سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 203

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار زهرا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

وقتی من وارد سایت شدم برای دیدن فایل های سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت خیلی مقاومت داشتم و در ذهنم این بود که یه نفر دیگه سفر رفته و لذت برده چرا من باید وقت بزارم برای دیدن خوشی های دیگران؟! چی به من میرسه؟! ولی بعد از خواندن کامنت های سایت و تحسین ها و ذکر معجزاتی که به واسطه دیدن همین دست از فایل ها در زندگی بعضی از دوستان رخ داده بود، کم کم کنجکاو شدم که در زندگی و سفر دیگران چه برکتی وجود داره که این همه تعریف و تمجید شده و چی به من اضافه میکنه؟

دیدن فایلهای سفر رو شروع کردم.در ابتدا فقط دیدن زیبایی ها، توضیحات استاد و بیان قوانین و شخصیت مریم جان باعث شد به این سریالها علاقه مند شوم. ولی هر چه بیشتر جلو رفتم، احساس بهتری پیدا کردم. به گونه ای که یکی از تفریحات من و پسر دوساله ام دیدن فایل های سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت شده.

هر روز صبح به محض بیدار شدن اولین کارم چک کردن سایت برای دیدن فایل جدید و خواندن کامنت های دوستانه. خودم هم باورم نمیشه چه لبخند گنده ای میزنم هر وقت فایل جدید روی سایت میاد و از ته دل خوشحال میشم و سلولی شکرگزاری می کنم. واقعا خدایا شکرت که هر روز ساعت 5 صبح، به عشق یادگیری قوانین و دیدن زیبایی ها در سایت، بیدار میشم و روز خودم را می‌سازم. سپاسگزار اساتید عزیز هم هستم که تجربه های بینظیر خود را با ما به اشتراک می‌گذارید و در رسیدن ما به احساس خوب و گسترش جهان نقش دارند. چون بی شک باعث تغییرات مثبت در زندگی هر آنکه بخواهد، می شوید.

از همه مهمتر، با دیدن این زیبایی ها و تجربه ها، خواسته ها در دل ما ایجاد می‌شود و با توجه به زیبایی ها، به سمت اون خواسته ها هدایت می شویم. من هم جاده خاکی، آب زلال، آسمان‌ آبی و تمیز، سبزی و طراوت زمین، درختان سر به فلک کشیده، گلهای رنگارنگ، نشستن روی چمن نرم و لطیف، هوای خنک و خشک کوهستان و … میخوام و از خداوند درخواست میکنم هر چه زودتر مرا به این مکان ها و لمس زیبایی ها هدایت کند.

این فایل لبریز بود از زیبایی، فراوانی، عشق در روابط، ثروت، احساس خوب و مهم تر از همه سپاسگزاری. در این فایل 16 دقیقه ای بیش از 22 بار کلمه “سپاسگزاری و خدایا صدهزار مرتبه شکر” از زبان استاد و خانم شایسته عزیز شنیده شد. با دیدن کوچکترین زیبایی، استاد از ته دل سپاسگزاری می کند. اینه فرق آدم ها و دلیل تفاوت در نتایجشون که نشان می‌دهد -خدا را شکر- چطور استاد هر روز، بهتر و با کیفیت تر از روز قبل رو به جلو است و در همه جنبه های زندگی بهترین ها نصیبش می شود.

واقعا دارم یاد میگیرم، مخصوصا روابط را از شما استاد و مریم عزیز. اینکه چقدر با عشق، احترام و تحسین یکدیگر، بیشتر از این جنس روابط را به زندگی خود دعوت میکنید. من که در زندگی ام واقعا کم کاری کردم و نعمت ها را از خودم دور کردم. ما هم سه، چهار سال اول زندگی مشترک که حالمون با هم خیلی خوب بود و ایرادات همدیگر را اگر هم میدیدم زیاد توجه نمی‌کردیم و خیلی راحت رد میشدم، انگار خدا یه جور دیگه در زندگی مون بود. از در و دیوار نعمت و فراوانی و ثروت و سفرهای بی نظیر وارد زندگی مان میشد ولی کم کم که شروع کردم به توجه به نازیبایی های زندگی و صحبت و بحث در این موارد، همه چیز برعکس شد. اما خدا را شکر که دلیل اتفاقات زندگی ام را دیگه میدونم و از خدا میخوام فرصت بده بتونم هر روز، بهتر از این آگاهی ها در زندگی ام استفاده کنم.

تحسین میکنم شخصیت جسور و نترس مریم جان را که صبح تنهایی میره تو دل طبیعت و در بهترین شرایط برای مراقبه قرار میگیره. اعتماد و توکل شما ستودنی است. شما برای ما با فوت کردن قاصدک آرزوی زندگی خوب داشتید، من هم در تمام لحظاتی که در سایت هستم و هر زمان در طول روز که از خاطرم میگذرید، بهترین ها را از خداوند منان برایتان طلب میکنم. شما لایق بهترین ها هستید و دقیقا جهان هم شما را به همان سمت هدایت می‌کند.

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 203
    305MB
    16 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

561 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 16
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1922 روز

    سلام به الهامِ نازنینم.

    چقدر شجاعتت رو تحسین میکنم که از نجواهای درونیت نوشتی.

    منم این نجواها رو دارم الهام جان.

    دقیقا به دلیل دیده شدن منم گاهی دلم میخواد بنویسم…

    اما تجربه دقیقا ثابت کرده بهم به قول شما هر چی رهاتر بودم تو نوشتن، هم دیده شده، هم بازخوردهای خوب گرفتم…

    مدتیه دارم تمرین میکنم بیشتر و بیشتر دلی بنویسم، کوتاه و بلندش فرق نمیکنه، پاسخ دوستان یا مستقل هم فرقی نمیکنه…

    وقتی یه فایل جدید میاد دقت کردم اولش چیزی ندارم که بنویسم، خب نمینویسم.

    مگه اینکه مثل فایل قبلی، بخوام تشکر کنم برای آپلودش و بخوام از حس اون لحظه ام بنویسم اونم کاملا قلبی نه به زور…

    چون میدونم به زور بنویسم، ذهنم میخواد بنویسه، نه به دردِ خودم میخوره نه بقیه…

    پس رُکنِ اصلی و اساسیِ کامنت نوشتن رو جدیدا، بعد از طی کردن حدود 6 ماه کامنت نویسیِ روزانه گذاشتم روی دلی نوشتن…

    البته که منم گاهی نیازم به تایید شدن، دیده شدن بالا میاد چون منم آدمم، اما سعی میکنم کنترلش کنم به حدی که باعث اعصاب خوردیِ خودم نشه …

    در رابطه با کامنت نوشتن و دریافتِ پاسخ دوستان چند تا تجربه دارم:

    دلم پاسخ خواسته ولی نیومده…

    بعد گفتم به خودم، تو که دوست داری، برات پاسخ نوشته شه، آیا خودت پاسخ مینویسی تا بقیه هم مثل تو خوشحال شن؟

    این تفکر باعث شد بی توقع و با عشق، کامنتِ پاسخ بنویسم برای عزیزانم.

    کم کم بهتر شوم.

    و بعد دیدم که جهان پاسخ ها رو به سمتم روانه کرده.

    اونم چه پاسخ هایی…

    همش عشق و محبت و تحسین.

    الهی شکرت.

    متوجه شدم حتی نیاز نیست برای کسی پاسخی بنویسی تا برات جواب بفرسته…

    یعنی الزامی نیست…

    پاسخ های هدیه میان سمت آدم، اگه افکارمون سالم باشه.

    اگه محتاج نباشیم…

    من همیشه میگم نقطه ی آبی رو در بهترین زمان میبینم.

    این باور بهم کمک میکنه کمتر محتاج باشم.

    میبینی چه باحاله الهام جان.

    قوانین رو میشه روی کوچکترین و روزانه ترین افکار و رفتارهامون پیاده کنیم و نفسِ راحت بکشیم تو لحظه هامون و کیفیت زندگیمون بالاتر بره.

    چقدر تعبیرت از نقطه آبی قشنگه:

    ممنون که منو مهمونِ اون نقطه ی آبی کردی

    منم همچنین مچکرم از خودت.

    به شدت تحسینت میکنم برای کشفِ این ترمز. به شجاعتی که داری و نوشتیش:

    به خودم گفتم داری از خواب بیهوش میشی، به کی ، چیو میخوای ثابت کنی!!!!بخواب … عجله، حرص تو رو از خدا و خواستت دور میکنه. با خیال راحت خوابیدم. ( دو راقع من محتاجِ اون ، دیده شدن ، رای و ستاره ها و نقطه ی آبی بودم)

    به خیلی هامون کمک میکنی با این کشف و شهودِ درونیت…

    جسارتِ روبه رویی با خودت و نجواهاتو، تحسین میکنم.

    بهترین الگوریتمِ کامنت نویسی در سایت:

    گفتم برای خودت و دلت کامنت بذار، نه برای دیده شدن و ستاره گرفتن…

    مرسی از کامنت خوب و آموزنده ات الهام جان.

    بله عزیزم، درسِ احتیاج یا اشتیاق رو از قسمت 9 دوره شگفت انگیزِ کشف قوانین زندگی درک کردم و نوشتم که اعتبارش از اللهِ یکتاست نه سمانه.

    الهی شکرت برای قدرت و شجاعت و جسارتی که آگاهی ها به آدم میدن تا زندگیمونو بهتر خلق کنیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1922 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان و هدایتگرم.

    سلام به پاکیزه جانِ نازنینم.

    همینطوری داشتم کامنتتو میخوندم و میومدم پایین و لذت میبردم که رسیدم به این قسمت:

    دو روز پیش در پیاده روی که داشتم زیاد لذت بردم تا حد اخیر شاد بودم با خدا یودم و لذت بردم در ابر ها بودم یک اتفاقی برایم رخ داد دوست داشتم هر بار رخ بده به نحوه درگیر اش شدم امروز و دیروز که رفتم او لذتی که روز قبل داشتم امروز نداشتم چرا چون وابسته یک اتفاق شده بودم.

    گفت پاکیزه اتفاقات عالی و زیبایی ها بی نهایت بی نهایت هست لذت ببر رها باش فقط وابسته و دلبسته من باش اگر ده روز دیگر هم این مسیر بیایی او اتفاق نمی افتد چرا چون یاد بیگری که رها باشی وابسته هیچ اتفاقی نباشی به همین شفافیت گفت.

    منم دقیقا این تجربه رو داشتم که بخوام تکرار کنم اون لذتی که یه بار تجربه کردم رو برای خودم…

    اما اون نشده…

    چرا؟

    چون به قولِ شما، وابسته شدم به اون تجربه نه اصلِ لذت بردن…

    بعدش تو مرحله ی بعدی، خدا نشونم داد، حتی اگه از یه مسیرِ یکسان رد شم، هر بار یه زیباییِ متفاوت بهم نشون میده.

    چون این سوال پیش اومده بود برام که اگه چند بار همون زیبایی رو ببینم عادی میشه برام؟

    پاسخ اومد که خیر، من هر بار زاویه ی دیگه ای از اون زیبایی رو میارم جلوی چشم ها و درکت…

    هیچوقت زیبایی ها تکراری نمیشن، تموم هم نمیشن، هر لحظه بیشتر هم میشین.

    این چیزیه که شفاف بهم منتقل شد.

    ممکنه عادی شن زیبایی ها برای من.

    اما این ربطی به خدا نداره.

    به من مربوطه که چطوری دارم به جهان نگاه میکنم که گاهی زیبایی ها برام عادی میشن.

    استاد، استادِ سپاس‌گزاری هستن، برای همین زیبایی ها، عادی نمیشه براشون، همیشه با عشق و هیجان از همه زیبایی ها صحبت میکن، مثالِ بارزِش برای من دریاچه ی پردایسه…

    هر بار که شنا میکنن انگار بار اول بوده این تجربه رو داشتن و انقدر سپاس گزارن که برای من درسه.

    هر وقت هدایت خواستم که منو ببر به زیبایی ها، انقدر مسیر جذابی برام چیدمان کرده که خودم تعجب کردم، مثلا کُد فرستادم که فلان جا رو دوست دارم ببینم دوباره ولی یادم نمیاد از کدوم مسیر رفتم، قشنگ منو از یه مسیرهای زیبایی عبور میده که اتفاقا تو همون مسیر از فلان جا که کُدش رو فرستاده بودم عبور کنم.

    اون لحظه متوجه میشم اینم یه نشونه است برای من.

    الله اکبر

    الهی شکرت برای همه ی قشنگی هات.

    پاکیزه جانم، مرسی که این کامنت رو نوشتی و این درسها رو برام یادآوری کرد.

    تو پیاده روی، گفتگوهای نابی رد و بدل میشه بین من و خدا، شما و خدا، بقیه ی بچه ها با خدا.

    الهی شکر برای نعمتِ پیاده روی و محسناتِ بی شمارش.

    یه نکته ی مهم دیگه هم برای یاداوریِ خودم:

    به جای اینکه بگم فلان لذت رو مجددا تجربه کنم و اونجا باشم، خیلی رها و تسلیم بگم، خدایا منو هدایت کن هر لحظه به درک و حس کردنِ زیبایی های بیشتر و بیشتر.

    این نکته رو مریم جون تو ویدئوها بارها گفتن که نچسبیم به این زیبایی تا بخوایم دائم تکرار شه. در لحظه لذت ببریم با این باور که الان این زیبایی در دسترسمه و کیف میکنم و میدونم زیبایی های بیشتر هم در راهن، یعنی کاملا غیرِ وابسته، حتی به زیبایی ها…

    این نکات و درسهایی که تو فایلها یاد میگیریم، گنج هستن، گنج…

    ممنونتونم استاد جان و مریم جانم و تک تک بچه هایی که تو کامنتهاتون آگاهی ها و درسها رو یادآوری میکنین برای همه مون و خودتون.

    الهی شکرت برای دوستانِ نابم در زندگیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1922 روز

    سلام فرزانه جانم.

    الان واردِ فرکانسی شدم که بتونم بنویسم برات.

    دیگه اصلا به خودم فشار نمیارم که زود باش، پاسخ بنویس برای محبت دوستات و ازشون تشکر کن…

    میدونی چرا؟

    چون اگه دلی ننویسم نه به خودم مزه میده نه به دوستم…

    چون میدونم ما میتونیم عشق و محبتِ خالص رو تشخیص بدیم از ورایِ این کامنتها…

    عصر، که نقطه آبی، کامنتتو رسوند دستم، خوشحال شدم. جدیدا تا نقطه آبی مشاهده میشه بلافاصله میگم الهی شکر با یه لبخند روی صورتم.

    تولد اول شهریورت مبارک فرزانه جانم.

    منم 36 سالمه و با عشق و افتخار یه شصت و شیشیه باصفا هستم :) (ایموجیِ بازکردنِ نوشابه برایِ خود و خنده ی دندونیِ زیاد)

    جالبه بعد از اینکه نوشتم برات فایلهای آرامش در پرتو اگاهیِ استاد رو گوش بدی هدایت شدم به کامنتت در صفحه ی قسمت اول این فایل.

    اینجا بهم ثابت شد که تو چرخه ی هدایت، مهم نیست من چطوری فکر میکردم در مورد چیزی یعنی میدونستم یا نمیدونستم، من فرستاده شدم که یادآوری شه بهت همون مسیر رو ادامه بدی…

    از کافه رفتنت تنهایی و تولد گرفتن برای خودت خیلی کیف کردم…

    تو نظرمه حتما تجربه ی تنهایی کافه رفتن و بردن دفتر سپاس گزاری مو اونجا، حتما تست کنم…

    اونجا هم خلوت کنم با خودم.

    و تنهایی خودمو دعوت کنم و لذت ببرم از تنهایی با سمانه جانم.

    ممنونم از همه ی تحسین هات.

    از همه ی انرژیِ قشنگی که برای من و همسرم فرستادی.

    بهترین و توحیدی ترین همسفر واردِ زندگیت بشه، به طوریکه الهی شکر الهی شکر از زبون و قلبت نیوفته فرزانه ی قشنگم.

    مرسی که انقدر قشنگی و قشنگ مینویسی.

    مشتاقِ دیدنِ روی ماهت در پروفایلت هستم.

    ماچ به رویِ ماهت.

    خدایا شکرت برای دیدن، شنیدن، خوندن، نوشتن، حس کردن، درک کردنِ زیبایی های جهانِ پهناورت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1922 روز

    سلام الهامِ نازنینم.

    شب و روز و همه ی لحظاتت شاداب و پر طراوت و پر از حسِ خوب.

    اجازه بده آغازِ کامنتم با قسمتی از آهنگی که عاشقشم از امیرعباس گلاب نازنین شروع کنم:

    بهترین حال جهان را دارم

    با تو پیدا و نهان را دارم!

    هرچه خوشبخت شدن میخواهد

    من کنار تو همان را دارم

    آقا بمبه، بمب…

    خدا اومده تو این کامنت و منو دیوانه کرده…

    نقطه ی آبی که مشاهده کردی الان با این کامنت، هدیه ای از جانب خداست که میگه:

    الهام جانم، الهامِ قشنگم، دوستت دارم، حواسم بهت هست، همیشه بوده و خواهد بود.

    الهام جان تا حالا فکر کردی چرا ما اینجا انقدر عشقِ خالص و بی توقع رو دریافت میکنیم؟

    از طرفِ چه کسانی؟

    کسانیکه حتی نمیشناسیمشون، فقط از طریقِ کامنت با هم در ارتباطیم…

    این اصلا منطقی نیست…

    چون یه مسئله ی شهودیه و منطق توش هیچکاره است.

    چون خدا میخواد به ما از این طریق هم عشقش رو نشون بده.

    اتفاقا این نقطه آبی ها و پاسخِ دوستان بهمون خیلی مستقیم داره عشقِ خدا رو روانه میکنه سمتمون.

    چون ما می خونیم، کیف می‌کنیم، خوشحال می‌شیم…

    چرا؟

    چون ما امید بستیم به خدا و محبتش…

    و خدا به شونصد میلیون طریق، داره محبتشو ابراز میکنه به هر کدوم مون…

    خدارو شکر برای اینجا، برای این امنیت، برای این خلوص.

    من عمراً قبلا این چیزهایی که اینجا مینویسم رو در یه محیطِ عمومی مینوشتم…

    اما مِهر و طعمِ امنیتِ این سایت کم کم رفت زیر زبونم و به مرور شجاع و شجاع تر شدم از نوشتن…

    یه جوری از تجربه های روز و احساسات و افکارم اینجا مینویسم، انگار تلفن رو برداشتم و دارم با رفیقِ صمیمیم صحبت میکنم، همونطور شفاف و بی سانسور…

    نمیتونم ادعا کنم که کاملا بی سانسور و نقاب از خودم میگم اما میبینم که درصد بالایی از نقاب هام تو حیطه های مختلف افتاده…

    اینجا بوده و هست که تمرینِ شجاع بودن رو مشق کردم…

    یه نمونه ی داغش رو بذار برات تعریف کنم الهام جان:

    چند ساعت پیش جلو در اتاق یهو یه مارمولکِ فرز و زبر و زرنگِ حدود 8 سانتی دیدم…

    بَه بَه سلام مارمولک جان…

    باهاش صحبت کردم گفتم عزیزم من نمیخوام بهت آسیب بزنم فقط میخوام بگیرم از پنجره به بیرون هدایتت کنم بری دنبال زندگیت…

    آقا میگم فرز و پر سرعت، شما یه چیزی میشنوی ها…

    انگار به پاهاش توربو وصل بود انقدر سریع بود.

    طیِ یه اقدام نافرجام، بار دوم عزمم رو جزم کردم بگیرش سمانه جونِ پلنگِ من…

    این شجاعت از خدا اومده برام…

    از فایلی که استاد تو زندگی در بهشت، مار رو منهدم کرد تا با ترسش چشم تو‌ چشم شه…

    خلاصه که مارمولک جون رو با سلام صلوات تو دستمال، هدایت کردم بیرونِ پنجره و با آرزوی شبی خوش و قلبی سرشار از آرامش باهاش خداحافظی کردم :)))))))

    چقدر تشکر کردم از خدا واسه جنسِ شجاعتم.

    واسه این اقدام برای اولین بار تو زندگیم…

    اگه سمانه ورژنِ قبلی بود، حتما همسرمو صدا میکردم، اما الان…

    نه

    خیر

    چیزی نیست که

    ترس اولشه ولی وقتی میفهمی مخلوق خداست و قصد آسیب بهش رو هم نداری کلا صورت مسئله عوض میشه…

    خلاصه که خوشم میاد تو کامنتها از تجربه هامون و مثال‌ها مینویسیم برای هم.

    میدونی چرا؟

    چون میدونم نوشتن همین مثال‌ها و تجربه ها هم هدایتیه…

    خودش بستر رو فراهم میکنه، میگه کجا، چی بنویس…

    خیلی سال پیش حس میکردم چطوری میشه حشرات مثل سوسک رو از بین برد در حالیکه لمسشون نکنیم، چندشم میشد در حد بنز…

    چند وقت پیش یه سوسکِ گوگولی مگولی رو با دستمال کاغذی دستگیر کردم :))))

    مدتها بعدش یه تجربه ی جذاب و بکر دیگه داشتم:

    یه هزارپای کوچک رفته بود توی یه لباسی از سبد لباس های نشسته، که من هنوز که هنوزه نفهمیدم از کجا اومد.

    ولی متوجه شدم ماموریتش این بوده که من یه پله شجاع تر شم.

    اون بزرگوار رو با همون لباسی که چسبیده بود بهش، از پنجره تکون دادم بیرون و رفت…

    اینم تجربه ی جدید و شجاعانه ی سمانه جون که اعتبارش از اللهِ یکتاست…

    امشب هم که دوستِ سریع و فرزم، مارمولک جان…

    وای عاشق خودمم اون لحظه که با صبر و متانت باهاش صحبت می‌کردم بهش گفتم نترس من نمیخوام اذیتت کنم فقط میخوام با دستمال کاغذی ببرمت بیرون پنجره رهات کنم…

    حالا خودم میترسیدما، به اون 8 سانتی متری میگفتم نترس:))))))))))))

    ای خداااااااا

    از دست این انسان:))))

    خدا جانم، خنده ات نمیگیره از حرکات و صحبتهای ما؟

    الهام جان قلبت سرشار از نورِ خدا، شجاعت، ارامش، امنیت، ثروت بشه هم در دنیا هم در آخرت.

    ماچ به روی ماهت.

    مرسی منو مهمان کردی به نقطه ی آبی.

    باورِ بمبِ اتمی:

    فَالله خَیر حافظاً و هُوَ اَرحَمُ الراحِمین

    الهی شکرت برای نعمتی به نامِ شجاعت که اعتبارش از خودته.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1922 روز

    به نام خدایی که عاشقِ همه ی مخلوقاتشه، و منِ مخلوق، هم، عاشقشم.

    سلام به دوستِ قشنگِ توحیدی و با صفایِ من، فرزانه جانِ قشنگم.

    شکرگزاری رو هر روز انجام بدم سرکلاس تا از همین بچگی قلب این بچه ها آماده دریافت و‌ پذیرش خدا باشه …

    نه خدایی که اون ها رو از بیرون بودن مو و عذاب سخت بترسونه..‌.

    خدایی که میگه همه پاره تن هم هستیم…

    خدایی که میگه همه چیز میتونی داشته باشی و لایق همه زیبایی هستی…

    من از همین الان ساعت 22:12 یکشنبه شب 12 شهریور 1402 میگم، خوش به سعادتِ فرزانه و دانش آموزهاش برای اینچنین سالِ تحصیلی که میخوان به یاریِ خدا آغاز کنن.

    بَه بَه.

    من تو دورانِ تدریس تو مدرسه، خیلی چیزها از بچه ها یاد گرفتم، بسیار مهربون و بامعرفت بودن، بسیار صاف و خالص، بسیار شیرین با همه ی شیطنتهاشون که گاهی رویِ مُخِ معلم‌ها راه میرن :)))))

    اما یه چیزی رو تست کردم که دیدم حرفِ بقیه ی همکارا در مورد بچه ها صدق نمی‌کرد…

    من سال 97 در یه ارامشِ شگفت انگیز سال تحصیلی رو گذروندم، و دیدم اتفاقا اونسال مدرسه خیلی بیشتر بهم خوش گذشت.

    همکارا میگفتن هر سال بچه ها از نظرِ تربیتی و اخلاقی بدتر میشن و کنترلشون سخت تر میشه…

    الان میفهمم این یه باور ترمز بوده…

    چون با تمام وجودم متوجه شدم سال 97 که خودم آرومتر و خوشحال تر بودم از درونم هم ارتباطم با بچه ها خیلی عشقولانه تر بود هم با همکارام.

    یادش خوش، واردِ کلاسِ اولی ها که میشدم انفجارِ احساسی داشتیم با بچه ها، چه صفایی، چه خلوصی…

    الان فهمیدم وقتی خودم از درون خوش اخلاق و آروم بودم رویِ خوش و مهربانِ بچه ها برانگیخته میشد.

    و وقتی خودم کلافه و عصبی بودم، اتفاقا تو کلاس بیشتر به مشکل میخوردم، سر و صدا بیشتر بود، بیشتر شیطنت میکردن…

    امشب دوباره دلم پَر زد پیشِ جوجه هام، البته الان دیگه برای خودشون مردی شدن :)

    خدا پشت و پناهِ همه شون.

    چقدر با هم حرف های خارج از درس هم میزدیم، خدا رو شکر برای کلاسِ هنر که خدا آورد تو زندگیم تا هم خیلی چیزها یاد بگیرم هم اوقاتِ شیرینی رو با بچه های دبستان تجربه کنم.

    روحم پرواز می‌کرد با بچه ها.

    بهترین موقعیتی که خودمم کودکِ درونم رو رها کنم تا شادی و ذوق کنه، معلمِ هنرِ دبستان غیر انتفاعیِ پسرانه بودن واسم فراهم کرد…

    چه صفایی داشت تو کلاس بازی میکردیم، شیطنت و شوخی داشتیم، مسابقه داشتیم، شعر خوانی داشتیم، نقاشی و رنگ آمیزی و اوریگامی داشتیم و یه دنیا کار هنریِ دیگه…

    خدایا، یعنی انقدر که من کیف کردم و لذت بردم به اونا هم تو اون 4 سال خوش گذشت؟

    نمیدونم چی شد که اینجا و امشب شد دفترِ خاطراتِ شیرینِ من…

    یادش به خیر چقدر عکس می‌گرفتیم با هم تو کلاس گروهی و سلفی…

    تو حیاط تا دوربین دستم میدیدن خودجوش میومدن تو قابِ عکس، منم که خودم پایه، عشق میکردیم با هم…

    اتفاقا مهر که شد و رفتی مدرسه بیا اینجا از تجربیات و بهبودها و رشدهات تو کلاسِ درس برامون بنویس.

    بچه ها بهترین منبعِ الگوبرداری هستن، چون خیلی وصلن به خدا…

    ماچ به روی ماهِ خودت و بچه هایِ امسال.

    خانم معلم جانم، خوش بدرخشی همیشه.

    ممنونم برای همه ی تحسینهات نازنینم.

    منم مثل خودت و بقیه ی بچه ها با نوسان در مسیرم، که دارم تلاش میکنم برگردم تو مسیر هر لحظه.

    همه ی زیبایی ها از خداست و ما وسیله ایم برای به اشتراک گذاریش تا به همدیگه کمک کنیم تو این مسیر.

    ماچ به روی ماهت.

    شب و روز و هر لحظه ات پرتقالی.

    مرسی که اینچنین صادقانه و عاشقانه برام نوشتی و مینویسی همیشه.

    باعثِ افتخار و سعادتِ منه هم کلامی باهات خانم معلم جانِ قشنگم.

    چه باحاله، مدتِ عضویتم در سایت شده 1234 روز :) عجب عدد رند و قشنگی.

    خدایا شکرت برای تمامِ تجربه های زندگیم، تجربه های زیبا و نازیبا، همه شون منو رسوندن به سمانه ی الان که من عاشقشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1922 روز

    سلامی از اعماقِ قلبم به یاسمن جانم هر جایِ جهانِ قشنگِ خدا که هستی.

    چقدر برات خوشحالم که به خواسته ات رسیدی.

    تحسینت میکنم برای کنترل ذهنت و خوب نگهداشتنِ حست تا لحظه ی رسیدن به خواسته ات.

    نوشِ جونت باشه.

    حسابی بهت خوش بگذره در کنارِ خواهر جان، در کنارِ همه ی زیبایی هایی خدا.

    بسیار مشتاقم که بخونم از حس و حالت و تجربه هات.

    ماچ به روی خندان و ماهت.

    یاسمن جانم مرسی که برام یادآوری کردی اون کامنت رو، چون قشنگ یادمه خدا میگفت و من مینوشتم…

    منم نمیدونستم کی اجابت میشه، اما آنقدر محکم گفت تو فعلا فقط نمیبینیش وگرنه بهت دادیمش…

    میدونی الان قشنگ برای خودمم هم این کامنت عالی بود، اینکه باورهام محکمتر شن که داده میشه، که اجابت میشه، شاید فقط الان نمیبینمش، وگرنه به قولِ پروین جانم:

    رهرویِ ما اینک در منزل است.

    چقدر خوب نگهداشتنِ حس، در زندگی و لحظات، کار ساده ای به نظر میرسه، چون میتونم یه عالمه کار کنم که حسم رو خوب میکنن، ولی گاهی یادم میره، اونم به دلیلِ فراموشی در موردِ کنترلِ ذهن.

    اللهِ یکتا به یادِ همه مون بیاره و کمکمون کنه تا هر لحظه حسِ خودمون رو بیشتر و بیشتر تو فرکانس و مدارِ زیبایی ها و خوبی ها قرار بدیم با کنترلِ ذهن.

    الهی شکرت که تو زندگی و لحظاتمی.

    خدایا شکرت برای اجابتِ خواسته هامون، برایِ آرامشی که از طریقِ نشانه هات بهمون میدی تا حسمون رو خوب نگهداریم و باورمون محکمتر شه که میرسیم به خواسته مون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: