفه های خدا روی زمینیم برای همدیگه…

    خدا از زبانِ ما و بی طریق روشِ دیگه، پیامهاشو میرسونه دستِ بنده های دیگه اش…

    سمانه، سپاس گزارِ خداست تا همیشه، که اینجاست و این همه دوستِ ناب و پاک و مهربون داره.

    یه صحنه ای شکار کردم امروز عصر تو پیاده روی که حس میکنم اینجا بنویسمش، واسه یکی از مهربونترین داداش های دنیا، سید عظیمِ بساطیانِ نازنینِ سایت:

    یه خانمی تو پیاده رو، سوسیسی که خریده بود رو داشت پوست می‌کند بده به یه گربه جان بخوره…

    یا خدااااااا

    از کنار خانم که رد شدم گفتم دَمِ شما گرم…

    میدونی به چی فکر کردم اون لحظه سید جان؟

    که خدایا، این بنده ات چه مهربونه، داره از غذایی که واسه خودش خریده به مخلوقت میده….

    الله اکبر

    خدایا شکرت که چشمهام داره بازتر میشه واسه دیدنِ قشنگی هات، مخلوقاتِ نازنینت…

    دیشب که از تولد خواهرم برمیگشتیم، یهو وقتی از ماشین پیاده شدم یه عالمه ابر خوشگل دیدم تو آسمون، با یه ماهِ کامل و بزرگ و زیبا…

    خدا رو شکر همسرم هم کاملا توجه میکنه به زیبایی ها و تازگی ها داره تو دفترچه اش روزانه مینویسم، صداش کردم که ببین ماه چقدر بزرگه، چقدر نزدیکه…

    حس میکردم ماه اومده نزدیکِ ما انقدر که بزرگه…

    انقدر که دلم میخواست بچینمش…

    چی تو زندگیمون قشنگتر از اینه که از وقتی داریم روی خودمون کار میکنیم، چشمهاتون بازتر شده به قشنگی های خدا…

    آیا میشه روی این نعمت قیمت گذاشت؟

    من نمیتونم…

    من دلم میخواست، ماهِ زیبا و کاملِ دیشب رو بذارم روی قلبم…

    سید جان، این عشقی که به همه مون میدی با صفایِ باطنت، به قول پاکیزه جانم، کرور کرور برگرده سمتِ خودت، زندگیت، عزیزانت…

    هر ثانیه ات پر شه از شادی و آرامش، انقدر که الهی شکرت، الهی شکرت از زبونت نیوفته…

    چقدر خوبه که سایت، سید عظیم بساطیان رو داره.

    در پناهِ رب العالمینِ نازنینم باشیم همگی.

    دقیقا وقتی دکمه ارسال رو زدم، نقطه آبی مشاهده شد.

    این یکی از جذاب‌ترین نشانه های خداوند، برای منه.

    الهی شکرت برای نعمتِ مهربونی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1935 روز

    سلام مریم جانم.

    مرسی از محبتت، که با نقطه آبی، فرستادی به سمتم.

    بی نهایت نقطه آبی و شادی و آرامش و ثروت دریافت کنی هر لحظه تو زندگیت.

    چقدر کارت قشنگ و تحسین برانگیزه برام.

    خودت دوس دارِ نقطه آبی هستی و برای من پیام ارسال کردی و خوشحالم کردی.

    این نشون میده چقدر عالی به قوانین نگاه میکنی…به همون میزان که دوست داری خودت ذوق کنی، ذوق رو هدیه میدی به بقیه.

    امیدوارم هر روز و هر لحظه که سایت رو باز میکنی، اون نقطه ی آبیِ خوشگل و تو دل برو رو کنار پروفایلِ قشنگت ببینی مریم جان.

    من همیشه حس میکنم آگاهی ها در بهترین زمان به دست ما میرسن.

    متناسب با نیازِ ما…

    تو فقط بخواه به چی نیاز داری، از همون جنس آگاهی رو خدا خیلی شیک کادو پیچ میکنه تو یکی از فایلهای استاد و هدایتت میکنه به سمتش…

    یا به صورتِ کامنت، کادو پیچ میکنه میاره جلوی چشم های قشنگت…

    نوشِ جانت باشه ذره ذره ی آگاهی هایی که خدا هدایتت میکنه به سمتشون.

    در پناه رب العالمین نازنینم باشیم همگی.

    الهی شکرت، برای دونه به دونه ی آگاهی هایی که بهمون منتقل میکنی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1935 روز

    سلام به نفیسه جانم.

    یه چیزِ باحال بگم:

    دیدنِ اسمت که برام پاسخ نوشتی خوشحالم کرد و این سوال درونم شکل گرفت نفیسه جان الان کجاست؟

    گاهی کنجکاویم بالا میاد که هر کدوم از بچه ها از کجای این جهانِ پهناور دارن کامنت مینویسن؟

    و چی دیدم؟

    تو خط اول پیامت جواب منو دادی.

    حسابی بهت خوش بگذره در آمریکای زیبا.

    یکی از جاهایی که مردمانش در صلح درونیِ بالایی با خودشون و اطرافشون دارن زندگی میکنن.

    یکی از جاهایی که بسیار ثروتمنده و با تکنولوژیِ روز جلو میره…

    تحسینتون میکنم برای مهاجرت…

    مهاجرت شجاعت و توکلِ عمیقی میخواد.

    درود به شما و خانواده ی محترمتون.

    بَه بَه از آغازِ تجربه ی پیاده روی.

    آفرین داری.

    میدونم استارتش چقدر گاهی سخته، اما شما استارت زدی و آغاز کردی این لذت رو، این مراقبه رو، این عبادتِ شگفت انگیز رو…

    یه وقتایی حس میکنم تو پیاده روی، چشم هام عینِ پلنگ مازنداران، داره کاوش میکنه که زیبایی های بیشتری رو شکار کنه و ببلعه:)))))

    حالا قشنگیش اینه که امروز بعد از کامنتهای کولاکِ فرزانه جانم برام، انقدر فرکانسم چسبید به سقف، دیدم راهی نیست جز تجربه ی مجدد پیاده روی اینبار عصر…

    آهنگ چه شود آقای گلاب تو هدفون تو گوشم بود و من کلا روی هوا بودم، روی زمین راه نمی‌رفتم…

    چه شود هر چه شود صاحب قلب بی قرار من تو باشی؟!

    آقای امیرعباسِ گلابِ عزیز، سپاس گزارم ازت، دمت گرم، که این شعر توحیدی رو انقدر قشنگ خوندی که قلبِ آدم میخواد کنده شه وقتی به گوشش میخوره…

    خوشحالم تو مدار شنیدن و حس کردنش قرار گرفتم.

    بهترین حال جهان را دارم

    با تو پیدا و نهان را دارم

    هر چه خوشبخت شدن میخواهد

    من کنار تو همان را دارم

    الهی شکرت.

    چقدر عجیب بود امروز!

    پیاده روی صبح زود با پیاده روی عصر تفاوتشون از زمین تا آسمونه…

    صبح، خلوت، سکوت، صدای آواز پرنده ها، خیلی خیلی کم آدم توی مسیر…

    مگه تو پارک که محل تجمعِ ورزشکارانِ نازنین هست.

    عصر خیابون و کوچه ها، پر از ادم، پر از رفت و آمد…

    جفتش جذاب بود…

    اما روحِ من طالبِ صبحه با اون سکوت و شگفتیهاش…

    چقدر قشنگ یادآوری کردی به همه مون:

    تمرین یکی شدن با طبیعت و خودت را به جریان خوب هدایت سپردن

    خوشحالم کردی که برام نوشتی.

    و این تجربه ی شگفت انگیزترین رو با من و بقیه بچه ها به اشتراک گذاشتی.

    کاملا درک کردم که کامنت‌هایی که مینویسیم چقدر باعث میشه به همدیگه انگیزه و امید بدیم.

    ممنونتم که این کار رو انجام میدی‌.

    کیف کردم با این کلماتِ جادویی ات:

    عبادت پیاده‌روی

    به لذت نفس کشیدن تو هوای تازه

    دیدن اولین نورهای طلایی خورشید

    هوای بکر

    سکوت و آرامش به دور از جنب جوش و هیاهو

    ذوق کردن از هر آنچه که می‌بینی و می‌شنوی در همون لحظه

    همینه، زندگی همینه و دیگر هیچ…

    مرسی برای کامنت قشنگ و دلی ات نفیسه جانم.

    ماچ و بغل و قلب فراوان از پرنده بهشتی، سمانه جونم

    به نفیسه جونم، بانویِ زیبا بین و مهربون.

    الهی شکرت برای نعمتِ شگفت انگیزِ پیاده روی که شونصد میلیون تا فایده و حس خوب داخلِ خودش داره.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: